پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


گمشده در ترجمه


گمشده در ترجمه
<یسیم استااوگلو> این روزها یکی از چهره‌های سینمایی است که در موقعیت دوگانه‌ای قرار دارد. از یک سو سینماگران دولتی کشورش او را به سیاه‌نمایی و ساخت فیلم‌های جشنواره‌پسند متهم می‌کنند و به او لقب کارگردانی برای جشنواره‌های خارجی را داده‌اند و از سوی دیگر طرفداران سینمای مستقل معتقدند او به دلیل نگاه منتقدی که دارد موفق شده است بخشی از جامعه ترکیه را که در میان لا‌یه‌های زرورق اتحادیه اروپاپسند گم شده‌اند، پیدا کند و به تصویر بکشد. درواقع داستان او از جامعه ترکیه به ساختمان‌های شیک بخش توریستی ترکیه و بروشورهای رنگ‌وارنگی که ترکیه را بهشت کوچک معرفی می‌کنند، شباهتی ندارد. دوربین او میدان <تقسیم> و کافه‌های شیک <استانبول> را پشت سر می‌گذارد، سراغ خیابان‌هایی می‌رود که ساکنانش خانه‌هایشان را با زغال سنگ گرم می‌کنند، اما هر روز درست مثل یک شهروند مدرن از خانه بیرون می‌زنند. ‌ او این بار در فیلم <جعبه پاندورا> امانتداری‌اش را به این افسانه قدیمی ثابت کرده، گوشه‌ای از در این جعبه را باز کرده است، هرچند که خیلی چیزها از این جعبه بیرون جهیده‌اند، اما باز هم به موقع در جعبه پاندورا بسته شده است و امید در آن باقی مانده و این همان نکته‌ای است که او را از نقدهای تند و تیز سینماگران دولتی تبرئه می‌کند. <یسیم استااوگلو> با جدیدترین ساخته‌اش <جعبه پاندورا> موفق شد جایزه بهترین فیلم جشنواره سن‌سباستین را از آن خود کند، در جشنواره فیلم تورنتو مورد تقدیر قرار بگیرد و جایگاه خود را به‌عنوان یک سینماگر مستقل تثبیت کند. او درست به اندازه فاتح آکین این روزها در معرفی سینمای ترکیه نقش دارد، حتی گاهی بیشتر از این هموطنش که در کشور دومی دوربینش را روی زمین می‌کارد. ‌
<جعبه پاندورا> محصول سال ۲۰۰۸، داستانی تلخی و گزنده دارد؛ داستانی که شاید تنها گریبانگیر مردم ترکیه نباشد، زیرا در دنیای ماشینی امروز مردمان طبقه متوسط را هم با خود درگیر کرده است. فیلم روایتی است از زندگی مردمی که به شکل بی‌حاصلی هر روز، پا به زندگی می‌گذارند. مردمی از طبقه متوسط ترکیه که بسیاری از آنها با این نوع از زندگی هر روز درگیر هستند. گرفتاری کسل‌کننده و مزمنی که جامعه‌شناسان ریشه آن را در جامعه سرمایه‌داری و تلفات مدرنیته شدن می‌دانند. ‌ یسیم استااوگلو با نگاه متفاوت خودش به واقعیتی که بسیاری از مردم کشورش گرفتار آن هستند جان‌بخشی می‌کند؛ ماجرای مردمی که برای رسیدن به هدفی بالا‌تر در زندگی شهری تلف می‌شوند. ‌
دو خواهر به همراه برادرشان، باید به جست و جوی مادر پیرشان راهی سفر شوند. مادر آنها یک دفعه زندگی در استانبول را رها کرده و راهی شهرستان کوچک محل تولدش در منطقه کوهستانی شده است. هر سه آنها <نسرین>، <گزین> و <مهمت> به سختی لا‌به‌لا‌ی زندگی مدرن استانبول روزگار می‌گذرانند. نسرین ازدواج کرده است، اما هیچ چیز مطابق میل او پیش نمی‌رود؛ همه چیز را به سختی روبه‌راه می‌کند یا به عبارتی وصله و پینه می‌کند. دلمشغولی اصلی او پسر نوجوانش است. <مورات> سرکش است و مدام سعی می‌کند که از دست مادرش فرار کند، برای اینکه از دست غرهای او دل خوشی ندارد. <گزین> اوضاع بهتری دارد، کاروبارش بد نیست، اما او هم درگیری‌های دیگری دارد و درواقع زندگی او از خواهرش هم خالی‌تر است. <مهمت> هم شرایط مشابهی دارد. زندگی او بدون داشتن کاری مشخص و هدفی روشن در یکی از خانه‌های قدیمی و رو به ویرانی استانبول می‌گذرد. آنها به یک باره متوجه می‌شوند که مادرشان رفته است. سفر مادر آنها را در موقعیت ویژه‌ای قرار می‌دهد. سه همخون راهی می‌شوند تا شاید مادر پیرشان را بازگردانند و کمی آسوده‌تر زندگی کنند. آنها معتقدند به هر حال استانبول با همه سختی‌هایش شهری متفاوت است و زندگی در این شهر از منظر آنها برای یک پیرزن راحت‌تر است. آنها به شدت اصرار دارند که مادرشان را در فضایی که با آن احساس غریبگی می‌کند، اخت بدهند؛ هرچند که می‌دانند، مادر عاشق همان شهرستان سرسبز کوهستانی است. مادر از بیماری آلزایمر رنج می‌برد و روزبه‌روز حافظه کوتاه‌مدتش را بیشتر از دست می‌دهد. هیچ یک از سه خواهر و بردار نمی‌توانند چنانکه باید به مادر نزدیک شوند. آنها زبان مشترک‌شان را گم کرده‌اند و در این میان تنها <مورات>سرکش است که همدم مادربزرگ است. او و مادربزرگ به درک متقابل عجیبی رسیده‌اند و مادربزرگ است که می‌تواند مورات را یک جا بند کند. ‌
در استانبول تنها لذت و تفریح پیرزن قدم زدن در خیابان‌ها است. او دوست دارد صبح‌ها با مورات گشتی بزند و از خوشی‌های کوچک شهر که به چشمش می‌آید لذت ببرد و با تتمه حافظه‌اش خاطراتش را از شهرستان کوهستانی به یاد بیاورد و گاهی هم برای مورات تعریف کند. پیرزن آرزو دارد که به خانه‌اش بازگردد؛ به جایی که تنها آنجا را خانه خودش می‌دانست. مادربزرگ از نوه‌اش می‌خواهد که همراه او به کوهستان بازگردد. می‌داند که تنها مورات کمکش می‌کند و این مورات است که از حافظه نصفه و نیمه مادربزرگش اذیت نمی‌شود. اما پسر نسرین هنوز تفاوت میان آزادی، سلا‌مت عقل و انتخاب شخصی را نمی‌داند. مادربزرگ می‌خواهد از باقیمانده حافظه‌اش درس‌هایی به نوه‌اش بدهد. او به مورات می‌گوید دایی، خاله و مادرش چیزهای کوچکی را فراموش کرده‌اند؛ نکته‌هایی که اگر خاطرشان بیاید زندگی‌شان روبه‌راه می‌شود و این آخرین هدیه مادربزرگی در آستانه اضمحلا‌ل عقلی است. حضور <تسیلا‌ چلتون> بازیگر نقش مادربزرگ در فیلم <جعبه پاندورا> یکی از نقاط درخشان این اثر است. درواقع حضور این بازیگر تاثیر فراوانی در تمجید منتقدان جشنواره‌های گوناگون از این فیلم داشت. تسیلا‌ چلتون بازیگر فرانسوی نقش مادربزرگ در دهه نهم زندگی‌اش بازی درخشانی در این فیلم ارائه کرده است. نکته جالب اینجا است که تسیلا‌ چلتون برای بازی در این فیلم حاضر شد زبان ترکی استانبولی را بیاموزد. بازیگری که بعد از ۶۵ سالگی دوباره پا به دنیای سینما گذاشت، اما در این مدت کارنامه پرباری برای خود فراهم کرده است. ‌
یسیم استااوگلو در این اثر موفق با فیلمی کم‌هزینه گفتنی‌های بسیاری دارد. او به مقوله جهانی‌ای پرداخته که در کشور او که در مرحله گذار است، پررنگ‌تر به نظر می‌رسد؛ چشم‌اندازی انسانی را که گاهی به مرز تنفر از زندگی مدرن می‌رسد، به تصویر کشیده است. درواقع پازلی که او از همهمه، تنهایی و فریبندگی ساخته است، مخاطبش را به این نتیجه می‌رساند. او تمام دوگانگی‌های زندگی مدرن شهری که به نظر او یک کپی‌برداری ناقص است را وقتی به تماشاگرش نشان می‌دهد که نشان دادن سه خواهر و برادر راهی سفری به سوی شهرستان کوهستانی‌شان شده‌اند. آدم‌های او ترجمه ناقصی از شهرنشینی هستند. اما هر قدر آنها به سمت محل زندگی مادرشان نزدیک‌تر می‌شوند، آرام‌تر هستند؛ انگار می‌دانند که چه می‌خواهند. خانواده‌ای دوباره گردهم آمده‌اند و کودکی که دیگر گریزان نیست همگی نشانه‌هایی هستند که کارگردان برای درک نوع نگاهش در فیلم گنجانده است. ‌
هرچند که سینمای یسیم استااوگلو آنقدر که هموطنانش از او انتظار دارند، همراه جریان اصلی و رسمی سینمای کشورش نیست، اما به‌طور حتم او یک معترض و ناسازگار هم نیست. او به دلیل نگاه انتقادی واقع‌بینانه‌اش که حتی در آن امید به بهبود هم دیده می‌شود، نقدها و جوایز بسیاری را از آن خود کرده است. اما یسیم استااوگلو در فیلم جدید خود هم سراغ داستانی رفته است که مطرح کردن آن در بعد جهانی از نگاه دولت ترکیه که هر روز به در اتحادیه اروپا می‌کوبد، یک <تابو> محسوب می‌شود. با این حال او هنرمند هوشمندی است، برای اینکه چندان در معرض کنایه‌های دولتی قرار نگیرد به راحتی با دستمایه قرار دادن پدیده آلزایمر در مرکز داستان بسیاری از فراموشی‌ها در این جامعه در آستانه تحول را گوشزد کرده است. ‌
● درباره کارگردان ‌
<یسیم استااوگلو> متولد ۱۸ نوامبر ۱۹۶۰ در ترکیه است. او نوجوانی‌‌اش را در بخش‌های کردنشین و ارمنی‌نشین شمال کشورش گذرانده است. یسیم استااوگلو می‌گوید: <کوه‌های آناتولی زیباترین جایی است که می‌تواند دیدی متفاوت را به یک هنرمند ارائه بدهد و من از تماشای این کوه‌ها در نوجوانی بی‌نصیب نماندم.>
او بعدها شهر <ترابزون> در حاشیه دریای سیاه را ترک کرد و برای ادامه تحصیل در رشته <معماری> به دانشگاه <یلدیز> استانبول آمد. یسیم استااوگلو مدتی به‌عنوان روزنامه‌نگار و معمار در استانبول کار می‌کرد تا اینکه با کمک دوستانش چند فیلم کارگاهی ویدیوئی ساخت. در سال ۱۹۹۴ اولین فیلم حرفه‌ای خود را کارگردانی کرد که در مدت کمی در جشنواره‌های گوناگون سینمایی به نمایش درآمد. ساخت فیلم <ردپا> ۱۹۹۴۴) راه را برای او گشود. او به زودی با ساخت فیلم‌هایی همچون <سفر به خورشید> ۱۹۹۹۹) و <در انتظار ابرها> ۲۰۰۴۴) به جشنواره‌های بین‌المللی همچون، جشنواره فیلم ساندنس و برلین راه پیدا کرد و جوایز زیادی را به دست آورد. جدیدترین ساخته او <جعبه پاندورا> با حمایت تهیه‌کنندگانی از کشورهای فرانسه، بلژیک، آلمان و ترکیه ساخته شده است به همین دلیل جدیدترین فیلم او از پخش گسترده‌ای نیز برخوردار شده است. ‌
<یسیم استااوگلو> چندی پیش و پس از اینکه از جشنواره <سن‌سباستین> به ترکیه بازگشت، در گفت‌وگو با روزنامه <زمان> در پاسخ به منتقدانش گفت: <هرکس به دلیلی دوربین دستش می‌گیرد، می‌نویسد و به هر ترتیب همه این راه‌ها برای رسیدن به پاسخ سوال‌هایی است که در ذهن هنرمند وجود دارد. من همیشه با سوال‌هایی از این دست گرفتارم؛ اینکه ما کجا ایستاده‌ایم، اصلا‌ چه کسی هستیم و دنبال چه می‌گردیم؟ به نظرم ملت ترکیه به دلیل همه گرفتاری‌های داخلی و سردرگمی‌های بین‌المللی بسیار با این سوال‌ها درگیر است. سوال همیشگی من این است؛ نکته‌ای که در هر چهار فیلم من به وضوح دیده می‌شد، اینکه مشکل امروز ترکیه چیست؟ من در کارهای قبلی‌ام به مساله قومیت‌ها و نژادها پرداخته‌ام، چیزی که رهایم نمی‌کند. این معضل در ترکیه بسیار پررنگ است، هرچند که ما هنوز هم توانایی روبه‌رو شدن با این واقعیت را نداریم. حقیقت این است که کردها و ارمنی‌ها هنوز پس از گذشت این همه سال در جامعه ما حل نشده‌اند، هنوز غریبه هستند و این مشکل قومیت‌ها هر روز ما را به عقب می‌برد و ما را در حد یک جامعه متوسط نگه می‌دارد. از نگاه منتقدانم تقصیر من تنها در مطرح کردن سوال‌هایی است که آنها نمی‌خواهند به روی خودشان بیاورند.>
ترجمه: امیلی امرایی
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید