پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


فیلمی را از روی تعداد عوامل آن قضاوت نکنید


فیلمی را از روی تعداد عوامل آن قضاوت نکنید
در فیلم‏های زیادی خون و خونریزی وجود دارد. اما این موضوع نباید باعث وحشت شما بشود. در حقیقت گاهی اوقات ظاهر فیلمی دلهره‏آور به نظر می‏رسد اما چیزی بیشتر از داستان یک حادثه یا دسیسه نیست.یک نمونه این قضیه فیلم مسحورکننده خون‌‌آشامی «بگذار فرد مناسب وارد شود۱ » اثر توماس آلفردسن است. فیلمی که در آن بدن‏های سلاخی شده آویزان و جنازه‏های بی‌سر زیادی وجود دارد. زنی را در آتش می‏سوزانند و دود همه جا را می‏گیرد. اگرچه بسیاری از عناصر فیلم‏های خون آشامی مثل دندان‏هایی که در گردن فرو می‏روند و پنجره‏هایی که برای محافظت خون آشامان از نور روز پوشیده شده است وجود دارد اما فیلم او شبیه هیچ فیلم دیگری از این دست نیست. چرا که ترس و دلهره امری عینی نیست.
این اتفاق در مورد فیلم آخر کلینت ایستوود یعنی بچه اشتباهی هم صادق است. تمام ملزومات فیلم شبیه یک کابوس گوتیک وار به تمام معناست. یعنی بچه‏ای که ربوده شده، زن دیوانه‏ای که آخرسر در یک بیمارستان روانی زندانی می‏شود و یک قاتل سریالی که پسربچه‏ها را می‏دزدد و آنها را سلاخی می‏کند. جنبه مهیج و بحث برانگیزی که در درونمایه فیلم بچه اشتباهی وجود دارد چیزی نیست که ایستوود به آن علاقه‏مند باشد. اگر چه که داستان واقعی و تکان دهنده فیلم به اندازه کافی دارای عناصر دراماتیک برای تبدیل شدن به یک اثر آبکی است، اما خوانش کلاسیک‌وار ایستوود از این داستان تیره و ترسناک، آن را به سطح دیگری ارتقا می‏دهد. مثل فیلم خون‏آشامی آلفردسن که با شیوه و روش ظریف و دقیقی ساخته شده است، ایستوود هم عرف و قرارداد همیشگی فیلم‏های دلهره‏آور را به منظور برتری آنها در بچه اشتباهی تغییر داده است.
فیلم آلفردسن، هم دارای یک داستان عشقی است و هم داستان گذر عمر. اسکار قهرمان ۱۲ ساله رنگ پریده و تنهای فیلم پسر بچه‏ای تنها و گوشه‏گیر است که دوستانش او را در مدرسه دست می‏اندازند. او برای گرفتن انتقامی خیالی از آنها، بریده روزنامه‏هایی که درمورد قتل‏های خشونت بار است را جمع می‏کند. سپس در یک شب برفی در حیاط پشتی خانه‌شان در حومه استکهلم الی را می‏بیند. دختری عجیب و غریب با موهای پر کلاغی ژولیده که در برف با پاهای برهنه راه می‏رود و اصلا هم احساس سرما نمی‏کند. الی به اسکار می‏گوید که یک دختر معمولی نیست اما دوستی بین آنها برقرار می‏شود. او واقعا یک دختر معمولی نیست. الی خون‌آشامی است که برای همیشه در سن ۱۲ سالگی یخ زده و به مردی (شاید پدرش باشد شاید هم نباشد) متکی است که خون آشام نبوده و به خاطر او آدم می‏کشد و خون قربانیانش را برای بقای دخترک می‏آورد. قبل از اینکه اسکارجوان ماجرا را بفهمد، اسیر عشق الی شده و از او می‏خواهد تا با هم بمانند و عشقشان را با هم مخلوط کردن خونشان ابدی کنند. صحنه نفس‏گیری است اما مثل همه چیزهای دیگر این فیلم توقعات ژانری آن هم منحرف می‏شود. وقتی اسکار از طبیعت اصلی الی باخبر می‏شود دیگر برای تغییر دادن احساساتش خیلی دیر است. الی زندگی او را وارد مرحله دیگری کرده است. الی به اسکار یاد می‏دهد تا چگونه از خودش محافظت کند. الی به روح اسکار رسوخ کرده و هیچ راه برگشتی هم وجود ندارد.فیلم براساس پرفروش‌ترین رمان سوئدی نوشته آجوین لیندکوئیست (نویسنده فیلمنامه فیلم) ساخته شده است. او و کارگردان باهوش فیلم به هیچ عنوان ما را از دلهره‏های مهیب ژانر فیلم دور نمی‏کنند اما چیزی که تاثیر عمیق‌تر را می‏گذارد هوش و ذکاوت روانشناختی آنهاست. یعنی داستان عشقی‏ای که بین دونفری رخ می‏دهد که هنوز به سن بلوغ جنسی نرسیده‏اند.
در بچه اشتباهی،عشق مادری موتور محرک و پیش برنده داستان است. سال ۱۹۲۸ در لس آنجلس کریستین کالینز با بازی آنجلیناجولی، مادری مجرد از سر کارش به عنوان سوپروایزر شرکت تلفن پاسفیک به خانه بر می‏گردد و متوجه می‏شود که پسر ۹ ساله‏اش والتر گم شده است. به اداره پلیس می‏رود و گزارش گم شدن بچه‏اش را می‏دهد. اما ۵ ماه بعد پلیس اعلام می‏کند که پسرش در ایالت ایلی نویز پیدا شده و در حال برگشتن به خانه است. اما او در ایستگاه قطار متوجه می‏شود کسی که آنها پیدا کرده‏اند پسر او نیست. در صورتی که خود پسر ادعا می‏کند که هست. او به سرعت بچه را به خانه می‏برد تا امتحانش کند. بنابراین داستانی حیرت‏انگیز با پیامدهای سیاسی و شخصی آغاز می‏شود. دستگاه پلیس ایالتی فاسد و بیرحم لس‏آنجلس به ریاست شخصی به نام جیمز‏ای دیویس، برای به دست آوردن اعتبار و آبروی از دست رفته‌شان به خاطر افشاگری‏های کشیشی با بازی جان مالکوویچ که در برنامه رادیویی‏اش مردم را برعلیه فساد حاکم در دستگاه پلیس می‏شوراند دست به هر کاری می‏زنند و اصلا هم دلشان نمی‏خواهد که زنی مثل کریستین مبارزات انتخاباتی آنها را نابود کند. وقتی کریستین به مبارزه بر علیه آنها برمی‏خیزد، سروان جی جی جونز با بازی جفری دونووان او را دستگیر می‏کند و در یک بیمارستان روانی بستری می‏کند.
چگونگی درگیری سفت و سخت کریستین با سازمان‏های سیاسی لس‏آنجلس هسته مرکزی داستان را تشکیل می‏دهد. اگر بر حستان نسبت به زیبایی و شهرت آنجلیناجولی فائق بیائید متوجه می‏شوید که جولی نقشش را به شدت کنترل شده و قابل تحسین و با حس درنده خوئی آرام و پیش‏رونده‏ای ارائه داده است. اگر داستان بچه اشتباهی را غیرمستند فرض کنیم آنگاه ارتباط بی‏تناسب مسئله کریستین با قضیه قاتل سریالی گوردون نورتکات اغراق‏آمیز جلوه می‏کند. گوردون قاتلی است که در خیابان‏ها پسربچه‏ها را به دام می‏اندازد و به مزرعه‏اش می‏برد. همان جائی که ایستوود مرز فیلم‏های دلهره‏آور را در نظر نمی‏گیرد. یعنی سبعیت و قصاوت نورتکات به تخیل بیننده واگذار می‏شود و همین بیننده را به لرزه می‏اندازد.
فیلمنامه‏ای که جی مایکل استراژینسکی با تحقیق فراوان نوشته شبیه یک بنای معماری بی‏نقص است. لایه‏های پیرنگ فیلم، حس دلهره بیننده را هر لحظه تبدیل به حس انتقامی بزرگ می‏کند. اما گفت‏وگوهای بازیگران کاملا بر خلاف انتظارات مخاطبین است. بچه اشتباهی نسبت به سایر ساخته‏های اخیر ایستوود از ظرافت‏های اخلاقی کمتری برخوردار است. یعنی شخصیت‏های داستان همگی به صورت سیاه و سفید در دل داستان ترسیم شده‏اند، و دوباره داستان در مورد آدم بدها و آدم خوب‏هاست، و زمانی‏که داستان فکر مخاطب را به سوی خود معطوف می‏سازد، چگونه می‏شود در برابر ناهنجاری‏های اخلاقی مقاومت کرد. ایستوود داستان غم‏انگیزش را با آنچنان ثبات و اطمینانی بازگو می‏کند که تنها مخاطبین عیب‌جو و بدبین و کله‌شق آن را دنبال نمی‏کنند، زیرا صحنه‏های دلهره‏آور این دو فیلم در آخر به شجاعت قهرمانان انسان و نیمه‌انسان فیلم ختم می‏شوند.
ترجمه: امید غیایی
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی


همچنین مشاهده کنید