جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


کابوی در کی مو نو


کابوی در کی مو نو
ـ کابوی در کی مونو
ـ مروری بر : کجا ممکن است پیدایش کنم
ـ هاروکی موراکامی
ـ ترجمه :بزرگمهر شرف الدین
ـ نشر چشمه
ـ فرهاد اکبرزاده
وقتی سعی میکنم داستان های کتاب را به خاطر بیاورم تا بتوان در موردشان فکر کنم و در قدم های بعد چیزی بنویسم گویی مه‌ غلیظی چشم انداز ماجرا را در خود گرفته است و حافظه ام یارای به خاطر آوردن بخش عظیمی از قصه را ندارد. همیشه از مداد برای خط کشی علامت گذاری جمله‌های کلیدی استفاده می کنم و گاهی هم از پرانتز و علامت های حاشیه نویسی برای خلاصه و اشاره های شخصی . با این حال چیزی که در داستان های کتاب " کجا ممکن است پیدایش کنم " همواره به صورت موضع کلیدی برایم مساله ساز شده همین بحرانیست که برای حافظ ام تولید کرده است گویی تعمدی در کار است خواستی پنهان و عمیق شاید به عمق ناخودآگاه یک زبان و فرهنگ. «شیفته این بودم که باد جای پاهایم را ، پیش از آنکه فرصت کنم برگردم و نگاه شان کنم، پاک می کرد. ۱۳۲ص»
سری به مقدمه مترجم کتاب می زنم. واقعاً بی نظیر است. کامل، مسلط و با لحنی شوخ طبعانه‌ای نوشته شده است. از آمار و ارقام گذشته و جمله مورد نیاز خود را پیدا می کنم. گویی نمی خواهم در حسی که نسبت به این کتاب دارم خود را تنها بیابم « هر کسی با خواندن داستان های موراکامی ، وارد لابیرنت توهم زایی می شود که در آن همه چیز آشنا به نظر می رسد؛ اما هیچ چیز آن گونه که باید نیست. خواندن داستانهای مورا کامی آسان است ، اما درک آنها آسان نیست .۱۵ص»
ترکیبی از رئالیسم کثیف (ویسکی)" کارور"ی و سورئالیسم بد خواب؛ خشونت سرد تارانتینویی با طنین سکوت عمیق معابد بودایی بر چهره پیرمرد ماهیگیر ی در سواحل شرق دور. تا کجا می شود به این ترکیب سازی ها ادامه داد؟ تا جایی که «فردیت»ی خاص را در سایه خویشاوندی و سازگاری با چهره ها و رنگ های آشنا از غرابت انداخـت ؟ «بر خلاف دکارت معتقدم که ما گاهی فکر می کنیم تا نباشیم . ۵۲ص»
شاید باید موضوع اصلی را به همان بحث قدیمی واقعیت و داستان ربط داد. بحثی قدیمی که از رابطه زبان /جهان نشات می‌گیرد. چیزی که به داستان‌های موراکامی در این بحث پر دامنه مربوط می‌شود شاید از جنس توصیفات نویسنده و نحوه ارجاعات او به زمان و مکان و جزییات پیرامون آن ناشی شود. داستانهای این مجموعه غالبا با توصیفات دقیق و ریز بینانه‌ای شرح داده شده اند و گاهی این حس به خواننده دست می دهد که نویسنده تعمدا" در هر داستان در حال نوعی "انبار گردانی" و فهرست کردن دقیق متعلقات و عناصر و فاکت هایی ست که سعی در القائ توهمی از واقعیت دارند: «دوست من یک ماشین کار کرده تمیز دارد، مجموعه آثار بالزاک ، یک کت و شلوار سیاه ، یک کراوات سیاه و یک جفت کفش سیاه ، که برای حضور در مراسم تدفین فوق العاده اند. ۱۹ص» این کار برای چیست ؟ آیا در هر یک از این جزیی نگری ها ما به نوعی با گزینش های ویژه به مثابه اعمال فردیت مواجه نمی شویم ؟ اشاره دقیق به بخش های که بازتاب‌دهنده فضا و کلیت‌اند. آیا این ارجاعات را می‌توان از زمینه و زمانه فرهنگی و جغرافیایی آنها زدود؟ چیزی که در اینجا با توجه به موقعیت خاص این نویسنده ژاپنی مقیم آمریکا ضرورت می یابد نوعی زیست جهان خاص از جنس زندگی در جهان سرمایه داری بعد از آشویتس است. البته کار کرد این آشویتس(به مثابه روزگار پس از فاجعه) با در نظر گرفتن وضعیت بعد از جنگ جهانی در ژاپن می تواند موقعیت خاص‌تر و به تعبیری منطقه ای تری بیابد. داستان "کجا ممکن است پیدایش کنم " به عنوان نمونه ای از کلیت مجموعه از این جهت می تواند محل توجه قرار گیرد که ما چه در نام داستان و چه در درون آن با گم و پیدا شدن به مثابه کنشی در ارتباط با جستجو به عنوان موضوعی در بطن یک ماجرای کاراگاهی مواجهیم. اگر داستان‌های کاراگاهی را به عنوان نمونه سکولار جستجوی "امر قدسی" در پس زمینه الاهیاتی و یا "حقیقت" در پس زمینه فلسفی قرار دهیم . اجتماع و زندگی شهری به مثابه زمینه این کنش از زمانی وارد داستان نویسی مدرن می شوند که ما از این دو موقعیت به سمت "چیز " به مثابه جرم یا امر مفقود قابل وصول و عینی گردش کنیم . پس هر چیز عینی تا جایی می تواند جستجو را در پی داشته باشد که رسیدن به آن در کنش داستانی به یک دالان روایی تبعید شود. "فاجعه معدن در نیویورک " این دو محور یعنی "جستجو" به مثابه استخراج و "فاجعه" را توامان در خود دارد. گویی یافتن جز به چیزی جز "شر" منطبق بر الگوی کارآگاهی اش "جرم" راه به جای دیگری ندارد و این خود موضوعی انتقادی در مواجه با هر نوع عنصر متعالی قابل حصول و ایده آل را در خود نهفته دارد. گویی همه راه ها به جای ختم شدن به "رم "قرار است به یک آشویتس خصوصی ختم شوند.
مکانهای آشنا ،عادت‌ها و در شکل کلی‌تر ارجاعات و هر جزء از وضعیت که تداوم را در متن تقویت می کنند همواره در جایی به اختلال رسیده و پا به مرحله ای می گذارند که باید رفته رفته محو شوند. با این تفاوت که این گم شدن همواره باید در جایی موضوعیت بیابد که زبان رابطه ای شفاف را با جهان بر قرار کرده و توصیفات و فضاسازی با بالاترین بسامد در متن مورد توجه قرار گیرند. به تعبیری باید چراغ ها را روشن کرد و از چیزی گم شده گفت. چیزی که با غیاب خود پس زمینه را در عین دست نخوردگی به لرزه انداخته است و کار را به جایی کشاند که امر گمشده خود بدل به واقعیت شود. « ساعت ها صبر کردند . واقعیت کم کم در تاریکی محو می شد. انگار همه چیز مدت ها پیش اتفاق افتاده بود ، در دنیایی دور. یا شاید در آینده در دنیایی دور افتاده دیگر .۱۷»
داستان "خواب" نمونه خوبی بر این مدعاست. زنی در امتدا زندگی روزمره و انجام وظایف خانه و خانواده دچار بیخوابی می شود و این وضعیت روزها و شب ها به طول می انجامد بدون اینکه خانواده زن متوجه این اختلال شوند. «پسرم، خرید منزل، ‌این که فریز باید تعمیر شود، این که در عروسی فلان آشنا چه لباسی بپوشم ، عمل معده پدرم در ماه گذشته . این قبیل چیزها به درون ذهن من نفوذ می کنند، بزرگ می شوند و در میلیون ها جهت پراکنده می گردند. بعد از مدتی متوجه می شوم که تنها چیزی که پیش رفته زمان است. و من حتی یک صفحه هم ورق نزده ام .۱۳۹» قانون اینرسی و خلل همواره به روایت می انجامد و این داستان نیز با همین اختلال به پایان فاجعه‌گون خود رانده می شود و دوباره همه چیز به خواب می رود و محو می شود. خوابی از جنس فراموشی که در کادویی براق و چشم گیر از امر ترماتیک (آسیب زا) پیچیده و از میان برداشته و محو شده است .
فرهاد اکبرزاده


همچنین مشاهده کنید