جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

سن موریتس: پایتخت زمستانی ایران


سن موریتس: پایتخت زمستانی ایران
شاه و درباریان نیز از جمله افرادی بودند که همه ساله از حدود ۲۰ ژانویه برای اسکی و سایر تفریحات به سوئیس می‌آمدند، و بعد در ماه مارس به ایران باز می‌گشتند تا تعطیلات بهاری خود را در ویلاهای کرانه دریای خزر بگذرانند. در بین پیست‌های مختلف اسکی سوئیس، دربار ایران معمولا «سون موریتس» را انتخاب می‌کرد،‌که گرچه محلی است بسیار لوکس و پرهزینه، ولی دسترسی به آن از بقیه تفریحگاه‌های زمستانی سوئیس مشکل‌تر است
مینو صمیمی (متولد آذر ۱۳۲۵) دختر «صادق صمیمی» (رئیس اسبق موزه ایران باستان) در این کتاب پس از نقل مجمل زندگینامه‌ی خود ـ از دوران نوجوانی تا پایان تحصیلات عالی در سوئیس و بازگشت به ایران ـ ابتدا به شرح دوره‌ای می‌پردازد که متعاقب استخدام در وزارت خارجه به عنوان منشی سفارت ایران در سوئیس بکار مشغول بوده است.
وی طی شش سال خدمت در سفارت ایران (از ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۲) به سبب تسلط کامل به سه زبان فرانسه، آلمانی و انگلیسی، نقش مهمی در رتق و فتق امور مربوط به سفرهای متعدد شاه و فرح به کشور سوئیس داشته است؛ و مسائل گوناگونی از آنچه طی این سفرها رخ می‌داده در کتابش آورده که هر یک به سهم خود برای آگاهی به حقایق اوضاع دربار از اهمیت خاصی برخوردار است.
نویسنده در سال ۱۳۵۲ به دعوت فرح به ایران باز می‌گردد و سرپرستی دبیرخانه و دفتر روابط عمومی «سازمان ملی حمایت از کودکان» را (که زیر نظر فرح اداره می‌شد) به عهده می‌گیرد،‌ تا آنگاه که در سال ۱۳۵۵ مستقیماً وارد تشکیلات دفتر مخصوص فرح می‌شود و به عنوان منشی مخصوص او در امور بین‌المللی بکار می‌پردازد.
در طول دو سالی که مینو صمیمی مقام منشی امور بین‌المللی فرح را به عهده داشت، با جریانهای پشت پرده بیشماری در دربار آشنا می‌شود و آنطور که خود مدعی است، سرانجام پی می‌برد که: در دربار پهلوی مرزی بین خدمت برای رژیم و استفاده‌های شخصی وجود ندارد و مقامات درباری از طریق کانالهایی که وجود آورده‌اند ثروت عمومی را به جیبهای خود سرازیر می‌کنند.
بهترین موقع تفریحات زمستانی سوئیس از ماه ژانویه و زمانی آغاز می‌شود که سلسله جبال آلپ و جنگل‌های کاخ دامنه‌اش را چادر سفیدی از برف می‌پوشاند؛ و گروه گروه ثروتمندان مشتاق اسکی از سراسر جهان خود را به سوئیس می‌رسانند تا در پیست‌های متعدد آن مشغول اسکی بازی شوند.
شاه و درباریان نیز از جمله افرادی بودند که همه ساله از حدود ۲۰ ژانویه برای اسکی و سایر تفریحات به سوئیس می‌آمدند، و بعد در ماه مارس به ایران باز می‌گشتند تا تعطیلات بهاری خود را در ویلاهای کرانه دریای خزر بگذرانند. در بین پیست‌های مختلف اسکی سوئیس، دربار ایران معمولا «سون موریتس» را انتخاب می‌کرد،‌که گرچه محلی است بسیار لوکس و پرهزینه، ولی دسترسی به آن از بقیه تفریحگاه‌های زمستانی سوئیس مشکل‌تر است.
سن موریتس در حد فاصل چهار کوهستان سر به فلک کشیده در جنوب شرقی سوئیس قرار دارد، و جاده‌های منتهی به آن به قدری صعب‌العبور است که در زمستان‌های سخت و پر برف تا چند هفته بکلی مسدود می‌شود. شاید هم یکی از دلایل انتخاب سن موریتس برای اقامت شاه، همین دشواری دسترسی به آن برای همگان بود؛ که می‌توانست از نظر امنیتی باعث آسودگی خاطر محافظان شاه باشد، و خطر اقدامات مخالفین شاه را در آنجا به حداقل برساند.
به طور معمول اولین محل توقف شاه و ملکه در سوئیس، شهر زوریخ بود، از این رو همه ساله قبل از آغاز سفر شاه دو طبقه کامل از گراند هتل «دولدر» برای مدت دو ماه اجاره می‌شد تا مورد استفاده شاه و همراهانش در زوریخ قرار گیرد. و گرچه شاه و ملکه قاعدتا پس از یک هفته اقامت در زوریخ، برای گذراندن بقیه دوره سفر خود عازم سن موریتس می‌شدند، ولی سفارتخانه اجاره دو طبقه کامل هتل «دولدر» را تا پایان دو ماه کماکان می‌پرداخت.
شاه و ملکه از زوریخ به وسیله هواپیماهای کوچک ـ که توسط سفارتخانه اجاره می‌شد ـ به فرودگاه کوچک شهر «سامدان» می‌رفتند، و در آنجا نیز چند اتومبیل با راننده آماده بود تا آنها را به سن موریتس برساند. بعد هم بلافاصله دو طبقه هتل «دولدر» زوریخ تبدیل به محل تشکیلات موقت اداری می‌شد، تا به وسیله کارمندان گوناگون وزارت خارجه، وزارت دربار، و سازمان امنیت، ارتباط دائم بین تهران و سن موریتس برقرار باشد.
دستورات شاه توسط دفتر مخصوص او در سن موریتس، که در هتل «سوورتا» استقرار می‌یافت، به دفتر مرکزی در هتل «دولدر» زوریخ ارسال می‌شد و از آنجا به اطلاع مقامات کشور در تهران می‌رسید. دفاتر مستقر در سن موریتس و زوریخ چند خط تلفن و تلکس اختصاصی در اختیار داشتند که برای ارتباط مستقیم بین خود و تهران در طول شبانه روز مورد استفاده قرار می‌دادند. غیر از آن، در تمام مدت اقامت شاه و ملکه در سوئیس، هواپیماهای اختصاصی متعدد نیز بین تهران و زوریخ پرواز می‌کردند تا روزانه علاوه بر جابجا کردن درباریان و مقامات کشور، انواع و اقسام وسایل مورد نیاز شاه و اطرافیانش (مثل لباس پوست خز، مواد غذایی، وسایل مصرفی ، و حتی مشروبات الکلی) را از ایران به سوئیس و بالعکس حمل کنند.
در زمستان ۱۹۶۸ ـ بعد از برگزاری تظاهرات ضد شاه در مقابل گراند هتل «دولدر» زوریخ ـ شاه به سفارت ایران دستور داد یک ویلای مجلل در سن موریتس برایش تهیه کند. ما با جستجو در سن موریتس هرگز نتوانستیم مناسب‌تر از ویلای «سوورتا» محلی برای اقامت شاه و ملکه پیدا کنیم.
«سوورتا» با روبنای سنگ گرانیت و سالن‌های بزرگ خود، مجلل‌ترین و زیبا‌ترین ویلاهای سن موریتس به نظر می‌آمد؛ و چون فاصله زیادی با هتل «سوورتا» نداشت، همراهان شاه نیز می‌توانستند با اقامت در این هتل، چندان از محل زندگی ارباب دور نباشند. حسن دیگر ویلای «سوورتا» این بود که از نظر موقعیت مکانی ـ علی رغم جنبه مرکزیت خود ـ حالت منزوی داشت و فاصله‌اش با بقیه ویلاهای موجود در محل ، امتیاز بزرگی از نظر امنیتی محسوب می‌شد.
بعد از بررسی دقیق ویلا و ملاحظه تمام جوانب کار، شرح مفصلی از خصوصیات آن را همراه با عکس‌های متعدد برای دربار شاه به تهران فرستادیم. چندی نگذشت که شاه سفارتخانه را مأمور کرد برای خرید ویلای «سوورتا»‌ وارد معامله شود و بعد هم با انجام تعمیرات و اصلاحات لازم، آن را برای سفر زمستانی سال بعد وی آماده کند.
خرید ویلا همراه با اصلاحات و تغییر دکوراسیون داخلی آن (توسط طراحان معروف فرانسوی و دانمارکی) روی هم رفته مبلغی حدود سه میلیون پاوند هزینه به بار آورد؛ تا آنگاه که در زمستان ۱۹۷۰ شاه و ملکه علی رغم انتقادهای سخت مردم سوئیس از آن همه ولخرجی ـ توانستند برای اولین بار در سفر خود به سوئیس، پس از ورود به سن موریتس در ویلای «سوروتا» اقامت کنند.
در زمستان ۱۹۷۱ موقعی که شاه و ملکه برای بار دوم به ویلای «سوورتا» آمده بودند، ماجرای احضار من توسط ملکه فرح اتفاق افتاد. این دیدار اولین مواجهه مستقیم من با «دربار زمستانی ایران» محسوب می‌شد
عزیمتم به سن موریتس برای ملاقات با ملکه فرح، با یکی از اتومبیل‌های رولزرویس ویژه شاه صورت گرفت؛ که از نوع چنین اتومبیل‌های گران قیمتی شاه چند دستگاه دیگر هم در سوئیس داشت. مسوولیت نگهداری همه آنها را سفارت ایران عهده‌دار بود. نکته قابل توجه در رولزرویسی که مرا به سن موریتس برد این بود که تمام وسایل فلزی روی داشبورد و دستگیره‌هایش از طلای ناب بود.
موقعی که سوار اتومبیل رولزرویس ویژه شاه شدم و فکر کردم در جایی نشسته‌ام که شاه و ملکه کنار هم می‌نشینند، بلافاصله ماجرایی را به یاد آوردم که قبلا سفیر برایم نقل کرده بود:
زمانی که شاه و ملکه برای اولین بار پس از خرید و آماده‌سازی ویلای «سوورتا» از آن دیدار می‌کردند؛ شاه در بدو ورود به اتاق خواب بسیار شیک و مجلل آن، با لحنی نیمه شوخی خطاب به سفیر گفت: «مگر فکر می‌کنی من با شهبانو در یک اتاق می‌خوابم؟» .... در حالی که ملکه از این گفته ناخوشایند شاه آشکار ناراحت شده بود، ژنرال ایادی و اسدالله علم بالافاصله به نشانه تأیید سخن شاه تعظیم کردند، و بعد هم سفیر را مورد سرزنش قرار دادند.
سفیر که معلوم نبود پس از حدود ده سال ریاست تشریفات دربار، چگونه آن اشتباه فاحش را مرتکب شده؛ متعاقب نقل این ماجرا به من گفت: «روال معمول در قصر سلطنتی این بود که شاهنشاه شب‌ها جدا از شهبانو در آپارتمان ویژه می‌خوابیدند». و من چون می‌دانستم پزشک مخصوص شاه هرگز نباید او را تنها بگذارد، وقتی از سفیر پرسیدم: «پس پزشک مخصوص شب‌ها کجا می‌خوابید؟» جواب داد: «جنب اتاق خواب شاهنشاه».
البته بعدا بلافصله در ویلای «سوورتا» ـ تحت نظارت پزشک مخصوص و وزیر دربار ـ اصلاحات لازم انجام گرفت و دو اتاق خواب مجزا برای شاه و ملکه ایجاد شد. ولی این مسأله اصلا برای من قابل هضم نبود؛ و در آن روزها به دلیل تجسم دیگری که از ملکه فرح داشتم ـ و گمان می‌کردم او زنی فهمیده و از همه چیز آگاه است ـ نمی‌توانستم بفهمم که چطور امکان دارد زنی جذاب و تحصیل‌کرده و متجدد مثل «شهبانو» راضی شود شب‌ها از شوهرش دور باشد و هیچ نداند که در اتاق خواب خصوصی شاه چه می‌گذرد؟
با آنکه قبلا برف سنگینی باریده بود،‌ولی به دلیل هوای بسیار مناسب و جاده تمیز، خیلی زودتر از آنچه تصور می‌رفت به سن موریتس رسیدم. جلوی هتل «سوورتا» از رولزرویس پیاده شدم، و به راننده گفتم: در مقابل ویلای مخصوص شاه منتظرم بماند.
از راهنمای مراجعین هتل سراغ سفیر ایران را گرفتم و او مرا به سمت بار هتل راهنمایی کرد. در ورودی بار را که بسته بود با احتیاط گشودم و وارد شدم. ابتدا چند لحظه‌ای ایستادم و در حالی که پرونده را در بغل می‌فشردم به اطراف نظری انداختم. در گوشه بار کوچک‌ هتل چشمم به سفیر افتاد که به اتفاق سه مرد دیگر و یک زن مو طلایی بسیار زیبا در اطراف میزی نشسته بودند. مردها را فورا شناختم: یکی دکتر ایادی طیب مخصوص شاه بود، دومی اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه، و سومی اسدالله علم وزیر دربار.
اردشیر زاهدی دستش را روی شانه زن مو طلایی گذاشته بود و در حالی که جوک می‌گفت، او را می‌خنداند. معلوم بود سعی دارد با بهره‌گیری از شیوه دلربایی شرقی‌ها زن را به سوی خود جلب کند. سفیر صحبت‌های زن مو طلایی را از زبان فرانسه به فارسی ترجمه می‌کرد و ا ردشیر زاهدی جوابش را به انگلیسی می‌داد. دکتر ایادی و علم نیز با لذت فراوان حرفهایشان را می‌شنیدند و گهگاه قهقهه سر می‌دادند.
اول از همه زن مو طلایی متوجه حضورم در آنجا شد و بلافاصله لبخندی تحویل داد. با مشاهده چشمان قهوه‌ای و بادامی او احساس کردم قیافه‌اش به نظر آشنا می‌آید و قبلا او را در جایی دیده‌ام. به مغزم که فشار آوردم تازه فهمیدم «بریژیت باردو» ستاره معروف فیلم‌های فرانسوی است.
بعد از مدتی که سرانجام چشم سفیر به من افتاد، مثل فنر از جا پرید و با آغوش باز به استقبالم آمد. آنگاه به سرعت مرا با خود از اتاق بار بیرون کرد و در گوشه‌ای از سالن ورودی هتل کنارم نشست و گفت: چون زمان ملاقات با ملکه ساعت ۴ تعیین شده و هنوز وقت کافی وجود دارد، بهتر است فعلا کمی با هم صحبت کنیم.
سفیر ابتدا سفارش چای داد، و بعد به مطالعه اوراق پرونده‌ای که با خود آورده بودم مشغول شد. وقتی داشت چای می‌نوشید، از او درباره هویت زن مو طلایی پرسیدم. ولی گویی که سؤالم را شنیده است، مسائلی راجع به اوراق پرونده پیش کشید و ترجیح داد صحبتی از زن مو طلایی به میان نیاورد.
در مقابل ویلای شاه، نگهبانان ایرانی که با لباس شخصی جولی در آهنی ایستاده بودند، به طرفمان آمدند واز مقصدمان سئوال کردند، سفیر در جوابشان گفت: «رأس ساعت ۴ بعدازظهر با علیا حضرت شهبانو قرار ملاقات داریم». آنگاه که وارد محوطه ویلا شدیم، جلوی پله‌های ورودی ساختمان مورد استقبال سرهنگ وزیری قرار گرفتیم (همان همسفر مرموزم در هواپیما که معلوم شد سرپرستی امور امنیتی در سفرهای خارجی شاه را به عهده دارد؛ و از سال ۱۹۶۸ به بعد نیز همه ساله قبل از سفر شاه به سوئیس می‌آمد و مرا به عنوان مترجم به اداره مرکزی پلیس فدرال می‌برد تا درباره مسائل امنیتی مربوط به دوره اقامت شاه در سوئیس مذاکره کند).
در اتاق انتظار به قدری دلهره داشتم که سفیر ناگزیر برای آرام کردنم لبخندی زد و با نگاهی اطمینان بخش به من خیره شد.
سفیر ابتدا مرا به عنوان بهترین یاور خود در رتق و فتق امور سفر «اعلیحضرتین» ‌به سوئیس معرفی کرد. سپس در مقابل ملکه خم شدم و با او دست دادم. و آنگاه که نشستیم، از من راجع به تحصیلاتم پرسید. بعد هم وقتی فهمید پرورش یافته سوئیس هستم و چند زبان می‌دانم، گفت : بهتر است از فردی مثل من در داخل ایران استفاده شود.
موقعی که مستخدمی با لباس و دستکش سفید برایمان چای آورد، سفیر پیشنهاد کرد چند نمونه از نامه‌هایی که از نقاط مختلف اروپا به سفارتخانه رسیده برای اطلاع ملکه مطرح شود. و در پی آن چون دیدم ملکه به مطالب نامه‌هایی که افراد عادی اروپایی برایش نوشته‌اند خیلی توجه دارد، برایش خیلی بیشتر از گذشته احترام قائل شدم.
آن روز افکار و دیدگاه‌های ملکه فرح موقعی برایم روشن‌تر شد که نامه ارسالی از سوی «سازمان زنان سوئیس» را از آلمانی برایش ترجمه کردم تا به سوالات مطروحه در آن پاسخ دهد.
یکی از سؤالات مربوط به اهداف و فعالیت‌های ملکه به عنوان «همسر امپراتور یک کشور پیشرفته» و چگونگی سرپرستی او بر حداقل ۳۵ سازمان و بنیاد اجتماعی، فرهنگی ، تاریخی ، هنری و خیریه در ایران بود، که در جواب آن گفت: «ضمن کوشش برای غلبه بر فقر و بی‌سوادی رایج در کشور، قصد من در وهله اول تشویق مردم در گرایش به فرهنگ ایران باستان و ترویج هنرهای معاصر است ...»
سوال دیگر این بود: «شما به عنوان همسر یک پادشاه مقتدر مشرق زمین، آیا در راه نیل به اهداف اجتماعی خود و زنان ایران با مشکلاتی هم مواجه هستید؟». ملکه فرح ابتدا با دقت فراوان به این پرسش گوش داد و بعد از مدتی فکر کردن در پاسخ گفت: «امتیازات و حقوقی که از جانب شوهرم شاهنشاه ـ بر اساس برنامه‌های اصلاحی مترقیانه ایشان ـ به من و تمام زنان ایرانی داده شده ، فرصت بسیار مناسبی برای ما جهت شرکت در پیشرفت کشور فراهم آورده است. و گرچه در این راه مشکلات بسیاری هم وجود دارد؛ ولی هر چه باشد، در مقام مقایسه با زنان سوئیسی مشکلات ما از آنها کمتر است. زیرا ـ اگر اشتباه نکنم ـ هنوز در اکثر ایالات سوئیس ، زنان از حق رأی محرومند و مردم در رفراندومی که برگزار شد عموما با شرکت زنان در انتخابات مخالفت کردند. در حالی که زنان ایرانی از این نظر در موقعیت برتری نسبت به زنان سوئیسی قرار دارند و می‌توانند آزادانه در انتخابات شرکت کرده، حتی به نمایندگی انتخاب شوند ...».
گرچه در آن موقع هنوز از علاقه‌مندان ملکه فرح بودم ـ و البته تا چند سال بعد نیز کماکان در سلک علاقه‌مندانش جا داشتم ـ ولی وقتی از اعتقاد انکارناپذیرش نسبت به دیدگاه‌های شاه با خبر شدم، برای اولین بار به اصالت گفتار و رفتارش شک کردم؛ و از خود پرسیدم: چطور می‌شود او واقعا باور داشته باشد که زنان ایرانی در سیستم حکومتی اختناق‌آمیز شاه از آزادی برخوردار هستند؟
در پایان ملاقات، سفیر به اطلاع ملکه رساند که: سفارتخانه اقدامات لازم را برای ملاقات «سورکلر» با وی انجام داده است.
«سورکلر» راهبه‌ای بود که سال‌ها سرپرستی مدرسه فرانسوی «ژاندارک» را در تهران به عهده داشت. و چون ملکه فرح نیز در همان مدرسه تحصیل کرده بود، وی همه ساله هنگام سفر زمستانی شاه و ملکه، از فرانسه به سوئیس می‌آمد تا با شاگرد سابق خود دیداری تازه کند. و همین امر دوستی محکمی بین آنها بوجود آورده بود.
بعد از آنکه سفیر دست ملکه را بوسید و من هم ادای احترام کردم، به اتفاق از ویلای «سوورتا» خارج شدیم. اتومبیل مرسدس بنز مخصوص سفیر برای باز گرداندن من جلوی ویلا در انتظارم ایستاده بود. و سفیر پس از ابلاغ دستورات لازم به راننده‌اش ، خود عازم هتل «سوورتا» شد تا به دوستانش محلق شود ... برنامه مراجعت من به این ترتیب بود که می‌بایست ابتدا با اتومبیل به شهر «سامدان» بروم؛ از آنجا با هواپیما به زوریخ پروانم کنم؛ و آنگاه از زوریخ با قطار عازم برن شوم.
... تصورم چنین بود که ملکه فرح علاوه بر موقعیت سیاسی ممتاز، چون امتیازات و ثروت بیشماری هم بدست آورده بود، لذا برای حفظ موقعیت خود هیچ چاره‌ای نداشت جز آنکه به طرفداری از شاه تظاهر کند و در موارد بسیار نیز اعمال خلاف شاه را نادیده بگیرد. مثلا آنطور که در سال اول خدمت خود شاهد بودم، در فرودگاه زوریخ شاه پس از پیاده شدن از هواپیما ، به اتفاق اسدالله علم با یک اتومبیل «فراری» جدا از ملکه به شهر رفت تا ساعات بعداز ظهر خود را در جوار یک ستاره سینما بگذارند. و البته هیچ دلیلی هم وجود نداشت که فکر کنم ملکه از مقصد شاه بی‌اطلاع بوده است.
موقعی که مسائل خانوادگی شاه را در ذهن مرور می‌کردم، به یاد فرزندانش افتادم که در تهران به سر می‌بردند و چهار پرستار اروپایی زیر نظر مادر ملکه فرح از آنها نگهداری می‌کردند. پرستاری از کوچکترین فرزند شاه (لیلا) را که آن موقع سنش هنوز به یک سال نمی‌رسید، دختر یک سیاستمدار سوئیسی به نام «روژه بون ون» عهده‌دار بود؛ که این شخص به خاطر استخدام دخترش در دربار شاه اغلب مورد تحقیر مطبوعات سوئیس قرار می‌گرفت و مردم سوئیس نیز او را فردی خودفروخته و هرزه لقب می‌دادند؛ تا جایی که یک بار وقتی «بون ون» داشت در دانشگاه زوریخ راجع به وضعیت اقتصادی سوئیس سخنرانی می‌کرد، دانشجویان با پرتاب گوجه فرنگی به سویش، فریاد زدند: «مزدور پهلوی، برو حقوقت را از دربار شاه بگیر!».
استفاده از پرستار و معلم سرخانه برای فرزندان شاه واقعا از ضروریات زندگی ملکه بود. چرا که او به سبب مشغله فراوان هیچ فرصتی برای رسیدگی به امور کودکان خود را نداشت. و شاه نیز به طور کلی چون مرد خانواده محسوب نمی‌شد، وقت خود را ـ حتی در ایام تعطیل ـ ندرتا به فرزندانش اختصاص می‌داد. او که همواره ساعات روزانه‌اش را با دوستان و اطرافیان نزدیک می‌گذراند، فقط هنگامی به سراغ همسر و فرزندان خود می‌رفت که یا می‌خواست به اتفاق آنان عکس بگیرد، و یا برخی دوستان خارجی از قبیل ملک حسین پادشاه اردن و یا خوان کارلوس پادشاه اسپانیا به دیدارش می‌آمدند.
چند روز بعد دکتر لقمان ادهم مرا با خود به هتل «شوایتسرهوف» برن برد تا با سفیر ایران در اتریش (که بنا داشت چند روزی در برن به سر برد) ملاقات کند. و در همانجا بود که حدسم راجع به هویت زن مو طلایی در هتل «سوورتا» تأیید شد. زیرا سرانجام دکتر لقمان ادهم اعتراف کرد که: آن زن کسی جز «بریژیت باردو» نبود و قصد داشت با شاه به طور خصوصی ملاقات کند. ولی البته این مسأله هرگز برایم حل نشد که: چطور قضیه دیدار خصوصی شاه و بریژیت باردو از چشم روزنامه‌نگاران کنجکاو و شایعه ساز سوئیسی دور ماند و هیچ مطلبی درباره‌اش انتشار نیافت؟ ... حدسم این بود که اطرافیان شاه (زاهدی، علم، ایادی، لقمان ادهم) با پدید آوردن صحنه خنده و شوخی چهار نفره با بریژیت باردو در بار هتل، توانسته‌اند اصل ماجرا را با این ترفند از دید روزنامه‌نگاران مخفی نگهدارند.
مطالب متعددی که اغلب در مطبوعات اروپایی راجع به عیاشی‌های شاه منتشر می‌شد، خود مؤیدی بود بر زن بارگی شاه؛ و نیز حداقل برای من دلیل این مسأله که چرا شاه پیوسته اصرار داشت در اتاق خوابی جدا از همسرش به سر برد، مشخص می‌کرد.
درباره روابط پنهانی شاه با زن‌های مختلف شایعات فراوانی بر سر زبان‌ها بود، و از جمله می‌شنیدیم که: شاه هر سال ضمن سفر به سوئیس، در شهر «گشتاد» (یکی دیگر از نقاط تفریحات زمستانی ثروتمندان) با همسر سابق خود «ثریا» ملاقات می‌کند تا نشان دهد که کماکان به او عشق می‌ورزد. یا روزنامه‌ها با تیتر درشت می‌نوشتند: شاه عاشق «آن مارگرت» ستاره معروف سینمای سوئد و آمریکا شده است. و یا عکسی از ملکه فرح با قیافه‌ای عبوس به چاپ می‌رساندند که زیرش نوشته بود: «دیگر از لبخند‌های شهبانو اثری نیست»، تا وانمود شود که همسر شاه به خاطر هوسرانی‌های شوهرش چقدر تلخ کام است.
دامنه این شایعات البته به تهران هم کشیده می‌شد، و آنطور که می‌شنیدم: مضمون اصلی گفتگوها در محافل زنانه ـ به خصوص در سالن‌های مد و آرایشگاه‌های ویژه زنان متجدد ـ را همین مطالب مربوط به عیاشی‌های شاه تشکیل می‌داد.
البته شاه به عنوان حاکم یک کشور اسلامی این امکان را داشت که از راه‌های مشروع تعدد زوجات را انتخاب کند. ولی او چون خود را بیشتر تابع مقررات غربی می‌دانست، طبعا شیوه اسلامی را نمی‌پسندید و بیشتر ترجیح می‌داد با پیروی از رفتار مردان اروپایی با زنان مختلف روابط پنهانی داشته باشد.
نکته حائز اهمیت در جریان سفرهای تفریحی شاه به سوئیس این بود که اکثر تصمیم‌های مهم سیاسی ایران در سن موریتس گرفته می‌شد. زیرا اکثر وزراء دست شاه را خوانده بودند و با اطمینان به اینکه «ارباب بزرگ»‌ در سوئیس معمولا وضعیتی شاداب و سر حال دارد، سعی می‌کردند هر چه طرح و برنامه جیب پر کن دارند ـ به جای تهران ـ در سوئیس به اطلاع شاه برسانند، تا با استفاده از روحیه مساعد او به سرعت برای طرح مورد نظر خود تأییدیه بگیرند.
چنین حالتی باعث شده بود سن موریتس به صورت میعادگاه سران کشور ـ اعم از لشگری و کشوری ـ در آید، و در حقیقت به گونه‌ای حالت «پایتخت زمستانی ایران» را به خود بگیرد.
در سال‌های اولیه دهه ۱۹۷۰ که ثروت خانواده شاه به چند برابر نسبت به گذشته افزایش یافته بود، سلسله پهلوی عصر طلایی خود را می‌گذراند.
در ژانویه ۱۹۷۲ بنای جدیدی در محوطه پشت ویلای «سوورتا» در سن موریتس به عنوان ورزشگاه اختصاصی شاه و ملکه ساخته شد، که در آن بهترین و مدرن‌ترین وسایل ورزشی وجود داشت. ولی علی‌رغم آن همه مخارج سرسام آور شاه در سوئیس ، هر سال که می‌گذشت ناخرسندی مردم سوئیس از سفرهای شاه به کشورشان بیشتر نمودار می‌شد.
گرچه روزنامه‌های چاپ ایران به خاطر سانسور بسیار شدید هیچ مطلبی راجع به ولخرجی‌‌های شاه و دربار منتشر نمی‌کردند، لیکن روزنامه‌های سوئیس همواره مقالات مشروح انتقادی راجع به اعمال افراطی و اسراف کاری‌های خانواده پهلوی به چاپ می‌رساندند. و به خصوص اوج این مقالات در زمانی بود که شاه در اکتبر ۱۹۷۱ جشن‌های ویژه سالگرد ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی ایران را در تخت جمشید برگزار کرد.
به دستور شاه در این جشن‌ها ۶۲ چادر در یک محوطه لم یزرع برافراشته شد و درون هر کدام را نیز با پرده‌های مخمل بنفش، چلچراغ‌های برنز مطلا، و میز سنگ مرمر صورتی، ‌تزیین کردند تا مورد استفاده مدعوین قرار گیرد. برای تأسیسات مورد نظر جشن‌های ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی از یک سال قبل کاروان کامیون‌ها وسایل مورد نیاز را به محل برگزاری آن حمل کردند. و چون همه سران کشورها به جشن دعوت شده بودند، برای پذیرایی از آنها: ۱۶۵ سرآشپز و پیشخدمت وگارسن را مستقیما از رستوران «ماکسیم» پاریس با هواپیما به ایران آوردند، و ۲۵۰۰ بطری شراب درجه یک نیز به فرانسه سفارش دادند که قیمت هر بطر آن سر به یک صد دلار می‌زد.
سوئیس در پاسخ به دعوت شاه از سران کشورها برای شرکت در جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، فقط به اعزام یک عضو بازنشسته شورای حکومت فدرال اکتفا کرد. ولی همین اقدام دولت سوئیس نیز بحث‌های بسیار تندی را در پارلمان برانگیخت.
نمایندگان پارلمان سوئیس که اصولا با اعزام هر نوع نماینده‌ای به جشن‌های تخت جمشید مخالف بودند، از دولت می‌پرسیدند: چرا سوئیس باید نماینده‌ای برای شرکت در یک نمایش مسخره بفرستد؟ و یا: اگر سوئیس در جشن شاه شرکت نکند، چه چیزی از دست می‌دهد؟ .... آنها به خصوص تأکید می‌کردند: وقتی مردم ایران از فقررنج می‌برند، نماینده سوئیس نباید در جشنی حضور یابد که خوراک شاه و میهمانان ثروتمندش را خاویار تشکیل می‌دهد.
وزارت خارجه ایران با آگاهی از بدنامی خانواده سلطنتی در سوئیس، به من مأموریت داده بود هر مقاله و گزارشی در مطبوعات سوئیس راجع به ایران و سفرهای شاه به سوئیس انتشار می‌یابد، همه را به فارسی ترجمه کنم تا از سوی سفارتخانه برای اطلاع مقامات وزارتخانه به تهران ارسال شود. و البته در جهت هر چه بیشتر کاستن از درج مقالات ناخوشایند راجع به شاه نیز وزارت خارجه ایران همه ساله قبل از کریسمس هدایای گران قیمتی از قبیل: فرش های ابریشمی، مقادیر معتنا به خاویار، و قوطی سیگارهای طلا یا نقره با آرم دربار شاهنشاهی، به سفارتخانه می‌فرستاد تا از طریق من به روزنامه‌نگاران سوئیسی داده شود. ولی گفتنی است که مطبوعات سوئیس علی‌رغم دریافت هدایای ارزشمند، نه تنها دست از رویه خود برنمی‌داشتند، که حتی بر دامنه انتقاد از اعمال شاه و درباریان می‌افزودند.
چنین به نظر می‌رسید که بدنامی شاه و درباریان در خارج از کشور، به هیچ وجه بر موقعیت آنان در داخل ایران اثر نمی‌گذاشت. زیرا درست بر خلاف آنچه انتظار می‌رفتک شاه هر روز قدرتی افزون‌تر از روز پیش می‌یافت، و به همین جهت نیز به خود اجازه می‌داد به مراتب بیش از حدی که قبلا تصور می‌کرد در سوئیس بماند تا به تفریح و اسکی بازی خود ادامه دهد ... لیکن این احساس قدرت فی‌الواقع سرابی بود که باعث می‌شد شاه از توجه به حقایق دور بماند، و بی‌اعتناء به حرکتی که در جهت دگرگونی سرنوشتش آغاز شده بود، راه خود را کماکان ادامه دهد .
ملکه فرح ـ بر خلاف شاه ـ چندان مورد تنفر مردم سوئیس نبود. و به همین دلیل هر گاه به سوئیس می‌آمد، نامه‌هایی از سوی طبقات مختلفه به سفارت‌خانه می‌رسید که نشان می‌داد مردم سوئیس حساب او را از شاه جدا می‌دانند. ولی این وضع نیز بر اثر وقوع رسوایی قاچاق تریاک توسط یکی از درباریان دگرگون شد، و احساسات ضد شاه را در سوئیس چنان به اوج رساند که دامن همه را فرا گرفت.
در سال ۱۹۷۲ موقعی که شاه و ملکه برای اسکی‌بازی در سن موریتس به سر می‌بردند، شاهزاده «دولو» (یکی از منسوبین و دوست نزدیک شاه، که انحصار تجارت خاویار ایران را در دست داشت) به جرم قاچاق مواد مخدر توسط پلیس سوئیس دستگیر شد، و بعد هم با جستجو در ویلای خصوصی او مقادیر معتنابهی تریاک به دست آمد.۱
وقوع این حادثه چنان ما را در سفارتخانه به وحشت فرو برد که احساس می‌کردیم نه جرأت دفاع داریم و نه می‌توانیم مثل رسوایی‌های گذشته برای حل و فصل قضیه وارد مذاکره با مقامات سوئیسی شویم.
ولی این بارهم باز به خاطر دخالت رییس تشریفات وزارت خارجه سوئیس، مسأله زیاد به درازا نکشید، و بعد از چند بار رفت و آمد او سرانجام شاهزاده «دولو» توانست با پرداخت چند میلیون فرانک جریمه از زندان رهایی یابد.۲
قضیه بازداشت یکی از همراهان شاه به جرم قاچاق مواد مخدر، بازتاب بسیار گسترده‌ای در مطبوعات سوئیس داشت و روی هم رفته باعث شد مقالات متعددی ـ چه غصب‌آلود و چه مضحک‌ ـ علیه شاه و ایران انتشار یابد. به طور مثال یکی از روزنامه‌های سوئیس کاریکاتوری به چاپ رساند که نشان می‌داد: رییس تشریفات وزارت خارجه سوئیس کت گشادی با آستین‌های دراز پوشیده، و در حالی که شاه و شاهزاده «دولو» را درون آستین‌های خود مخفی کرده، دارد آنها را به سمت هواپیمای اختصاصی شاه می‌برد تا از سوئیس خارج شوند.
در این جریان ضمنا ثابت شد که مقاله مندرج در یکی دیگر از روزنامه‌های سوئیس تحت عنوان «تریاک: نان روزانه ایرانی‌ها» تا حد زیادی با واقعیت تطبیق داشته است. وگرچه بعد از ترجمه این مقاله توسط من، از سوی سفارتخانه نامه اعتراضیه‌ای برای مدیر روزنامه فرستاده شده بود، ولی آنچه پیش آمد طبعا دی گ رجایی برای تکذیب مطلب باقی نمی‌گذاشت.
دولت سوئیس بعد از این رسوایی، رییس تشریفات وزارت خارجه خود را از مقامش برکنار کرد؛ ولی به جای طرد او دست به اقدامی منطقی زد و با سمت سفیر سوئیس در ایران به تهران فرستادش. در حالی که دربار شاه کاری دقیقا خلاف منطق انجام داد، و به جای توبیخ و تنبیه شاهزاده «دولو» به عنوان مقصر اصلی، تمام کاسه و کوزه‌ها را بر سر سفیر ایران در سوئیس شکست. در این جریان دکتر لقمان ادهم را ـ گویی که به خاطر قصور در پنهان کردن کثافتکاری حضرات، مرتکب جنایتی وحشتناک شده باشد ـ ابتدا دو سه ماهی به آلمان فرستادند و بعد هم متعاقب فراخواندنش به تهران، دیگر او را به هیچ پست دولتی نگماشتند.
پژوهشگر: مینو صمیمی
برگرفته از کتاب پشت پرده تخت طاووس، تالیف مینو صمیمی، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، انتشارات اطلاعات
منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی


همچنین مشاهده کنید