پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

جنگ غزه یک جنگ رسانه‌ای است


جنگ غزه یک جنگ رسانه‌ای است
امروزه، ما در در متن و بطن یک ‹فرایند رسانه‌ای شدنِ› فزاینده زندگی می‌کنیم، که از رهگذر آن: فرهنگ رسانه‌ای به‌طور روزافزونی از فرهنگِ چاپی به فرهنگِ الکترونیکی در حال تغییر است؛ رسانه‌ها به‌طور روزافزونی در مسیر درگیر شدن در فرایندهای فراملی قرار گرفته و در حال تجاری شدن و خارج شدن از قلمرو نظارت و کنترل دولتی هستند؛ مالکیت رسانه‌ها، در سراشیبی متمرکز شدن در دست تعداد اندکی از شرکت‌ها قرار گرفته است؛ تکنولوژی‌های جدید، دست اندرکار ایجاد دگرگونی و تحول در فرایند رسانه‌ای شدن شده‌اند؛ خصلت بینامتنی بودن رسانه‌های همگانی را به‌طور روزافزونی در مسیر افزایش قرار گرفته است؛ رسانه‌های الکترونیک، نزدیکی و بی‌واسطگی، و تعامل و واکنش دوسویه را برای انسان‌ها به ارمغان آورده‌اند؛ رسانه‌های جدید، امکان دسترسی به اطلاعات را برای شهروندان، سیاستمداران و دیوان‌سالاران افزایش داده ‌ند، جمع‌آوری، انباشت و توزیع اطلاعات را سرعت بخشیده و محدودیت‌های زمانی و مکانی را از بین برده‌اند و به دریافت‌کنندگان اطلاعات امکان داده‌اند کنترل بیش‌تری بر آن داشته باشند؛ این رسانه‌ها هم‌چنین، امکان قبض و بسط اطلاعات را برای فرستنده و امکان تعامل میان فرستنده و گیرنده‌ی اطلاعات را فراهم آورده‌اند.
افزون بر تمامی این دست‌آوردها، فرایند رسانه‌ای شدن، انسان زمانه‌ی ما را در آستانه‌ی ورود به عصری دیگر و جهانی دیگر قرار داده است:
ـ عصر و جهانی که به تعبیر بودریار می‌توان آن را عصر/جهان وانموده یا حاد-واقعیت نامید. بودریار، در مقاله‏ی «پیش‏گامی وانموده‏ها»، به ما می‏گوید که، سلطه‏ی نشانه‏ها، تصاویر، و بازنمودها در دنیای معاصر به گونه‏ای است که امر واقعی اساساًً ‌محو شده، و «حقیقت» مرجع و علل عینی دیگر وجود ندارند. بنابراین، در نزد بودریار، وانموده نشانه‌ای بدون مرجع است که هیچ‌گاه با امرِ واقع قابل تغویض نیست، بلکه صرفا با خودش قابل تعویض است؛ و شبیه‌سازی یعنی ابعاد روشی وانموده‌ها یا نوعی بازنمایی غیرارجاعی و بدون مرجع. چنان‌چه زیگموند باومن می‌گوید: «همه‌ی وانموده‌ها دروغ و نیرگند، اما وانموده‌ی مورد نظر بودریار نیرنگی است مضاعف: در این‌جا دیگر مسئله‌ی بازنمود واقعیت (ایدئولوژی) در میان نیست - دست کم نه واقعی‌تر از چیز بعدی، نه استوارتر از چیزی که آن را جعل می‌کند. چیزی که در این‌جا با آن مواجه هستیم، به قول معروف، وانموده مرتبه دوم، یا - اگر از پیشوند محبوب بودریار استفاده کنیم - بیش از حد وانموده است».به بیان دیگر، در این‌جا «تقابل‌ها در واقع محو شده‌اند، و اشیا نیز، هویت خود را از دست داده‌اند. ما در وضعیت فراواقعی به سر می‌بریم. واقعیت «واقعی‌تر از واقعی» است؛ از این نظر که دیگر در مقابل چیز دیگری که بر خلاف خودش، ساختگی، موهوم یا خیالی باشد قرار نمی‌گیرد. واقعیت همه چیز را فرو بلعیده است، و هر چیزی می‌تواند ادعای واقعیت کند، و این ادعا از جانب همه به یکسان حق است (یا ناحق، که هم‌سنگ همان است)».
به عقیده‌ی بودریار، در زمانه‌ی ما ارتباطات و تعاملات بشری به درون ‹توده‌ها› پخش شده‌اند. در جامعه‌ی معاصر، انسان‌ها تنها به چیزهایی که به‌صورت تصاویر رسانه‌ای به آن‌ها نشان داده می‌شود، توجه دارند؛ آن‌ها نه در مقابل این تصاویر عرض اندام و مقاومت می‌کنند و نه در مورد آن‌ها می‌اندیشند. در حقیقت، از آن‌جا که دیگر هیچ واقعیتی وجود ندارد، موضوعی هم برای اندیشیدن وجود ندارد. این انسان، بنابراین، در زمانه‌ای می‌زید که در آن اطلاعات هر چه بیش‌تر و معنی در آن هر چه کم‌تر شده است. دیگر صحنه و آینه (بازتاب‌دهنده) وجود ندارند و به‌جای آن‌ها صفحه و شبکه قرار گرفته‌اند. عصر تولید و مصرف، جای خود را به عصر پیوستگی‌ها و بازخوردها داده است. در واقع، در وجد و خلسه‌ی ناشی از ارتباط زندگی می‌کنیم. این‌گونه نشو و نما زشت و وقیح است. تبلیغات با تهاجم خود همه چیز را مسخر نموده و فضای عمومی ناپدید شده است. هم‌زمان با از دست رفتن فضای عمومی به‌نحوی ظریف، محدوده‌ی خصوصی نیز، از بین می‌رود. دیگر چیزی به‌عنوان تماشایی یا (در نقطه‌ی مقابل آن) پوشیده وجود ندارد. زمانی تفاوت مشخص بین بیرونی و درونی وجود داشت، اما اینک این تقابل به نحوی وقیحانه محو گردیده و خصوصی‌ترین فرایندهای زندگانی ما زمینه‌ی خوراک مجازی برای رسانه‌ها شده است.
نتیجه‌ی قهری آن‌چه بودریار از آن با ما سخن می‌گوید، چیزی جز شی‌گونه شدن انسان‌ها و کالایی‌شدن فرهنگ‌ها نیست. زیرا در دنیای ارتباطات و اطلاعات کنونی، ابر-رسانه‌ها می‌توانند با بهره جستن از نمادها و کلمات، به پدیده‌ها و حوادث و رفتارها و کردارها، محتوی و معنای خاص خود را اعطاء کرده و از رهگذر انتقال این معنی و محتوی، بر فرد مصرف‌کننده تاثیری ژرف گذارده و او را در مسیر از خودبیگانگی و شی‌گونگی قرار دهند. به بیان دیگر، رسانه‌ها می‌توانند یک بازی بالقوه‌ی پایان‌ناپذیر از نشانه‌ها را پایه‌گذاری کنند که به اجتماع نظم بخشیده و در فرد احساس آرامش و ثبات روانی، شخصیتی و هویتی را تقویت کنند. بنابراین، در دنیای رسانه، گاه مردم در بازی نگاره‌ها و صورت‌های خیالی گرفتار می‌آیند که کم‌ترین ارتباطی با یک واقعیت خارجی ندارند (در واقع، آنان در جهانی از صورت‌های خیالی قرار می‌گیرند که در آن انگاره‌ها و وانموده‌ها جایگزین تجربه‌ی مستقیم و شناختِ مصداق یا مدلول یک رویداد شده‌اند). در این حالت، رسانه به‌عنوان امتداد هستی و وجود آنان نقش بازی می‌کند، به گونه‌ای که همواره خود را در رسانه و رسانه را درخود احساس می‌کنند. و در این حالت، رسانه درک آنان از فضا و زمان را بازسازی نموده و واقعیت‌ها را، نه به مثابه چیزی خارجی، بل‌که به‌عنوان برساخته‌ای رسانه‌ای، در سپهر ذهنی آنان نقش می‌کند.
بر این اساس، بودریار چنین نتیجه می‌گیرد که بارزترین نتیجه‌ی کل فضای رسانه‌ها گیجی و منگی است… نوعی عدم اطمینان و بلاتکلیفی همه‌جانبه در زمینه‌ی آرزوهایمان، انتخاب‌ها و افکار و خواسته‌هایمان. مبتلا بودن به این نوع گیجی و منگی به معنای آن است که فرد «محصول … اطلاعات کاذب و بی‌فایده‌ای است که گرچه مدعی روشنگری‌اند، … یگانه کارکرد آن‌ها به‌هم ریختن فضای بازنمایی است». بیل گیتس ، معتقد است تحت تاثیر فضای مجازی جدید که در آن تمام تلویزیون‌ها و کامپیوترها به یک شبکه‌ی هوشمند جهانی مرتبط هستند، ‹ارتباطات و رفتار انسانی، نهایتا در هم ادغام خواهند شد. یعنی وسایل ارتباطی هر عصر رفتار انسان‌ها را شکل خواهند داد و در نهایت، تفاوتی با وسیله ارتباطی مورد نظر مشهود نخواهد شد. از دیدگاه بیل گیتس، در جریان این تحول، انسان، خود قسمتی از وسیله‌ی ارتباطی جدید خواهد شد بدون آن‌که واقعا اسامی اجزای سیستم جدید را بداند. هابرماس نیز، روند تحول رسانه‌ها و تولید اطلاعات در سده‌ی بیستم را به سمت تقویت ‹مدیریت افکار› و کاهش ظرفیت اندیشه‌ی انتقادی می‌داند، زیرا معتقد است ‹محتوای اطلاعاتی این رسانه‌ها دارای مخرج مشترک پست‌ترین سرگرمی‌هاست: ماجراهای پرتحرک، موضوع‌های کم‌اهمیت، تحریک احساسات، شخصی‌سازی همه چیز و خلاصه بزرگ‌داشت سبک زندگی جدید… و لاجرم، نادیده گرفتن کیفیت اطلاعاتی مطلب … آن چه مدنظر این رسانه‌هاست چیزی بیش از تسلیم مخاطبان به آموزش اجبار ملایم در مصرف ملایم نیست. وی، مدیریت افکار را نشان‌دهنده‌ی مرگ گستره‌ی همگانی و پایان گفت‌و‌گوهای مبتنی بر ویژگی‌های عقلی گستره‌ی همگانی می‌داند؛ زیرا اساسا افکار عمومی در جریان گفت‌و‌گوی آزاد شکل می‌گیرد و به همین دلیل، چند و چون آن در گرو کیفیت، قابلیت دسترسی و رسانش و رسانش اطلاعات است.
از رهگذر این تمهید نظری می‌خواهم همان‌گونه که بودریار جنگ خلیج فارس را جنگ تلویزیونی می‌نامد، جنگ غزه را جنگ رسانه‌ای بنامم. امروز، امپریالیسم خبری تمامی تلاش خود را مصروف بازنمایی و وانمایی واژگونه‌ی جنگ غزه به‌گونه‌ای که: انسان‌ها واقعیت این جنگ را صرفا آن‌چیزی بپندارند که این ابررسانه‌های امپریالیستی به آن‌ها عرضه می‌کنند: تمیز دادن بین نمایش و واقعیت این جنگ برای آن‌ها ناممکن شود؛ به خصوصی‌ترین حریم آن‌ها رسوخ کنند و ابدان و اذهان آنان را به انقیاد خود درآورند و حق را در نزد آنان باطل، و باطل را در منظر آنان حق جلوه دهند؛ کشتار سبوعانه‌ی کودکان بی‌گناه و بی‌پناه را امری طبیعی و بدیهی و حتی انسانی توصیف کنند؛ و مقاومت یک ملت را کنشی تروریستی تصویر کنند. و در پرتو تمامی این گزاره‌ها می‌خواهم بگویم، جنگ غزه، جنگ تمامیت امپریالیسم خبری با «واقعه»ای است که برای بیان «واقعیت» خود جز با زبان خون و مقاومت، نمی‌تواند سخن بگوید.
محمدرضا تاجیک
منبع : تریبون


همچنین مشاهده کنید