چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

قتل گریبایدوف تبلور اتحاد جامعه و روحانیت


قتل گریبایدوف تبلور اتحاد جامعه و روحانیت
اوایل قرن نوزدهم میلادی ایران درگیر جنگ‌هایی با همسایه شمالی خود گردید که بخشی از تاریخ این سرزمین را رقم می‌زند. جنگ‌های ایران و روس و شکست ایران، به مثابه زنگ خطری بود که نواخته شد و خبر از آغاز دوره‌ای جدید در تاریخ ایران می‌داد. در اثر این جنگ‌ها بخش‌هایی از خاک ایران توسط نیروهای روس تصرف شد و پس از آن روسیه، سیاست خارجی خود را با ایران بر مبنای دخالت و سلطه‌گری بنا نهاد. در مقابل این زیاده‌خواهی‌ها دولت ایران روز به روز مقهور قدرت روس‌ها می‌شد و موضع عقب‌نشینی از منافع را در پیش می‌گرفت.
اما در مقابل این روند، روند دیگری در ایران شکل گرفت که رهبری آن با روحانیت و نقطه اتکایش نیروی مردمی بود. این روند در صدد بود تا دست ایادی استعمار را از سرزمین ایران قطع کند و با اتکا به نیروی پویای مردمی، کشور را از گرداب استعمار نجات دهد. ماجرای گریبایدوف از نخستین بارقه‌‌های عمده این روند بود که پرداختن به آن از این منظر نمی‌تواند خالی از فایده باشد.
پس از انعقاد عهدنامه ترکمنچای دولت‌‌های ایران و روس می‌بایست مفاد عهدنامه را به اجرا درمی‌آورند. به همین منظور از طرف روسیه الکساندر گریبایدوف به موجب صورتمجلس توام با آن عهدنامه به ایران آمد. گریبایدوف دیپلمات، شاعر و نویسنده‌ای بود که در سال ۱۷۹۵ م (۱۲۰۹ ق) در مسکو متولد شد و پس از گذرندن یک دوره نظامی از نظام بیرون آمد و وارد خدمت وزارت امور خارجه شد. (۱)
گریبایدوف از فرماندهان تزار در جنگ علیه ایران بود و در گفتگوهای دهخوارقان و ترکمنچای بسیار موثر بود و بیش از همه اصرار داشت که تا دولت ایران غرامت را نپردازد، روس‌ها دست از جنگ برندارند. پاسکویچ فرمانده روس‌ها در جبهه ایران، به دلیل تعصب خاصی که گریبایدوف نسبت به تزار و روس‌ها داشت، پس از انعقاد قرارداد ترکمنچای، یک نسخه امضا شده عهدنامه را به او داد که به سن‌پترز بورگ ببرد و به امضای تزار برساند. تزار روس نیز وی را به سمت وزیر مختار روسیه در ایران تعیین کرد و نسخه امضا شده عهدنامه را به او داد تا به تهران ببرد. (۲)
گریبایدوف پس از ورود به خاک ایران مورد استقبال دولت ایران قرار گرفت و در نقش فاتح جنگ رهسپار تهران شد. از جمله اموری که گریبایدوف وظیفه داشت به آن رسیدگی کند تبادل اسرای جنگی بود. یکی از آثار شوم به جای مانده از جنگ‌های ایران و روس، به اسارت درآمدن تعداد زیادی از ساکنان مناطق جنگی بود. این اسیران به منزله، غنایم جنگی در تملک دولت‌های ایران و روس قرار گرفتند و خود به خود به معضلی در روابط ایران و روسیه تبدیل شدند. در مواد ۱۳، ۱۴ و ۱۵ عهدنامه ترکمنچای قیدهایی درباره استرداد اسیران جنگی و پناهندگان به میان آورده شد و با این وجود مواد یاد شده نتوانست این مشکل را به طور موثری حل نماید.
زمانی که گریبایدوف در مقام وزیر مختار روسیه درصدد برآمد تا این مشکل را حل کند دشواری آن به اوج خود رسید. وزیر مختار با ورود به خاک ایران متوجه شد که تعداد اسیران گرجی و ارمنی در ایران قابل توجه است. به زعم گریبایدوف آنان اگرچه به سبب حفظ جانشان مسلمان شده بودند امادر دل خواهان بازگشت به سرزمین آبا و اجدادی خود بودند. گریبایدوف قبل از ورود به تهران در قزوین چندی درنگ کرد و با گروهی از اسیران ارمنی و گرجی دیدار کرد و درصدد برآمد ایشان را به گرجستان و ارمنستان بازگرداند اما با مقاومت ساکنان آن دیار مواجه شد و چون جانش در خطر افتاد کارگزاران دولت او را به تهران آوردند در حالی که کینه ناسازگاری مردم قزوین را با خود به تهران آورد.
مورخان قاجاری برای گریبایدوف صفات شایسته‌ای قائل نیستند. محمدتقی لسان الملک سپهر، وی را فردی متکبر و خودسر می‌داند که آداب معاشرت را هم رعایت نمی‌کند چنان که: «در تقبیل سده سلطنت و گفت و شنود در حضرت خلافت (فتحعلی‌شاه)، خضوعی که در خور چاکران است مرعی نداشت و قدم به جرات و جسارت، همی زد و سخن به غلظت و خشونت همی گفت.» (۳)
قسمتی از رفتار گریبایدوف را می‌توان ناشی از پیروزی روسیه در جنگ با ایران دانست که باعث شده بود، روس‌ها از اینکه به ایرانیان جسارتی روا دارند پروا نداشته باشند. با این وجود فتحعلی‌شاه مغلوب «کردار او را حملی در خاطر نیفتاد! و او را رخصت داد تا به سرای خویش بازگردد.» (۴) اما این بخشش شاهانه باعث نگردید تا گریبایدوف دست از فتنه‌جویی و کردارهای زشتش بردارد.
وزیر مختار که خود را در هاله‌ای از اقتدار می‌دید با اتکا به مواد عهدنامه مدعی شد بر طبق شرایط عهدنامه هیچ کس از اسرای ارامنه در ایران نماند. به همین دلیل چند تن از گرجیان و ارمنیان به گریبایدوف پناهنده شدند که از جمله آنها میرزا یعقوب، خواجه سرای دربار فتحعلی‌شاه بود که بیست سال پیش مسلمان شده و با کسب اعتماد شاه در سلک درباریان وی درآمده بود. وی با ورود گریبایدوف به تهران با عنوان اینکه از اهالی ایروان است به گریبایدوف پناهنده شد. (۵)
سفیر تزار با اقدامات خودسرانه و تحریکات میرزا یعقوب در تهران به جستجوی تمام اسرا و از جمله زنان گرجی و ارمنی پرداخت. گماشته‌های او به زور داخل خانه‌ها می‌شدند تا زنان گرجی و ارمنی تبار را پیدا کنند. آنها، زنان را به اقامتگاه مامور سیاسی که حوالی دروازه شاه عبدالعظیم بود می‌بردند و از آنها می‌پرسیدند که آیا می‌خواهید در تهران بمانید یا به سرزمین آبا و اجدادی‌تان باز گردید. (۶)
جهانگیر میرزا مورخ دربار قاجار در این باره آورده است که: «مکرر این حرکت از گریبایدوف صادر شد و از اناثیه اهل اسلام به این نحوها به خانه خود برده شب‌ها نگهداری می‌کردند. »(۷) اما رفتارهای گستاخانه و خارج از شان نماینده و وزیر مختار ادامه و خود سری‌های وی تداوم یافت: «این اعمال از او در نظر اسلام ناپسند آمده به عرض امنای دولت علیه ایران می‌رساندند و امنای دولت ... به طور‌های مختلف‌ در اسکات مسلمانان سعی می‌نمودند و یکی دو بار در مقام نصیحت گریبایدوف برآمده اصلا مفید نمی‌‌افتاد.» (۸) نرم خویی امنای دولت ایران با سفیر متکبر و بی‌آزرم روسی سبب می‌شد تا وی دست خود را برای اعمال بعدی بازتر ببیند.
دست اندازی‌های وزیر مختار زمانی به اوج خود رسید که وی از یکی درباریان از شاه به نام اللهیارخان آصف‌الدوله خواهان استرداد دو کنیز گرجی شد. لسان الملک سپهر آورده است که این دو صاحب فرزند و به کیش اسلام بودند. (۹) اگرچه آصف‌الدوله ابتدا نسبت به استرداد محرمانش مقاومت نشان داد، اما از آنجا که مطمئن شد که شاه وی را در این زمینه حمایت نخواهد کرد زنان را به گریبایدوف تسلیم کرد. (۱۰)
رابرت واتسن معتقد است آصف الدوله دشمن دیرین روس‌ها بود. گریبایدوف با اطلاع از احساسات ضد روسی آصف‌الدوله درصدد برآمد آن درخواست تحقیرآمیز را از آصف الدوله نماید؛ درخواستی که حس غرور آن‌مرد متشخص را درباره تسلیم کردن دو بانوی حرمسرایش به سختی برمی‌انگیخت. (۱۱)
آصف الدوله که از جانب شاه اسلام پناه کمترین امیدی برای استرداد زنانش نداشت، این بار دست به دامان علمای دین شد «وی به علمای اسلام اظهار تظلم خود را نمود و سایر مسلمانان را که کمال دلتنگی از این اعمال داشتند به مقام عجز و تظلم درآورده در دولت سرای افضل الفضلا مجتهد العصر و الزمان حاجی میرزا مسیح جمع آمده زبان به تظلم و تشکی گشوده و از عدم اعتنای خاقان مغفور (فتحعلی‌شاه) نیز در این باب اظهار دلتنگی نمودند. (۱۲) علمای اثنی عشریه (با مشاهده چنین وضعیتی) تکلیف خویش دانستند که کنیزگان گرجیه را که سال‌ها کیش مسلمانان داشتند، از گریبایدوف به هر نحو که توانند فرمایند. (۱۳)
آنچه که باعث می‌شد تا احساسات و عرق دینی ایرانیان پایتخت بیشتر برانگیخته شود آن بود که در میان مردم این خبر انتشار یافت که این دو زن را به زور نگهداشته و مجبور به اسلام کرده‌اند و به قولی آنان با صدای بلند قرآن می‌‌خوانده‌اند تا بدین وسیله اکراه خودشان را به گوش مردم بیرون اقامتگاه برسانند و علمای اسلام را از حال خویش اعلام دارند. (۱۴) این عوامل همگی سبب شد تامردم به دستور عالم مجتهد میرزا مسیح به طرف سفارتخانه روسیه حمله‌ور شوند. حاجی میرزا مجتهد نظر به تکلیف مسلمانی کسی به نزد گریبایدوف فرستاد و طلب اناثیه اسلام را که برده بود، نمود. گریبایدوف در جواب، سخنان درشت گفت. (۱۵) میرزا مسیح که گریبایدوف را همچنان بر لجاجت و خودسری می‌دید با افروختگی و عصبانیت زاید الوصفی از خانه خود خارج شد و مردم را به جهاد علیه سفیر روس و بستگان و ماموران وی دعوت کرد. (۱۶) به دنبال این حادثه چندین هزار نفر از اهالی پایتخت به یکباره به هیجان درآمدند و غوغاکنان روی به خانه گریبایدوف نهادند. (۱۷)
سپهر در ادامه آورده است که: «این خبر درارگ گوشزد شهریار تاجدار گشت، در زمان، جمعی از شاهزادگان و بزرگان درگاه را بیرون فرستاد تا عوام را از اقدام این امر دفع دهند، مردم با ملک زادگان سخن به خشونت کردند و گفتند: آنجا که پای دین در میان باشد ما از دولت دست باز داریم، اینک این تیغ‌های آخته را از بهر دشمنان دین افراخته‌ایم اگر شما حمایت دشمن کنید حشمت شما نگه نداریم و نخست این تیغ‌ها بر شما برانیم.» (۱۸)
بدین ترتیب دیگر بار اقتدار مردمی با اتکا به رهبری روحانیت در صحنه تاریخ ایران تجلی یافت و حماسه مردمی دیگری آفرید. مردم موفق شدند زنان مسلمان را از چنگ روس‌ها نجات دهند. آنها همچنین از گریبایدوف خواهان استرداد خواجه یعقوب از دین برگشته شدند ولی با مخالفت گریبایدوف مواجه شدند و به همین سبب مردم به خانه گریبایدوف حمله ور شدند. گریبایدوف «چون مسلمانان را به آهنگ سرای خویش می‌دانست فرمان داد تا تفنگ‌ها بگشادند و در میانه جوانی ۱۴ ساله به زخم گلوله بیفتاد و جان داد. مسلمانان چون این بدیدند به یک بار خروشیدند و نخست آقا یعقوب را بر در سرای گریبایدوف با خنجر و شمشیر پاره ساختند، آن‌گاه از در و دیوار خانه گریبایدوف صعود کرده به سرای او در رفتند و او را با ۳۷ تن از مردم او را مقتول نمودند و به انتقام هر چه در آن سرای بود به باد غارت گرفتند و خانه را ویران کردند. (۳۹)
جهانگیر خان منشی تعداد کشته شدگان از مسلمانان را هفتاد، هشتاد نفر می‌داند (۲۰) مردم پس از این اعمال به مسجد جامع رفته و میرزای مجتهد را به دولتسرای خود برده او را به معاونت خود در صورت تعرض دولت ایران به ایشان مطمئن ساخته متفرق شدند (۲۱) بدین ترتیب گریبایدوف به دلیل نداشتن درک صحیح از ساختار جامعه ایران و براساس اتخاذ اعمال نابخردانه و متکبرانه خویش از ایران توشه‌ای جز مرگ به ارمغان نبرد.
مورخان و صاحب‌نظران درباره علل قتل گریبایدوف به حدس و گمان‌های چندی دست زده‌اند اما آنچه در این میان نادیده گرفته شده است نقش روحانیت و رهبری مردم می‌باشد. حامد الگار معتقد است ماجرای قتل گریبایدوف بیش از همه مانند مقابله‌ای میان مردم و حکومت تجلی می‌کند، مقابله‌ای که در آن علما مانند الهام دهندگان و رهبران احساسات و اعتقادات عمومی مدافعان شرافت ملی عمل می‌کنند. چنانچه پیشتر آورده شد مردم در قیام خود به شاه فهماندند که در صورت دفاع نکردن از دین متهم به بی‌دینی خواهد شد و به مقابله دولت با ملت خواهد انجامید. (۲۲) ماجرای مزبور نخستین برخورد آشکار بین حکومت و مردم را پدید آورد، اینکه این مقابله انگیزه مذهبی داشت و در وجود یک مجتهد مرکزیت یافته بود تصادفی نبود. حکومت بیش از پیش در مظان اتهام خیانت و همکاری با قدرت‌های بیگانه نامسلمان قرار داشت. علما به طبع رهبری مخالفت با آن را داشتند. وقایعی که به قتل گریبایدوف مربوط بود نتایج آنی مهمی نداشت ولی پیاپیش از پیشامدهای آینده‌ای دور خبر می‌داد. (۲۳)
گریبایدوف قربانی خیره سری‌های خود گردید و جزء اولین قربانیانی شد که در برابر خواست جامعه مسلمان ایرانی قدعلم کرد. واقعه قتل گریبایدوف، واقعیتی را در تاریخ ایران متبلور ساخت که همان نقش رهبری روحانیون و مردان مذهب در هدایت جامعه مسلمان بود. در عصر جدید تاریخ ایران اگرچه دولت روز به روز به ضعف و شکست رو نهاده بود و خود را در چنگال ابرقدرت‌های استمعاری می‌دید اما در مقابل آن روحانیت در جهت عکس این روند گام برمی‌داشت و درصدد برمی‌آمد تا دست قدرت‌های استعماری را از سرزمین ایران و ساکنانش قطع کند و به مثابه سد محافظی میان مردم و قدرت‌های استعماری ایفای نقش کند. قتل گریبایدوف نخستین بارقه‌‌های جدی این روند بود.
پس از قتل گریبایدوف دولت ایران که از این واقعه وحشت زده شده بود و خود را در مقابل عمل انجام شده می‌دید بیش از هر چیز از احتمال بروز جنگ سوم با روسیه بیمناک بود. بنابراین درصدد دلجویی از دولت روسیه برآمد و هیئتی به سرپرستی خسرو میرزا، فرزند عباس میرزا، به دربار سن‌پترز بورگ روانه کرد. عباس میرزا حتی برای حفظ تاج و تخت خود از یاری خواستن از نمایندگان انگلیس در ایران نیز ابا نداشت. و این بار نیز حاکمان ایران به جای رجوع به ملت خود دست به دامان قدرت‌های بیگانه شدند و نیروی پویای ملت و مردم همچنان به قهقهرا رانده شد و نقش آنها در تحولات تاریخ معاصر ایران به دوره‌های بعد موکول شد.
پی نوشتها دردفتر روزنامه موجود است.
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید