جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


حرکت در مسیری درست و به‌دور از مخمصه


حرکت در مسیری درست و به‌دور از مخمصه
▪ محمدعلی سجادی را خوب می‌شناسیم. کارگردانی برخاسته از سال‌های آغازین سینمای پس از انقلاب که خیلی از منتقدان نسل گذشته بازجویی یک جنایت (۱۳۶۲) او را هنوز هم بهترین کار سینمایی‌اش می‌نامند. سجادی فیلمنامه کارهایش را خودش می‌نویسد. بیشتر فیلم‌هایش را خودش تدوین می‌کند و گاهی هم تدوین آثار برخی از کارگردانان سینما را بر عهده می‌گیرد. جدا از این تله فیلم و دستی هم در نوشتن شعر و رمان دارد که البته رمان‌هایش تا به حال مهر توقیف خورده‌اند و به بازار عرضه نشده‌اند. هستند کسانی در سینما که کارهای او را دوست دارند و البته برخی هم پیدا می‌شوند که به دلیل فضای خاص ‌ فیلم‌هایش سطح کیفی کار او را در مجموع نمی‌پسندند.
سجادی پس از موفقیت شیفته (۱۳۷۹)، چه در گیشه و چه در جلب رضایت نسبی منتقدان، در زمینه سینمای پلیسی، معمایی و جنایی تقریبا به آنچه که می‌خواست دست یافت و کارهای بعدی‌اش در چارچوب نوآرهای جنایی اگر چه آثاری کامل نبودند و گاهی ایرادهایی اساسی بویژه در محتوا داشتند، اما در مقایسه با آثار مشابه سینمای ما یک سر و گردن بالاتر بودند. سه فیلم آخر او، شوریده (۱۳۸۳)، تردست (۱۳۸۳) و مخمصه (۱۳۸۵) چند سالی است که پشت درهای بسته اکران باقی مانده‌اند که این آخری اکنون توانسته به پرده سینماهای کشور راه پیدا کند.
▪ مخمصه در جشنواره فجر دو سال پیش در بخش مسابقه به نمایش در آمد. تولید آن از آبان همان سال آغاز شده بود و تا دی ماه ادامه پیدا کرد و به همین خاطر در روزی که قرار بود در سالن منتقدان و نویسندگان به نمایش در بیاید، به برنامه اکران نرسید و اهل قلم موفق به تماشای آن نشدند. با این وجود فیلم به روزهای پایانی جشنواره رسید و در چند سانس درسینماهای مردمی نیز به نمایش درآمد. در پایان هم سجادی برای تدوین این فیلم دیپلم افتخار دریافت کرد.
▪ نام فیلم و حال و هوای آن، تماشاگر علاقه‌مند به سینما را به یاد شاهکار فراموش نشدنی مایکل مان، مخمصه (۱۹۹۵) می‌اندازد. گویا فیلمنامه اولیه فیلم برداشتی وفادارانه و مو به مو از آن اثر به یاد ماندنی بوده که سجادی در مرحله پیش تولید چند بار بازنویسی‌اش کرده و به سر و شکل اثری که اکنون به روی پرده آمده، در آورده است. از لابه‌لای پلان‌های فیلم می‌توان تلاش سجادی را برای ساخت یک فیلم پلیسی ایرانی به‌خوبی مشاهده کرد.
▪ فیلمنامه مخمصه از همان الگوهای تثبیت شده فیلم‌های پلیسی پیروی کرده است؛ داستان یک پلیس و یک دزد و کشمکش میان آنها که قرار است درام اثر را پیش ببرد. همه ما می‌دانیم به طور معمول ته این قصه‌ها با شکست دزدها و پیروزی نیروهای قانون همراه است. پس یک کارگردان می‌داند با چنین داشته‌‌های مشخصی باید از چه دستمایه‌هایی استفاده کند که بتواند تماشاگرش را تا پایان روی صندلی سینما نگاه دارد.
در سینمای آن سوی آب‌ها به دلیل شناخت فیلمنامه نویسان از عنصر تعیین کننده درام و نیز ظهور فن‌آوری‌های پیشرفته و همچنین وجود امکانات بی‌پایان مالی، دست فیلم‌سازان برای طبع‌آزمایی‌های تازه در این ژانر روز به روز بازتر می‌شود. اما در سینمای ما کمبود امکانات، بالا بودن هزینه‌ها، عدم وجود متخصصان و از همه بدتر مقایسه آثار ایرانی با نمونه‌های خارجی از سوی تماشاگران وطنی و احتمال خطر شکست تجاری سبب شده که فیلم‌سازان کمتر وارد چنین وادی‌هایی شوند. سینمای حادثه‌ای ما نزدیک به ده سال است که از نفس افتاده (هر چند که در اوج رواج‌اش در سال‌های میانی دهه هفتاد هم نتوانست در تاریخ سینمای ایران جریان‌ساز و ماندگار شود و فیلم‌های کم رمقی هم که در این زمینه ساخته شد، از ابتدا شکست‌خورده‌هایی تمام عیار بودند) و در این میان آنهایی هم که با نیت خلق یک اثر پلیسی و حادثه‌ای قابل بحث به سمت این سینما رفته‌اند، معمولا نتیجه کارشان چنگی به دل نمی‌زند. اما مخمصه حداقل یک سر و گردن از فیلم‌های پلیسی وطنی بالاتر است و در جزئیاتش می ‌توان به نکته‌های مثبتی رسید و به آنها دل خوش کرد.
▪ در درام‌های پلیسی کاراکترهای منفی بسیار تعیین‌کننده هستند و سجادی چه در فیلمنامه و چه در اجرا ،حواس‌اش به این نکته جمع بوده که شخصیت‌های منفی فیلمش همذات‌پنداری تماشاگر را برانگیزانند. امیر دلاوری (مسعود رایگان) ملقب به امیر سیاه، سردسته یک باند حرفه‌ای سرقت است که قانون و قاعده کارش را به خوبی بلد است. در حقیقت او یک مجرم حرفه‌ای است که سجادی خیلی تلاش کرده او را از قالبی تک بعدی خارج کند. یکی از مشکلات فیلم‌های پلیسی در سینمای کشورمان هم‌خوان نبودن کنش‌ها و رفتار کاراکترهای تبهکار با سارقان، قاچاقچیان و خلافکاران واقعی است که هر روز ممکن است در سطح شهر آنها را ببینیم یا در روزنامه‌ها و رسانه‌ها درباره‌شان خبرهایی بخوانیم و بشنویم.
این قبیل شخصیت‌ها به دلیل عدم شناخت درست فیلم‌سازان از کاری که در حال انجام‌اش هستند، بیشترشان آدم‌هایی جعلی و شبه کاریکاتوری هستند که تماشاگر نمی‌تواند در پیرامون خود مابه‌ازایی را برای آنها پیدا کند. در مخمصه اگر نگوییم بدمن‌های اصلی داستان کاملا ایرانی هستند، حداقل می‌توانیم ادعا کنیم کاراکترهایی سینمایی‌اند. امیر هوای آدم‌های زیر دستش را دارد. اگر در ابتدای فیلم دستور کشتن میرمحمد را می‌دهد، اما از سویی سهم او را از سرقت طلافروشی به دست مادر پیرش می‌رساند. یا اگر در پایان می‌داند که قافیه را واگذار کرده و احتمال شکست‌اش حتمی است، اما به دلیل پایبندی به قواعد کارش، برای نجات جان یاشار (شهرام حقیقت‌دوست) حاضر است به کام شیر برود و بر سر جان یلدا (لاله اسکندری) با پلیس معامله کند. علاقه او به آشپزی، وسواس او برای آراستگی و تمیزی (نگاه کنیم به سکانسی که مسعود رایگان با چه دقتی کف خانه‌اش را برق می‌اندازد و مثل بیشتر سکانس‌ها همزمان با تلفن هم صحبت می‌کند) و انجام درست کارها و در نهایت بازی بی‌نظیر مسعود رایگان در این نقش همه دست به دست هم داده تا این کاراکتر به شخصیتی دراماتیک و سینمایی تبدیل شود.
در سوی دیگر کاراکتر یاشار را داریم که به لطف بازی چشمگیر شهرام حقیقت‌دوست خوب از کار در آمده است. حقیقت‌دوست که در جنایت و تردست هم با سجادی همکاری کرده، از زیر و بم نه چندان پیچیده نقش‌اش شناخت خوبی داشته و با انجام ریزه‌کاری‌هایی در میمیک چهره و ادای دیالوگ‌ها (که برای نقش‌هایی از این دست به اندازه کافی توانایی‌های بالقوه دارد) یاشار را به یک کاراکتر باورپذیر برای تماشاگر تبدیل کرده است. یاشار در مقابل‌اش ساقی (مریم کاویانی) را دارد که عاشق و معشوق هم‌اند. اما در دل داستان کاراکتر ساقی این توانایی را ندارد که به اندازه یاشار قد علم کند. جان جانان گفتن آن دو به هم لوس و نچسب است و ساقی جز این‌که خرده‌کارهایی را برای باند امیر انجام دهد، نمی‌تواند موجودیتی مستقل به عنوان یک کاراکتر کامل برای خود دست و پا کند.
تنها یک سکانس خوب است که میان او و یاشار می‌گذرد؛ جایی که پس از زخمی شدن یاشار در سرقت از بانک آن دو پای تلفن با هم صحبت می‌کنند و در پس زمینه صدای گیتار شخصیت پدرام را می‌شنویم. حتی پس از سکانس دستگیری یاشار، ساقی از گردونه مناسبات داستانی فیلم خارج می‌شود. دیگر شخصیت‌هایی هم که با باند سارقان سر و کار دارند، به دلیل تعدد کاراکترها و نیز ریتم تند داستان، مجال چندانی برای خودنمایی نیافته‌اند. به عنوان مثال کاراکتر پدرام که در سرقت بانک با امیر و یاشار همکاری می‌کند، طبق گفته‌های یاشار از طبقه بورژوای جامعه است و در عشق شکست خورده و حال تنها برای ملال حاضر به همکاری با آنهاست (نقل به مضمون). اما هیچ‌یک از این موارد به شخصیت پردازی او کمکی نکرده است. سجادی در لابه‌لای روایت داستان و سر و کله زدن با شخصیت‌های اصلی‌اش تلاش کرده قالبی معصوم به قامت این کاراکتر بپوشاند.
با این وجود جایگاه پدرام در دل داستان مشخص نیست و بازی نچسب بازیگر این نقش هم به این موضوع دامن زده است. شاید در بهترین حالت بتوانیم او را در ردیف کاراکترهایی همانند ساقی یا اصغر لالی (مهدی میامی) قرار دهیم. اصغر لالی هم گویا برای این وارد داستان شده که تنها در جریان سرقت از بانک دستگیر شود و در مورد امیر اطلاعاتی گنگ و مبهم به پلیس بدهد (او تنها چیزی که از امیر می‌داند، این است که امیر از سیگار کشیدن نفرت دارد) که البته سرهنگ باهوش فیلم (فرهاد قائمیان) هم بلافاصله از میان آن همه خلافکار ریز و درشتی که در این سال‌ها باهاشان سر و کار داشته، حدس بزند همان امیر دلاوری ملقب به امیر سیاه است که رهبری باند سارقان حرفه‌ای را بر عهده گرفته و زمانی در سرقت‌هایش از خود یک سیگار به جا می‌گذاشته و حالا برای بازی دادن پلیس‌ها عروسک‌هایی از شیطان را در صحنه سرقت باقی می‌گذارد و می‌گریزد.
▪ یکی دیگر از مشکلات اساسی فیلم‌های پلیسی وطنی این است که کاراکترهای قطب مثبت ماجرا که به طور معمول ماموران پلیس و گاه خانواده‌های آنان را شامل می‌شوند، آدم‌هایی اتوکشیده و بدون شخصیت‌پردازی هستند که رفتارها و شوخی‌ها و شیوه حرف‌زدن‌هایشان حوصله بیننده را سر می‌برد و از همه بدتر رابطه آنها با خانواده‌ها‌یشان از مرز کلیشه‌های تلویزیونی فراتر نمی‌رود. از این دیدگاه، مخمصه هم تا اندازه‌ای گرفتار چنین مشکلی است، هر چند که سجادی از برخی آدم‌های مثبت داستانش و نیز روابط و کنش‌های آنها آشنازدایی کرده است.
سروان رضا شمیرانی (مهدی پاکدل) به عنوان مسئول پرونده در برابر آدم بدهای قصه قرار می‌گیرد. همسر او، منصوره (معصومه میرحسینی) در جریان رسیدگی او بر یکی از پرونده‌ها کشته شده و حالا او در رفتارش کمی تلخ و عصبی است. در سکانسی که او برای اعتراف گرفتن از اصغر لالی مجبور است نقش بازی کند و خشونت به خرج دهد، مرز میان یک افسر پلیس کلیشه‌ای و یک پلیس حقیقی شکسته می‌شود. پاکدل هم در این نقش چندان بد کار نکرده و در قامت سروان شمیرانی جا افتاده است؛ هرچند که سجادی می‌توانست از گزینه‌های بهتری هم استفاده کند. از سویی کاراکتر اردلان (امیررضا دلاوری) را داریم که فکر و ذکرش گوشی تلفن همراهش است و البته فیلم روی این قضیه به عنوان یک دستاویز دراماتیک مانور داده است. شک رضا و سرهنگ به اردلان مبنی بر همکاری‌اش با سارقان در پیشبرد خط روایی فیلمنامه و ایجاد تعلیق در تماشاگر کارایی خوبی دارد، هرچند که در مجموع این نقش جای کار چندانی برای امیررضا دلاوری ندارد و در نهایت اردلان تنها یک شخصیت فرعی و نه چندان تاثیرگذار به حساب می‌آید. این قضیه تا اندازه‌ای در مورد کاراکتر ناصر (فرهاد بشارتی) نیز صدق می‌کند. انتخاب بشارتی برای این نقش با توجه به فیزیک و گویش‌اش گویا تنها برای بیرون آوردن جمع پلیس‌ها از حالتی خشک و جدی بوده و قرار نیست شوخ‌طبعی و تا اندازه‌ای دست و پا چلفتی بودن‌اش کارکردی در دل داستان داشته باشد.
با این وجود سجادی به همین موضوع بسنده نکرده و برای ایجاد پیچشی دراماتیک و تازه (در مقایسه با دیگر نمونه‌های وطنی) در داستانش، برگ برنده خود را از طریق این شخصیت رو می‌کند. این موضوع که ناصر به دلیل ترس از تهدید سارقان حاضر به همکاری با آنها شده و عملیات نیروهای پلیس را به سارقان لو می‌دهد، کمک خوبی به جلو بردن خط داستانی فیلم کرده و اجازه نداده که فیلمنامه مخمصه در حد نمونه‌های ناموفق پیشین‌ باقی بماند و در کنار آن تماشاگر هم درگیر قصه فیلم شود،هرچند که با فاش شدن این راز، به دلیل وجود برخی محدودیت‌ها و ترس از ممیزی‌های دست و پا گیر، سجادی مجبور شده خیلی زود از کنار این قضیه بگذرد و داستان اصلی (موش و گربه بازی پلیس و دزدان) را ادامه دهد. خانواده رضا هم در حد همان خانواده‌های نمونه‌ فیلم‌ها و مجموعه‌های پلیسی باقی مانده‌اند. مادر (ثریا قاسمی) یک مادر مهربان و نگران است که بودنش بیشتر برای تزئین صحنه‌هایی است که در خانه رضا می‌گذرد. منطق حضور خواهر رضا (شیوا خسرو مهر) و کودک خردسال‌اش که به هیچ وجه معلوم نیست و نشان دادن رویاهای رضا از همسر به قتل رسیده‌اش هم هیچ کارکردی ندارد و تنها به مدد اشتیاق سجادی برای به تصویر کشیدن چنین صحنه‌هایی (که در فیلم‌های اخیرش بویژه در شیفته و اثیری نمود زیادی داشته است) و بازیگوشی او در بازی با رنگ‌ها اندکی قابل تحمل شده است.
اما می‌رسیم به شخصیت یلدا! یلدا به عنوان عشق سابق رضا بر سر راه او قرار گرفته و به عنوان رازگشایی فیلمنامه، تماشاگر در یک سوم پایانی داستان می‌فهمد که او به دلیل رابطه همسرش با باند امیر از سوی او اجیر شده تا به رضا نزدیک شود و شنودی را در بیسیم او کار بگذارد. با وجود بازی قابل قبول لاله اسکندری، این کاراکتر مجال چندانی برای عرض اندام در فیلمنامه پیدا نکرده است و نتوانسته جایگاه خود را به عنوان یک Femme Fatal در دل فیلم تثبیت کند، هرچند که مرگ او در پایان فیلم حدس و گمان تماشاگر را به هم می‌ریزد و در حقیقت حاصل نوعی آشنازدایی کارگردان از این فیلم به حساب می‌آید. اما ایرادی که به حضور این کاراکتر در دل مناسبات داستانی فیلم وارد است، وجود عنصر تصادف است که تحمیلی به نظر می‌رسد؛ حتی یادمان نرفته که در اولین ملاقات میان رضا و یلدا، رضا به او می‌گوید که تصادف رهبر جهان است.
یلدا و رضا زمانی عاشق و معشوق بوده‌اند. از سویی رضا به طور اتفاقی روی پرونده‌ای کار می‌کند که تبهکارانش باز به طور اتفاقی با همسر فعلی یلدا در ارتباط هستند و حال که می‌دانند رضا روی این پرونده کار می‌کند (از کجا می‌دانند؟!) او را وامی‌دارند که به رضا نزدیک شود. همان‌طور که می‌بینیم عامل تصادف و اتفاق در این خط داستانی کاملا مشهود است. با این وجود خلق این خط روایی بر جذاب شدن داستان فیلم، بیشتر تاثیری مثبت گذاشته تا این‌که باری منفی داشته باشد.
▪ فیلم در سکوت آغاز می‌شود. رضا و اردلان و ناصر وارد انباری می‌شوند که به جای روبه‌رویی با سارقان با عروسکی که به آنها می‌خندد، مواجه می‌شوند. همزمان سارقان دزدی از طلافروشی را با موفقیت انجام می‌دهند و در پشت چراغ قرمز چهارراه خشنود از موفقیت‌شان به کودکان گل‌فروش اسکناس درشت و سکه طلا می‌دهند. در سکانس بعد امیر را می‌بینیم که وارد خانه بزرگ و زیبایش می‌شود و دوربین او را همراهی می‌کند.
همین سکانس‌های مقدمه و معرفی (که به سکانس‌های نوآرهای درخشان ژان پی‌یر ملویل پهلو می‌زند) به ما می‌فهماند که سجادی به کاری که انجام می‌دهد ایمان دارد و در پس نگاهش می‌توان زبان تصویر و سینما را جست‌و‌جو کرد. او با خرد کردن پلان‌ها در هر صحنه با توجه به تعلیق موجود در آن و نیز چینش نسبتا درست‌شان بر سر میز تدوین، ریتمی تقریبا یکنواخت و در عین حال قابل قبول را به فیلمش بخشیده است. حسین ملکی که در کارهای اخیر سجادی یک پای ثابت فیلم‌های او بوده است، با دوربین روی دستش در صحنه‌های پرتنش، حس مورد نظر کارگردان را به درستی به بیننده القا می‌کند. سجادی سکانس‌های حادثه‌ای و تعقیب و گریز فیلم را خوب از کار درآورده و به جز برخی پلان‌های شتاب زده در صحنه نبرد پلیس با سارقان در بیرون بانک ،مجموع سکانس‌های تعقیب و گریز فیلم شسته و رفته از آب درآمده‌اند.
امیررضا نوری پرتو
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید