جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا
بررسی بنیاد ارتباط زناشویی
«مرد» در واژگان هندواروپایی از ریشه میرندگی دانسته شده است و «زن» از زایندگی. زن، جان، جانور و زندگی به معنای دقیق هر آنچه است که «هست» و آنچه که میجنبد. مرد اما بدین اعتبار با جانور یکی دانسته نشده است.
«مرد» در اصل صفتی است از یک ایزدِ خالق. «مرد» موجودی غیبی است که هیچ ارتباطی با هستی و جانِ دیدنی ندارد اما با این اوصاف «میمیرد». در توصیفات اساطیری اما «مرد» رمز آگاهی است و درست از این زمان، روزگار انسانِ اساطیری است که زن رفته رفته کارکرد بنیادین خود را از دست میدهد. زیرا ارتباط خود را با ذهن از دست میدهد.
اما انسان آگاه که «خود» و «آگاهی» را کشف نموده، شیفتهی اکتشاف «کلمه» و «روح»، هستی را به اعتبار دیگری میبیند. کارکرد «زن» و «زن» به مثابه نشانه هستی و زایندگی، برای او از معنا تهی میشود. تا آن روزگار «زن» عینِ هستی و مادر هستی به معنای آنچه هستی از او صادر شده گرفته میشده است. در تمامیِ آیینهای بدوی و اساطیر و داستانهای خلقتِ انسانِ بدوی، «زن» در نقش «مادر»، آنکه که میزاید با «زمین» یکی گرفته شده است.
همچنان که واژهی «زن» و «گیتی» از یک ریشهاند. همچنان که مجسمههای الهه باروری در تمامیِ منزلگاههای بشرِ قدیم پیدا شده است.
اما انسانِ آگاه که با شتاب از «جانورِ» درونِ خود فاصله میگیرد نقش زن را آهسته آهسته نادیده میگیرد زیرا که دیگر تنها «جان» را و زایندگیِ جسمانی را دلیل هستی نمیداند. انسان آگاه چند هزار سال پیش به ناگاه از خود پرسید: آگاهی از کجا صادر میشود؟ و بلافاصله به خود پاسخ داد: این که من آگاهم بدین دلیل نیست که جان دارم. «زن» همچون بسیاری نشانههای دیگر که منشاءِ خلقت پنداشته شده بودند به سرعت رنگ میبازد. «زن» که زمانی منشاءِ هستی انگاشته شده بود، اکنون واسطهی هستی پنداشته میشود و به آهستگی نقش خالق را از کف مینهد. مرد موجودِ آگاه اکنون خود را میبیند.
چند هزار سال پس از این اکتشاف او میگوید. «من میاندیشم، پس هستم» او خود را بدین اعتبار «هست» میبیند که میاندیشد. مرد در اندیشهی خود غرقه میشود و آنگاه که در این هزارتو بیآنکه چیزی بیابد میایستد بناگاه تنهایی او را در بر میگیرد. آنجا او آرزوی نداشتن آگاهی و دنیای بیاضطرابِ کهنِ خود را میکند و بسرعت متوجه «زن» میشود آن منشاءی که دیده میشود.
ازدواج یک پیوند افزایشی و در عین حال کاهشی است. همانگونه که در واژهی «زوج» دو معنی نهفته است. نخست آنکه فرد بناگاه محدودهی شخصی-روانی یعنی دایرهی به مرکز خودش را با فرد دیگری اشتراک میدهد.
اما در این پیوند کاهشی محدودهی شخصی روانیِ فرد دیگری را بدست میآورد. بنظر میرسد که نخستین ویژگی بنیادین این بحث ویژگیِ فیزیولوژیک است. سوال این است که آیا تولیدِ مثل مقدم بر لذت بوده است و یا آنکه لذت مقدم بر تولید مثل. این پرسش مهمی است که پاسخ به آن در شناخت کلیت و ساختار مسئلهی لذت جنسی و ارتباط آن با تولید مثل بسیار تعیین کننده میباشد. در هر صورت با ظهور آگاهی لذتی که به تولید مثل بیانجامد بشدت تحت تاثیر واقع شده است. این لذت و تشفیِ بدون آنکه به تولید مثل منتهی شود زاینده دو پدیدهی کاملا" انسانی و شگفت میشود. یکمین مسئله، عشق نام گرفته است. پدیدهی کاملا" روانی که لذت فیزیولوژیک در آن به کمترین مقدار خود میرسد. این پدیده بشدت تناقض آمیز است.
زیرا انسان بعنوان موجودی نامتعین دارای تناقضات بسیار بنیادین است. از سویی جانوری تمام عیار است و از سوی دیگر روحی سرگردان که در عالم رها شده است. دومین مسئله رویارویی با لذت جنسی به عنوان یک گناه آغازین است از آنرو که بشر در وضعیتی غریب خواهان نابودیِ غریزه جنسیِ خود میشود و آنرا به مثابه شرمی بنیادین در برابر هستی مینگرد. هیچ موجودی خود را نمیپوشاند زیرا که از خود و از آنچه برای آن میزید نمیگریزد.
اما انسان خود را میپوشاند زیرا بدین متمایل است که جانور گونگیِ خود را مخفی کند. آنچه که عشق به طبیعت و بدنِ برهنه از فرهنگ یونان باستان و فرهنگهای بدویِ کشف شده در عصر جدید به فرهنگ پوشش امروز ما سایه افکنده تمایلی حاکی از خستگی و سردرگمی از آگاهی و آرزوی طبیعت حیوانی است که هر از چند گاهی بر بشر عارض میشود اما با بیبازگشت بودنِ راه بشر روبرو میشود: زیرا ما دیگر آنقدر از جانورطبعیِ خود فاصله گرفتهایم که نتوانیم این راه دور و دراز را برگردیم. انسان یا تمایل و کشش روانی جنونآمیزِ مطلق را پاس مینهد و یا با تمام وجود از لذت جنسی ابراز تنفر میکند. ازدواج با این مقدمه که گفته آمد کانونِ بر هم کنش این وجوه متضادِ گرد آمده به دورِ هم است. از سویی ازدواج و کانون خانوادگی یک بنیاد است برای تضمین تولید مثل در حالیکه با وجود ظاهر فریبندهاش در مورد انسان بعلت وجود روابط پیچیده میان اعضای آن، بشدت وابستهی آن نیمه جانورمدار است. از سویی این بنیاد روانی-اجتماعی وابستهی شدیدِ لذت فیزیولوژیک است. تا اینجا بنیاد خانواده تقریبا" همان چیزی است که تا چند هزار سال پیش بوده است. اما از ظهور آگاهی به بعد چند مسئله و یا بهتر است بگوییم مشکل، این بنیاد را شدیدا" تحت تاثیر قرار میدهند.
عشق به مثابه تضمین روانیِ ارتباطِ دو «روح» همچنان مسئلهای لاینحل است. زیرا هنوز انسان نمیداند که با آن چه کند. در میان گفتگوهای عوام یا در نوشتارها به ظهور تمام عیار این مشکل بر میخوریم آنجا که از عشق سخن میگویند با تناقضات آشکار میگویند. عشق را جنون، ناسودمند، بیماری و یا توهم میخوانند اما در عوض بشدت با آن درگیر میشوند و این دیگر همه گیر است این نوستالژی عشق که از لابلای خاطرات بزرگسالان بیرون میجهد. ازدواج در شکل نخستین آن هیچ تناسبی با عشق ندارد و همچنین عشق با ارتباط نزدیک مستمر. این کانون تحت تاثیر عارضهی دیگری به نام آگاهیِ جنسی است. یعنی لذت جنسیِ بیرون از هدفمندی که در دستگاه نشانهای خود به نام نادرست و عوامانه خود، تحت عنوان احساسات تنوع طلبانه خوانده میشود و به تحلیلهای هستیشناختانه بسیاری معطوف شده است. از سویی تمایلاتِ زدودگی و زاهدانه در باب لذت جنسی به وفور مغز را به خود مشغول میکند. چیزی که در بشر امروز به وفور دیده میشود آنست که مسلما" کانون گرم خانواده و تملک بیچون و چرا و مخلصانه زن و مرد در باب یکدیگر و ازدواج پاکدینانه به نظر میرسد که ناگزیر است و از آن هیچ گریزی نیست زیرا دوگانه است و پیوند غریبی میان جانورسانیِ توالدی و عشق به مثابه هیجانات بشدت «روحی» برقرار کرده است و نیز تعادل ظریفی. ناگزیر بودن آن از سویی با لذتجویی نشانهایِ وابسته به آگاهی ذهنی از لذت مواجه میشود و از سویی تداخلِ پیدا میکند با آزادی: مفهومِ ناگزیرِ زاده از آگاهی. ارتباط زن و مرد از این روست که پیچیده است زیرا ثبات آن به تناسب و حفظ همهی این اضلاع بستگی پیدا میکند.
تملک دوگانه و دوطرفه و پایاپای در این ارتباط همانقدر اهمیت دارد که عشق به مثابه شدیدترین سطح هیجانی ارتباط و یا لذت فیزیولوژیک برای تضمین تملک و امتداد آن. نزدیکیِ فیزیکی مسلما" ارتباط مستمر و خستهکننده ذهنی را نیز در بر خواهد داشت. از سویی انبوه نشانههای مربوط به ارتباط زن و مرد از تئاترهای تلویزیونی و کارتهای تبریک گرفته تا اشعار و محاورات روزمره حاکی از این است که این زیرساختهای ارتباطی و وجوه متفاوتِ ارتباط زناشویی بشدت با هم اشتباه گرفته میشوند. اغلب دیده میشود که این نمادها و نشانهها نه تنها در جای خود بکار برده نمیشوند بلکه در جایی که معنای عکس میدهند مورد استفاده قرار میگیرند. همچنان که انسان موجودی دوگانه است، ارتباط از نوع زناشویی باید ارتباطی دوگانه باشد و همچنان که قدرتِ خود را از این دوگانگی میگیرد از همین دوگانگی آسیب میبیند.
بابک احمدی
منبع : سایت موازی
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
اسرائیل ایران انفجار حمله ایران به اسرائیل ایران و اسرائیل گشت ارشاد اصفهان ارتش جمهوری اسلامی ایران دولت جنگ جنگ ایران و اسرائیل دولت سیزدهم
سیل زلزله دبی قتل کنکور هواشناسی تهران سیلاب شهرداری تهران پلیس سازمان هواشناسی فضای مجازی
فرودگاه قیمت خودرو فرودگاه مهرآباد خودرو قیمت دلار قیمت طلا بازار خودرو ایران خودرو بانک مرکزی بورس قیمت سکه دلار
تلویزیون احسان علیخانی تبلیغات سینمای ایران دفاع مقدس کتاب سریال تئاتر موسیقی
دانشگاه آزاد اسلامی
رژیم صهیونیستی فلسطین حسین امیرعبداللهیان عملیات وعده صادق غزه آمریکا جنگ غزه روسیه وعده صادق اسراییل چین سازمان ملل
فوتبال پرسپولیس صنعت نفت آبادان استقلال لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بازی بارسلونا لیگ برتر کشتی فرنگی سپاهان تراکتور
هوش مصنوعی سامسونگ تلگرام فناوری اپل وزیر ارتباطات ایلان ماسک ناسا
سلامت هموفیلی دیابت چاقی درمان و آموزش پزشکی سلامت روان کاهش وزن