جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

قمــه زنی خرافه یا واقعیت؟


قمــه زنی خرافه یا واقعیت؟
نوشته زیر اقتباسی است از پاره‏ای بازتاب‏های جهانی از آنچه در برخی کشورهای شیعه نشین به عنوان «قمه زنی» جریان دارد و از زبان تازه مسلمانی فرضی بیان می‏شود؛ مکان و زمان و شخصیت‌های ان نیز فرضی است. پیشاپیش به دلیل به کار بردن بعضی عبارت‌های خشن از خوانندگان عزیز پوزش می‏طلبم.
چیزی که پیش از گرویدنم به مذهب تشیع همواره آزارم می‏داد و به خوبی دیده بودم دشمنان تشیع در کشور من که یک کشور غربی است و بسیاری دیگر از کشورها، در تبلیغات رسانه‏ای خود چگونه از آن سوءاستفاده می‏کنند، موضوع خرافات و به ویژه در سالهای گذشته «قمه زنی» بود.
پیش از ورود به ایران، «قمه زنی» را در گوگل جستجو کردم. اولین یافته‏ام روحانی ظاهرالصلاحی بود که در مزیت‏های قمه‏زنی صحبت می‏کرد؛ همو که بارها تصویرش را از شبکه‏های کشورم دیده بودم. اما من که با تحقیق کامل تشیع را انتخاب کرده بودم و مهمترین حجت من نیز بر این انتخاب، مظلومیت و در عین حال مهربانی و رحمت اباعبدالله الحسین(ع) بود، با این چیزها از راه بیرون نمی‏شدم؛ گرچه هرگاه اسلام خود را برای دوستانم بازگو می‏کردم، آنها با تعجب از همین روزنه بر من می‏تاختند و من را خشونت طلب و پرخاشگر معرفی می‏کردند!
من که با مطالعه دقیق در مکتب حیات‌بخش شیعه به آن گرویده بودم، به اصرار زیاد، یکی از رفقایم را که در گرویدنم به این مذهب، نقش بسزایی داشت، راضی کردم تا امسال محرم من را به جایی که این عمل در آنجا برگزار می‏شد، ببرد. با پافشاری زیاد من راضی شد، اما به خوبی شرم و خجالت را در چهره او دیدم و همین شرم و حیای او دلم را قرص می‏کرد که این موضوع در میان شیعیان عمومیت ندارد و بر اطمینان قلبی من از انتخاب این راه می‏افزود.
یکی از روزهای محرم به شهر مورد نظر رسیدیم. دور تا دور محل پر بود از جمعیت. دسته‏ای زنجیر زن با پیراهن‏های سیاهی که پشت آنها را به‏اندازه ضرب زنجیر پاره کرده بودند، وارد میدان شدند؛ مجلس، حال و هوای عجیبی گرفته بود! نگاه کردن به پوست‏های کبود که گاه تیغ‏های تیز لای دانه‏های زنجیر، آنها را پاره کرده بود، با رگ‏هایی متورم که دیگر ترکیده و خون از انها به بیرون فوران می‏کرد، قلب هر بیننده‏ای را آزار می‏داد؛ نمی‏دانم گریه من در ان حال بر عزای ابی عبدالله (ع) بود یا بر وضع رقت بار اینان ! پیرِ میدانداری که با بالا و پایین بردن دست راست خود، ضرباهنگِ زنجیرزنان را کم و زیاد می‏کرد، با نگاه به روحانی که ظاهرا برای مراسم دعوت شده بود و دیدن شدت جزع او، بر شدت عمل خود تحریک می‏شد و زنجیرها با سرعت و قدرت بیشتری به پشت و گاه بر سر و صورت زنجیرزنان می‏خورد. آن روحانی محترم که چند قدمی من بود، انگار به خود امد و متوجه تاثیر گریه‌اش بر آن صحنه شد. خود را کنترل کرد و دست آن پیرمرد نیز آرام گرفت. دسته زنجیرزن هم ازسوی دیگر میدان خارج شدند، در همین گیر و دار صدای جمعیتی خروشان که به محل نزدیک می‏شدند همه را متوجه خود کرد!
پیشاپیش آنان گوسفندی برای ذبح آوردند و بَرّه‏ای که معلوم بود مدتی است از شیر گرفته شده را از مادر جدا کرده و برای آنکه چشم آن بره به مادرش نیفتد، کیسه‏ای به سر او کشیده، و در جایی مخصوصی نگه داشتند؛ پارچه‏ای سبز به گردنش بسته بودند و با احترام کامل به او آب داده، رو به قبله خوابانیدند، بسم الله گفتند و برای آنکه زیاد زجر و درد نکشد با چاقویی تیز، سریع خلاصش کردند. گفتم می‏دانی برای چه بسم الله می‏گویند؟ گفت: برای چه؟ گفتم: یکی از دلایلش آن است که اینجا قرار است خونی از یک جاندار بر زمین بریزد و «بسم الله» یعنی خدایا فقط با اجازه تو، چنین کاری می‏کنم. رفیقم گفت عجب! تفاسیر زیادی شنیده بودم ولی این تاحالا به گوشم نخورده بود!
لاشه گوسفند را باز به احترام بلند کردند و در پی آنها عده‏ای فریادزنان در حالی که تیغ‏های برهنه را بالا و پایین می‏بردند، وارد شدند! سراسیمه داخل جمعیت شدم؛ پنداشتم دشمنی به جمعیت هجوم آورده و اینان برای مقابله با او شمشیر و تیغ از نیام کشیده‏اند. با کمال تعجب دیدم با همان تیغ‏ها بر سر خود می‏کوبند و خون بر سر و روی خود جاری می‏سازند و کمی آن‌طرف‌تر جلوی چشم مادر و پدر، حسین حسین گویان، سر ِطفلکی معصوم را در حالی که مادرش به خود می‏لرزید و دست شویش را گرفته بود تا قمه را کمی پایین بگیرد و آرام بر فرق بچه بزند، برای قمه آماده می‏کرد. بچه‏ها از ترس دست در دهان می‏کردند و به مادران خود می‏چسبیدند؛ عده‏ای از زنان و مردان سالخورده با دیدن آن صحنه رقت بار، از مجلس بیرون رفتند. تعدادی زن و مرد خارجی که هیأتشان به مردم کشورهای آسیای شرقی می‏خورد و معلوم بود تاب نگاه کردن ندارند، سر را میان دو دست گرفته دست‏ها را بالا برده و با حرص و ولع خاصی در حال فیلمبرداری از مراسم بودند؛ بدون آنکه خود به صحنه نگاه کنند. یکی از آنها دوربین را به بغل دستی داد و به سرعت به حاشیه میدان رفت و به تیر برق کنار خیابان تکیه زد. در حالی که می‏شد سرگیجه و تهوع را در سر و صورتش مشاهده کرد.
گفتم اینها کیستند؟ گفت شیعیان و عاشقان امام حسین؛ ‌گفتم: آیا می‏دانی شیعه حقیقی امام حسین کیست؟ گفت: می‏دانم، ولی دوست دارم از زبان تو بشنوم؛ گفتم: تا آنجا که من می‏دانم، امام حسین برای پیراستن دین از خرافات و پلشتی‏ها که توسط یزید و اجدادش بر آن وارد شده بود، کشته شد و مگر می‏شود پیرو و عاشق کسی بود اما هدفی که برای آن جانش را فدا کرده فراموش کرد حتی اگر این کار از روی عشق واقعی هم باشد، عاشق وقتی ببیند کمترین اتهامی به معشوقش وارد می‏شود، از همه چیزش می‏گذرد حال آنکه اینها می‏دانند هیچ تضمینی وجود ندارد که اگر امروز از این خرافات که همه عقلا و مراجع شیعه آن را رد می‏کنند، دست نکشند فردا هر نورسیده‏ای هرچه خواست به نام عشق به کوی معشوق می‌ریزد و آن وقت دیگر از دست اینها هم کاری بر نیاید.
هنوز دسته قبل کاملا از میدان بیرون نشده بودند که هیأتی دیگر که به آرامی زنجیر می‏زدند و مداحی خوش‌صدا هم اشعاری رسا و جانسوز در رسای امام حسین (ع) می‏خواند، وارد میدان شد. دقایقی بعد دیدم طلبه جوانی که همراه هیأت زنجیر زن بود و قدم به قدم با مداح حرکت می‏کرد نزد این روحانی امد و با متانت و بعد از گفتن عظم الله اجورکم... گفت ببخشید حاج اقا ! کارهای هیأت قبلی را تأیید می‏کنید؟ گفت: نه؛ گفت: پس چرا چیزی نگقتید!؟ گفت موقعیت مناسب نبود. گفت اینها همه مسلمان بودند و شیعه امام حسین؛ آیا فکر می‏کنید موقعیت ما روحانیون در نظام اسلامی برای اینگونه موارد از موقعیت امام حسین و یارانش در برابر دشمن سخت‏تر است؟
آن روحانی محترم گفت نمی‏دانم تاحالا این جوری به قضیه نگاه نکرده بودم ولی یک دست صدا ندارد.
به رفیقم گفتم راستی اگر با هر هیأتی یک روحانی آگاه مثل این طلبه ی جوان همراه می‏شد ایا بازهم شاهد اینگونه صحنه‏ها بودید؟
رفیقم دست یکی از آنها را گرفت و گفت: شما از چه کسی تقلید می‏کنی؟ او نام یکی از مراجع را برد. گفت: ایا تاکنون او خود قمه زده است؟ گفت: هرگز نشنیده ام؛ از او پرسید: می‏دانی که او و همه مراجع به نام و پرهیزگار به این کار فتوای به حرمت داده‏اند؟ گفت: آری می‏دانم ولی به حال تو تآسف می‏خورم که از تاریخ بی‏اطلاعی! رفیقم گفت: چطور؟ گفت: مگر نشنیده‏ای که عده‏ای از تجار خدمت آیت‌الله بروجردی رسیدند و وقتی او آنها را از امثال اینگونه امور منع کرد، آنها هم گفتند: ما در همه سال از تو تقلید می‏کنیم، ولی در این یک روز می‏خواهیم به سبک خودمان عمل کنیم! من هیجان زده حرفش را قطع کردم و گفتم: خوب این چه چیزی را ثابت می‏کند؟ گفت: ای بابا خوب معلوم است؛ یعنی اینکه ما سند تاریخی داریم که قبلا هم چنین کارهایی می‏شده است و مراجع چیزی نمی‏گفتند!
از اینکه آن واقعه را به صورت وارونه مصادره به مطلوب کرده بود، هیچ پاسخ و راه محاجه و استدلالی برایش نیافتم و به رفیقم گفتم او را به حال خود رها کن.
به رفیقم گفتم: در اثنای مطالعاتم روی مکتب نجاتبخش شیعه، این روایت را که به گمانم از امام صادق (ع)باشد دیدم که فرموده‏اند: «همه ما اهل بیت کشتی و باب نجاتیم ولی کشتی جدمان حسین(ع) سریع‏تر است.»
گیرم که اینهمه استدلال بر حرمت قمه زنی وجود نداشته باشد، با این رفتاری که شما در روز عاشورا از خود بروز می‏دهید، چه کشتی و باب نجاتی از امام خود به دنیا معرفی می‏کنید؟
شکی نیست که مرام حسین (ع) امروز با رفتار ما شیعیان به جهان عرضه می‏شود و گرچه او نوری است که حتی با هزازان خرافه و دسیسه دوست و دشمن خاموش نمی‏شود اما بی شک ما با برخی اعمال زشت و کریه خود به جای سرعت و وسعت دادن به آن، حرکت مکتبش را در جهان کند و دایره اش را تنگ می‏کنیم.
آن حسینی که من در مطالعاتم شناخته‌ام، کشتی نجاتی است که حتی نگاه به عزاداری آن هم مظلومیت اما یک نوع شجاعت عقل گرایانه و از روی انتخاب، نه هیجان و تهور را پیش پای آدمی می‏گذارد اما کشتی نجاتی که اینان معرفی می‏کنند ایا اینگونه است؟
با دیدن این صحنه‏های مردم گریز باید به این سوال‏ها جواب داد که این چه کشتی نجاتی است که انسان نه تنها در رسیدن به کمالات سرعت نمی‏گیرد، بلکه قلب و دل ادمی چرکین می‏شود و درجا می‏زند؟!
کشتی نجاتی که در این صحنه‏ها به من معرفی می‏شود نه تنها وسعت ندارد بلکه دایره اش ان قدر تنگ و محدود شده که فقط عده‏ای تیغ زن و قفل زن و قمه زن که به هیچ منطق و استدلالی، حتی گوش نمی‏دهند، می‏توانند داخل ان شوند! چگونه است که از میلیونها مردم عزادار ایران و سایر کشورهای مسلمان، اکثریت انها عزاداریشان معمولی است که هر بیننده‏ای با نگاه به ان گرچه دلش می‏شکند و‏های های گریه می‏کند اما بعد از ان احساس سبکی و ارامش می‏کند اما با دیدن این مناظر جز چندش و تهوع چیزی در دلش نمی‏ماند و حتی انها که ان را با دید مثبت نگاه می‏کنند اما تاب این کارها را ندارند چه بسا به خاطر عدم توانایی بر این امور خود را از دایره ی حسینیان بیرون بدانند و همواره بر این امر تاسف بخورند و خود را ملامت کنند؛ ایا این کار با وسعت باب و کشتی نجات حسین(ع) همخوانی دارد؟
به رفیقم گفتم ایا اینها می‏دانند که امروز چشم دنیا به مکتب نجات بخش شیعه دوخته شده است ایا می‏دانند رهبران جهادی در لبنان و حتی فلسطین که بعضا شیعه هم نیستند اما از این مکتب و امام این مکتب الهام می‏گیرند و در مقابل دشمن مشترک مقاومت می‏کنند؟ و ایا می‏دانند دشمنان شیعه با استناد به اینگونه اعمال چه تبلیغات وسیعی بر علیه مسلمین راه‏انداخته‏اند و ایا با این کارها به حرکت کشتی حسین (ع) در جهان سرعت می‏بخشند یا مردم را بر سر دو راهی متوقف می‏کنند؟ راستی چرا این جماعت، شمشیر خود را بر سر اسرائیل نمی‏کوبند و چرا مسلمین غزه را یاری نمی‏رسانند؟! دوستم که البته همه جا از نظرات من دفاع می‏کرد و از ته دل از اعمال این دسته دل ناخوش بود، اینجا قیافه‏ای حق به جانب گرفت و گفت:حرف خوبی زدی؛ اتفاقا اینها چون افراد دلیر و شجاعی هستند و اکنون دستشان به ان دشمن مشترک نمی‏رسد اینگونه بر سر و صورت خود می‏کوبند و مثل این است که دارند مشق شمشیر می‏کنند ! گفتم اگر چنین است می‏شود روز عاشورا با اموزش برنامه ریزی شده تیر اندازی و مشق شمشیر برای این گروه برای روز موعود مقابله با دشمن مشترک در رکاب امام زمان به امادگی دفاعی واقعی پرداخت؛ ایا نشان دادن صحنه‏های پیکرهای پاره پاره بچه‏ها مظلوم غزه در کنار این صحنه‏های فجیع برای صهیونیسم غاصب چیزی جز دل خوشی انها دارد؟!
تصور کنید سران امریکا و رژیم غاصب اسرائیل را که امروزه با دیدن صحنه‏های غزه باده می‏نوشد و در قهقه ی بد مستی خود به مسلمین می‏خندد و از طرفی ما را هم ببینند که مثل صیدی که صیاد دست و پایش را بسته خود را به هر دری می‏زند تا خلاصی یابد و صیاد نیز نظاره گراست و می‏بیند و می‏خندد ! من در جایی از قران خوانده ام که شما کاری کنید تا کفار غیظشان بگیرد و حتی از غصه دق کنند اما اگر این استدلال تو درست باشد، ما بر عکس خود را گرفتار غیظ نا بجا و بی مورد کرده ایم و دل دشمن را شاد.
و به نظر تو، اگر از امام حسین (ع) بپرسیم که ما در غم جنایات امروز اسرائیل در غزه می‏سوزیم و دشمنان ما و تو صحنه‏های قمه زنی ما را در کنار کودکان به خاک و خون کشیده غزه می‏بینند و می‏خندند ایا اجازه می‏دهید بر سر و روی خود بزنیم؟ امام چه پاسخی خواهند داد؟
رفیقم عرق پیشانیش را پاک کرد و چیزی نگفت. گفتم در این چند وقتی که در کشور شما بودم ندیدم تلوزیون شما به صورت هنرمندانه و جدی به این مقوله وارد شود؛ چرا؟ گفت: آنها از ورود جدی به این قضایا واهمه دارند گفتم: چرا؟! گفت: چون حوزه دین است و می‏ترسند همانند سریالی قرآنی که این روزها در حال پخش است به انها ایراد بگیرند. گفتم اولا هر کار بزرگی خطر هم دارد ثانیا می‏شود قبل از ورود به ساخت اینگونه برنامه‏ها با ارائه فیلمنامه و...، امضای مراجع تقلید یا حوزه‏های مهم علمیه را پای کار گرفت و با خیال اسوده وارد میدان شد.
گفت البته اینگونه هم نیست که تلوزیون ما بی کار نشسته باشد، انجا را نگاه کن ! و با دستش سمت راست میدان را به من نشان داد گفتم انها کیستند؟ گفت دوربین ویژه صدا و سیماست که برای مستند سازی امده است.
من به گروه بزرگ تلوزیونی نگاه می‏کردم که تازه از ماشین پیاده می شدند و به دسته‏های قمه زن که دیگر قمه‏ها را انداخته بودند و با سر و صورت زخمی توسط نیروهای مخصوص به اتوبوس هدایت می‏شدند.
ر _ ثرایی
پاورقی:
در پاره‏ای از استنادات این داستان از کتاب "قمه زنی سنت یا بدعت " (مهدی مسایلی) بهره جسته ایمَ


همچنین مشاهده کنید