جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


اشک ریزان سر خاک عزیزان


اشک ریزان سر خاک عزیزان
بعد از ظهر عاشورای امسال مثل سال های قبل با پدر و مادر و خانواده راهی وادی رحمت شدیم سر هر قبر آشنایی که می رسیدیم به یاد خوبیهای وی می افتادیم دیگر خبری از بدی های احتمالی وی در کار نبود و بعد از خواندن فاتحه می گفتیم خدا رحمتش کند .
سر قبر پدر بزرگ که رسیدیم به فکر این حرف او افتادم که :
اهل قبور را فراموش نکنید نه به خاطر مرده ها بلکه به خاطر اینکه یاد اهل قبور انسان های خفته و غرق در دنیا را بیدار می کند و باعث تجدید نظر در مسیر زندگی می گردد .
با حرکت میان قبور قیافه ها و اوضاع قبر ها را مرور می کردم و از قبری به قبری دیگر می رفتم (!) تیپ های متنوع ، کوچک و بزرگ ، پیر و جوان ، دختر و پسر ،روحانی و غیر روحانی و ... بدون هیچ رابطه خاصی پراکنده شده بودند .
عکس ها با کراوات و سبیل چنگیزی ، با محاسن و تسبیح و مهر ، با لباس پینه دار و ژولیده و با کلاه نمدی ، با کلاه لبه دار کابوئی ، با چهره مظلوم با چهره خندان ، دست به سینه در کنار حرم امام رضا (ع) و ...نظاره گر و نگهبان بودند(!)
سنگ قبرها با انواع حکاکی نقش و نگارها و شعر و دعا در مدح و ثنای عزیز از دست رفته با مضامین های مانند ای که ... چنان بودی و ... چنان شد و ... رفتی و ... باورم نمی شد ... ولی رفتی ...
از وضعیت سنگ قبرها پولداری و یاویژگی چشم و هم چشمی بازماندگان تا حدودی قابل تشخیص بود البته ساده بودن سنگ قبر و شکستن آن ممکن بود از سر بی مهری و فراموشی بر خاک خفته از طرف بازماندگان باشد (!) و خبری از تجملات سنگی در کار نبود (!)یکی زیر سنگ گران و تجملاتی ، دیگری ساده و سبک و شکسته خاکی شده بود .
جلوی یکی صندلی و درخت و گل بود (!) جلوی دیگری خالی و کویری بود . روی برخی از آنها انواع دانه های گندم ،جو ، برنج و ... بدون هیچ پرنده ای بودند
از فکر سنگ قبرها که فارغ شدم متوجه افرادی شدم که بر سر مزار آمده بودند
پیرزنی را دیدم که تنها و بی کس با کمری خمیده بر سر مزار شوهرش نشسته و گریه کنان می خواند:
گئتدین من نامردلر الینده قالدیم آی کیشی
سن ایستمیردین الله تقدیر ایلیب بو ایشی
و ...
پیرمردی را دیدم که بر سر مزار همسرش نشسته و از بی احترامی های فرزندانش به وی گله و زاری می کردو می گفت: .الله هیچ قوجانی اولاد اومودونا قویماسین. ......
دختر کوچکی را دیدم که بر سر مزار پدر و مادر از دست داده خود گریه می کرد
پدر و مادر وی در اثر حادثه رانندگی جاده اهر- تبریزکشته شده بودند و او به تنهایی از طریق اتوبوس شرکت واحد از شهر بدون هیچ همراهی به وادی رحمت آمده بود (!)
پسر جوانی را دیدم که با دو دست جلوی چشم و صورت خود را گرفته بود و از ته دل گریه می کرد و گریه می کرد، گریه بر سر مزار مادر بود .
زنی را دیدم که سنگ قبر پسر را با گلاب شستشو می داد و مردی که آب نداشت و با برف سنگ قبر را می شست (!) مردی را دیدم که عکس پدرش را می بوسید .
به عابرین که توجه می کردم برخی پا روی قبرها نمی گذاشتند و برخی دیگر بدون توجه به قبرها پا روی آنها می گذاشتند . افرادی را دیدم که سنگ قبر بغل دستی را صندلی کرده و به روح از دست رفته خود فاتحه می خواندند (!)
مکالمه ها بر سر خاکی ها شنیدنی بود
اولی : خوب شد رفت از دست این دنیا و گرانی های آن خلاص شد .
دومی رو به قبر می گفت : آقای ... آیا باز هم می توانی ربا خواری بکنی ؟
سومی رو به دومی : آقا چرا پشت مرده حرف می زنی گناه دارد (!)
چهارمی بر سر مزار فرزند کوچک از دست رفته :
بالام لای بالام لای
بالا سنین اؤلمخ واختین دئیلدی
نیه بو تزلیخدا سنه کفن گئیلدی ....
پنجمی رو به چهارمی: مادر گریه نکن مرگ حق است وکوچک و بزرگ نمی شناسد (!)
...
از کنار این صحنه ها که رد شدیم بعد از خواندن زیارت نامه شهدا به سمت قطعه ی شهدا رفتیم قطعه شهدا حال و هوای خاصی داشت برعکس قعطعات معمولی همه با احترام و حالتی خاص در اینجا رفت و آمد می کردند مثل اینکه از نمایشگاهی دیدار می کردند وارد قطعه شهدا که می شدند بعد از خواندن فاتحه به روی هرمزار شهیدی آدم میخکوب می شد و به فکر فرو می رفت نگاهها معنادار بود نگاهی به جوانان و تاریخ ۸ سال دفاع مقدس بود .نگاهی به اینکه چگونه آنها از جان خود گذشتند. با سکوتی کامل و در خود فرو رفته از هر ردیف می گذریم . چشم مان بر سنگ نوشته ها می افتد ، یکی در شلمچه ، دیگری در فاو ، آن یکی در هفت تپه ، شهیدی از مهران ، آن یکی در دهلران و دیگری در درگیری با منافقین به شهادت رسیده است . روی سنگ قبری ، شاخه گلی پرپر شده قراردارد و روی سنگ قبر دیگری خاک ! . یکی خرما و دیگری شیرینی پخش می کند ، یکی گلاب می پاشد ، دیگری قرآن می خواند و دختری نیز شاخه گل های رز قرمز و سفید و صورتی را روی سنگ قبر مرتب می کند عابران در حال گذر، فاتحه ی دسته جمعی می خوانند . به سمت قطعه یی دیگر می رویم قبرها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاریم . در همین هنگام دلم به من نهیب می زند و می گوید تویی که این گونه راحت از کنار آن ها می گذری باید بدانی آنان چه کسانی بودند و چه کرده اند و چه رشادت ها از خود نشان داده اند و تو این گونه آزاد و فراغ بال زندگی می کنی ....
آری قطعه شهدا یک نمایشگاه ویژه بود
قطعه شهدا نمایشگاهی از تاریخ دفاع مقدس بود .
نمایشگاهی از نام های ماندگار بود
نمایشگاهی از درس و پایداری و مقاومت
نمایشگاهی از دلاوری و ازخودگذشتگی
نمایشگاه دست از دنیا شستن به خاطر عزت و شکوه کشور
نمایشگاهی از لاله های به خون خفته .
نمایشگاهی از غرور تاریخی ما بود. ...
گویا همه چیز ما در این قطعه بود
خدا همه رفته گان این مرز وبوم را قرین رحمت خود قرار دهد.
عارف گوزلی
منبع : آتی بان


همچنین مشاهده کنید