پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

رفتارهای امروز ما، تاریخ آیندگان خواهد بود


رفتارهای امروز ما، تاریخ آیندگان خواهد بود
نمی‌دانم، اصلاً طرح این موضوع تا چه حد دغدغه فکری دیگر افراد جامعه باشد، اما به واقع چندی است که ذهن مرا به خود مشغول کرده و با دیدن صحنه‌های فراوانی که هر روزه در سطح جامعه شاهد آن هستم، بیشتر به آن می‌اندیشم. هنگام نوشتن این سطور همواره به یاد نوشته‌های آقای احمد زیدآبادی در ستون روزمرگی نشریه شهروند امروز می‌افتادم؛ نخستین مطلبی که در این نشریه برای خواندن به دنبالش می‌روم. اما پرسش‌هایی که اشاره کردم؛ این‌که ما واقعاً خواهان اصلاح و تغییر وضع موجود هستیم یا نه؟
اشتباه نشود، منظورم تنها اصلاح سیاسی نیست؛ این اصلاح همه جنبه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما را دربرمی‌گیرد. دیگر این‌که به واقع با اصلاح سیاسی و تغییر نهادها و ساختارهای سیاسی و افرادی که صاحب مسئولیت و مقام هستند، اوضاع زندگی مردم و شرایط زندگی آنها بهبود می‌یابد یا نه؟ این بهبود شرایط زندگی تا چه حد به ما به‌عنوان شهروندان این جامعه و تا چه حد به نهادهای حکومتی بازمی‌گردد؟
ابتدا باید اشاره کنم که امیدوارم شائبه حمایت از وضع موجود و محافظه‌کاری ایجاد نشود، اصلاً چنین نیتی ندارم، تنها هدف من از نوشتن چنین موضوعی این است که اندکی به رفتارهای شخصی خود در جامعه دقت کنیم. یادآوری چند مطلب به بازشدن موضوع کمک می‌کند:
▪ چندی پیش، با یکی از دوستان از میدان انقلاب گذر می‌‌کردیم. طبق معمول جوان‌های زیادی صف کشیده بودند و یکی پس از دیگری کاغذی تبلیغاتی را در مقابل عابران می‌گرفتند که این کاغذها تبلیغات مختلف شرکت‌ها، مؤسسه‌ها و دانشگاه‌های گوناگون بود.
برخی از عابران پافشاری می‌کردند و تبلیغات را نمی‌گرفتند، اما به‌قدری تعداد پخش‌کننده‌های تبلیغات زیاد بود و اصرار آنها به حدی بود (تا جایی‌که برگه کاغذ را در چشم و بینی عابران می‌کردند) که درنهایت مجبور می‌شدند از هر دو تبلیغ یکی را بگیرند، اما قدمی پیش نگذاشته، کاغذ را به راحتی از دست رها می‌کردند و بر زمین می‌انداختند. این در حالی بود که شهرداری ـ از حق نباید گذشت ـ در هر چند قدم یک سطل زباله در خیابان قرار داده بود. نکته جالب و طنز تلخ ماجرا این بود که تعداد قابل‌توجهی رفتگر جارو به‌دست مشغول جاروکردن کاغذها بودند و این جاروکردن در یک مکان همچنان ادامه داشت، چون با هر بار جاروکردن، عابری دیگر تبلیغی می‌گرفت و کاغذ را به زمین می‌انداخت و دوباره جاروکردن در همان نقطه ادامه می‌یافت. همه اینها در فضایی کوچک تکرار می‌شد. جدا از افسوسی که انسان به خاطر به هدر رفتن منابع حیاتی و زیست جنگلی این کشور (و تبدیل آنها به برگه‌های بیهوده‌ای می‌شد که در زباله‌ها جای می‌گرفتند) می‌‌خورد، باید گفت باور کنید اگر یک دوربین تصویربرداری از این صحنه فیلمبرداری می‌کرد و آن را به دنیا نشان می‌داد، این فیلم برنده جایزه بهترین فیلم دنیا، در ژانر کمدی سیاه می‌شد! حال شما خود قضاوت کنید در این موضوع مقصر کیست و این مشکل به کجا بازمی‌گردد.
▪ نمونه دیگری ذکر می‌کنم: در مسیر هر روزه خود ناچارم از پل هوایی عابر پیاده عبور کنم. این ناچاری را که گفتم به این دلیل نبود که به گذشتن از روی پل اعتقادی ندارم و از آن دسته افرادی هستم که ترجیح می‌دهم درست از زیر پل و از عرض خیابان عبور کنند. خیر، این ناچاری به آن جهت است که چندی است به هنگام عبور از این پل با انبوهی از زباله و فضولات روبه‌رو می‌شوم که یک‌بار دیدن آنها کافی است تا انسان به‌طور کامل از خوراک بیفتد. بارها خواسته‌ام با چشم بسته از روی پل عبور کنم که ترجیح دادم این کار را نکنم، چون به ظاهر برخی این کار را امتحان کرده و با شکست روبه‌رو شده بودند، چرا که قدم‌هایی روی این فضولات گذاشته شده بود و آن را با خود به این‌سو و آن‌سو کشیده بود. عجیب این‌که هر چند روز یک‌بار پل اندکی تمیز، ولی دوباره بلافاصله مملو از آشغال و زباله می‌شد. چند روزی باوجود میلم از زیر پل گذشتم، اما درنهایت صبرم لبریز شد و با ۱۳۷ شهرداری تماس گرفتم. شرح ماوقع را دادم و تأکید کردم که اگر پل‌ها به این گونه کثیف باشند نمی‌توان از هیچ شهروندی انتظار داشت اصول ایمنی را رعایت کند. از این پس، از خیابان رد می‌شوم و ترجیح می‌دهم که زیر یک تریلی بروم تا از میان آن زباله‌ها رد شوم. با طنز به آنها گفتم که مرگ تمیز را به زندگی کثیف ترجیح می‌دهم. شهرداری شماره تلفنم را گرفت تا ماجرا را پیگیری کند. پس از یک یا دو هفته از شهرداری با من تماس گرفتند تا ببینند تغییری حاصل شده یا نه. (می‌دانم باورکردنش سخت است، چون خودم هم چند روز در شوک بودم، اما باور کنید شهرداری به من زنگ زد تا روند تغییرات محل مورد نظر را پیگیری کند) حال شما تصور کنید من در پاسخ به فرد پیگیری‌کننده چه داشتم بگویم. او پرسید آیا پل تمیز شده یا هنوز هم آشغال و فضولات در آنجاست؟ با خنده گفتم چه بگویم که نگفتنش بهتر است، هر روز آنجا تمیز می‌شود و دوباره روز بعد زباله از پی زباله. با شرمندگی گفتم گویا هیچ راه‌حلی وجود ندارد، مگر این‌که مأموری را شبانه‌روز روی پل بگذارید! (که البته خودتان بهتر می‌دانید این امر تا چه حد غیرممکن و خند‌ه‌آور است، چون حتی این پل هوایی پله‌ برقی هم نداشت تا به خاطر تعمیر و مراقبت از آن، مأموری گذاشته شود.)
باز هم نکته طنزآمیز ماجرا در این است که دقیقاً زیر این پل‌ هوایی (توجه بفرمایید درست زیر پل هوایی) به‌تازگی سرویس بهداشتی عمومی ساخته شده! اما گویا برای برخی پل هوایی و فضای باز مکانی مناسب‌تر از این سرویس بهداشتی است.
کارمند شهردای در پاسخ من گفت به هر حال چون هنوز مشکل حل نشده من دوباره پرینت آن را برای پیگیری می‌فرستم. در پاسخ او گفتم هر طور میل شماست، من که از جریان منصرف شدم.
▪ مثالی دیگر: باز هم چندی پیش مطابق معمول در صف اتوبوس ایستاده بودم. نفر سوم در صف بودم و حدود ۳۰ نفر هم پس از من در صف ایستاده بودند. ناگهان اتوبوس آمد و از روی بدشانسی اندکی پایین‌تر از ابتدای صف ایستاد، به‌طوری‌که درِ‌ اتوبوس حدوداً در انتهای صف قرار گرفت. ما که در ابتدای صف قرار داشتیم با التماس و خواهش به پای راننده افتاده بودیم که اندکی اتوبوس را بالاتر متوقف کند تا دچار پیامد بعدی و درگیری‌های تن به تن نشویم! اما کار از کار گذشته بود و راننده همان‌جا نگه‌داشت. باز هم تصور کنید وقتی راننده درِ اتوبوس را باز کرد، چه اتفاقی افتاد. مسلماً حتی اگر یک‌بار هم در این شهر اتوبوس سوار شده باشید، می‌توانید حدس بزنید چه اتفاقی رخ داد. همگی به سر و کله هم می‌زدند و با مشت و لگد برای خود راهی بازمی‌کردند. ضربه آرنج، مشت و هل‌دادن پیاپی بود که نثار هم می‌کردیم. همشهریانِ عزیزِ انتهای صف، با کمال خونسردی از پله‌های اتوبوس بالا رفتند و نیم‌نگاهی هم به ما که در ابتدای صف بودیم نینداختند. جالب این بود که برای این‌که دست پیش بگیرند تا پس نیفتند، وقتی نخستین گام را بر بالای پله‌های اتوبوس می‌گذاشتند، بد و بیراه‌‌های آبدار بود که نثار پایینی‌ها می‌کردند و قیافه حق به‌جانب که یعنی شما حق را رعایت نکرده‌اید و بدون نوبت می‌خواهید سوار شوید!
سرانجام همه سوار اتوبوس شدیم، البته با این تفاوت که ما که در ابتدای صف بودیم همه ایستاده بودیم و انتهای صفی‌ها همگی نشسته بودند، اما نکته خنده‌دارتر ماجرا اینجا بود که به محض این‌که اتوبوس حرکت کرد بیشتر همین شهروندان مقید به حقوق شهروندی و مبادی آداب، در ارتباط با پایمال‌شدن حقوق شهروندی و اجتماعی انسان‌ها داد سخن دادند و از نامرادی انسان‌‌ها و سختی زمانه شکایت‌ها بردند و اتوبوس تبدیل به کلاس‌های درسی مختلفی شد که توجه به آنها فیض بزرگی را از نظر کسب علوم اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی، روان‌شناسی و... نصیب انسان می‌کرد!
گرچه می‌دانم گفتن و نوشتن همه این مطالب تکرار مکررات است، چرا که حتی اگر هر ده‌سال یک‌بار از خانه بیرون بیایید، شاهد یکی از این صحنه‌ها و یا صحنه‌هایی مشابه این خواهید بود. یکی از دوستانم می‌گفت متأسفانه ما ایرانی‌ها تنها در کشور خود به این مسائل توجه نمی‌کنیم، ولی وقتی به کشورهای دیگر می‌رویم، به‌خوبی تمام این نکات را رعایت می‌کنیم و به فرزندانمان هم می‌آموزیم که در آن جوامع، شهروندی نمونه باشند. او تعریف می‌کرد فررند ۵ ساله یکی از آشنایانش که در دوبی زندگی می‌کند، وقتی به ایران آمده بود، پس از خوردن یک بسته چیپس، ساعت‌ها کاغذ آن را در دست نگه‌داشته بود، تا آن را در سطل زباله بیندازد. برخی گمان می‌کنند با کثیف‌کردن جامعه خود و اهمیت‌ندادن به حقوق شهروندی به نوعی با ساختارهای سیاسی جامعه مبارزه می‌کنند، بدون این‌که توجه داشته باشند تنها این خود آنها و فرزندانشان هستند که هر روز و هر ساعت در جامعه و خیابان‌های شهر رفت‌وآمد می‌کنند و از مواهب و زیبایی‌های آن! بهره می‌گیرند، نه کس دیگر. وقتی این مطلب را برای مهندس میثمی می‌خواندم، ایشان به یاد خاطره‌ای از دوران شهرداری آقای ملک‌مدنی در شهر اصفهان افتاد، که مناسب است در اینجا بیاورم:
ـ زمانی‌که ملک‌مدنی شهردار اصفهان بود دستور داد کل معابر شهری را گلکاری کنند، اما پس از هر بار گلکاری، مردم تمام گل‌ها را می‌چیدند، شهردار تسلیم نشد و آن‌قدر دستور گلکاری دوباره را صادر کرد تا بلکه مردم روزی از چیدن گل‌های معابر شهری دست بردارند و درنهایت پاسخ خود را گرفت و کسی گل‌ها را نچید، اما فکر می‌کنید چند نفر می‌توانند تا این حد صبر و استقامت داشته باشند و بر کار خود پافشاری کنند تا فرهنگی را تغییر دهند؟
درست به یاد ندارم، اما فکر می‌کنم در کتاب «در ماگادان کسی پیر نمی‌شود» خواندم که نویسنده آن به این مضمون گفته بود، تاجیک‌ها هم مانند ما همواره از گذشته خود حرف می‌زنند و مرتب می‌گویند ما این‌گونه «بودیم»، ما آن‌چنان «بودیم» اگرچه تاریخ و گذشته از مهمترین ارکان هویتی هر جامعه‌ای است، اما رفتارهای امروز ما، هم زندگی حال ما را می‌سازد و هم گذشته و تاریخ آیندگان ما خواهد بود.
کاری نکنیم که آیندگان ما از تاریخ، گذشته و فرهنگ گذشتگان خود با شرمساری و افسوس یاد نکنند.
● پیشنهادی که به آن توجه نشد
نیکلاس تامپسون در تاریخ ۳۱ ژوئیه ۲۰۰۷ در نیویورک تایمز مطلبی نوشت باعنوان «جنگی که بهتر است سرد نوشیده شود» و در آن به بررسی دیدگاه‌های «جورج کنان» و به‌طور خاص نوشته او که با نام مستعار X شصت‌سال پیش چاپ کرده پرداخته است. جورج کنان، رئیس برنامه‌ریزی سیاست‌های وزارت امورخارجه امریکا بود و نوشته او در آن سال‌ها از مهمترین و تأثیرگذارترین نوشته‌ها در تاریخ سیاست خارجی امریکاست، ولی در عمل نه «هری ترومن» و نه هیچ‌یک از ریاست‌جمهوری‌های پس از او از پیشنهادات X پیروی نکردند. واژه «مهار» که در مقاله او معرفی شده بود به‌گونه‌ای تهاجمی مورد استفاده قرار گرفت که اصلاً منظور «کنان» این نبود. گرچه ترومن به آن پیشنهادات توجهی نکرد، ولی جورج بوش باید آنها را مد نظر قرار می‌داد. «کنان» درباره روش پیروزی در جنگ‌سرد اشتباه می‌کرد، ولی در مورد شیوه جنگیدن در برابر تروریسم درست می‌اندیشید. وی بر این عقیده بود که نیازی به شکست‌دادن شوروی از راه فعال نیست، بلکه کافی است تا آن را از میدان به در کرد. به نظر او کمونیسم در درون خود اسباب پوسیدگی خود را نیز همراه داشت و بنابراین امریکا نباید با مسکو رویاروی شده و یا به تحریک او اقدام کند، بلکه با صبر منتظر موفقیت بماند.
البته تامپسون اشاره می‌کند که اهمیت و اثر این مقاله بر پایه درکی نادرست بود. «کنان» مشخص نکرده بود که آیا منظورش از مهار، اصولاً استراتژی سیاسی است و یا استراتژی نظامی. باوجود این ابهام، همه فرض را بر آخری گذاشتند و بسیاری مانند «والتر لیپمن» به انتقاد از آن پرداختند. البته بعدها در نامه‌ای که هرگز پَست نشد، «کنان» توضیح داد که منظورش مهار با اسلحه نبوده است. او بر این باور بود که امریکا نباید در کشورهایی که شوروی به‌دنبال نفوذ در آنها بود دخالت نظامی کند، بلکه از آنجایی‌که شوروی ابتدا با حمله سیاسی آغاز می‌کرد بهترین راه برای شکست‌دادن مزدوران آنها،‌ یعنی کمونیست‌های محلی، ایجاد شور و اشتیاق و دادن معنی به زندگی سیاسی در کشورهای قربانی است. گرچه این نظرات او در نظر گرفته نشد و سیاستمداران امریکا با سیاستی تهاجمی به ایجاد ناتو و ساختن پایگاه در اروپا و هدف‌گیری موشک‌های اتمی به‌سوی شوروی و در نهایت حمله به ویتنام و مسابقه تسلیحاتی پرداختند، اما امروزه دشمن امریکا کاملاً متفاوت است و در همه‌جا پخش شده است. در این شرایط عمل‌کردن به توصیه «کنان» در ۶۰ سال پیش به نظر عاقلانه می‌‌رسد.
نیلوفر سیاوشی
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران


همچنین مشاهده کنید