شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

آزادیخواه ناشناخته


آزادیخواه ناشناخته
مایکل پولانی- پزشک، دانشمند، فیلسوف، و مفسر سیاسی- یکی از بزرگ‌ترین متفکران قرن بیستم بود، که اغلب دست‌کم گرفته شد. او از ۱۹۱۴ تا ۱۹۳۳ تحولات بزرگ اروپا را شخصا تجربه کرد:
جنگ جهانی اول، فروپاشی امپراتوری اتریشی- مجاری، استقلال مجارستان، جنگ داخلی، استقرار رژیم هورتی، مهاجرت به آلمان، تورم عظیم آلمان، خیزش حزب نازی و دستیابی هیتلر به قدرت و مهاجرت دوباره این بار به انگلستان. طی ملاقات‌هایش از اتحاد جماهیر شوروی در دهه۳۰ او چگونگی کارکرد دولت شوروی و اقتصاد آن را از نزدیک مشاهده کرد. تمام اینها، در کنار تجربه حرفه‌ای در پژوهش‌‌های علمی به عنوان یک دانشمند شناخته شده داخلی، چرخش فزاینده او را که در ۱۹۴۸ با روی آوردن از علم به فلسفه تکمیل گشت، تحت تاثیر قرار دادند. او تخریب خود- کرده تمدن غرب را در گروهی از خطاهای فلسفی مهلک یافت که در تمامی ابعاد زندگی رخنه کرده و همه چیز را از اعتبار ساقط کرده‌اند- ایده‌آل‌ها و اصول اخلاقی، سیاسی و هنری، باورهای مذهبی، آزادی انسان و خلاقیت- ابعادی که با روش‌های دقیق، غیرشخصی و کاملا شهودی علم طبیعی قابل بررسی نبودند. فرسایش باورهای سنتی مانع دفاع از تمدن، آزادی و حتی خود علم در مقابل وحشیگری محض و تقاضای سازماندهی مجدد تمام جامعه که در قالب مارکسیسم تجلی یافته بود شده و حفاظت از باورهایی را که قلمرویی فرای زمین برای انسان قائل بودند با دشواری همراه ساخته بود.
در نهایت او فیلسوفی که تنها مناسب داخل کتاب‌ها باشد نبود و حتی فلسفی‌ترین کتب او چندان تطابقی با رسوم آکادمیک ندارند. کتاب‌های او معمولا با برخی از جنبه‌های سیاسی، فرهنگی یا اخلاقی مسائل زمانه شروع شده و فروض اساسی و نادرستی که مسلم انگاشته شده بود را صورت‌بندی می‌ کرد، برای این کار نیز غالبا از جزئیات تجربی به ویژه از تاریخ و کاربرد علوم طبیعی استفاده می‌کرد، سپس اصول جایگزین خود را معرفی می‌نمود و در پایان نیز دو مرتبه به زندگی معاصر بازگشت. هر چند او رساله‌های جداگانه‌ای در باب پدیدارشناسی، زبان و معنا، فلسفه علم، فلسفه سیاسی و اجتماعی، هستی‌شناسی و ماوراءالطبیعه یا زیبایی‌شناسی ننوشت، اما عموما درباره برخی از اینها نوشته و به همه آنها به علاوه مواردی دیگر، اشاره‌ای روشنگر داشت؛ البته اینها به جز نوشته‌های مشخص وی درباره سیاست و اقتصاد است.
● مجارستان و آلمان
او در ۱۱ مارس ۱۸۹۱ در وین به دنیا آمد، چهارمین فرزند مایکل و سسیلیا پولاسک، از یهودیان لیبرال اهالی اونگوار (ungvar) (که آن موقع بخشی از مجارستان بود، اما اکنون به نام اوژهرود (uzhgrod) اوژهرود شناخته شده و جزو اوکراین است) و ویلنوس در لیتوانی بود. سپس خانواده‌اش به بوداپست نقل مکان کرده و نام خانوادگی‌شان به پولانی (polanyi) تغییر یافت.
مایکل پولانی پدر، بیشتر سیستم راه‌آهن مجارستان را ساخت اما در ۱۸۹۹ پول زیادی از دست داد و سرانجام در ۱۹۰۵ درگذشت. سسیلیاپولانی «سالنی» را در مکان خانه‌شان تاسیس کرد و تا زمان مرگش در ۱۹۳۹ به اداره آن مشغول بود.
مایکل جوان در شهری به شدت رو به گسترش، که مرکز چندین حلقه هنری، روشنفکری و سیاسی بود، رشد یافت. هنگامی که هنوز در مدرسه بود در حلقه گالیله به برادر بزرگترش (کارل) پیوست، که تجمعی دانش‌آموزی با هدف اصلاحات سیاسی بود. او همچنین از اسکار جاشی و انجمن علوم اجتماعی و ژورنال وی، به نام «قرن بیستم»، که آن هم به دنبال مقاصد اصلاحی سیاسی بود حمایت کرد، همچنین از حزب استقلال مجارستان به رهبری کنت مایکل کارولی.
اما وی بعدها سوسیالیسم و تمام طرح‌های فراگیر تغییرات رادیکال را پس زد. در ۱۹۰۹ وارد دانشگاه بوداپست شد تا به تحصیل پزشکی بپردازد. شاید به این دلیل که برای یک یهودی، یافتن شغل به عنوان پزشک از حرفه‌های دیگر آسان‌تر بود. البته علاقه اصلی او پژوهش‌های شیمیایی بود، و به همین دلیل پس از فارغ‌التحصیلی به مرکز Technische Hochs chule در کارلسروهه رفت. وقتی در آگوست ۱۹۱۴ جنگ بین اتریش- مجارستان و صربستان و سپس تمام قدرت‌های بزرگ آغاز شد، وی برای خدمت در ارتش به عنوان افسر پزشک بازگشت و به خط مقدم صربستان اعزام شد. در طی مرخصی استعلاجی‌اش در ۱۹۱۶، تز دکترای خود را نوشت. یک سال بعد اولین مقاله غیرعلمی خود را با عنوان «خطاب به مصلحان» منتشر نمود. در اکتبر ۱۹۱۸، کارولی جمهوری مستقل مجارستان را بنیان گذاشت و پولانی به سمت معاون وزیر بهداشت منصوب شد. در ۱۹۱۹ او دومین مقاله سیاسی خود را با عنوان «شکاکیت نوین»، منتشر کرد. ماه بعد، کارولی قدرت را به بلاکان و کمونیست‌ها واگذار نمود. هنگامی که پس از چند ماه «کان» و دولت کمونیستی سرنگوش شدند،‌ پولانی که در زمان آنها به دانشگاه بوداپست بازگشته بود و تنها فرد در وزارتخانه خود بود که حاضر به خدمت در ارتش سرخ نشده بود، به خاطر یهودی بودن و سوابق لیبرال‌اش مورد غضب رژیم جدید به رهبری ارتشبد هورتی قرار گرفت. مایکل پولانی به همراه برادرش کارل، و بسیاری از موافقان و حتی مخالفان کان، مهاجرت را برگزید و به کارلسروهه برگشت و از آنجا در ۱۹۲۰ به موسسه Kaiser Wilhelm که پژوهشکده‌ای در مورد «فیبر» در برلین بود رفت. وی همچنین در خلال دورانی که در آلمان بود، به عنوان مشاور در تانگسرام، (Tungsram) که شرکتی مجارستانی و تولیدکننده تجهیزات الکتریکی بود، به کار پرداخت. (لذا بعدها که برای دفاع از حقوق علم محض در مقابل مزایای تکنولوژیکی و رفاهی آن به فعالیت پرداخت،‌ به خوبی در دوجنبه امر را تجربه کرده بود.) در ۱۹۲۳ به موسسه ماکس پلانگ در برلین- داهلم رفت و در ۱۹۲۶ به درجه استاد تمامی در «شیمی و فیزیک» (Physical Chemistry) رسید. پولانی در آن زمان بر قله فعالیت علمی در آلمان قرار داشت، یعنی زمانی که معضلات اقتصادی نظیر ابر تورم و بیکاری فزاینده که در اثر جنگ به وجود آمده بود، سیاست آلمان را افراطی کرده بود. جمهوری وایمار (The Weimar republic) (دوره ۱۹۳۳-۱۹۱۹ آلمان) توسط نازی‌ها و کمونیست‌ها، هر دو تهدید می‌شد. این وقایع پولانی را ترغیب نمود که راجع به اقتصاد و سیاست‌های اقتصادی به مطالعه بپردازد. با روی کار آمدن هیتلر و تلاش او برای برداشتن یهودی‌ها از مناصب عمومی، پولانی تلاش بیهوده‌ای را برای سازمان‌دهی جریانی اعتراضی میان همکاران دانشمندش آغاز نمود. پس از عدم موفقیت این تلاش‌ها،‌ او پیشنهاد عضویت در هیات علمی «شیمی فیزیک» دانشگاه منچستر را که پیش از آن رد کرده بود، پذیرفت.
● منچستر
طبق گفته‌های خود پولانی، در خلال ملاقات‌هایش از اتحاد جماهیر شوروی - برای سخنرانی در وزارت صنایع سنگین آنجا بود - که علایق گسترده‌ترش شروع به رشد کردند. بوخارین به او گفت تمایز قائل شدن میان علم محض و کاربردی غلط است و در سازوکار نوین سوسیالیستی، دانشمندان علایق خود را آزادانه اما در قالب رئوس «برنامه پنج ساله» دنبال می‌کنند. پولانی ابتدا به این حرف به عنوان «معمای دیالکتیکی» خندید، اما خیلی زود سخنرانی لیسنک (Lysenk) درباره واویلف نظرش را تغییر داد. با این حال، در همان زمان نیز پولانی مشغول مطالعه اقتصاد شوروی طی این ملاقات‌ها و انتشار نتایج آن بود. دغدغه‌های او هنگامی که درخواست برنامه‌ریزی علم در راستای اقتصاد و جامعه در انگلستان توسط برنال و هوگمن به وی مطرح شد، به قدری جدی بود که انجمن «پیشرفت علم» طرح تحقیق و تفحصی را در مورد آن به اجرا گذاشت. پولانی به این نتیجه رسید که دفاعیات مبتنی بر شکاکیت و فایده‌مندی علم و آزادی به طور کلی - اینکه ما باید آزادی تفکر و عمل داشته باشیم زیرا حقانیت هیچ سیستمی قابل اثبات نیست- نمی‌توانند حق آنچه را که در صدد دفاع‌اش هستند به طور کامل ادا کنند. از این‌رو او دریافت که برای دفاع از آزادی علم، باید از آزادی به طور کلی دفاع نماید و جایگزینی برای طرح‌های اقتصاد اشتراکی که راه‌حل بیکاری معرفی می‌شدند، بیابد. به همین دلیل می‌بینیم که پولانی از دهه ۳۰ به بعد، بیشتر و بیشتر درباره موضوعات سیاسی و اقتصادی صحبت می‌کند و حتی فیلم‌هایی را در مورد نقش پول، به منظور مقابله با فیلم‌های تبلیغاتی شوروی که کارخانه های خود را (مثلا) در حال تولید پیوسته فزاینده نشان می‌دادند، تهیه کرد. او به همراه جی.آر. بیکر انجمن آزادی در علم را تاسیس نمود. و مدتی بعد به دوستش اف.ای. هایک در کنگره آزادی فرهنگی و انجمن مونت پلرین ملحق شد.
آثار مهم او در این دوره عبارتند از: «تحقیر آزادی» (۱۹۴۰)، که شامل مطالعات پیش گفته وی درباره اقتصاد شوروی و نقد ویرانگر وی بر «کمونیسم شوروی: تمدنی نوین» (۱۹۳۶) اثر وب (WEBB) و «کارکرد اجتماعی دانش» (۱۹۳۹) اثر جی.برنال می‌باشد.
همچنین اثر دیگرش «برنامه‌ریزی اشتراکی» است که در آن به صورتبندی تمایز بنیادین نظم مشارکتی (برنامه‌ریزی شده و تحمیلی) و نظم خود انگیخته (برنامه‌ریزی نشده) می‌پردازد.
این تمایز در مقاله «رشد تفکر در جامعه» (۱۹۴۱) باز بینی و تکمیل شد، و اگر چه به طور ناقص، اما در کنار ۹ مقاله دیگر در «منطق آزادی» (۱۹۵۱) به چاپ رسید. در این مجموعه همچنان که پس از آن هم ادامه می‌دهد، پولانی با ارائه مثال‌هایی از علوم، به اثبات محدودیت‌های برنامه‌ریزی و قابلیت‌های بسیار گسترده‌تر تعدیل خود انگیخته اقدامات چند جانبه (اقداماتی که از روی خواست خود افراد و سازمان‌ها صورت می‌گیرد) در علم، حقوق، اقتصاد و سایر حوزه‌های زندگی انسانی می‌‌پردازد. تصور او از آزادی، آنچنان که خود تصریح می‌کند، نه فقط نگاه سلبی به آزادی‌های خصوصی آنچنان که در میان لیبرال‌ها متداول است، بلکه بیشتر نگاهی ایجابی به آزادی‌های عمومی در راستای وقف خویشتن برای تحقق ایده‌آل‌های برتر است. از نظر او یک «جامعه باز» و بی‌ارزش، دلیلی برای بقا و دفاع از خود ندارد. نمی‌توان آزادی را تنها عمل کردن آنطور که مایلیم دانست و انتخاب اساسی، سودمندی وقف خویش برای نیل به ایده‌آل‌های برتر است.
پولانی در دو اثر «اشتغال کامل» و «تجارت آزاد» (۱۹۴۸و۱۹۴۵) به نقش عرضه پول در اقتصاد و چگونگی اثر سیاست پولی بر کاهش اوج رونق و عمق رکود با ابزارهای خنثی اقتصادی می‌پردازد (برخلاف بیشتر تفاسیر کینز)، و در «منطق آزادی»، اندیشه اقتصادی و سیاسی خود را یکجا گرد هم می‌آورد.
اما، همانطور که در «علم، ایمان و جامعه» نشان داده است (درآنجا استدلال می‌کنند که علم و جامعه آزاد، به ایمان و مرجعی عمومی برای حفظ اصول و ایده‌آل‌ها اما نه یک خط مشی خاص، احتیاج دارند) تفکرش پیرامون آزادی او را به ورای سیاست و به سمت انباشته‌ای فلسفی از روش‌هایی که نمی‌توان آنها را به قوانین صریح و دقیق تقلیل داد پیش می‌برد، اندیشه‌هایی پیرامون حقیقت که هرچند می‌توان از آنها آگاهی یافت اما نمی‌توان اثبات‌شان نمود، یا کامل و دقیق بیانشان کرد.
● از منچستر و علم به آکسفورد، آمریکا و فلسفه
علایق عمیق‌تر و ویژه‌تر فلسفی سرانجام کاملا بر کار عملی مایکل پولانی غالب گشت. از او از سوی مرکز گیفورد در دانشگاه آبردین دعوت شد و در سال ۱۹۴۸ کرسی ویژه‌ای برای ایراد مجموعه سخنرانی‌هایی در باب مطالعات اجتماعی، در دانشگاه منچستر برایش در نظر گرفتند تا بتواند بر مطالعات خود تمرکز کند.
در سال ۱۹۵۸ مجموعه بازبینی شده سخنرانی‌های وی در گیفورد تحت عنوان «معرفت شخصی» منتشر شد، کتاب ژرف، قدرتمند و گسترده‌ای که شاهکار او به حساب می‌آید. در این کتاب به آثار قبلی نیز اشاره می‌شود، موضوع اصلی آن یکپارچگی ضمنی(tacit integration) است که برای اولین بار در اینجا معرفی شده و تقریبا سرمنشا تمام آثار بعدی او می‌گردد.
هدف «معرفت شخصی» چیزی است که پولانی «عینیت گرایی» نامید و بر پایه این فرض است که دانش خالص تنها از بکارگیری غیرشخصی قوانین دقیق و صریح بر روی داده‌ها و به وسیله آزمون‌های مرحله‌ای به دست می‌آید و چنین دستیابی به چنین معرفتی در واقع در فیزیک و شیمی میسر است و لذا همه انواع دیگر معرفت باید نسبت به آن شبیه‌سازی شوند. هر آنچه که فرد شخصا به این فرآیندها می‌افزاید نتیجه را «ذهنی» می‌سازد. شکاکیت و «تقلیل گرایی» (reductionism) که درون این فرضیات و همچنین به دنبال آنها وجود دارد، به زعم پولانی دیدگاه ما نسبت به شناخت، خودمان و جهان را آلوده ساخته و حفظ آرمان‌های فکری، اخلاقی و سیاسی تمدن انسانی را بسیار دشوار نموده است. از این رو هدف او آن است که نشان دهد:
«در هر کنش‌ شناختی، عامل مهمی از طریق آگاهی شخص نسبت به موضوع شناخت وارد می‌گردد که این ضریب وارده نه یک نقص و نارسایی صرف بلکه جزئی ضروری از معرفت فرد است».
همچنین پولانی درصد است تا «یکبار دیگر قوه حفظ خود‌خواسته عقاید اثبات نشده را به ما بازگرداند.»
او برای انجام این منظور می‌کوشد تا به ما نشان دهد که حتی خود علم طبیعی که از نزدیک با آن آشنایی داشت، نیز نمی‌تواند به عینیت‌گراییایده‌آل دست یابد، زیرا قوانین و روش‌هایی دارد که نمی‌توان آنها را به روشنی تشریح نمود و لذا به ناچار نیازمند مداخله و قضاوت دانشمندان است. پژوهش علمی نیز همانند سایر کنش‌ها و اشکال شناخت ما در حقیقت نوعی هنر و به کارگیری مهارت‌ها است. تمام سنجش‌های «غیرشخصی»، نظیر: مطالعه، مشاهده داده‌ها و غیره، باید توسط «اشخاص» مورد فهم، ارزیابی و سپس پذیرش یا رد قرار بگیرند، که این امور نیز توسط شخص دانشمند و با توجه به قضاوت شخصی‌اش انجام می‌شوند.
در فصل ۴، که بخش محوری کتاب «معرفت شخصی» می‌باشد، پولانی ثابت می‌کند که مهارت، حاصل یکپارچگی ضمنی جزییات فرعی در قالب پیکره‌های کامل و جامع است، اما ما از دومی (پیکره‌های کامل) وارد اولی (جزییات) می‌شویم. اکثر اوقات ما از جزییات، جز آن‌گونه که برای شناخت اهداف اصلی مورد نظرمان یا برای اجرای مقاصد خود به کارشان می‌بریم، شناختی نداریم.
ما همچنین نمی‌دانیم که چگونه جزییات را در قالب پیکره‌های اصلی یا عملکردهای پیچیده به یکدیگر پیوند می‌زنیم. او تمامی این ابعاد ضمنی شناخت و کنش‌‌های ما را در قالب مثال‌های قابل فهم، بریده‌هایی از تاریخ علم و یافته‌های روان‌شناسی تجربی به تصویر می‌کشد. پولانی همچنین نشان می‌دهد که ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم معرفت خود را کاملا در معرض آزمون قرار دهیم، زیرا در هنگام انجام این کار، بدون قید و شرط به مهارت‌ها و قضاوت خود تکیه خواهیم کرد. برای مثال زبان، که از طریق آن دانسته‌هایمان را آشکار کرده و دانش خود را فراتر از آنچه توان درک‌اش را داریم گسترش می‌دهیم، ناگزیر توسط نیروهای پنهانی کنترل می‌شود، مثلا انتخاب واژه مناسب برای بیان آن‌چه که می‌خواهیم بگوییم. زبان تنها در صورتی معنادار است که به آنچه که تلویحا بدان اشاره دارد توجه کنیم نه به خودش، زیرا در آن صورت معنای خود را از دست خواهد داد(این موضوع را می‌توان از طریق تکرار مداوم یک واژه منفرد تجربه کرد).
از این‌رو، به جای فلسفه انتقادی که از زمان دکارت به بعد جریان مسلط فلسفه بوده است و از روش «شک» برای یافتن زیربنایی که نتوان دیگر به آن شک نمود، استفاده کرده و سپس پیکره‌ای حتمی و کاملا آزموده از معرفت را بر پایه آن بنیان می‌گذارد، پولانی نتیجه می‌گیرد که تنها یک فلسفه فرا – انتقادی
(Post - Critical) و قابل اعتماد و خود – همسان (Self- coherent) مناسب خواهد بود، فلسفه‌ای که می‌پذیرد برای شناخت و درک باید اعتقاد داشته باشیم، همچنان که سنت آگوستین (و سنت آنسلم) نیز تصدیق کرده‌اند، و همچنین می‌پذیرد که معرفت همواره با نااطمینانی و امکان خطا عجین است، اما حداقل در قالب این فلسفه برخلاف پوزیتیویسم (اثبات‌گرایی)، شک‌گرایی و نسبی‌گرایی، ما می‌توانیم جهان واقعی پیرامون خود را درک و دریافت کنیم.
شناخت، عملی است که انجام می‌دهیم، لذا امکان اشتباه انجام دادن آن وجود دارد. اما اینکه بگوییم «می‌دانیم که چیزی نمی‌دانیم» در واقع تناقض‌گویی است.
پولانی در فصول بعدی «معرفت شخصی» و همچنین اکثر مقالات و کتاب‌های آتی خود، انشعابات فلسفه یکپارچگی ضمنی را در بسیاری از حوزه‌های زندگی و تفکر، مورد کاوش قرارداده و به توسعه و کابرد آنها برای گسترش دایره معلومات زندگی و واقعیت پرداخته است، اولین نمونه این کاربرد گسترده‌تر در حوزه معلومات انسانی را می‌توان در «مطالعه انسان» (۱۹۵۹) مشاهده کرد. انشعابات مزبور عبارتند از:
▪ رد تقلیل انسان، اعمال او و تاریخ به «رفتار» صرف (رفتارگرایی)، اقتصاد، روان‌شناسی و زیست‌شناسی؛ همچنین رد تقلیل موجودات زنده، زندگی و زیست‌شناسی به فیزیک و شیمی صرف؛
▪ ارائــــــه یک هستی‌شناســــــی مرتبهــــ‌ای
(Hierarchical Ontology) جایگزین برای سطوح متفاوت پیچیدگی‌های فزاینده، که هر کدام با اصول عملکردی مختص به خود هدایت شده و این اصول نیز با توجه به شرایط مرزی ممکن، توسط سطوح قبلی و پایین‌تر تعیین می‌گردند؛
▪ امحای دوگانگی میان واقعیت و ارزش و توصیف و ارزیابی در سطوح: حیات، ادراک، هوش و خودآگاهی (Personhood)، که در آنها دستاوردها چه موفق و چه شکست‌خورده جایگزین فرآیندها و رویدادهای «صرف» گشته و تنها از طریق ارزش‌گذاری به عنوان شکست یا موفقیت قابل شناخت هستند؛
*ارائه شرحی از نهاده‌های وجود ما، اندام‌های ادراکی، چارچوب‌های فکری و زبان، که به کمک یکسان‌سازی و به‌هم پیوستن اجزای برون و درون آنها؛ اصولا و تلویحا از آن برای بهره‌گیری، شناخت، فهم و مواجهه با جهان استفاده می‌کنیم، به همراه شرحی از «شیوع» آنها هنگامی که تعارض‌های فکری و اخلاقی وادارمان می‌سازند، تلویحا به واقعیت‌های خود که قابل سازش با آنها نیستند متوسل شویم، و بدین ترتیب چارچوب‌های خود را با آن واقعیت‌های جدید تطبیق دهیم؛
▪ امحای دوگانگی میان عقل و احساس، زیرا حتی در پژوهش‌های علمی، احساس کارکرد انتخابی مهمی برای سنجش ارزش خود علم و جدا نمودن واقعیات معنادار از نظر علمی، از آنهایی که معنادار نیستند ایفا می‌نماید و همچنین کارکرد مشابه و اکتشافی که به ابقای دانشمند در تلاش‌هایش کمک کرده و او را یاری می‌دهد تا از شکاف منطقی‌ای که در هنگام تلاش او برمبنای معرفت قبلی‌اش برای شناخت آنچه در ورای معرفت‌اش قرار دارد و واقعیت‌های جدیدی که به گونه‌ای مبهم از آن استخراج می‌گردند عریض‌تر می‌شود عبور کند، و محرکی که به او کمک می‌کند تا دانشمندان دیگر را مجاب نماید در عبور از شکاف مزبور از او پیروی کنند.
پولانی در ۱۹۵۸ از دانشگاه منچستر بازنشسته شده و به عنوان پژوهشگر ارشد در کالج مرتون (Merton) آکسفورد مشغول به کار شد. در آنجا «تحلیل زبانی یا ادراکی» بر فلسفه حاکم بود، که فلسفه سنتی را عموما تنها مجموعه‌ای از اشتباهات زبانی می‌دانست و از این رو پولانی در آنجا بیشتر یک غریبه و حتی «شارلاتان» محسوب می‌شد. او در آمریکا، یعنی جایی که چندین دوره تدریس در دانشگاه‌هایی از ییل گرفته تا برکلی برگزار کرد مخاطبان بیشتری یافت، و به شرح و توسعه فلسفه یکپارچگی ضمنی خود پرداخت، که حاصل یکی از دوره‌های او در کتابی با عنوان «بعد ضمنی» (۱۹۶۶) به چاپ رسید. مقاله‌های دیگر این دوره توسط Marjorie Grene جمع‌آوری شده و در قالب «معرفت‌هستی» ۱۹۶۹ چاپ شدند. بسط نهایی یکپارچگی ضمنی که حاصل دوره تدریسی پیرامون «معنا» (۱۹۷۴) بود، توسط هری‌پروش ویرایش یافت زیرا پولانی دیگر قادر به کار فشرده نبود. زوال حافظه پولانی ادامه یافت تا جایی که مجبور به اقامت در یک بیمارستان خصوصی در نورتون (Northam)شد، و در فوریه ۱۹۷۶ در همان‌جا درگذشت.
آر.تی.آلن
مترجم:مجید روئین‌ پرویزی
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد


همچنین مشاهده کنید