پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


تنهایی


تنهایی
گاس ون سنت این بار ظاهرا به سراغ یک داستان واقعی رفته و فیلمی زندگینامه‌ای ساخته است، فیلمی بر اساس زندگی‌ هاروی میلک، سیاستمدار همجنس‌گرای آمریکایی. اما با دیدن فیلم «میلک» روشن می‌شود که ون‌سنت همچنان دغدغه‌های خودش را روی پرده نشان می‌دهد. به لیست فیلم‌های دهه ۹۰ ون سنت که نگاهی بیندازیم می‌بینیم که فیلم‌های او همواره روی آدم‌های متفاوت زوم می‌کنند و با موضع جانبدارانه‌ای که نسبت به آنها می‌گیرند اجتماع اخلاقگرا و قانونمند را محکوم می‌کنند. چند فیلم اخیر ون سنت مثل «ویل‌هانتینگ خوب»، «جری»، «فیل»، «آخرین روزها» و «پارانوید پارک» و حتی اپیزود ناامیدکننده‌ای که در مجموعه «پاریس دوستت دارم» ساخته است روی همین اصل کلی حرکت می‌کنند: نگاه همراه با ناهنجاری‌ها و ناهنجارها. یکی از ویژگی‌های مهم دنیای ون سنت مکث و تمرکز او روی آدم‌هاست. فیلم‌های او اصولا شخصیت‌محور هستند و اتفاق خاصی در آنها رخ نمی‌دهد. شاید فیلم نمونه‌ای استاد در این زمینه «جری» و تا حدودی «آخرین روزها» باشد. فیلمساز یکی از افراد جامعه را جدا می‌کند و با او همراه می‌شود و صرفا خود این همراهی است که مهم تلقی می‌شود و نه مثلا اتفاقات و ماجراهایی که در طول مسیر رخ می‌دهد.
در «میلک» البته اوضاع کمی متفاوت است. این یک فیلم حساس است که به داستان تراژیک مطرح شدن ناگهانی‌ هاروی میلک در عرصه سیاسی آمریکا و ترور او می‌پردازد. در آمریکای دهه ۷۰ و در آن زمانه یکنواخت، ‌هاروی میلک که یک استاد دانشگاه و یک جمهوریخواه گلدواتر بود، از زندگی ناامید و سرخورده شده بود و در آن هنگام بود که واقعا تصمیم خود را مبنی بر انجام دادن کاری متفاوت به انجام رساند. فیلم با نمایش تصاویری مستند از برخورد پلیس و مطبوعات با همجنس‌گرایان آغاز می‌شود و سپس میلک(شان‌پن) را می‌بینیم که دارد خاطراتش را روی نوار کاستی بازگو می‌کند. به این ترتیب این اصل کلی که فیلم‌های زندگینامه‌ای دارای نریشن یا چیزی شبیه آن در ارتباط با مخاطب موفق‌ترند در مورد «میلک» هم مصداق می‌یابد. آغاز آشنایی میلک و اسکات اسمیت (جیمز فرانکو) از آن صحنه‌هایی است که ون سنت متخصص اجرایشان است. جشن تولد ۴۰ سالگی ‌هاروی، نقطه عزیمت داستان است. (که به شکل قرینه‌ای در پایان فیلم هم نمایش داده می‌شود و تاثیرگذار است) پس از آن‌ هاروی و اسکات به سان‌فرانسیسکو نقل مکان کردند و در نزدیکی سینمای کاسترو یک مغازه عکاسی باز کردند. با دیدن اتفاقات و تنش‌های سان‌فرانسیسکو ‌هاروی به فکر رسیدن به قدرت می‌افتد و سرانجام بعد از سه بار تلاش ناموفق در سال ۱۹۷۷ به مقام سرپرستی دولتی می‌رسد. «میلک» داستان بارها تکرار شده آدمی است که با گروهی شروع می‌کند و بعد از رسیدن به قدرت کم کم اختلاف‌ها پدیدار می‌شوند و دوستی‌ها از بین می‌روند.
اما آنچه در این فیلم اهمیت بیشتری دارد نوع خاص پرداخت ون سنت است. او که در فیلم‌هایش اصولا از هرگونه اغراق و تاکید بر موقعیت‌ها گریزان است، اینجا هم برخلاف شیوه رایج در فیلم‌های سیاسی چنین عمل می‌کند. در «میلک» موقعیت‌هایی هست که شاید اگر هر فیلمسازی جز ون سنت آن را ساخته بود، به سکانسی طولانی و گریه‌آور تبدیل می‌شدند. به عنوان نمونه سکانس جدایی اسکات و‌ هاروی که مبارزه را با هم شروع کرده بودند و حالا به دلیل اختلافات شخصی باید از هم جدا شوند چیزی حدود یکی دو دقیقه طول می‌کشد و تازه کارگردانی آن هم در جهت کم کردن بار دراماتیک قضیه عمل می‌کند. در لحظه‌ای که اسکات وسایلش را جمع کرده و دم در ایستاده تا برای همیشه برود برای آخرین بار به‌ هاروی نگاه می‌کند. ون سنت به جای گرفتن کلوزآپ از صورت دو بازیگر و کات‌های منظم، صحنه را مدیوم می‌گیرد و کات نمی‌دهد (دوربین بین دو بازیگر حرکتی تقریبا نامنظم دارد).
یا در سکانس کلیدی ترور‌هاروی که واقعا اوج هنر و تسلط ون سنت را نشان می‌دهد دن وایت(جاش برولین) عصبانی را داریم که تماشاگر میزان کینه و نفرت او نسبت به ‌هاروی را قبلا دیده است. وایت، ‌هاروی را برای صحبتی کوتاه به اتاقش دعوت می‌کند و بعد از مدت کوتاهی اسلحه اش را می‌کشد و به او شلیک می‌کند. نوع بازی «شان‌پن» در این صحنه(که مسلما با هدایت ون سنت این طوری از آب درآمده) آن قدر تر و تازه است که تماشاگر را بهت‌زده می‌کند.(شاید به نوعی بتوان عکس‌العمل اولین قربانی لیست اریک بانا و گروهش در فیلم «مونیخ» اسپیلبرگ به اسلحه‌هایی که به سمتش نشانه رفته شده را شبیه این صحنه «میلک» دانست) پن چهره‌اش را درهم می‌کشد و ملتمسانه به وایت مسخ شده می‌گوید: نه، نه. و پس از شلیک گلوله‌ها، طوری که انگار مثلا دندانپزشکی دندان خرابش را کشیده است، از وایت رو می‌گرداند و به سمت پنجره می‌رود و در مقابل آن زانو می‌زند تا وایت تیر خلاص را از پشت سر به مغزش شلیک کند.اتفاقا بازی «شان‌پن» در «میلک» یکی از مهمترین امتیازات فیلم است. پن حالا دیگر به نوعی به بازیگری در نقش‌های با میزان بالای برونگرایی و ری اکشن تبدیل شده که کارش را به بهترین شکل ممکن انجام می‌دهد. شاید فقط او باشد که بتواند فیلم‌های غیرقابل تحملی چون «من سام هستم»(جسی نلسون) و یا «مترجم» (سیدنی پولاک) را برای بیننده قابل تحمل و حتی جذاب کند. بازی پن در «میلک» جای هیچ چون و چرایی را در مورد دومین اسکارش باقی نمی‌گذارد و تنها عاملی که ممکن است اعضای آکادمی را وادار کند مجسمه طلایی را به او ندهند، اخلاقگرایی همیشگی مراسم اسکار است که شاید شخصیتی چون ‌هاروی میلک را شایسته مطرح شدن ندانند. و الا واضح است که برد پیت با تمام تلاشی که در آخرین فیلم دیوید فینچر بزرگ انجام داده است هرگز توانایی رقابت با شان‌پن «میلک» را ندارد.(البته میکی رورک «کشتی‌گیر» را هم باید در نظر گرفت) «شان‌پن» در آستانه ورود به ۵۰ سالگی نوعی از چهره و صدا و اندام را در اختیار دارد که منحصر به خودش است و بزرگ‌ترین امتیاز این بازیگر بزرگ نیز همین است.«میلک» فیلم مهمی است. علاوه بر مضمون حساس و کارگردانی مثل همیشه خوب گاس ون سنت، تم مشترک این فیلم با بعضی دیگر از شاخص‌ترین فیلم‌های سال،(قضیه ناممکن بودن تداوم دوستی‌ها و پیوندها) در عین حال که شدیدا ناراحت‌کننده است آگاهی‌بخش هم هست. باید باور کنیم که دوران پیوندها و رابطه‌های ابدی و اسطوره‌ای به پایان رسیده است(اگر اصلا چنین دورانی وجود خارجی داشته باشد) و حالا دیگر روزگار حداقل‌هاست.
امیر‌حسین جلالی
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی


همچنین مشاهده کنید