جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

چه کسی گفت نه؟!


چه کسی گفت نه؟!
ـ شما به عنوان جوانان دهه چهل یا دهه پنجاه، اعتراض و انقلاب و انتقاد کردید که چرا هر دو پادشاه کشورتان با کودتا بر اریکه سلطنت نشسته اند؟ و چرا دو دولت خارجی انگلیس و آمریکا از آن کودتاها پشتیبانی کرده‌اند؟ آیا همین مقدار بهانه، واقعاً برای آن همه اعتصاب و تظاهرات و زندان رفتن‌ها و تیراندازی‌ها و کشته‌شدن‌ها و کشتن‌ها و مرگ بر این و آن گفتن‌ها و کافه را به هم ریختن‌ها کافی بود و به بهایش می‌ارزید؟
همکلاسی دانشجویان، این پرسش را در میان افکند و به انتظار نشست. استاد به جمع حاضر رو کرد و گفت: همیشه که نباید بنده پاسخگو باشم. هر کدام از شما که جوابی در آستین آماده دارد به وسط میدان بیاید و زبان به گفتگوی روشنگرانه بگشاید. یکی از بچه‌های کلاس گفت: استاد! از این گفتمان‌ها چه نتیجه‌ای حاصل خواهد شد؟ آیا مدرک دیپلم دبیرستان‌مان به لیسانس و فوق‌لیسانس و دکترای دانشگاه‌ هاروارد و دانشگاه آکسفورد(!) تبدیل می‌شود؟ آیا آب و نان و مسکن و موبایل و ماشین و "مَن فی‌المسکن" یعنی همسر و مشغولیت یعنی اشتغال و ملبوس یعنی لباس را فراهم می‌کند برای‌مان؟! به من بگویید که گفتمان‌مان کدام یک از این چند "میم" نجات‌دهنده و آزادیبخش را که اگر با میم مدرک جمع شود "هفت میم خوشبختی" نام می‌گیرد، به ما ارمغان خواهد داد؟
استاد توضیح داد: پرسش شما به این می‌ماند که کسی بگوید درس‌های شیمی و فیزیک و ریاضی و پزشکی و حقوق را خواندن، امروز کدام مشکل آب و نان فوری و فوتیِ ما را حلّ و فصل می‌کند؟ یا مثل این می‌ماند که از شما بپرسند شماره شناسنامه و نام پدر و محلّ تولد و سایر مشخصّات سجلّی‌ات چیست و تو در جواب بگویی این حرف و حدیث‌ها برای ما و شما کدام یک از هفت میم خوشبختی را رقم می‌زند؟ هر نوع بحث و فحص علمی و عقلی و تاریخی چه در حوزه علوم تجربی و چه در حوزه معارف انسانی، جایگاه و تعریف و فایده مستقلّ و مربوط به خودش را دارد. این شقیقه را به هر دقیقه(!)یی نمی‌توان ربط داد جانم. ضمناً واژه "گفتمان" عیناً معادل گفتگو نیست. شباهت ظاهری الفاظ نباید من و تو را به اشتباه بیندازد. گفتگو یعنی حرف زدن و بحث کردن با یکدیگر و در گذشته نیز به معنای مباحثه و مجادله‌ی قریب به منازعه به کار می‌رفته است. چنانکه حضرت حافظ اشاره دارد: "گفتگو آیین درویشی نبود، ورنه با تو ماجراها داشتیم". اما معنای تقریبی گفتمان، دیدگاه و نظرگاه و نظریّه و موضوع ویژه‌یی است که مبتنی بر آن دیدگاه و نظرگاه و نظریّه، طرح و شرح می‌شود و مورد بحث و فحص یا به عبارت دیگر تبادل و گفتگو قرار می‌گیرد. روشن شد؟!
دانشجوی دیگری که خود را پیشتر برای جواب دهی آماده کرده بود، اجازه خواست: من می‌خواهم اگر بتوانم، به نخستین پرسش پاسخ دهم. دوست عزیزمان، آن دو کودتای ۱۲۹۹ و ۱۳۳۲ را که در فاصله سی ساله‌ی‌ تاریخ معاصر یعنی در آغاز قرن جدید اتفاق افتاد،‌ "بهانه" خواندند. نمی‌خواهم ادّعا کنم که حتماً این واژه را با معنای صددرصد منفی به کاربرده اند، امّا می‌توانم به عنوان دوست صمیمی‌ همکلاسی تذکر بدهم که واژه بهانه در اینجا اصلاً مناسب و متناسب با قدر یا مقدار "واقعه" نیست. اصلاً آنچه رخ داده، نه واقعه بلکه "فاجعه" بوده است. وقایع فراموش نشدنی و سرنوشت سازی که در سوم اسفند سال ۱۲۹۹ و بیست و هشتم مرداد سال ۱۳۳۲ شمسی در ایران رخ داده، اتفاقات ساده و پیش‌پا افتاده نبوده است. البته می‌دانیم که تفسیرهای تاریخ‌نویسان یا تحلیل‌گران، هم از حیث نوع نگاهی که دارند و هم از جهت نحوة کارشان و هم از بابت رقّت و غلظت، با یکدیگر متفاوت است. ولی آنچه انکارناشدنی است این است که وقتی پای "کودتا" به میان می‌آید، سهم مردم و نقش ملّت به دست فراموشی سپرده می‌شود. پدران ما و شما به عنوان جوانان آن روزگاران، نه تنها از بابت دخالت اساسی خارجیان در مقدّرات مهم مملکت ایران (آن هم بدون اذن دخول) همواره احساسِ بد و زجرآور و آزار دهنده‌ای در دل داشته‌اند بلکه از آنچه لازمه‌اش بوده یعنی سلب حقّ رأی‌دهیِ اکثریت مردم میهن خویش نیز به سختی رنج می‌کشیده‌اند. چرا موضوع را از این زاویه نگاه نمی‌کنید؟ به هر حال تلقّی جوان‌های آن روزگاران چنین بوده است.
یعنی جوانان آن روز و پدران امروز، معتقد بوده‌اند که هر دو پادشاه ـ هر دو پهلوی ـ بر خلاف ظاهر شیک و متجدّد و اروپایی‌شان، تنها چیزی را که از اروپا (غرب) قبول ندارند و حتّی به نوع بسته‌بندی شده‌ی وارداتی‌اش هم مجوّز ورود نمی‌دهند، همان حکومت دمکراسی است.
دانشجوی دیگری که این سخن را قانع‌کننده نمی‌دانست وارد میدان نقّادی شد: حکومت‌های دیگری هم بوده‌اند که با دمکراسی و رفتار سیاسی دمکراتیک میانه‌ای نداشته‌اند. مگر فقط همان دو پدر و پسر را می‌توان متّهم کرد؟ به قول شاعر: "تنها نه من به خال لبش مبتلا شدم، بر هر که بنگری به همین درد مبتلاست". دیکتاتوری، خال لب قدرت است. و تاریخ سیاسی بشر، قدیم و جدیدش، تاریخ ابتلای به همین بیماری بوده و هست.
استاد کلاس درس، (به اصطلاح) روی دست دانشجوی معترض بلند شد و گفت: من اصلاً بالاتر و فراتر از این را باور دارم. شما از تاریخ سیاسی بشر سخن می‌گویی؟ بنده می‌گویم تاریخ اجتماعی و تربیتی و فرهنگی و خانوادگی و آموزشی بشر (حتی در حوزه روشنفکری نسبی‌اش) هم حامله‌ی همین ویروس بوده و هنوز هم از آثار و عوارض بیماری رهایی نیافته است. با این همه، نکته قابل توجه این است که هر دو حکومت کودتازاده‌ی غرب زده‌ی مورد بحث ما و شما، به شدّت داعیه‌دار گریز از "انحطاط سنّت" و روی آوری به "ترقّیِ تجدّد" بوده‌اند. معلوم است که عیب و علّت اساسی در اینجا خود را آشکارتر و سئوال برانگیزتر نشان می‌دهد.
اگر شما در فضای روزگار مورد بحث (۱۳۳۲ ـ ۱۲۹۹) تنفس می‌کردی و می‌دیدی که نه تنها هریک از آن دو پادشاه بلکه هر رئیس دولت نیز بدون مراجعه به رأی اکثریت مردم، تک تک‌شان غصب قدرت می‌کند و می‌گوید: سلطنت یک منصب و موهبت موروثی است که در "اعقاب ذکور پادشاه نسلاً بعد نسل" تداوم می‌یابد، بر این تصرّف عدوانیِ رسوای بی‌همتای گسترده شده به وسعت میهن و مملکتت، بر نمی‌آشفتی و برنمی‌آشوبیدی؟
ـ نه!
ـ چرا!
صدای متفاوت دو همکلاسی، کلاس را ترکاند. راستی چه کسی گفت نه؟ چه کسی گفت چرا؟ و چرا ؟!
جلال رفیع
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید