چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


کتابخانه ترکی من


کتابخانه ترکی من
کتابخانه پدرم در قلب کتابخانه من جای دارد. وقتی ۱۷ ، ۱۸ ساله بودم و بیشتر اوقاتم را به مطالعه می گذراندم، کتاب هایی که پدر در اتاق نشیمن نگه می داشت یا هرچه در کتابفروشی های استانبول می یافتم می خریدم. آن روزها اگر یکی از کتاب های پدرم را دوست داشتم آن را به کتابخانه خود می بردم و هنگامی که پدر کتاب های قدیمی اش را در کتابخانه من می یافت، می گفت؛ «آها می بینم کتاب ها به جایگاهی بالاتر ارتقا پیدا کرده اند.»
در سال ۱۹۷۰، زمانی که ۱۸ سال داشتم مثل همه جوان های ترک علاقه مند به کتاب، شعر می نوشتم، نقاشی می کردم و درس های معماری می خواندم اما لذتی که از آنها به من دست می داد خیلی زود زائل می شد. شب ها سیگاری روشن می کردم و شعر می نوشتم و آن را از همه پنهان می کردم. در همان ایام شعرهایی که پدرم در دوران نوجوانی خود نوشته بود، می خواندم.
کتاب های نازکی که هر روز از تعدادشان کاسته می شد حاصل کار شعرایی بود که در تاریخ ادبیات ترکی به موج نخست (دهه ۴۰ و ۵۰) و موج دو (دهه ۶۰ و ۷۰)منسوب می شدند و من نیز با خواندن آثارشان در همان سیاق شعر می نوشتم. همه شاعران موج نخست یعنی اورهان ولی، ملیح کودت و اکتاو آرفت را با اولین مجموعه شعر مشترکی می شناسند که با هم چاپ کردند؛«غریب» یا ناشناس.
آنان زبان کوچه و بازار را وارد دنیای شعر مدرن کردند. شعری که از شوخ طبعی زبان عوام، به طرب آمده و قواعد قراردادی زبان رسمی و جهان ستم پیشه و خودکامه یی را که شعرا بیانش می کردند، رد کرده بود. پدرم گاهی چاپ اول کتاب یکی از این شاعران را باز می کرد و با خواندن یکی دوتا از اشعار طنز و فکاهی ما را به خنده می انداخت و به ما می آموخت ادبیات یکی از شگفت انگیزترین گنج های دنیا بود.
علاوه بر این من از شاعران موج دو هم الهام می گرفتم. کسانی که روح مدرن مبتکرانه یی را به نسل های بعدی تزریق می کردند و لحن روایتگر و اکسپرسیونیستی به شعر می بخشیدند و تلفیقی از دادائیسم، سوررئالیسم و جهان شعر را با مایه های تزیینی آذین می کردند. حال که آثار این شعرای فقید(کمال سوریا، تورگات اویر، ایهان برک) را مطالعه می کنم درمی یابم من همان قدر می توانستم مثل آنها بنویسم که یک آدم معمولی با دیدن نقاشی آبستره فکر می کرد می تواند شبیه آن بکشد. من هم هنرمندی بودم که با نگاه کردن به یک اثر هنری به این می اندیشید که بازآفرینی آن اثر چندان هم مشکل نمی نمود،
به جز چند استثنا آثار هنرمندان ترک، مصنوعی و دور از جهان واقعی بود از همین رو برای من جذابیتی نداشت. همان طور که شعر ترکی زیر فشار طاقت فرسای غربزدگی، مدرنیته و اروپا دست و پا می زد، شاعر بومی چطور می توانست سنن در حال زوال ترکان عثمانی را نجات دهد؟ ارتباط این امر با شعر دیوانی که توسط ادیبان دوران عثمانی تحت تاثیر ادبیات فارسی شکل گرفت چطور بود؟ شاید ارتباط این شعر با شعر مدرن، زیبایی ها و استعارات ادبی اش را تنها نسل های بعد آن هم با استفاده از لغتنامه و خودآموز درک می کنند.
مساله ناخوشایند «بریدن از آداب و رسوم»، فکر نسل نویسندگان قبل از من و نسل من را به خود مشغول کرده بود. شکوفایی شعر عثمانی در طول سالیان سال، نتیجه مصونیتش از تاثیر اشعار غربی بود و این کار را آسان تر می کرد تا از لحاظ فلسفی و ادبی بتوان در مورد آن بحث نمود. از آنجایی که رمان یک محصول اروپایی وارداتی بود، رمان و داستان نویس ها برای ارتباط با سنن ادبی مان توجه خود را به شعر معطوف می کردند.
در اوائل دهه ۷۰ پس از آنکه برای سرودن شعر شور و شوق ویژه یی پیدا کردم و به همان سرعت هم علاقه ام را از دست دادم، تصمیم گرفتم نویسنده شوم. شعر هنوز در ترکیه به عنوان بخش اصلی ادبیات شناخته می شود در حالی که رمان شکل عامه پسندانه تری داشت. رمان در طول ۳۵ سال پیش در مقایسه با شعر، نقش مهم تری در ادبیات داشته است. در همین ایام صنعت چاپ، با ارائه داستان های متنوع تر به خوانندگان رشد بیشتری کرده است. زمانی که تصمیم گرفتم نویسنده شوم نه به اشعار و نه داستان هایم به اندازه نوشته های عاری از حس هنری که روحی غریب و جانی سرکش داشتند، بها داده نشده بود؛ گرایش غالب آن بود که عموم نویسندگان به آن پرداخته بودند و ارزش آثارشان به خاطر چیزی بود که در آرمانشهر اجتماعی نمود می یافت و مبین بینشی مشترک بود؛ مدرنیسم، سوسیالیسم، اسلام گرایی، ملی گرایی یا جمهوریخواهی سکولار. در محافل ادبی توجه کمی به نویسندگان خلاقی می شد که دارای عادات و رسوم خاص خود بودند یا کسانی که سعی داشتند یک فرم ادبی متناسب با حال و هوای کارهایشان را برگزینند.
در عوض ادبیات به آینده مربوط می شد.کارش آن بود که شانه به شانه دولت، جامعه - و چه بسا ملت -هماهنگ و شادمانی را بنیان نهد. مدرنیته آرمانگرا- خواه سکولار، خواه جمهوریخواه یا مساوات طلب سوسیالیسم- چشمانش را به دقت به آینده یی دوخته بود که گاهی فکر می کنم کاملاً به آنچه در قرن گذشته در کوچه خیابان های استانبول می گذشته بی توجه بود. به نظر من نویسندگانی که خیلی شورمندانه به آینده درخشان ترکیه می پردازند- مثل احمت حمدی تنپ نار و عبدولهک ایناسی هیسار- نمی توانند داستان هایی راستین را در مورد زندگی هایمان بیان کنند؛ کسانی که به عزای از دست رفتن فرهنگ مان نشسته اند یا سایت فایک و عزیز نسین که در شعرهایشان به روایت کوچه و خیابان های استانبول می پرداختند و بی هیچ تعصبی شهر را دوست داشتند.
مشکل اصلی دوران غربزدگی و مدرن شدن سریع - نه فقط برای ادبیات ترکیه بلکه برای ادبیات کل جهان خارج از غرب- آن بود که آیا سختی به تصویر کشیدن رویاهای فردا در رنگ مایه های امروز، با دشواری رویاپردازی پیرامون کشور مدرن واجد ارزش هایی مدرن و در عین حال تابع سنن هرروزه نیز هست؟ نویسندگانی که در رویاهایشان آینده را تنها در بروز اختلافات سیاسی می بینند، معمولاً به زندان می افتند و اندیشه های نکبت بارشان شکلی تلخ و سخت به صدا و سیمای آثارشان می بخشد.
در کتابخانه پدرم اولین کتاب های ناظم حکمت - برجسته ترین شاعر ترک در دهه ۳۰- هم پیدا می شد که پیش از به زندان افتادن (در پی اندیشه های انقلابی اش) منتشر کرده بود. من متاثر از لحن امیدوار و خشمگین این اشعار، توهمات آرمانگرایانه و ابتکارات قراردادی متاثر از آثار فرمالیست های روس بودم و به روزها و سال هایی می اندیشیدم که حکمت، پشت میله ها گذرانده بود و زندگی در زندان که به واسطه یادداشت داستان نویس های واقع گرایی همچون اورهان کمال و کمال طاهر- که آنها نیز سال های زیادی را در حبس گذرانده بودند- از آن باخبر شده بودم.
بعضی وقت ها زمانی که وقت زیادی را صرف خواندن ادبیات زندان می کردم، آن زندگی روزمره پشت میله ها، لاف زنی ها و الفاظ رکیک (و اصطلاحات زندانیان که خیلی به آن علاقه داشتم) را بخشی از زندگی خود می دیدم. در آن روزها سیمای یک نویسنده در نظر من کسی بود که همیشه تحت پیگرد پلیس بود و تلفن هایش کنترل می شد، نمی توانست گذرنامه بگیرد و از زندان نامه های تلخ و سوزناک به معشوقه اش می فرستاد. با اینکه خودم نمی خواستم دچار این سبک زندگی شوم که در کتاب ها خوانده بودم اما فکر می کردم چنین زندگی باید خیلی رمانتیک باشد. ۳۰سال بعد که به عنوان نویسنده دچار مشکلاتی شدم، به خود یادآوری کردم در مقایسه با زندگی نویسندگانی که در نوجوانی خوانده بودم، وضع بهتری داشتم. همیشه از این تاسف می خورم که نتوانسته ام انگاره سودگرایانه روشنفکری را که از طریق کتاب ها به خورد ما داده می شد، عوض کنم.
ساختن یک کتابخانه بزرگ شبیه کتابخانه خیالی بورخس رویای من در آن روزها بود. کتابخانه یی که در آن هر کتاب وجهه یی رمزآلود با خود داشت و خود کتابخانه نمادی شاعرانه و بی نهایت متافیزیکی برای انعکاس پیچیدگی جهان خارج بود؛ در پس این رویا کتابخانه های حقیقی وجود داشتند که تعداد کتاب هایشان از شماره خارج بود. بورخس در واقع سرپرستی چنین کتابخانه یی را در بوئنوس آیرس برعهده داشت. اما در زمان جوانی من در ترکیه کتابخانه یی شبیه به آن وجود نداشت. حتی در یک کتابخانه نیز کتاب های خارجی پیدا نمی شد. اگر می خواستم چیزی بیاموزم که باید می آموختم و شخص دانایی شوم و از محدودیت های ادبیات ملی - تحمیل شده از سوی محافل و دیپلماسی ادبی و ممنوعیت های خفه کننده- بگریزم، مجبور بودم کتابخانه بزرگ خودم را بسازم.
بین سال های ۱۹۷۰ و ۱۹۹۰، جز نوشتن دغدغه اصلی ام خریدن کتاب برای کتابخانه ام بود. می خواستم همه کتاب های مهم یا مفید را در آن بگنجانم. پدرم پول توجیبی خوبی به من می داد. از ۱۸ سالگی عادت داشتم هفته یی یک بار به قدیمی ترین کتابفروشی شهر - «صحاف لر»- بروم. روزها و ساعت ها لابه لای کوه کج وکوله کتاب های مغازه های سردی را که با بخاری کم جانی گرم می شد، می گشتم.
گاهی هم به مغازه هایی سر می زدم که کتاب دست دوم می فروختند. تک تک قفسه ها را می گشتم و حتی کتابی مثل تاریخچه سوئد و امپراتوری عثمانی در قرن ۱۸ یا سرگذشت پزشک اعظم بیمارستان «بکیر کوری» را نیز از قلم نمی انداختم، یا حتی روایت خبرنگاری از یک کودتای نافرجام یا رساله یی در مورد یادواره دولت عثمانی از کشور مقدونی، یا یک چکیده از نوشته های سیاحی آلمانی که در قرن ۱۷ به استانبول آمده بود یا بیانات یک استاد دانشگاه در مورد مشکل افسردگی شیدایی و زمینه اش برای بروز اسکیزوفرنی یا ویرایش تفسیری مجموعه شعرهای از یادرفته شاعری عثمانی به زبان ترکی مرسوم آن دوران یا کتاب تصویرسازی پروپاگاند چاپ شده توسط دفتر فرماندار شهر استانبول در سال ۱۹۴۰ که همه ساختمان ها و پارک ها به صورت سیاه و سفید در آن نشان داده شده بود. بعد از چک و چانه با صاحب مغازه همه کتاب ها را زیر بغل زده و از مغازه بیرون می رفتم.
اوایل کتاب های ادبیات کلاسیک ترکیه و جهان را می خواندم - منظور کتاب هایی است که در ادبیات ترکی «مهم تر» تلقی می شدند. با این حال فکر می کردم باید بخش دیگر ادبیات ترک را نیز مطالعه کنم. در همان زمان مادرم که خیلی نگرانم بود، (چون فکر می کرد زیاد تر از حد معمول کتاب می خوانم) با نگرانی به من گفت؛ «تا این کتاب ها را تمام نکردی حق نداری کتاب جدیدی بخری.» در واقع من مثل یک کلکسیونر کتاب نمی خریدم بلکه شبیه انسان دیوانه یی بودم که ناراحت از فقر و گرفتاری ترکیه کتاب می خواند. در دوران ۲۰ سالگی دوستانم به خانه مان می آمدند و با دیدن کوه کتاب ها شگفت زده می پرسیدند آیا من کتاب فروشی می کنم و البته من هرگز جواب درستی به آنها نمی دادم.
داستان «گومو حنه»، «اتم چرکسی» یاغی دوران آتاتورک، داستان طوطی که سفیر لندن برای سلطان عبدالحمید فرستاد، نمونه اصلی مجموعه نامه های عاشقانه برای آدم های خجالتی، سرگذشت سیاسی پزشکی که نخستین آسایشگاه روانی ترکیه را بازگشایی کرد، نوشته های گزارش کمیسری که در مدرسه نظام جرائم جزیی خیابانی جیب برها، ماموران مخفی و کلاهبردارها را می آموخت، بعد یادداشت های شش جلدی مفصلی که توسط یکی از روسای جمهور سابق نوشته شده بود، در یک کتاب دیگر به طور مفصل طرقی که اعمال تجاری مدرن بر نظامنامه اتحادیه های عثمانی اثر گذاشته، بیان شده بود، سرگذشت هنرمندان دهه ۳۰ پاریسی از یاد رفته، کتابی در مورد حقه های بازرگانان برای بالا بردن قیمت فندق، یک مجموعه قطور ۵۰۰ صفحه یی در انتقاد از نظام مارکسیست متحد با آلبانی و چین، داستان آتش سوزی بزرگ ۱۹۱۱، مجموعه یی از نوشته های خبرنگاری در ایام دو جنگ جهانی که به مدت ۳۰ سال کاملاً فراموش شده بود، ۲۰۰ صفحه تاریخ دوهزارساله شهر کوچکی در آناتولی مرکزی که جایگاهش در نقشه دیگر پیدا نمی شود، و ادعاهای معلم بازنشسته یی که با اینکه زبان انگلیسی نمی دانست تنها با مطالعه روزنامه های ترکی تحقیق جامعی در مورد قاتل جان اف کندی نوشته بود. آیا واقعاً به چنان نوشته هایی علاقه مند بودم؟ بعدها از من می پرسیدند؛ «آقای پاموک آیا همه کتاب های کتابخانه تان را خوانده اید؟» و من پاسخ می دهم؛ «بله، اما حتی اگر آنها را نخوانده بودم هم آن کتاب ها غفقط بودن شان در همان کتابخانه نیزف برایم فایده داشت.» و من واقعاً به این امر ایمان داشتم. وقتی جوان بودم ارتباطم با کتاب ها محدود به همان خوش بینی یک آدم اثبات گرای درمان ناپذیر بود که فکر می کرد با یاد گرفتن از طریق خواندن می تواند بر جهان احاطه پیدا کند. فکر می کردم به طور حتم روزی این فضل و دانشوری را در رمانی به کار می برم. در من قهرمانی خودآموخته وجود داشت، شبیه قهرمان رمان «تهوع» ژان پل سارتر که همه کتاب های کتابخانه عمومی را از اول تا آخر می خواند.
کتابخانه بورخس برای من رویایی دور از واقعیت در جهانی بی حد و مرز نیست- شبیه همان کتابخانه یی است که در استانبول دارم و با افزودن کتاب های جدید آن را می سازم. اگر به کتابی در مورد پایه های مشروع اقتصاد کشاورزی عثمانی در قرن های ۱۵ و ۱۶ برخورد کنم سریع آن را می خرم. با خواندن این کتاب و سیستم مالیات بر پوست ببر بود که به وجود ببر در آناتولی آن زمان پی بردم. پس از مطالعه تعدادی کتاب قطور مشتمل بر مجموعه نامه های نامق کمال شاعر رمانتیک تبعیدی و ادیب میهن پرست و همچنین فعال سیاسی قرن ۱۹ ترک (ویکتور هوگوی ترکیه،) برای نخستین بار آموختم شاعر افسانه یی ما و قهرمان همه جا حاضر کتاب های درسی، فرد بددهنی بوده است. یادداشت جالب سیاسی نوشته شده توسط نمایندگان مجلس، گزارش یک مامور بیمه از جالب ترین حوادث آتش سوزی و رانندگی که در دوران کارش دیده بود، یادداشت های دیپلمات متشخصی که دخترش همکلاسی من بود- اگر از وجود آن کتاب ها آگاه بودم همه را یکجا می خریدم. حتی پس از آنکه فهمیدم با دفن کردن خودم در کتاب ها زندگی واقعی را از دست می دهم، کتاب خریدن را متوقف نکردم. گویی برای انتقام گرفتن از زندگی از آن فرار می کردم. حالا پس از سال ها تازه درمی یابم دوستی با کتابفروش ها، نوشیدن چای در مغازه شان و جست وجوی کوه کتاب های گرد و خاک گرفته چه لذتی داشت. ۱۰ سال بعد با خالی کردن قفسه کتابفروشی های استانبول فکر می کنم تمام کتاب های چاپ شده به زبان لاتین از دهه ۷۰ به بعد از زیر دستم گذشته بود. گاهی که حساب می کنم می بینم از زمان اصلاحات آتاتورک (برای جایگزین کردن زبان عربی با لاتین در سال ۱۹۲۸) حدود پنج هزار کتاب چاپ شده که در سال ۲۰۰۸، این رقم تنها به یکصد هزار رسیده است. آرزو می کردم دستی از غیب همه این کتاب ها را در کتابخانه من قرار می داد.
البته اغلب انتخاب هایم بی دلیل و غیرارادی بود. خریدن و گذاشتن کتاب در کتابخانه مثل گذاشتن خشت های یک خانه روی هم بود. در دهه ۸۰ افراد زیادی شبیه من بودند که البته کتاب هایشان را از مغازه های شیک استانبول و نه دست دوم فروشی ها می خریدند. منظورم افرادی است که در عرض یک روز پنج، شش بار به کتابفروشی می رفتند و می پرسیدند؛ «امروز کتاب جدیدی آورده اید؟» و از همه کتابفروشی های آن راسته همان سوال را می پرسیدند.
در سال ۲۰۰۸ میزان تیراژ کتاب نسبت به ۳۰ سال گذشته سه برابر شده بود (در دهه ۸۰ به طور متوسط سالانه سه هزار کتاب در ترکیه چاپ می شد). از این میان تقریباً نصف کتاب ها ترجمه بودند. از آنجایی که کتاب های خارجی کمی به کشور وارد می شدند، ترجمه ها سرسری و آبکی بودند و من نمی توانستم منظور نویسندگان را متوجه شوم.
در دهه ۷۰ کتاب های پرفروش بیشتر رمان های تاریخی بودند که ریشه در فقر و «عقب افتادگی» ترکیه و فراز و نشیب های اجتماعی و سیاسی آن داشتند. این داستان های تاریخی مدرن و لحن تند و تیزشان در تعارض کامل با تاریخ قدیمی دوران عثمانی قرار داشت که در ویرایش های تازه تحریف هم شده بودند. دلیل علاقه زیاد مردم به خواندن این داستان ها آن بود که در این کتاب ها ملت ترک عامل فقر،بدبختی و تیره روزی خودشان معرفی نمی شدند بلکه گناه این نکبت به گردن نیروهای شیطانی خارجی می افتاد.
من نمی توانستم از خواندن کتاب هایی که به تاریخ و سرگذشت افراد نظامی و جنبش های سیاسی یا شکست های نظامی دوران عثمانی مربوط می شد یا ترور شخصیت های سیاسی که همیشه در هاله یی از ابهام و توطئه یی بدخیم یا بازی میان قدرت های خارجی قرار داشت، خودداری کنم. تاریخ شهرها که توسط معلمان بازنشسته نوشته شده و توسط شورای شهر یا خود نویسندگان چاپ شده بود، سرگذشت پزشکان، مهندسان، ماموران مالیات، دیپلمات ها و سیاستمداران آرمانگرا، داستان هایی از زندگی هنرپیشه ها، کتاب هایی در مورد شیوخ و فرقه ها، افشای نام اعضای فراموشخانه ها و...من برای آن این کتاب ها را می خریدم که اندکی طنز، زندگی، واقعیت و کمی از ترکیه را در دل داشتند.
بچه که بودم از خواندن کتاب هایی که دوستان و نزدیکان آتاتورک در موردش نوشته بودند، لذت می بردم. کسانی که او را به خوبی می شناختند و دوستش داشتند. به خاطر قوانین حافظ خاطره آتاتورک نسل بعد به سختی می توانست در مورد جنبه های بشری وی بنویسد و تصویر آتاتورک طوری بازسازی می شد که وجهه یک رهبر خودکامه را حفظ کند و شأن و منزلتش توسط قوانین سختگیرانه و فشارهای سیاسی پاسداری می شد. هنوز هم در ترکیه معاصر بی حرمتی به خاطره آتاتورک تعدی به قانون محسوب می شود. سرانجام کسی که آتاتورک را به عنوان فردی عادی در داستان خود مطرح کند یا سرگذشتی از او بنویسد، زندان خواهد بود. با این همه هر سال صدها کتاب در مورد وی نگاشته می شود. شاید دلیل این امر آن باشد که ممنوعیت ها مشکلات پیچیده را آسان و کار را برای نویسندگان ساده می کنند.
در اواسط دهه ۷۰ وقتی از رویاهایم برای نقاش و معمار شدن دست کشیدم و تصمیم گرفتم یک رمان نویس شوم، سالانه ۳۰ ، ۴۰ کتاب در ترکیه چاپ می شد و من همه را می خریدم و نگاهی اجمالی به آنها می انداختم، نه به آن خاطر که کتاب ها چیزی در خود داشتند بلکه از آن رو که با خواندن مطالب شان با زندگی هر روزه روستا و شهرستان ها یا زندگی مردم در استانبول آشنا می شدم. نورالله عطاک منتقد زبده ترک در دهه ۵۰ (داعیه دار حقوق پایمال شده ترک ها از سوی تمدن غربی مخصوصاً فرهنگ فرانسوی و افشاگر خبط نویسندگان ترک که سعی در تقلید از همتایان فرانسوی خود داشت) یک بار گفت؛ «در کشوری مثل کشور ما گاهی لازم است کتاب ها را خرید تا از نویسندگان و ناشران آنها دفاع کرد.» من نیز به توصیه او عمل کردم.
با ورق زدن این کتاب ها خودم را بخشی از یک فرهنگ، یک تاریخ می دیدم؛ در مورد کتاب هایی فکر می کردم که روزی ممکن بود بنویسم و حس شادی می کردم. اما گاهی نیز در رنجی جانکاه فرو می رفتم. متاثر از اشکالات تایپی در یک کتاب یا بی توجهی نویسنده و ناشرش حواسم پرت می شد؛ کتابی را می خواندم که معنایش مبهم بود و تحلیل دقیقی لازم داشت و وقتی می دیدم نویسنده در پی سهل انگاری یا عجز از عهده این کار برنیامده است، دچار اندوه عمیقی می شدم. گاهی خود موضوع احمقانه و همین طور مبتذل بود. اگر این کتاب بی ارزش مورد اقبال عموم قرار می گرفت و کتاب ارزنده دیگری مورد بی توجهی، من دوباره دچار اندوه می شدم.
چنین مسائلی اضطراب عمیق تری را در من ایجاد می کرد و یواش یواش خنکای لعنتی ابری که بر اهالی ادبیات غیرغربی و زندگی شان سایه انداخته بود را حس می کردم؛ دانستن اینکه ببرها در قرن های ۱۵ و ۱۶ در آناتولی جولان می دادند چقدر اهمیت داشت؟ دنبال کردن اثر ادبیات هندی بر شعرهای آصف حالت چلبی شاعری که خواننده ترک به سختی او را می شناخت چه سودی داشت؟ یا دانش از این امر که دار و دسته اراذلی که در سپتامبر ۱۹۵۵ در استانبول به راه افتادند و مغازه اقلیت ارمنی و یهودی را ویران کردند دست نشانده بریتانیا بودند، یا دیدار آتاتورک با شاه ایران هنگام گذر از بسفر. حس می کردم نویسنده ها و محققان این مطالب وقت شان را برای هیچ و پوچ تلف کرده بودند.
در آن لحظه های ناامیدی احساسی شبیه فاروق قهرمان رمان دومم -«خانه ساکت»- داشتم که مدارک زیادی را که به دوران عثمانی مربوط می شد، بایگانی کرده و همه جزئیات شان را به یاد داشت اما از ارتباط دادن آنها به هم ناتوان بود؛ از «اهمیت» به یاد داشتن همه جزئیات تاریخ و فرهنگ و زبان یک کشور در تردید بودم. آگاهی از آتش سوزی بزرگ ازمیر در سال ۱۹۲۲ چقدر مهم بود؟ به جز من شاید سه چهار نفر تمایل داشتند از علل کودتای نظامی ماه مه ۱۹۶۰ یا اساس حزب دموکراسی که بعد از جنگ جهانی دوم تشکیل شد، باخبر شوند. آیا دلیل این امر سیاسی بودن بیش از حد فرهنگ ترکیه بود یا شاید چون کشور، خود را بیشتر در قالب سیاست ابراز می کرد این مشکل بروز کرده بود؟ یا این خود ما بودیم که از مرکز فاصله داشتیم و فرد را در کتابخانه ملی کشورش موجودی بی ارزش می پنداشتیم؟ شور و شوقی که از آوردن کتاب ها به خانه در من پدید آمده بود با آگاهی از بیهودگی شان از وجودم محو می شد.
بعدها که به اروپا و امریکا سفر کردم بر میزان دردم افزوده شد. تفاوت میان کتابخانه های جامع آنان با نمونه های ابتدایی ما در ترکیه آزاردهنده بود. در رمان «آهستگی» میلان کوندرا یک شخصیت چک تبار هنگام حضور در یک همایش بین المللی در هر فرصتی از «چگونگی اوضاع در کشورش» سخن می گفت و از همین رو مورد استهزا قرار می گرفت. من اما در زمان خواندن رمان نه با استهزاگران که با آن مرد همذات پنداری کردم. نه برای آنکه من نیز دوست داشتم با میهن پرستی بی مورد مضحکه عام شوم بلکه برعکس برای آنکه نمی خواستم کسی به من بخندد. در دهه ۸۰ بود که دریافتم با وام گرفتن از واژه های قهرمان داستانم -«کتاب سیاه»- «می خواهم خودم شوم.» این کار را با مسخره کردن کارهایی نمی کردم که «مرد لوده» وی اس نایپل برای درمان افسردگی یا کوته فکری هایش انجام می داد. من با او همدردی می کردم. هرچند ترکیه هرگز یکی از مستعمره های غرب نبوده است اما وقتی ترک ها به دستور آتاتورک دنبال غربی ها افتادند همان طور که کوندرا، نایپل و ادوارد سعید به آن اشاره کردند این خصلت در خون شان باقی ماند. در حالی که یاوه گویی های افروز بی شخصیتی که هم مورد غضب و هم مهر مردم ترکیه قرار گرفته، نماد آرزوی ترک ها برای چیزهای غربی بود- نوشته هایی که ادبیات ترکی غنی در بر نداشت- عمر سیفتین (۱۹۲۰- ۱۸۸۴) ادیب میهن پرست و داستان سرای مجادله گر، غربزدگی را به عنوان تلاش طبقه مرفه برای جدا شدن از بقیه جامعه تلقی کرد.
با دیدن تکبر اغنیا من نیز با داستایوفسکی حس همدردی می کردم که در قبال روشنفکرنماهای روسی که اروپا را از روسیه بهتر می شناختند، برآشفته می شد. شاید او به همین دلیل در تقابل با تورگنیف قرار گرفته بود. اینک با توجه به تجربیاتم می دانم خشم داستایوفسکی و عرفان ارتدوکسی اش متوجه روشنفکران غربزده روسی بود که از فرهنگ خود غافل بودند.
طی سی و چهار سالی که به رمان نویسی مشغول بوده ام، آموخته ام به داستان هایی که دیگران می نویسند به خاطر پیش پاافتاده، املی، احمقانه، متحجر یا عجیب بودن نخندم و دورشان نیندازم. من این کتاب ها را به خاطر آنچه نویسندگان شان می خواستند بگویند، دوست نداشتم بلکه چون خودم را در جایگاه داوری شان قرار می دادم از آنها لذت می بردم. با فرار از ولایات نمی توانستی از دهاتی بودن زندگی بگریزی بلکه برای مرتب کردن اوضاع باید خودت از نو همه چیز را می ساختی. بدین ترتیب من آموختم خودم را به آرامی در کتابخانه در حال گسترشم غرق کنم و همچنین خویش را از جهان پیرامونم دور نگاه دارم. وقتی چهل سالم شد، فهمیدم نه ترک ها و نه غربی ها نمی توانند علت عشق من به کتابخانه ام را درک کنند.
و اکنون آنان می گویند؛ «جایزه نوبل ادبیات را برده یی و امسال ترکیه مهمان افتخاری نمایشگاه کتاب فرانکفورت شده است. لطفاً می توانی کتابخانه ترکی ات را برایمان توصیف کنی؟» من آماده ام این کار را انجام دهم و دیگران را عاشق کتابخانه ام کنم اما به مجرد این فکر، یکدفعه می ترسم مبادا خودم هم در دام عشقش گرفتار شوم...
اورهان پاموک
ترجمه: نشمیل مشتاق
منبع : نصور


همچنین مشاهده کنید