جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


دلباخته صلح


دلباخته صلح
سهام که زنگ می زند و از تدارک ویژه نامه نخستین سالگرد پدر خبر می دهد و کامبیز نوروزی که تماس می گیرد و برگزاری مراسم سالگرد احمد را در خانه هنرمندان ایران پیشنهاد می کند، ذهنم همچو پروانه یی سرخوش، در باغ خاطرات با احمد، گلچرخی می زند و وجودم را از غمی بهجت اثر می آکند... پل الوار می گوید؛ مرد دلباخته صلح، همیشه لبخندی بر لب دارد. صبح آخرین شنبه آذرماه ۱۳۷۶، دفتر دکتر مهاجرانی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی، در جلسه نقد وضعیت فرهنگ و هنر و تدوین برنامه های پیش رو، معاونین و برخی از مشاوران وزیر حضور دارند، در مقابل احمد نشسته ام، سه ماهی است که او سکان کشتی اصحاب مطبوعات را در دست دارد و من سکان کشتی ارباب هنر را... بحث درباره جشنواره های فیلم و تئاتر و موسیقی فجر ۷۶ و تدارک دیدن آنها در قد و قواره دوم خرداد به پیش می رود، چشمان جمع به دهان سیف الله داد و من دوخته شده است که چه طرحی درانداخته ایم و در تمام این مدت، احمد تبسم مبهمی بر لب دارد که چرایی آن ذهن من را قلقلک می دهد و گاه شیرازه کلام را از چنگم می رباید. از جلسه که درمی آییم، احمد را به گوشه یی فرا می خوانم و می گویم؛ شاید انتظار داری سینما و تئاتر و موسیقی هم مثل مطبوعات سریع تر قد بکشند و خودی بنمایند و گرد و خاک کنند اما به قول آن طرار شب رو، صدای اینها فردا درمی آید. مثال سیاست، مثال دیدن فیلم زندگی با دور تند است و مثال فرهنگ و هنر، مثال دیدن فیلم زندگی با دور کند و حداکثر دور متوسط، به همین سبب طرز فکر و عمل روزنامه نگاران شتابان است و طرز فکر و عمل هنرمندان آرام... می خندد و در پاسخ می گوید؛ اتفاقاً من هم معتقدم تحولات بزرگ با گام های آرام شروع می شود، مطمئن هستم امسال جشنواره های فجر اتفاقات بزرگی خواهند بود... همین هم می شود و به ویژه هنرمندان تئاتر در جشنواره فجر ۷۶ کاری می کنند کارستان... اما من بعدها و با دیدن مکرر در مکرر لبخند احمد، به صرافت می افتم که او دلباخته صلح است و لبخند همیشگی او نشانی است بر این فضیلت انسانی او... «نیما» گفته است؛ هر آن اندیشه در ما مردگی آموز، ویران... آمین، آمین
کار فرهنگ بالا گرفته است. گویی که خیاط تقدیر لباس اصلاحات را تنها بر قامت فرهنگ برازنده دیده است که دارد آن را در اندازه های او می دوزد و پرو می کند. هنوز فرهنگ لباس اصلاحات را بر تن نکرده که شده است پیشاهنگ جریان تحول و لابد باید جور سایرین را هم بکشد که می کشد و می شود آوردگاه هجوم رقیب. ابتدا مطبوعات، سپس تئاتر و کتاب و سینما و... بر صحنه ظاهر می شوند و تا آخرین توان در این نبرد نابرابر دوام می آورند و هر کدام جای خود را به دیگری می سپارند و این ماجرا هر هفته دوره می شود...از شما چه پنهان آن سایرین، یا آن سبکباران ساحل ها، خوب بلدند تا گلیم خود را از این گرداب هائل به در برند. احمد ادامه نبرد را با آن عزم و آن آهنگ تکیده و تنها، برنمی تابد و می پندارد یا باید چریک بود یا از صحنه کناره گرفت. ما دیگر معاونین، بر این باوریم که هر شکست می تواند مقدمه و لازمه پیروزی بعدی باشد و بر سیاق این ضرب المثل ژاپنی رفتار می کنیم که می گوید؛ انسان آنقدر که از شکست می آموزد، از پیروزی عبرت نمی گیرد. درست است که احمد سکان اصحاب مطبوعات را به دکتر شهیدی می سپرد اما هیچ گاه دغدغه های فرهنگی رهایش نمی کند و در تمامی جلسات مربوط به بحران های فرهنگ، مسوولانه حضور می یابد و من همواره در چشمانش می بینم که اندیشه های مردگی آموز تا چه حد ناخوشش می دارد و چه دشوار است برای دلباخته صلحی که به ویرانی اندیشه های مردگی آموز، گریزی از اندیشه چریک شدن ندارد...
«آنتوان دوسنت اگزوپری» در کتاب شازده کوچولو می گوید؛ محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکل تر است... حالا دیگر احمد پس از کسب تجاربی گرانسنگ از مدیریت در عرصه های فرهنگی، شده است صاحب کرسی نمایندگی دوره ششم مجلس شورای اسلامی از شهر تهران و ما که هنوز ماجرای پیش گفته را دوره می کنیم، امید بسته ایم به حمایت او و همراهانش در گشودن گره های کور از تار و پود فرهنگ و برداشتن موانع بزرگی همچون مضیقه های قانونی و مالی از پیش پای آن. اما او و همراهانش در همان حرکت نخست، ناکام می شوند و عقب می نشینند. برای پیشبرد مراحل تصویب قانون تاسیس بنیاد رودکی به مجلس رفته ام که در راهرو احمد را می بینم. مکثی می کنیم و خوش و بشی. او از اوضاع هنر می پرسد و من شرح درد اشتیاق را می گویم و از اوضاع مجلس می پرسم و اینکه گز نکرده می برید و بی گدار به آب می زنید... آه از نهادش برمی آید که فکر اینجایش را باید می کردیم، راستش من خودم را بیش از همه مقصر می دانم و احساس می کنم به یک بازنگری اساسی نیاز دارم در همه چیز...
باز کار مطبوعات بالا گرفته است و آقای مسجد جامعی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی، جلسه یی را در دفتر آقای صحفی که حالا سکاندار کشتی مطبوعات است، ترتیب داده است. احمد هم هست. از هر دری سخنی می رود و هر کس نظر می دهد و این احمد است که باز اذهان را در کنار توجه به عوامل بیرونی به ارزیابی عملکرد خودشان رجوع می دهد و من به یاد گفته های آن روزش در راهرو مجلس می افتم که تقصیرها را به گردن می گرفت و به محاکمه خود مشغول بود و می پندارم محاکمه کردن خود و رسیدن به قضاوتی درست درباره خویشتن از نشانه های فرزانگی است... حیاط خانه شاعران ایران پر است از سوگوارانی که آمده اند تا کاروان قیصر شعر امروز ایران را بدرقه کنند. احمد کنار دیوار شرقی حیاط، ایستاده است. نزدیک می شوم و تسلیت می گویم. قطرات اشک حلقه چشمانش را پر کرده است و از پشت عینکش روی گونه ها می غلتد و سکوت او در ساعاتی که می گذرد تا پیکر قیصر را می آورند و می برند، ادامه می یابد. من نیز به تبع او در اندیشه و سکوت غرقم و غافلم که اندک مدتی پس از آن، نظاره گر عبور کاروان تشییع کنندگان او خواهیم بود... کاروانیان از پشت پرده اشک یکدیگر را تسلی می دهند. بیش از همه صادق خرازی است که بی تاب است و از عمق دیدگان سیل زده اش می توان این وصف حال بیدل را خواند که؛ گداخت حیرتم از نارسایی اشک... هیچ کس مرگ احمد بورقانی را باور نکرده است و مگر نه این است که عمر انسان های صاحب فضیلت و فرهمندی پایان ناپذیر است. ایشان بنیان هایی را می نهند که عمر دیگران را نیز سهمی از عمر خود می کنند... عمر اندیشه و مرامش دراز باد...
مرتضی کاظمیہ
معاون سابق وزیر ارشاد
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید