چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


زبان دیوزدگی


زبان دیوزدگی
مقاله‌ای که در پی می‌آید نقدی است بر کتاب «زبانِ باز» داریوش آشوری که به قلم دکتر محسن حافظیان نوشته شده است. دکتر حافظیان فارغ‌التحصیل رشته‌ی زبان‌شناسی دانشگاه سوربن فرانسه است و هم‌اکنون در گروه ایران‌شناسی، دانشکده‌ی پژوهش‌های ادیان، دانشگاه کنکوردیای کانادا عضویت دارد.
دکتر محسن حافظیان - کتاب «زبان باز، پژوهشی در باره‌ی زبان و مدرنیّت» نوشته‌ی پژوهشگر نام آشنای ایرانی آقای داریوش آشوری است که نشر مرکز همین امسال در تهران به چاپ رسانده است. این کتاب بسیار خواندنی است و برانگیزاننده؛ خواندنی است چرا که برخی از رایج‌ترین کج‌فهمی‌ها از مقوله‌ی زبان را با نثر بسیار شیوایی بر آفتاب انداخته است؛ و برانگیزاننده است چرا که به مانند بیشینه‌ی نوشته‌های ایشان از زبان، این شاکله‌ی بنیادین هویت فردی و ملی، گفته به میان آمده است. در آن چه در پی می‌آید، به نکاتی چند از درونمایه‌ی این کتاب می‌پردازم، هم برای ادای دین به آنانی که آموزگارم بوده‌اند و هم به پاسداشت زبانی که دل در گرو آن داریم.
۱) سامانه‌ی زبان
زبان سامانه‌ای است اجتماعی و پویا که هم ریشه در تجربه‌های تاریخی و فرهنگی گویندگانش دارد و هم دریافت‌های برآمده از این تجربه‌ها را سامان می‌بخشد و در دادوستدهای انسانی در دسترس همگان می‌گذارد. به مانند هر سامانه‌ای، بر کارکرد و دگرگونی‌های تدریجی زبان بایسته‌ها و نابایسته‌هایی چیرگی دارند که کشف و دریافت و آموختنشان را نزد دستورنویسان، واژه‌شناسان، آواشناسان و ... می‌شود سراغ گرفت. از سویی، بر مبنای همین دانسته‌هاست که می‌توان آگاهانه این یا آن فرآورده‌ی زبانی را پذیرفت، ساخت یا کنار گذاشت و از دیگر سو، این ناخودآگاه اجتماعی زبانی است که برآمد و ماندگاری و یا حذف فرآورده‌ای از فرآورده‌های زبانی را در درازای زمان باعث است. آرایش و پیرایش داده‌های زبانی تنها و تنها در درون امکانات و بایسته و نبایسته‌های سامانه‌ی یادشده شدنی است و با پذیرش آنها در زندگی هرروزه و یا در زمینه‌های تخصصی ماندگار. آن «تولید مکانیکی واژگان» که نویسنده به تکرار می‌گوید، هیچ گونه خویشاوندی با نگاه زبان‌شناسانه به زبان ندارد.
اندیشه‌ای که نویسنده در سراسر کتاب درباره‌ی پیوند «انسانِ مدرن» و «زبان» به قلم می‌آورد، از دو سو ناروا است. از سویی، پای در گلِ میراث قرن ۱۸ باختریان، زبان را هم به مانند طبیعت میدان تاخت و تاز انسان «مدرن» می‌بیند و می‌خواهد: «کاری که ذهنیت مدرن با زبان کرده است می‌توان بنا کردن یک شاهراه زبانی نامید. شاهراه‌های مدرن همه‌ی راه‌بندهای طبیعی را از سر راه برمی‌دارند و زمین را هموار و آسفالت می‌کنند تا رانندگان بتوانند از سرراست‌ترین مسیر با بیشترین سرعت به سوی سرمنزلی که می‌خواهند روانه شوند. شاهراه در مسیر خود اگر به رودخانه و دره بربخورد روی آن پل می‌زند؛ اگر به کوه بربخورد زیر آن تونل می‌زند؛ اگر به جنگل بر بخورد آن را می‌برد؛ یا آن را دور می‌زند و از کنارشان می‌گذرد.» [۱] آرزوی این که دست این «ذهنیتِ مدرن» را از زبان طبیعی کوتاه خواهیم، تا با زبان همانی نکند که با محیط زیست، در پی خراشیدن‌ها، تراشیدن‌ها و بریدن‌ها، در این سده‌های «مدرن» کرده است، آرزویی انسانی است.[۲] از دیگر سو، زبان نه در زایشش پدیده‌ای بیرون از انسان و از ذهن اوست، نه در بالیدنش و نه در کاربری‌اش. فهم انسانی در درون سامانه‌ای زبانی جوانه می‌زند، می‌بالد، شکل می‌گیرد و به زبان می‌آید. [۳] فروکاهیدن زبان به دستگاهی که تنها به کار واژگان چسبانی به مفاهیم می‌آید، برآیند همان دید مکانیکی است که از توضیح ساده‌ترین نمودهای سامانه‌ی زبان وامی‌ماند.
۲) زبان طبیعی و زبان «علمی»
همچنان که از نام کتاب برمی‌آید و به تکرار، و به صد زبان، در درون کتاب هم خوانده می‌شود، نویسنده‌ی کتاب به گسستی ژرف میان دو بستر زبانی زبان طبیعی و «زبان علمی» باورمند است. این کژبینی آشکارا بر زمینه‌های نظری و پیش‌فرضهای نادرستی استوار است که به آن می‌پردازم:
الف) زبان در سامانه‌ی خویش از لایه‌های گوناگونی شکل گرفته است که در سازوکار آن عهده‌دار نقش‌های گوناگونی در پیوند با یکدیگرند. در سراسر کتاب هر گاه که نویسنده از «زبان علمی» گفته است نمونه از واژه‌ها آورده است. اگر ایشان می‌توانستند دستکاریِ «زبان علوم و فنون مدرن» را که «زبانی ست، یا بهتر است بگوییم، زبانمایه‌ایست که انسان در آن مانع‌های طبیعی زبان و محدودیت‌های آن را از میان برمی‌دارد یا آن‌ها را دور می‌زند و ...» [۴] در دیگر لایه‌های زبانی چون گزاره‌ها، آواها و ... هم نشان می‌دادند، کار به فرجام می‌رسید و گره بر زبان طاعنان فرو بسته می‌شد.
ب) پیش فرض وجود زبانی به نام «زبان علمی» از بیخ و بن نادرست است و تبیین‌ناپذیر. آن چه را که ایشان «زبان علمی» می‌خوانند، در واقع، گروهی از واژه‌های ساده و ترکیبیِ فنی و تخصصی اند که برای نامیدن مفاهیم و پدیده‌های حوزه‌های دانش بشری برساخته شده‌اند و یا از دیگر زبانها به وام گرفته شده‌اند. در تاریخ انسانی ساختن واژه‌های نو برای مفاهیم و تجربیات تازه در درون و بر پایه‌ی داده‌های زبان طبیعی جاری پدیده‌ای نو نیست. واژگان تخصصی هر حوزه‌ی علمی (ستاره‌شناسی، فلزشناسی، ...) هم بنا به نزدیکی یا دوری به زندگی روزمره وارد زبان طبیعی گویندگانش شده‌اند یا در حاشیه مانده‌اند. زبان طبیعی بستری است که بر آن واژگان و گفتار تخصصی پدید می‌آیند و می بالند؛ پیچیده‌ترین فرمولهای ریاضیات نیز به زبان طبیعی فهم می‌شوند و به گفته می‌آیند. ناگفته نگذارم که وجود عبارت نادرست «واژه‌ی دانشورانه» (Mot savant) در واژگان‌نامه‌ها به جای عبارت‌هایی چون «واژه‌ی فنی» (Mot technique) و «واژه‌ی حرفه‌ای» (Jargon) خطایی آشکار است و رنگ و بوی فرادست‌خواهی فرهنگی سیاست‌گزاران فرآورده‌هایی مهم و تاثیرگذار از این دست است. گفتن بدین سیاق از «زبان علمی» پی‌‌آمدهای دیگری هم دارد.
ج) گفتن از «زبان علمی» برای اشاره به محتوای گفتار یا نوشتاری، در زبانی طبیعی، دریافتنی و پذیرفتنی است. گزافه‌گویی آنجاست که نویسنده از «شأن علمی» واژه‌ی یونانی -Dermo می‌گوید. [۵] از سویی، با چنین گفتی نویسنده به ماهیتی در این واژه، و در دیگر واژه‌های «علمی»، اشاره می‌کند که گویی در درون ناپیدای آن لانه کرده است. این همان باور ناسالمی است که نویسنده در سراسر کتاب، با عبارت‌هایی چون «دو زبان کهن مادر علم و فرهنگ اروپایی، یعنی یونانی و لاتینی،...» [۶] و «... زبان‌های مادر اندیشه و علوم و تکنولوژی مدرن...»[۷] می‌پراکند و از ریشه با نظریه‌ی قراردادی بودن داده‌های زبانی در تناقض است. از دیگر سو، اگر نویسنده مرادش از علمی بودن این دست واژه‌ها، کاربردشان در درون حوزه‌های تخصصی است که می‌بایستی بپذیرد که واژه‌هایی چون «داء» عربی در «داءالاسد»، «داء الثعلب»، «داء الخنازیر» و «میز» فارسی در «میزاب»، «میزک»، «میزراه» و «میزش» را هم واژه‌های علمی بداند که با دریافتهای ایشان البته بعید می‌دانم چرا که این واژه‌ها از زبانی اند که، به زعم نویسنده، به «... زبان‌های پیشرو اندیشه و علم مدرن، یعنی انگلیسی و فرانسه و آلمانی...» [۸] تعلق ندارند.
د) باید از نویسنده‌ی کتاب «زبان باز» پرسید که این کتاب را به «زبان علمی» نوشته است یا به زبان طبیعی. اگر به زبان نخست نوشته است که باید بدانیم که آیا علمی بودن آن را باید در حوزه‌ی مورد گفتگو و محتوایش جستجو کنیم یا در بکارگیری پاره‌هایی از «زبان‌های پیشرو» در واژه‌های برساخته‌ی ایشان چون «ناسیستمانه» و «مدرنگری». اگر هم می‌پذیرند که کتاب را به «زبان طبیعی» نوشته‌اند به معنایی که برای آن برشمرده‌اند؛ «... «زبان طبیعی» چیزی جز همان زبان آشنا و عادی نیست که در هر حوزه‌ای بی اندیشه و زحمت به کار می‌رود»[۹] ، خواننده‌ی مکتوب ایشان را جز تسلیم و رضا کو چاره‌ای.
۳) سامانه‌ی واژه سازی زبان
نویسنده با نوشتن «با پیدایش زبان‌های باز دست انسان برای دستکاری در زبان گشوده می‌شود»،[‍۱۰] «زبانمایه‌ی علمی و فنی و نظری، [...] نیازمند دستگاه واژگانی آزاد از محدودیت‌های زبان طبیعی و ادبی ست» [۱۱] و «به عبارت دیگر، زبان علمی یک منطقه‌ی «آزاد زبانی» در اندرون زبان طبیعی پدید می‌آورد که از پیروی از حکم‌های دستوری و معنایی زبان طبیعی آزاد است و از حکم‌های خود – که مکانیکی به کار بسته می‌شود - پی‌روی می‌کند؛ یعنی کاربرد یکدست و بدون استثنای آن حکم‌ها.»، [۱۲] چشم بر سامانمند بودن زبان بسته و محدودیتهایی چون محدودیتهای ساختاری و معنایی ناشی از آن را هم از یاد برده است. به چند نکته در این زمینه اشاره می‌کنم:
الف) نمونه‌های برآمد محدودیتهای یاد شده در ساختن واژه‌ها بسیارند. برای نمونه می‌توان از پسوند لاتینی Ablilis گفت که در گونه‌های able و ible تنها به پایان فعلهایِ گذرایِ زبان فرانسه درمی‌آید که به er و ir ختم می‌شوند، و از وند ure، که تنها به فعلهایی در زبان فرانسه افزوده می‌شود که به کاری محسوس اشاره دارند (Casser → Cassure (شکستن)) و در نتیجه، نمی‌توان آن را به فعلی مانند Concevoir (درک کردن،...) افزود. بر همین سیاق، هیچ سوادداری وند «ناک» را به واژه‌ی «جالب» نمی‌چسباند و نمی‌گوید که «کتاب جالبناکِ زبان باز».
ب) نظریه‌ی «واژه‌سازی مکانیکیِ» نویسنده‌ی کتاب بر این توهم استوار است که شماری واژه‌ی پایه پیشوند و پسوند تک معنایی وجود دارد و هر کس می‌تواند مکانیک‌وار این‌ها را به هم بچسباند و واژه‌ی جدیدی با معنایی «سرراست» برای مفاهیم جدید بسازد. در کتاب می‌خوانیم « پیشوندهای وام گرفته از یونانی و لاتینی آن چنان از آن سرمایه‌ی واژگانی این زبان شده است که به آسانی هر کسی می‌تواند آن‌ها را بر سر هر واژه‌ای از هر سرچشمه‌ی زبانی که آمده باشد بنشاند.» [۱۳] در این سطح گفتار اصلاً نیازی نیست که از بار معنایی انضمامی واژه‌ها و تاًثیر متن بر برآمد معنا و پیوندهای معنایی سازه‌های شاکله‌ی واژه‌ی مرکب بگویم. با اراده‌ای معطوف به راستی، ایشان هم می‌توانند در واژگان‌نامه‌های در دسترسشان ببینند که واژه‌های «علمی» ایشان هم می‌توانند به دام چندمعنایی در آیند؛ Astrolabe با دو معنی، Astronomique با سه معنی و Atome با سه معنی در «فرهنگ کوچک روبر» آمده‌اند. فراتر از آن وندهای اشتقاقی هستند که بیش از یک معنا دارند. برای نمونه، وند یونانی تبار ana در واژه‌ها فرانسوی که در پی می‌آید به ترتیب دارای معناهای «از پایین به بالا»، «در پشت»، «در حاشیه» و «نو» می‌باشد: Anachorète و Anaglyphe و Anaphylaxie و Anabaptiste. وندهای یونانی cata) cat) و وندهای لاتینی (dé (dés و dis هم نمونه‌های دیگری از وندهای چندمعنایی یاد شده‌اند.
ج) واژه‌های موجود یک زبان، همه‌ی واژه‌های ممکنی نیست که در سازوکار سامانه‌ی زبان می‌توانسته‌اند پدید آیند؛ واژه‌های Acception و Aspiration و Nomination به ترتیب بر مبنای واژه‌های لاتین Acceptio و Aspiratio و Nominatio در روند واژه‌سازی زبان فرانسه ساخته شده‌اند و واژه‌های همگن دیگری چون Effectio و Offentio و Scriptio تا امروز از این روند اشتقاقی برکنار مانده‌اند. همه‌ی زبانهای طبیعی توان بهره‌وری از امکانات به کار گرفته‌نشده‌شان را در واژه‌سازی دارند. با توجه به پیوند تنگاتنگ زبان و اندیشه، هر واژه و پدیده‌ای که از زبان و فرهنگ بیگانه فهم شود و به اندیشه آید می‌تواند به زبان ملتی دیگر برگردان شود و یا توضیح داده شود و اگر نیازش باشد به آفرینش واژگانی نو در همان زبان بیانجامد. زمزمه‌ی «میدان تنگ زبانهای طبیعی» [۱۴] زمزمه‌ی ناخجسته‌ی اندیشه‌ای است که زبان خودی را فرودست می‌بیند و می‌خواهد.
د) در داده‌های زبانی همه‌ی زبانها، از جمله واژگان، شمار اندکی از سازه‌های استثنایی هم وجود دارند. برای نمونه، می‌توان از واژه‌ی Futurible (شدنی در آینده) گفت که از واژه‌ی لاتینی Futur (آینده) و وند ible- ( شدنی) ترکیب شده است و این در حالی است که وند لاتینی ible تنها به بن فعلی افزوده می‌شود. این استثناها، که در زبان فارسی هم هست و نویسنده‌ی کتاب به چند نمونه از آنها اشاره کرده است (ص. ۲۹)، نه دلیلی بر ناکارآمدی زبانهای طبیعی اند و نه حجتی بر فرا و فرودست بودن این یا آن زبان.
هـ) نوشته‌اند که زبان‌های انگلیسی و فرانسوی «با بهره‌گیری از سرچشمه‌ی زبان‌های کلاسیک» شش معادل برای پیشوند «هم» فارسی دارند. پیشوندهای ششگانه‌ی را هم نوشته‌اند: co ،con ،com و نیز sym ،syn و syl. نخست این که وندهای cor و col را از قلم انداخته‌اند. سپس این که ایشان باید بدانند که این وندها گونه‌های دو وند پایه اند (-Co و -Sy) که بنا به متن آوا-نوشتاری نویسه‌هایی به خود می‌گیرند، به همان گونه که «گی» در واژه‌ی «خانگی» گونه‌ای از وندپایه‌ی «ی» است. سوم آن که همیشه این وندها به معنای «هم» نیستند؛ Sy در واژه‌های synarchie و synclinal و Co در واژه‌های coefficient و cofacteur به ترتیب به معنی «باهم»، «دارای»، «شمار، درصد» و «شریک» هستند.
پشتِ صحنه‌ی نمایش شعبده‌ی زبان مدرنی که نویسنده‌ی کتاب سخت شیفته‌اش شده است، همین قانون‌های وزن و رنگ و جابجایی زندگی هرروزه‌ی زبان جاری است.
۴) زبان و «مدرنیت»
در چند و چون «مدرنیت» و پیوندش با «زبان باز» نویسنده با گشاده دستی و کرنشی از سر ارادت مکرر اشاره به زبان و فرهنگ یونانی-لاتینی دارد؛ «به کار گرفتن سرمایه‌ی واژگانی زبان‌های کلاسیک به صورت اصلی یا با بهره‌گیری از تکنیک‌های توسعه‌ی واژگان سبب شده است که زبان‌های مادر اندیشه و علوم و تکنولوژی مدرن از توانایی بی‌مانندی برخوردار شوند و زبان‌های دیگر را نیز بارور کنند.» [۱۵] «زبان یونانی حامل میراث پرارج و خیره‌کننده‌ی علم و فلسفه و فرهنگ یونان باستان، و لاتینی زبان نوشتاری کلیسا و علم و فرهنگ اروپای غربی از روزگار باستان تا سده‌ی هجدهم بود.» [۱۶] و ... باید از نویسنده‌ی کتاب باز هم پرسید که آنچه از زبان یونانی یا لاتینی زبان «علمی» ساخته است چیست؟ اگر این زبانها در ماهیت و ذات خویش چیزی از «علمی» بودن دارند چگونه می‌تواند لاتین حامل اندیشه‌های کلیسا باشد؟ همان کلیسایی که، به گفته‌ی نویسنده، حدود یک هزاره فرهنگ محمول این زبانها را به نام فرهنگ کفر سرکوب کرده بودند. [۱۷] اگر هم این زبانها به مانند دیگر زبانهای طبیعی حامل و شکل‌دهنده و از شاکله‌های اندیشه و فرهنگ دوره‌های مختلف بوده است که این دستک زدنهای «واژگان زبان‌های پیشاهنگ مدرنیت» و «ارزش والا و کشش بسیار نیرومند علم و فلسفه و هنر و ادبیات یونانی-رومی» برای چیست؟ در خط‌کشی‌های عالمانه‌ای که نویسنده میان «زبان‌های مدرن» و «زبان‌های پیشامدرن» ترسیم می‌کند، در هیچ کجای این افسانه از دورانی که زبان و فرهنگ یونان و رم به دوران پیش از دوران درخشان «مدرنیت» تعلق داشته‌اند نشانی نیست. گویی یونانیان و رومیان از همان غارهای پیش از تاریخشان منقل «مدرنیت» را می‌گیرانده‌اند.
۵) زبان ما
کژنگری نویسنده به پدیده‌ی زبان البته دامنه‌دار است و به تفسیر نادرست این یا آن داده‌ی زبانی بسنده نمی‌کند. ایشان می‌نویسند که «زبان در جامعه‌های بسته، همچون همه‌ی وجه‌های زندگی در آن‌ها، وابسته به عادات و سنت‌هایی‌ست که در نظر مردمان تقدس یافته‌اند. در نتیجه، صورت‌های کنونی نهادها و سنت‌ها، از جمله زبان، همخوان با یک صورت ازلی انگاشته می‌شود که سرپیچی از آن گناهی ست که سبب کیفر الهی یا اجتماعی می‌شود». [۱۹] این که زبان طبیعی در کدام «جامعه‌ی بسته» همخوان با یک صورت ازلی انگاشته شده است یک پرسش است و این که نویسنده با استناد به کدام سند و مشاهده‌ای از کیفر الهی برای سرپیچی از نهاد زبان در جوامع یاد شده خبر می‌آورد پرسشی دیگر. این اندیشه‌ی بیگانه‌باور پیش از این هم به خوار شمردن زبان خودی رسیده است و هموست که از «واپس‌ماندگی زبان فارسی»[۲۰] از «زبان فارسی نمونه‌ای از همه‌ی زبان‌های جهان سوم» [۲۱] و «کاستی‌ها و لنگی‌ها و گنگی‌هایش» [۲۲] می‌گوید و هم نظر می‌دهد که زبانهای علم و عالمیان ریزه‌خوار و جیره‌خوار «زبان‌های پیشرو اندیشه و علم مدرن یعنی انگلیسی و فرانسه و آلمانی» [۲۳] اند. اما چاره چیست؟ نویسنده به اشاره‌ای می‌نویسد که «یکی از راه‌های مهم توسعه‌ی واژگان همیشه وام‌گیری زبان‌ها از یکدیگر، به ویژه، از زبان‌های فرادست از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بوده است». [۲۴] چه شده است که نویسنده‌ی کتاب این بار به ما آن چه را تجویز نمی‌کنند که غربیان، به گفته‌ی ایشان، درباره‌ی سرمایه‌های واژگان سده‌ها و هزاره‌های گذشته‌شان کرده‌اند؟ از نگریستن و کاوش در سرمایه‌های واژگانی و فرهنگی خویش [۲۵] تا دریوزگی از آستان «زبان‌های فرادست» فاصله بسیار است و در این راه‌ها هر کسی بر طینت خود می‌تند.
زبان و اندیشه‌ی بکار رفته در این کتاب را به سان آن زنده یاد «غرب زده» نمی‌گویم، چرا که این عبارت در گذر زمان چالش‌های بسیار از سر گذرانده است و توانش هم در این باره اندک و نارساست. زبان و اندیشه‌ی این کتاب زبانِ آشفته‌ی دیوزدگی است، همین.
محسن حافظیان
پانویس‌ها
۱: نک. ص. ۴۸ کتاب «زبان باز».
۲: ظاهراً گرد و غبار شوق و ذوق ساختن شاهراه‌های آسفالته‌ی «مدرن» راه بر پرسشی را که از سمت و سوی این شاهراه می‌پرسد بر ذهن نویسنده‌ی کتاب بسته است.
۳: تمثیل مولوی خواندنی است: «با زبان سبز و با دست دراز / از ضمیر خاک می‌گویند راز»
۴: نک. ص. ۴۹ کتاب یاد شده.
۵: نک. ص. ۶۴ کتاب.
۶: نک. ص. ۵۳ کتاب.
۷: نک. ص. ۷۱ کتاب.
۸: نک. ص. ۱۸ کتاب.
۹: نک. ص. ۵۷ کتاب.
۱۰: نک. ص. ۲۷ کتاب
۱۱: نک. ص. ۶۸ کتاب
۱۲: نک. ص. ۴۹ کتاب و همچنین صفحات ۲۸، ۴۹، ۵۰ و ۶۹ کتاب یاد شده.
۱۳: نک. ص. ۷۲ کتاب
۱۴: نک. ص. ۵۲ کتاب
۱۵: نک. ص. ۷۱ کتاب
۱۶: نک. ص. ۵۴ کتاب
۱۷: نک. ص. ۵۵ کتاب
۱۸: پرسش از این را که چگونه می‌شود در این والگی نقش دیگر تمدنها و فرهنگها و زبانها را در رشد دانش بشری نادیده گرفت و از نقبی چنین مستقیم از امروزه‌ی خویش به دوران باستانی رومی-یونانی زد می‌گذارم برای دیگران.
۱۹: نک. ص. ۲۱ کتاب
۲۰: نک. ص. ۱۸ کتاب
۲۱: نک. ص. ۸ کتاب
۲۲: نک. ص. ۸ کتاب
۲۳: نک. ص. ۱۸ کتاب. در ادبیات ویژه‌ای از «سیاستمدار» و «روزنامه‌نگار» و ... جیره‌خوار خوانده و شنیده‌ایم. افتخار اختراع عبارت «زبان جیره‌خوار» البته کسی را جز نویسنده‌ی کتاب یاد شده نزیبد.
۲۴: نک. ص. ۲۵ کتاب
۲۵: از پاک‌نهادانی می‌گویم که آستین بالا زده‌اند و با بهره‌گیری از توان و سرمایه‌های واژگانی زبان ملی خویش خشت بر خشت بنای اندیشه‌های نو می‌گذارند. در حوزه‌ی زبان فارسی، ارج ِ باشندگان فرهنگستان‌های ایران در دوره‌های گوناگون، و نیز فرهیختگانی چون دکتر محمود حسابی، دکتر محمد حیدری ملایری و دکتر میر شمس‌الدین ادیب سلطانی هر آن افزون باد!
منبع : انسان شناسی و فرهنگ


همچنین مشاهده کنید