شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نولیبرال ها کنترل اعصاب خود را از دست می دهند!


نولیبرال ها کنترل اعصاب خود را از دست می دهند!
فوکویاما، تئوریسین نظام سرمایه داری نولیبرال که در اواخر دهه ۱۹۸۰ پیروزی قطعی یا همیشگی سرمایه داری نولیبرال را در صحنه گیتی بر رقبای ایدئولوژیک و تاریخی خود نوید می داد و در نتیجه مبارزه نیروهای متضاد نظام سرمایه داری را بر ضد آن شکست خورده و پایان یافته می دانست و آن را در «مقاله» «پایان تاریخ» تئوریزه کرد:
ـ دوباره بازگشت تاریخ را معترف و با این رویکرد اعتراف کرد که چه شتاب زده در این باره به قضاوت نشسته است. با این وصف او در «آنها راه دوری نمی توانند بروند.» روزنامه واشنگتن پست - ترجمه کارگزاران ۳ شهریور ۸۷ - همچنان به هژمونی آمریکا امیدوار است! اما چه عامل یا عواملی موجب شده است که فوکویاما به عقب گردی این چنین آشکار اقدام و در پیروزی قطعی جهان سرمایه داری بر رقبا و ملت های آزادی خواه و مستقل شک نماید؟
فوکویاما در مقاله مورد بحث خود این عامل را این گونه توصیف کرده است: «آیا ما وارد دوران حاکمان مستبد و خودکامه شده ایم؟ نکته ای که ما را وسوسه می کند تا اینگونه فکر کنیم تار و مار شدن اخیر گرجستان توسط روسیه است. واضح است که این تهاجم ما را وارد فاز جدیدی از سیاست های جهان کرد» و بعد ادامه می دهند: «حاکمیت آمریکا در سیستم جهانی با چالش مواجه شده و در آن سو روسیه و چین مدلی ترکیبی از دیکتاتوری (!) و مدرنیزه شدن را عرضه می کنند و این چالش بزرگی برای لیبرال دموکراسی است» او ادامه می دهد (متاسفانه) روسیه و چین در انتخاب چنین مدلی تنها نیستند: «به نظر می رسد این مدل مقلدان زیادی هم دارد.»
فوکایاما پس از برشمردن چندی از این «مقلدان» نظیر پرویز مشرف و رابرت موگابه و پوپولیست های آمریکای جنوبی مانند هوگوچاوز - که البته این یکی با انتخابات دموکراتیک به قدرت رسیده است - به تشریح وضع روسیه و چین می پردازد. او معتقد است روسیه و چین «ملی گرایی» را انتخاب کرده اند. بنابراین پوتین نه میراث بر نظام شوروی بل یک تزار جدید روس است که مانند آنان ملت خود را در داخل کاملا محدود کرده است. با وجود این او و بسیاری از نخبگان روس در قلمرو اقتصاد هم پیروزی هایی را از طریق نظارت و کنترل بر منابع طبیعی و دیگر دارائی های روسیه به دست آورده اند. اما ملی گرایی روسیه و همین طور چین از لحاظ ایدئولوژی ضعیف و در این قلمرو برخلاف شوروی که از «پایه های فکری و ایدئولوژیک قوی برخوردار بود چیزی برای عرضه کردن ندارند.»
او درباره روسیه و چین ادعای دیگری نیز دارد که آنان نظام کاپیتالیسم (سرمایه داری) را بدون دموکراسی پذیرفته و آن را برای پیشبرد اهداف خود به کار گرفته اند. «با همه اینها با وجود مقلدان زیادی که این رژیم های دیکتاتوری در جهان دارند نباید نگران بود زیرا لیبرال دموکراسی همچنان هواداران زیادی در دنیا دارد!»
با اینکه نظرات شتابزده و حاکی از نگرانی شدید از وضع جهان امروز که جهان پسا آمریکائیش نامیده اند در مقاله مورد بحث کاملا آشکار است و نویسنده را از «رجزخوانی» به نوحه سرایی کشانده است، ادعاهایی در آن آمده است که توجه به آنها مهمتر از ملاحظات رویکرد او به وضع کنونی جهان در حوزه رقابت سیاسی جلب توجه می کند.
۱) فوکویاما همانند دیگر تئوریسین های نظام سرمایه داری ملاک آزادی خواهی یا دیکتاتوری رهبران و رژیم ها را در دموکراسی لیبرال که نظام سرمایه داری واضع آن است قرار می دهد و مدعی است هر شخص و نظامی که اینگونه دموکراسی را پذیرفت، آزادی خواه و رژیمش، رژیمی مردمی و قابل پذیرش است جز این، رژیمی مستبد، دیکتاتوری، تمامیت خواه و در خور صفاتی از اینگونه است.
ببینیم این اولین و آخرین ملاک نظام سرمایه داری بر چه اساس و پایه ای استوار است؟ همانطور که تا حدودی بر مردم آگاه روشن است نظام سرمایه داری بر آزادی فردی چه در قلمرو اقتصاد چه در حوزه سیاست و فرهنگ و... استوار است و معتقد است که باید افراد را آزاد گذارد هر طور که مایلند زندگی و کسب و کار کنند، تصمیم بگیرند و سرنوشت خود را رقم بزنند و در نهایت این افراد برای تصمیم گیری های بزرگ که اداره مملکت یا جماعت بزرگی از انسان ها در آن مورد لزوم است باید از طریق انتخابات عمومی و تعیین نمایندگانی از جانب خود برای اداره آن امور به کار کشور و جامعه سر و سامان بخشند.
در اینجا یک پرسش بزرگ مطرح می شود و آن این است که این افرادی که به وسیله نظریه پردازان نظام سرمایه داری مطرح می شوند که می بایست با آزادی آرا و تصمیم خود هم به کسب و کار خود بپردازند و هم نمایندگان اداره کننده جامعه را انتخاب کنند چگونه افرادی هستند و واقعا تا چه حد آزادند که بتوانند آزادانه در این امور دخالت موثر داشته باشند؟ چون فرض بر این است که این افراد آزاد، از هر جهت آزادند. پس خواست و تصمیماتشان که خواست و تصمیم آزاد اکثریت جامعه خواهد بود! و عمده اشکال نیز در همین نکته نهفته است که اکثریت افراد در جوامع سرمایه داری نمی توانند آزاد باشند که آزادانه تصمیم بگیرند و به اجرا درآورند و این شرایط هم در قلمرو اقتصاد که اساس و پایه امور جامعه در آن مورد بررسی و سپس به مرحله رای زنی و تصمیم گیری قرار می گیرد جاری است و چه در حوزه سیاست که طرز اداره امور جامعه و اینکه چه گروه ها و طبقاتی صلاحیت اداره امور کشور را دارا می باشند این شرایط حاکم است و وضع طوری است که غالبا اکثریت مردم از تصمیمات مهم و سرنوشت ساز به دور نگه داشته می شوند.
● فقر و جهل عوامل بزرگ ضد آزادی
اما چگونه چنین وضعی اتفاق می افتد که تقریبا همیشه در اینگونه جوامع که از طبقات اجتماعی گوناگونی تشکیل یافته است اقلیت در موضع حاکمیت قرار دارد و تصمیماتی اتخاذ می کند که منافع همان اقلیت لحاظ می شود اما وانمود می شود که دارند به نفع اکثریت اقدام می کنند و اکثریت مردم که از طبقات زحمتکش و عادی جامعه هستند از تصمیمات مهم برکنار و باید مجری تصمیمات اقلیت باشند؟ برای پاسخ به این پرسش باید گفت که اقلیت حاکم در این گونه کشورها که غالبا از مزایای بزرگی در به دست آوردن ثروت و امکانات رفاهی جامعه نیز برخوردار است از ساز و کارهای زیادی جهت دور نگه داشتن مردم از رقم زدن سرنوشت خود استفاده می کنند که دو عامل فقر و جهل مهمترین آنها هستند. حاکمان این کشورها طبقات زحمتکش و عوام جامعه را با توزیع ناعادلانه ثروت و با پرداخت مزد و حقوق ناچیز به محرومیت و فقر دایم مجبور می کنند.
پس ادعای تئوریسین های جهان سرمایه داری از جمله ادعای فوکویاما، که اگر رهبر یا کشوری دموکراسی نوع غربی و آمریکایی را نپذیرفت کشوری دیکتاتوری و استبدادی است ادعای خالی از حقیقت است و دموکراسی لیبرال یک دموکراسی ظاهری و صوری چیز دیگری نیست که بتوان با دستاویز قرار دادن آن دیگران را محکوم کرد!
۲) در ارتباط با اختلافاتی که بین نظام سرمایه داری لیبرال با دیگر نظام ها مانند روسیه و چین مطرح است طبق تحلیل فوکویاما برخاسته از ایدئولوژی های مختلف نیست، چنانکه اختلاف نظام شوروی که هوادار سوسیالیسم موجود با دنیای سرمایه داری بود، که اولی مالکیت عمومی و اجتماعی بر وسایل تولید و توزیع عادلانه ثروت و امکانات را مدنظر داشت و دومی مالکیت فردی (خصوصی) بر وسایل تولید را، که از اساس با هم در تضاد بودند. بنابراین مساله برمی گردد که اختلافاتی که بین دولت هایی که همگی از یک نظام، نظام سرمایه داری پیروی می کنند، گواینکه فوکویاما دولت های روسیه و چین را دولت های کاپیتالیست بدون دموکراسی می نامد که در این خصوص نیز جای بحث باقی است. اما طبق اصل اساسی که زیربنا روبنای متناسب خود را به وجود می آورد، طرز اداره کشور موردنظر که در آن افراد جداگانه مالکیت وسایل تولید را در اختیار دارند باید به گونه ای باشد که آزادی فردی مورد نظر در امور اداره کشور، در قلمرو سیاست، فرهنگ، عادات و... همه و همه ساری و جاری باشد. بنابراین اختلاف بر سر رهبری جهان سرمایه داری با کشورهایی مثل روسیه و چین نه از این جهت است که نظام سرمایه داری با دموکراسی قرین است و آن کشورها دشمن دموکراسی اند! پس تحلیل دیگری در این خصوص لازم است تا عوامل و اسباب اختلاف را دقیقا روشن نماید و برای این منظور به اصل تضاد کشورهای سرمایه داری پیشرفته اما پیر و فرسوده که بازارها را در اختیار دارند و کشورهای سرمایه داری تازه صنعتی شده و قدرتمند که کمتر به بازارها دسترسی دارند و همین طور در اختلاف بر سر اندازه قلمروها و سرکردگی اقتصادی وسیاسی از پهنه گیتی است، اینجاست که روسیه دوباره بپا خاسته می خواهد از منافع و قملرو نفوذ خود در برابر رهبری جهان سرمایه داری، یعنی آمریکا و برخی کشورهای اروپا دفاع کند و با تنبیه گرجستان که به اشاره آمریکا، این خواست روسیه را نادیده گرفت در برابر قدرت نفوذ آمریکای خسته از جنگ و بحران اقتصادی تمام قد ایستاد و آن را به مبارزه طلبید. یا چین در برابر تحریکات و مداخلات آمریکا در امور داخلی خود - تبت و ترکستان شرقی - کوتاه نمی آید و درباره پشتیبانی آمریکا از جدائی طلبان تایپه مقابله می کند را می توان در این تحلیل جا داد.
● بحران اقتصادی و فرسودگی آمریکا عامل عقب نشینی آن از رهبری جهان
اما گفتن اینکه دولت های پیشرفته تر به ویژه آمریکا برای حفظ هژمونی و بازارها دست به یک جنگ گرم و تمام عیار خواهند زد یا نه، چنان که در دو جنگ بین الملل اول و دوم دولت های پیشرفته اروپا به رهبری انگلیس و فرانسه و بعدها آمریکا در برابر دولت های تازه قدرت گرفته مثل آلمان و ژاپن موضع گرفتند و برای حفظ سرکردگی و بازارهای خود به رقیبان به جنگ رو آوردند... چندان ساده نیست. اما آنچه می توان گفت این است که این وضعی که بعد از حمله گرجستان به اوستیای جنوبی و عکس العمل شدید به وسیله روسیه در برابر آن بروز نمود، ادامه خواهد یافت، چون آمریکا اگر هم بخواهد یک جنگ تمام عیار بر ضد روسیه و هم پیمانانش راه بیندازد، اوضاع از دو جهت برایش مساعد نیست.
۱) وضع سیاسی آمریکا که ذهنیت ضد جنگ روز بروز در بین مردم شدید تر و انتقادات و تظاهرات دامنه دارتری بر ضد سیاست جنگ دولت جهموری خواه نولیبرال بوش بروز می کند کار این انتقادات تند ضد جنگ و ضد نولیبرالیسم آمریکا به جایی کشیده است که کارمند سابق دفتر ریاست جمهوری آمریکا و برخی بلندپایگان سیا دست به افشاگری حاکمیت جمهوری خواه می زنند و فریب کاری و دروغ گویی آنها را برملا می سازند یا استادان دانشگاه آمریکا نظیر دیوید هاروی در «ما همه در یک قایق ننشسته ایم» دست به افشای سیاست ضد جهانی و ضد مردمی دولت آمریکا می زند و برنامه «تعدیل ساختاری» را که به وسیله آمریکا برای برگشت پول و سود سرمایه گذاری های سرمایه داران آمریکا تهیه که صندوق بین المللی پول مجری آن شد، زیر سوال می برد و می نویسد این برنامه هر جا که اجرا شد موجب قطب بندی شدید طبقات اجتماعی گردید و ثروتمندان را ثروتمندتر و فقرا را هر چه بیشتر فقیر و درمانده کرد بیکاری، تورم، بیماری های گوناگون و فلاکت و جرم و جنایت را برای مردم کشورهای مشمول این برنامه (که کشورهای جهان سومی بودند) به ارمغان آورد و در انتهای همان مقاله به این نتیجه می رسد که: «اکنون که شاهد پدیده هایی نظیر (سیاره زاغه ها) هستیم باید به برخی راه بردهای ساده بازگردیم، اگر شبیه مبارزه طبقاتی است به مبارزه طبقاتی توجه نشان دهید. تنها راه برای بررسی آن این است که به اصطلاحات مبارزه طبقاتی باز گردید. اما همکاران دانشگاهیم به من می گویند که «طبقه» دیگر مفهومی معتبر نیست. پیرمردهای دیگر به من می گویند «طبقه» مخرب است، اگر از طبقه صحبت کنید «قایق را به قعر دریا کشیده اید»... انگار ما همه در یک قایق نشسته ایم. ما همه در یک قایق نیستیم، من در آن قایقی نیستم که صاحبان درآمد سالانه ۲۵۰ میلیون دلاری در آن نشسته اند» او اضافه می کند: «نه تنها برای شهرها نوعی بدنه سیاسی که مناسبت انسانی و خودمان را از نو بسازیم. باید در این شرایط درباره آن بیندیشیم و درک کنیم که این پروژه سیاسی، پروژه طبقاتی است. در غیر این صورت صرفا وارد دور بعدی تجدید ساختار می شویم و خود را در موضعی منفعلانه در موافقت با آن می یابیم.»
۲) مخالفت اروپا در ورود به یک جنگ تمام عیار بر ضدروسیه! در غیر این صورت معلوم نیست عاقبت دولت های پر از مشکل داخلی و خارجی اروپا با آمریکا و چین بر سر تصرف بازارها چه خواهد شد! و در نتیجه روسیه حیثیت بیشتری را در سطح جهانی به دست خواهد آورد و آمریکا دوران جهان پسا آمریکایی را روز به روز بیشتر تجربه خواهد کرد، چیزی که به مذاق نویسندگان و نظریه پردازانی نظیر فوکویاما اصلا خوشایند نیست و اعصاب آنها را در هم می ریزد؟
نویسنده : حیدرعلی شاه حسینی
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید