شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

امیر اعظما


امیر اعظما
«روزگار تبعید به ۴۰ روز رسید. جنایت بزرگ تاریخ روز جمعه، هفدهم ربیع الاول ۱۲۶۸ (دهم ژانویه ۱۸۵۲) در حمام فین صورت گرفت.» ۱
بیست ویکمین روز از دی ماه سال ۱۲۳۰ شمسی چاکر آستان ملائک پاسبان، فدوی خاص دولت ابدمدت، حاج علی خان فراشباشی در حمام فین کاشان به حیات رادمردی خاتمه داد که ملت ایران به رغم گذشت ۱۵۷ سال از زمان شهادتش به نیکی از او یاد کرده و بزرگش خواهند داشت.
قبل از آغاز چه خوب است از زبان آمر اصلی قتل بخوانیم، امیر چه نادر ه مردی بود. این نامه در «سنه ۱۳۰۰ هـ ق» یعنی ۳۲ سال پس از شهادت امیر از سوی ناصرالدین شاه نوشته شده است. «عضدالملک؛ شنیدم اولاد امیر نظام مرحوم خالی از تزلزلی نیستند. از بعضی حالات در باب منصب شان یا حساب های کهنه و نو امیر نظام یا خودشان. لازم شد این دستخط را به شما بنویسم.
اولاً بعد از فوت مرحوم امیر مکرر گفتم و نوشتم بر من واجب است حفظ و نگاهداری اولاد او که در سر خدمت جان داده است و هرگز راضی نمی شوم ذره یی بی احترامی نسبت به آنها شود یا کسی بخواهد کج حسابی به آنها بکند یا کسی بخواهد خیال تصرف به منصب های آنها را داشته باشد.
از این جهت ها و خیالات حالا می نویسم؛ آسوده و مطمئن خاطر باشند. این دست خط را به همه اولاد او نشان بده و به خصوص کارهای آنها را به شما سپرده بودم. حالا هم می سپارم. در دفترخانه یا جای دیگر. هر کس حسابی و کاری با آنها دارد، اول باید به شما اطلاع بدهد و شما به عرض برسانید تا حکم موافق عدل و قاعده بشود. همین طور هم به همه اعلام بکن و به اطلاع جناب آقا غیوسف مستوفی الممالکف برسان. سنه ۱۳۰۰»۲
در مکاتبات، مراسلات، گفت وگوهای سیاسی، خاطرات و نوشته های به جا مانده از عصر قاجار- تا پایان سلطنت ناصرالدین شاه- سابقه نداشته است، گفته یا نوشته شود؛ او که در سر خدمت جان داده است. یک شاه وجود داشت و بقیه نوکر و رعیت بودند. چه اهمیتی داشت که شخصی برود یا بماند؟ اما حکایت امیر چیز دیگری بود. برای آنکه دریابید استبداد چگونه گوشش بدهکار حرف حساب نبود تا حرف حساب بزند. روایت وزیر انطباعات ناصری که از قضا فرزند قاتل امیرکبیر است را بخوانید. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه می گوید؛ «چهارشنبه چهارم رجب سنه ۱۳۰۱ قمری؛ شاه امروز کامرانیه تشریف بردند... قبل از رفتن به کامرانیه سواره از میان باغ سلطنت آباد عبور فرمودند. به خداداد گبر فرمودند؛ چرا زنت را شب بیرون فرستادی که کشته شود؟ جواب داد؛ من تصور می کردم در مملکت شما شب و روز نیست و ما خوابیده ایم و شما بیدارید. به این اطمینان فرستادم. این حرف را ظاهراً غکسیف از اهالی ایران قدرت نداشت که بگوید و به زبان خداداد گبر جاری شد.
اگرچه شاهد بر این تفصیل از زمان قدیم به سلاطین سلف شده است اما به وضع حالیه و سلطنت قاجاریه خیلی عجیب بود.»۳
گفته خداداد گبر یک سال پس از آن است که ناصرالدین شاه می نگارد؛ «او که در سر خدمت جان داده است»؛ و در جایی که محرم اسرار او تعجب می کند از این جسارت به وجود شاهانه می توانید دریابید امیر چه گوهر یگانه یی بوده است که ۳۲ سال پس از شهادتش شاه مستبد، فاسد، خودرای و ایران برباددهی چون ناصرالدین شاه چنین حسرت می خورد و می نویسد.
استبداد خود را نیز گول می زند، اما حکایت امیر به رغم آن همه جعل و تحریف و حذف امری نبود که ناصرالدین شاه نادیده انگارد. ناصرالدین شاه در مورد خداداد گبر و برخورد با او می گوید؛ «... دیروز زن خداداد گبر باغبان سلطنت آباد که در خانه حسین آباد سوار خری بوده است از مبارک آباد می آمده است، کشته دیده اند. خودش گریخته منزلش رفته بوده است. اسبابش را هم برده بودند، می گویند؛ خود خداداد کشته است چون می خواسته است مسلمان بشود.»
و روز بعد شاه چنین به دروغ می نگارد؛ «سواره از سلطنت آباد رفتم، بسیار باصفا بود. از خداداد پرسیدم زنت را کی کشته، پدرسوخته هیچ عین خیالش نبود. معلوم شد به تحریک خودش کشته اند.» ۴
برای آنکه دریابید کلمه «پدرسوخته» در ادبیات ناصرالدین شاه چه جایگاهی دارد، به دو روایت زیر توجه کنید؛ «ناصرالدین شاه در ۲۰ یا ۲۱ محرم ۱۲۶۸ خطاب به امیر می نویسد؛ امیر نظام به خدا قسم امروز خیلی شرمنده بودم که شما را ببینم. من چه کنم؟ به خدا ای کاش هرگز پادشاه نبودم و قدرت نداشتم که چنین کاری بکنم. به خدا قسم حالا که مشغول نوشتن این کاغذ هستم، گریه می کنم. به خدا قلب من آرزوی شما را می کند. اگر باور می کنید و بی انصاف نیستید، من شما را دوست می دارم.
بیگلربیگی آمد و از حرف های او این طور فهمیدم که شما بیم دارید که این اوضاع به کجا خواهد انجامید؟ چه کسی می تواند یک لحظه حرفی علیه شما بزند. به خدا قسم اگر کسی چه در حضور من و چه پیش اشخاص دیگر یک کلمه بی احترامی درباره شما بکند پدرسوخته ام اگر او را جلو توپ نگذارم...»۵ و در زیرنویس عکس حاج سیاح محلاتی چنین نوشته است؛ «رمضان ۳۰۸، توشقان ئیل، ثور. خیلی پدرسوخته است حاجی سیاح محلاتی معروف است، پاهایش را که بسته است خودش را از بالاخانه پرت کرده بود که در برود، دوباره حبس شد.»۶ پس بی دلیل نبود که خداداد گبر «پدرسوخته» بود.
آنچه به دست دادم، فقط قطره یی از دریایی است که باید در مورد استبداد و فساد و بیداد قاجار و قاجاریان گفت و در آتش این استبداد میرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی و میرزا محمدتقی خان امیرکبیر سوختند و به تبع آن ملت ایران از قافله تمدن عقب ماندند و عجبا که در روزگار ما به شکلی نوین چهره آراسته می آیند تا بگویند؛ «این نوع وطن دوستی نورسته او باعث حراست تمامیت ارضی کشور شد. علایق فرهنگی و هنری او تمایلات مذهبی اش نیز به حفظ میراث فرهنگی کشور که هنوز چالاک و فعال و مطمئن از موازین و مبتنی بر جهان بینی خود بود، یاری رساند. آنچه ناصرالدین شاه را بیش از پیش از توانمندی فردی اش بزرگ کرد، همانا فضای تاریخی بود که او را همچنان در مرکز دنیای خویش قرار می داد.» ۷
نیازی به پاسخگویی نیست، این کار را دیگران انجام داده اند. از میان آنچه از درون دربار ناصرالدین شاه- و دیگر پادشاهان فاسد قاجار- برجا مانده، اسنادی را به دست می دهم، تا بدانید وارونه نگری بر تاریخ و چوب حراج زدن بر افتخارات ملی و همچنین خائن را خادم جلوه دادن و خادم را خائن خواندن، چه عواقب و عوارضی را می تواند دربر داشته باشد. چه خوب است روایتی را درباره ناصرالدین شاه،از زبان طرفدارانش بخوانیم؛ «پیشرفت اوضاع اقتصادی ایران اگر محال نبود، کاری هم نبود که مورد قدردانی و سپاسگزاری این و آن واقع شود. مملکت فاقد بسیاری از شرایط بود که لازمه توسعه اقتصادیات هر کشور است، از جمله اراده مردم به پیشرفت و ترقی.» ۸
قبل از آنکه به مقایسه از آنچه که به جا مانده از عصر قاجار است بپردازم، تاکید بر این نکته را نیز ضروری می دانم، ارادت به امیر، نه از شیفتگی است و نه از نادیده انگاشتن اسناد و مدارک تاریخی، ولی آنچه در کتاب وابستگان به فرقه ضاله بهاییت آمده، آنقدر از روح حقایق به دور است که اگر حرف درست و راستی در آنها یافت شود، حکم سوزن و انبار کاه را دارد و قلم فرسودن در این راه، کمک به کسانی است که با اهداف خاص، دشمنی با امیر را از زمان به دار آویختن باب آغاز کردند. درباره آنان، نادره گفته دکتر فریدون آدمیت کفایت می کند؛ «در یک کلام، داستان باب با دعوی امام زمانی آغاز گشت و به مرام بی وطنی اجنبی پرستی انجام پذیرفت.»۹ گفته های آنها ، با آنکه سراپا تحریف و عاری از حقیقت اند، اما اگر حرف درستی هم باشند، هدف باطلی را دنبال می کنند.
برای آنکه میزان «خداپرستی» شاه را دریابید، گفته و نوشته خودش را می آورم؛ سه شنبه ۲۰ شهررمضان ۱۳۰۶ قمری؛ «... امشب را در منزل دالغروکی به شام مهمان هستیم... توستی به سلامتی ما خوردند و ایم ناسیونال ایران را زدند، ما هم به سلامتی امپراتور توستی بردیم و ایم ناسیونال روسی را زدند و شام ختم شد.»۱۰
بد نیست ماجرا را از زبان پسر قاتل امیرکبیر نیز بخوانیم؛ «... شب به خانه حاکم مهمان بودیم. هیچ یک از همراهان رعایت شب قتل را نکردند. از شراب های مفت حاکم مسکو نوشیدند.»
چهارشنبه ۲۱ رمضان سنه ۱۳۰۶؛ «...در وقت ناهار شاه حاضر شدم. تماشای عجیبی بود. بندگان همایون به جبران اعمال دیشب که قتل بود سجاده گسترده و مدتی قرآن به سر گرفته بودند. بلافاصله بعد از این عبادت، در وقت ناهار برای بدی آب مسکو که نمی شود خالی صرف کرد، لابداً مشروبات صرف فرمودند.»۱۱
و جالب آنکه شاه در خاطراتش نه از شراب خوردنش چیزی نوشته و نه از نماز خواندنش ذکری کرده است.۱۲
و برای اینکه دریابید ناصرالدین شاه چقدر به فکر ترقی و تعالی ایران بود، روایت خودش را بخوانید؛ «... در ساعت دو از ظهر گذشته باید برویم به اکسپزسین زن ها، در سر ساعت جنرال کورکو آمد، با جنرال در یک کالسکه نشستیم... عمارت دو مرتبه بود، پیاده شده داخل شدیم... زنها و دخترها همین طور فال فال نشسته بودند... در حقیقت اکسپزسین خوشگل ها بود. الحق چند نفر خوشگل داشت که خیلی نقل داشتند، افسوس که دست به آنها نمی رسید.»۱۳
حقیقت مطلب را اعتمادالسلطنه گفته است؛ سه شنبه ۲۷ شوال ۱۳۰۶ قمری؛ «شاه امروز به مدرسه دخترها رفتند. بیشتر برای تماشای دخترها بود، نه برای وضع تدریس آنها.»۱۴
مشتی نمونه خروار، از آنچه که حقیقت محض است.
امیر در شب ۲۲ ذیقعده به فرمان شاه به صدارت عظمی رسید؛ «ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسوول هر خوب و بدی که اتفاق افتد، می دانیم. همین امروز شخص شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق داریم و به جز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم، به همین جهت این دستخط را نوشتیم.»
درباره این دستخط چنین نوشته شده؛ «در تاریخ سلطنت قاجار هیچ گاه این همه قدرت به یک نفر از اهل دیوان تفویض نشده بود. ارتقای امیرنظام به مقام صدارت، رجال سیاسی تهران را تکان داد.»۱۵
کفایت امیر در بر تخت نشاندن ناصرالدین شاه غیرقابل انکار است. همان گونه که میرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی پدر او- محمدشاه- را بر تخت نشاند و بی کفایتی، همچون حاج عباس ایروانی- حاج میرزا آغاسی- پس از به قتل رساندن قائم مقام، به مقام صدارت دست یافت. برای آنکه دریابید «این همه قدرت» که سرانجام اسباب قتل امیر را فراهم آورد، با این نوشته محمدشاه به حاج میرزا آغاسی- که مخاطبش شخص ناصرالدین میرزا در زمان ولایتعهدی است- مقایسه کنید تا دریابید آنکه با ذهن و نیت خاصی- مطلبی را می نگارد، چگونه به دست خود به بیراه می رود؛ «ولیعهد، این همه حرف های مزخرف چیست؟ عزرائیل هم نمی تواند رشته محبت را از حاجی ببرد. به حق پروردگار و به حق پیغمبر اکرم قسم که او را حقیقتاً هزار بار بیشتر از جانم دوست دارم...
من چه کنم؟ خلعت که قابلی ندارد. از خودش بپرس چه می خواهد؟ اگر لازم است سر و جانم فدای او، اما این چه معنی دارد که دائماً می گوید؛ مردم فتنه می کنند. آیا این مفسدین اسم ندارند؟ اینها کی ها هستند؟ کدام فوج هستند؟ چه اهمیتی خان عمو غملک قاسم میرزاف دارد؟ مگر نمی داند حاجی هزار بار جانش را قربان من کرده است؟»۱۶ ناصرالدین شاه اختیار داد و جان امیر را گرفت و محمدشاه، هزار بار جانش را به قربان حاجی می کرد و عجیب که حاج میرزا آغاسی، بعد از وفات محمدشاه، به حضرت عبدالعظیم رفت و بست نشست و میرزا آقاخان نوری پس از هفت سال خیانت، خود و خانواده اش از تمامی مناصب خلع و اموال شان توسط ناصرالدین شاه مصادره شد، اما... «در عهد امیر، چنان نظمی به کار بود که گرگان را از گوسفندان هراس بود و جمیع رعایا به بودن امیر راضی بودند. ولی اعیان مملکت چون مجال تعدی و خودسری نداشتند، به عزل او کوشش نمودند و به مقصد رسیدند و آخر همه پشیمان شده، قدر و رتبه امیر را شناختند که بقا و دوام او باعث نظام مملکت و ملت بود.»۱۷ یادتان باشد، نویسنده این سطور پدرش امیر را در فین کاشان به قتل رساند. محمدحسن خان اعتماد السلطنه و حاج علی خان فراشباشی حاجب الدوله.
ننگ ابدی قتل امیر، بعدها حتی برای نسل سوم و چهارم خاندان حاج علی خان نیز غیرقابل تحمل بود. حسن مقدم (علی نوروز) نویسنده نمایشنامه مشهور «جعفرخان از فرنگ برگشته» فرزند تقی خان احتساب الملک است.
تقی خانه فرزند عبدالعلی ادیب الملک است و او فرزند حاج علی خان فراشباشی. به همچنین مهندس محسن مقدم برادر حسن مقدم بود که به مقام استادی معماری در دانشگاه تهران رسید و حتی «آرم دانشگاه تهران» را نیز او ترسیم کرد. او همواره خود را «محسن مقدم» معرفی می کرد، در حالی که نام خانوادگی آنان مقدم مراغه یی بود، چون حاج علی خان «مقدم مراغه یی» بود. حال در جایی که نبیره های حاج علی خان از گفتن نام واقعی خانوادگی خود ننگ داشتند، چگونه می توان نوشته هایی از صنف و سنخ «قبله عالم» و تاییدیه های آن را تحلیل کرد و پذیرفت؟
بر سنگ خاک امیر در کربلای معلی، شعر زیر حک شده است؛
آه که در جهان دون از صدمات این غما
عالم روز واپسین گشت عیان به عالما
خاک ملال از جهان رفت به هفتم آسمان
رفت به گلشن جنان وارث آصف جما
کارگشای متقی، حارس ملک دین تقی
آنکه زسهم او شقی، شد به سوی جهنما
راد امیر دادخواه، میر جهانیان پناه
آنکه بسوخت نظم او، خرگه ترک و دیلما
دولت خسرو عجم کرد چنان بری زغم
کز کف دیو دست جم بازگرفت خاتما
تیغ یلان تیزرو ماند به کف چو ماه نو
رفت به قلعه یی گرو نیزه و گرز رستما
آه زچرخ واژگون کز حرکت بی سکون
کرد به خاک سرنگون، سرو سهی دماد ما
خاصه اتابک زمن بنده خاص ذوالمنن
کرد سیاه تن به تن رستم و سام و نیرما
دادگری به نام او، ابر کرم عطای او
شعر من و ثنای او، هست چه قطره و یما
بست چو بار زین سفر روح امیر نامور
شد زمدار تا مدر ماه صفر محرما
هاتف رحمت خدا، خواند به گوش این ندا
کز در بندگی درا تا که شوی مکرما
سال وفات او زغم، کلک سرور زد رقم
گفت که بی زیاد و کم «آه امیر اعظما»۱۸
یادش همواره گرامی، روانش شاد.
نصرالله حدادی
پی نوشت ها؛
۱- آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، ص ۷۲۶، چاپ ششم، ۱۳۶۱، انتشارات خوارزمی، تهران
۲- آل داوود، سیدعلی، اسناد و نامه های امیرکبیر (نگارش و تدوین)، صص ۹۹- ۹۸، سازمان اسناد ملی، ۱۳۷۹، تهران
۳- روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، ص ۲۹۶، به کوشش ایرج افشار، چاپ سوم، ۲۵۳۶ غ۱۳۵۶ف انتشارات امیرکبیر، تهران
۴- یادداشت های روزانه ناصرالدین شاه (۱۳۰۳- ۱۳۰۰ قمری) به کوشش پرویزی بدیعی، صص ۱۵- ۱۴، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۸، تهران
۵- امیرکبیر و ایران، ص ۶۹۶
۶- خاطرات حاج سیاح، ص ۳۶۷، انتشارات امیرکبیر، ۲۵۳۶ غ۱۳۵۶ف، تهران
۷- قبله عالم، ص ۲۸، ترجمه حسن کامشاد، چاپ اول، نشر کارنامه، مهرگان ۱۳۸۳، تهران
۸- کاظم زاده، فیروز، روس و انگلیس در ایران، ص ۱۷۴، ترجمه منوچهر امیری، شرکت سهامی کتاب های جیبی، ۱۳۵۴، تهران، شایان ذکر است فیروز کاظم زاده دبیر محفل بهائیان در امریکا است.
۹- امیرکبیر و ایران، ص ۴۵۸. درباره دیدگاه های مختلف راجع به کتاب عباس امانت، بنگرید به؛ محمد قوچانی، تاریخ وارونه ناصری، روزنامه شرق، بیستم اردیبهشت ۱۳۸۴، ص ۲۱ و شهروند امروز، شماره پیاپی ۶۳، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶، صص ۶- ۴ و جوابیه در «تحمیل آرمان های ذهنی بر واقعیت» نوشته ناصر عابدینی، روزنامه شرق، یکشنبه اول خرداد ۱۳۸۴، ص ۲۱ و همچنین ماهنامه زمانه؛ قبله نما و مغناطیس تعصب نوشته مسعود رضایی، صص ۱۰۱- ۹۴، سال ششم، شماره ۶۱، مهرماه ۱۳۸۶
۱۰- روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، جلد اول، صص ۱۳۵ و ۱۳۷ به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضی ها، انتشارات رسا، ۱۳۶۹، تهران
۱۱- روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، ص ۶۴۲
۱۲- روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه، همان، ص ۱۳۸
۱۳- همان، صص ۱۶۱ و ۱۶۲
۱۴- اعتماد السلطنه، ص ۶۴۴
۱۵- قبله عالم، همان، ص ۱۶۰
۱۶- همان، ص ۱۰۰
۱۷- محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، ص ۲۳۰، به کوشش محمد مشیری، انتشارات روزبهان، ۱۳۵۶، تهران
۱۸- امیرکبیر و ایران، ص ۷۳۸
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید