پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


صدای زمانهای گم شده آدمها....!


صدای زمانهای گم شده آدمها....!
▪ نویسنده: فرهاد نقدعلی
▪ طراح و کارگردان: فرهاد تجویدی
نمایش "بوق" که طرح آن را علی اصغر نجات داده است و فرهاد نقدعلی که دارد سبک نوشتاری خاص خود را تبیین می کند آن را نوشته و فرهاد تجویدی نیز آن را کارگردانی کرده ظاهراً با استقبال خوب تماشاکنان روبرو شده است و نمایش این اقبال را مدیون متن و کارگردانی است. متن طنز نیش داری دارد و حقایقی را بر ما می نمایاند که شاید همه ما به آن مبتلا هستیم و هر روز با آن سروکار داریم و حتی از مقابلشان می گذریم؛ اما آنقدر عادی شده اند که دیگر توجه ما را بر نمی انگیزانند. متن چند لایه است. و به لحاظ فنی زیر متنی گروتسک دارد. که البته می توانست با شیوه اجرایی گروتسک نیز به اجرا درآید. در واقع داستانک های کوتاه و کوچکی که هر کدام از ما داریم و بعضاً بخش مهم زندگی ما را تشکیل می دهند، پشت چراغ قرمزهای خیابان ها هر لحظه و هر ثانیه خود را به رخ می کشند و چه بسا تاثیر بسزایی هم در زندگیمان دارند. موضوعات اصلی بوق هستند.
متن به چراغ قرمز و ترافیک ذهنی و فکری اشاره دارد. انسانهایی پشت چراغ قرمز و بن بست ذهنی خود گیر کرده اند. انسان امروزی که نمی داند چه کند و به کجا برود. سیل لحظه ها او را با خود می برند و این انسان آنقدر در ترافیک ذهن شلوغ خود اسیر است که دیگر نمی تواند به مسایل والاتر، انسانی تر، و متعالی تر بیاندیشد. و این آن فاجعه گروتسکی است که در بوق اتفاق می افتد. فرهاد نقدعلی با پرهیز از شعارزدگی با تمی شاعرانه توانسته این طنز تلخ انسانی را که به نوعی جهان شمول است و تراژدی انسان امروز را مطرح می کند به درام درآورد.
هر چند که این سبک بارها توسط دیگران نیز آزموده شده اما نقدعلی بدرستی آن را بکار می گیرد، طوری که به ورطه کلیشه و تکرار نمی افتد. اما از جهتی هم در جاهایی داستانک ها بدون سرانجامی مشخص رها می شوند. نمی گویم باید سیر رئالیستی و معمولی ای که در نمایش های دیگر می بینیم حتما در این نمایش هم رعایت شود اما اگر بخواهیم به جایی برسیم و گفته مان نیمه کاره نماند، داستانهای کوچک مردم را که شاید برای آنان بزرگ و مهم باشد باید به سرانجامی که حداقل مخاطب سردرگم نشود برسانیم و الا مباحث در حد همان حرف باقی می ماند و به اصطلاح ما "مغلوب واقعیت بیرونی" شده ایم و می دانیم تنها بیان واقعیت آنچه که بیرون از تئاتر اتفاق افتاده و یا می افتد نمی تواند فی نفسه دراماتیک باشد چون معمولاً اکثراً از آن اطلاع دارند. باید واقعیت بیرونی را تحلیل کرد، شکافت و حتی از میانشان آنچه را که مورد توجه عموم است انتخاب نمود. وگرنه مثلا همه می دانیم که ترافیک در این شهر چون خوره به جان و روح جسم همه افتاده است. ما به ازای معنوی، مفهومی و نمایشی آن چه می تواند باشد؟ و چگونه می توانیم از درون این موضوع، درد، آلام، تالمات، شادی ها و ... را بیرون بکشم؟ فرض کنید می خواهید کسی را از دادگاه به زندان ببرند و یا بالاتر از این می خواهند حکم اعدام مجرمی را اجرا کنند و دارند او را به محل اجرای حکم می برند و او هنوز به رضایت اولیاء دم امید دارد. اتومبیل حامل او در ترافیک گیر کرده است برای چنین فردی در آن لحظه ترافیک نعمت است شاید کسانی که در حال مذاکره با اولیاء دم هستند موفق شوند. پس یک لحظه بیشتر زنده ماندن برای او همه چیز است. حال در همین لحظه در اتومبیلی دیگر شخص حکم رضایت مجرم دیگری را دارد به محل اجرای حکم می برد او نباید دیر کند هر لحظه برای او هم حیاتی است با این تضادچه خواهیم کرد؟ اگر چنین لحظاتی در متن گنجانده می شد و یا توسط کارگردان بکار گرفته می شد شاهد متنی بسیار متفاوت تر بودیم. پس داستانک ها صرفاً گفته می شوند همین! و بعد رها می گردند این ربطی به زمان نمایش ندارد. می شد هم ماجراها به سرانجام برسند و هم زمان طولانی نشود. تا تماشاکنان سردرگم نشوند و تنها شاهد تعریف چند روایت ناقص و در بعضی موارد تکراری به لحاظ ما به ازاء آن در جامعه و حتی نمایش های دیگر نباشند. اما در هر صورت متن از لحظات نابی برخوردار است و تا حدی توانسته ماجراها را با یکدیگر تلفیق کند.
اما به لحاظ کارگردانی باید گفت که رد پای اندیشه کارگردان- فرهاد تجویدی- در جای جای نمایش مشهود است . او با تفکر خاص خود سعی داشته نه تنها لایه های زیرین متن را بنمایاند بلکه مواردی را هم به لحاظ اجرایی اضافه کند تا با تلفیق آن موارد با متن مفاهیم تازه تری بدست آید. او سعی کرده که به درون آدمهایش نفوذ کند و با نشانه ها و کدها و ... که به مخاطب عرضه می دارد. به او کمبودها ، معضلات، مسایل اجتماعی و فردی، نبود محبت و عشق، خودخواهی ها، عادات ناپسند و ... را نشان دهد.
مانند پهلوانی که کوچک است و به اصطلاح کوتوله است. مادری که بین اتومبیل ها بچه افلیج خود را بر دوش می کشد در واقع نسل آینده ای که افلیج است. و همان بچه در انتها می خواهد زنجیر را پاره کند اما نمی تواند؛ نسلی که افلیج است قادر به هیچ گونه تحول درونی، بیرونی، فوری، اجتماعی و ... نمی تواند باشد. و از این دست نشانه ها و کدگذاریها در اجرا بسیار بکار گرفته شده است؛ از سیب هایی که روی زمین ریخته تا بادکنک هایی که می ترکند هر چند کارگردان در جاهایی به تعدد موضوع روی می آورد و این موجب نوعی آشفتگی در اجرا و ایضا ارائه مفاهیم می گردد. از سوی دیگر ضعف در توالی دراماتیک نیز به نوعی تماشاکنان را سردر گم می کند. و انسجام دراماتیک را در هم می ریزد.
باید دانست که مدرن اجرا کردن به معنی آشفتگی عناصر درام نیست. در هر حال تجویدی سعی کرده است حس نوستالژیک را در درون مخاطبانش برانگیزاند با اشعار و آهنگ ها و تصنیف هایی که انتخاب کرده و نیاز این مردم به آنچه که آن را حس نوستالژیک می نامیم. نکته دیگر زمان است، زمانی که در پشت چراغ ها فشرده و فسرده می شود که متاسفانه به آن اشاره ای نشده. بوق آشفته بازاری را نشان می دهد که ما نیز جز مشتریان هر روز این بازاریم و آنقدر در آن غرق شده ایم که نمی بینیم و نمی شنویم یا نمی خواهیم که ببینیم و بشنویم.
و هر روز بیشتر در آن غرق می شویم بجای عشق و محبت روحیه کاسبکاری و دلالی همه را فرا گرفته حتی عشق را هم معامله می کنند در این آشفته بازار که ملغمه ای از همه چیز است حتی فرشتگان را نیز به بردگی می کشند و از دست آنان نیز کاری ساخته نیست. انگار این زنجیر را هیچ کس نمی تواند پاره کند . جامعه ای که حتی پهلوانان خویش را به فراموشی سپرده و در واقع تاریخ و اسطوره و ایمان را کنار گذاشته و بر سر همه چیز معامله می کند. شاید بچه ای که در پایان نمایش به سوی انتهای صحنه می رود امید را در دلها روشن کند اما به شرطی که با لحاظ فکری و روحی و جسمی افیلج نباشد! طراحی صحنه در عین سادگی کاربردی است و بازیها هم نسبتاً بخوبی ارائه می شوند. حرکات و میزانسن ها دارای مفهوم خاص خود هستند و هماهنگ با موقعیت های آدمهای نمایش طراحی شده اند. بازیگران حس ها را بدرستی منتقل می کنند. بیان و آکسان گذاریها صحیح اجرا شده...
اما موردی را باید متذکر شوم و آن چگونگی نوشتن عناوین در بروشور است، می دانیم بروشور هم جزئی از اجراست چنانچه طراح یعنی طراح صحنه خود کارگردان باشد، عنوان طراح و کارگردان را می نویسند.
دیگر لزومی به نوشتن مجدد آن نیست اما چنانچه طراح صحنه فرد دیگری باشد آنگاه نامش در بروشور ذکر می شود از سویی دراماتورژ عمدتاً شخص دیگری بجز کارگردان است چرا که با تخصص خود از زوایای دیگر اثر را مورد مداقه قرار داده و عناصر دراماتیک در متن و اجرا را بهبود بخشیده و با دیگر عوامل و عناصر همسو می کند اما اگر دراماتورژ خود کارگردان باشد که دیگر ذکر نامش محلی از اعراب ندارد. چون در کارگردانی اش دراماتورژی را لحاظ کرده است. و عموماً کارگردانان مشهور جهان خود هیچگاه دراماتورژ کار خود نبوده اند. چون دیگر در آن صورت دراماتورژی فی نفسه معنا نمی دهد. پس چنانچه آقای تجویدی خود دراماتورژی نیز کرده است ذکر نام خودشان به عنوان دراماتورژ صحیح به نظر نمی رسد. بدلیل اینکه اگر دراماتورژی ای بوده در طراحی و کارگردانی انجام شده است.
در صورتی که بنا به موارد گفته شده نمایش بوق نیاز به یک دراماتورژی در متن و اجرا دارد. و جای دراماتورژی به معنا و مفهوم واقعی کلمه تا حد بسیاری در این نمایش خالی است. در پایان باید گفت شاهد تئاتری صمیمی و گرم و قابل تأمل و تعمق بودیم به فرهاد تجویدی و گروهش خسته نباشید می گویم.
سیدعلی تدین صدوقی
عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران
منبع : تئاتر مقاومت


همچنین مشاهده کنید