جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

جنبش، آری براندازی، نه


جنبش، آری براندازی، نه
تاکنون مقاله‌ها و کتاب‌های زیادی در ارتباط با جنبش ۱۹۶۸ فرانسه انتشار یافته و برخی از آنها مانند کتاب انقلاب ۱۹۶۸ فرانسه (با ترجمه حسین بخشنده) به فارسی ترجمه شده و در نشریه‌های گوناگونی هم پیرامون این موضوع مقاله‌های متعددی چاپ شده است. مقاله‌‌ای که در پی می‌آید پیش از این در یکی از سایت‌های اینترنتی آمده و بخشی از آن هم در برخی نشریه‌ها درج شده، اما به‌دلیل این‌که نگارنده این مقاله (دکتر احسان نراقی) خود از شاهدان آن جنبش بوده و با بسیاری از اندیشمندان و صاحب‌نظران فرانسوی در این مورد گفت‌وگو داشته است، به چاپ آن اقدام کردیم. لازم به یادآوری است که در ارتباط با بخش پایانی این مقاله باعنوان تأثیر جنبش ۶۸ در ایران، مطالبی گفته شده که با آنچه در ایران چه در پیش از می ۶۸ و چه پس از آن می‌گذرد هماهنگی ندارد و پرسش‌هایی وارد است که امید است برای بازشدن بحث و پاسخ به این پرسش‌ها، در آینده گفت‌وگویی با دکتر احسان نراقی داشته باشیم. عنوان اصلی این مقاله «جنبش ۱۹۶۸ فرانسه، انقلاب عمیق فرهنگی،‌ فلسفی و اجتماعی» بود که با توجه به بخشی از مقاله که در آن آمده بود «خود جوان‌ها، لفظ انقلاب یا براندازی را هرگز برای اعتراضشان به کار نبردند، بنابراین حرکت اعتراضی آنها را نباید و نمی‌توان انقلاب نامید...» عنوان جنبش، آری براندازی، نه از سوی نشریه چشم‌انداز ایران برای مقاله در نظر گرفته شد.
در بخشی از این مقاله آمده است «دانشجویان به سبک انقلابیون قرن نوزده، برای مقابله با پلیس در خیابان‌های محله سن‌میشل باریکاردهایی ساخته بودند، اما وقتی رئیس پلیس به آنها پیغام داد که من می‌خواهم از ستاد عملیاتی‌ام به باریکاردهای شما سیم تلفن وصل کنم تا از اتفاقات غیرمترقبه جلوگیری کنیم...» این نکته و گفته رئیس پلیس پاریس قابل تأمل است، ای‌کاش در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ هم چنین رفتاری صورت می‌گرفت.
بحران و شورش جوانان در سال ۱۹۶۸ در کشورهای صنعتی جهان و اوج آن در فرانسه
شورشی که به نظر سیاسیون هدفش براندازی بود، ولی در عمل یک انقلاب عمیق فرهنگی، فلسفی و اجتماعی از آب در آمد.
اردیبهشت امسال همزمان با چهلمین سال بحران بی‌سابقه‌ای بود که در کشورهای اروپایی و امریکایی (شمالی و جنوبی) به‌نام قیام یا بحران جوانان رخ داد که در کشور فرانسه به اوج خود رسید، از این‌رو سه ماه گذشته روشنفکران و روزنامه‌نگاران با جدیت کامل مصممانه به استقبال این واقعه شتافته و تألیفات مفصلی هم ناشران، هم مجلات و هم روزنامه‌ها به این جریان اختصاص دادند. از آنجا که وقوع این قیام یک امر مهم اجتماعی است، یعنی آگاهی از کم و کیف آن برای مسئولان امور فرهنگی و آموزشی و بخصوص اجتماعی کشور، کمال اهمیت را دارد و نظر به سابقه‌ای که در این کار داشتم، یعنی به علت همین قیام و بحران بود که کنفرانس عمومی یونسکو که هر دو سال به مدت سه تا چهار هفته از وزیران فرهنگ و آموزش کشورهای جهان در پاریس تشکیل می‌شد مدت چند روز بحث خود را به این مسئله اختصاص داد و برنامه مفصلی را برای دو سال آینده یونسکو به تصویب رساند.
در آن زمان رنه مائو، مدیرکل مبرز و کاردانی که چهارده‌سال ریاست یونسکو را به عهده داشت به مسئله جوانان خیلی اهمیت می‌داد و برخلاف مباحث دیگر که ممکن بود یکی از معاونان خودش را بفرستد در تمامی مباحث مربوط به جوانان ـ هر چند هم جلسات طولانی بود ـ با علاقه تمام شرکت می‌کرد. از آنجا که این بخش مستقل مربوط به جوانان بود، مدیرتی این بخش را به من واگذار کردند و من بیش از ۵ سال در این بخش فعالیت داشتم، از این‌رو خود را موظف می‌دانم در گزارشی ولو به اختصار جریان کار و مسائل جوانان را به اطلاع علاقه‌مندان برسانم.
باید اول به این نکته توجه کرد که واقعه جوانان سال ۱۹۶۸ به صورت بحران عمومی خاص کشورهای صنعتی بود که ایالات‌متحده و آلمان و ژاپن و برزیل را به درجات مختلف در برمی‌گرفت. فرانسه هم به دلایلی که خواهیم دید، شدیداً دچار این بحران شد، ولی به هر صورت بحرانی بود که تنها مفهوم سیاسی نداشت، بلکه عناصر آن تا عمق جوامع صنعتی را در بر می‌گرفت.
● شروع جریانات در امریکا
جریانات از امریکا شروع شد. ابتدا شورش در کامپوس‌ها(Compus)، یعنی حوزه‌های دانشگاهی در کارولینای شمالی آغاز شد و به‌وسیله دانشجویان سیاهپوست از سال ۱۹۶۰ به صورت نشستن روی زمین در محوطه دانشگاه به مدت چندین شبانه‌روز باعنوان سیت این (Sit-in) همه دانشگاه‌های جنوب ایالات‌متحده دربر‌گرفت. در این موقع همراه با دانشجویان سیاهپوست، دیگر دانشجویان برای آزادی بیان به‌عنوان آزادی‌های مدنی و مبارزه با آزمایش‌های اتمی و همچنین برای بی‌طرفی در برابر فیدل‌کاسترو روز به روز هر چه بیشتر وارد مبارزات شدند که در نتیجه در سال ۱۹۶۴ در دانشگاه برکلی در کالیفرنیا تظاهرات بزرگی به پا کردند که دانشگاه مجبور شد شرایط دانشجویان معترض را بپذیرد.
مجموعه این جریانات به نهضت فراگیر ضدجنگ ویتنام تبدیل شد که در ۱۷ مارس ۱۹۶۵ به صورت یک تظاهرات ملی ضدجنگ با شرکت صدهزار نفر در واشنگتن در آمد و هنگامی‌که در سال ۱۹۶۸ سربازان امریکایی در ویتنام به ۵۰۰ هزار نفر رسید، در دانشگاه میشیگان این تظاهرات با شرکت ۳۰۰ هزار نفر تشکیل شد. از این زمان به بعد بود که دانشجویان روز به روز هزاران کتابچه احضاریه زیر پرچم خود را برای وزارت جنگ پس می‌فرستادند و دسته‌‌دسته برای فرار از خدمت نظام که به شرکت در جنگ می‌انجامید به کانادا پناهنده می‌شدند تا این‌که در سال ۱۹۶۸ جانسون قطع بمباران شمال ویتنام را اعلام کرد. در این هنگام بود که دانشجویان جریان ضدفرهنگ را اعلام کرده و جریان فرهنگی جدیدی را که تنها به جوان‌ها اختصاص داشت آغاز کردند.
● تحرک دانشجویان در آلمان و کشته‌شدن یک دانشجو هنگام مسافرت شاه ایران به این کشور
جریان ضد فرهنگ یادشده هم به اروپا سرایت کرد به‌طوری که در۱۱ می سال ۱۹۶۸ دانشجویان توانستند یک تظاهرات ۱۰۰هزار نفری در بن (که در آن زمان جزء آلمان غربی و پایتخت آن کشور بود) تشکیل دهند. در این زمان آلمان به دو بخش تقسیم شده بود: آلمان شرقی که زیر نفوذ شوروی و آلمان غربی که زیر نفوذ امریکا بود. دانشجویان در هر دو آلمان در این تظاهرات شرکت کردند با این تفاوت که در آلمان شرقی هدف آنها ضدیت با شوروی و در آلمان‌غربی ضدیت با امریکا بود. در عین حال هم نظر آنها حمایت از مردم ویتنام و محکوم‌کردن جنگ و هم حمایت از جهان سوم بود. به تاریخ ۲ ژوئن سال ۱۹۶۷ (۱۳ خرداد ۱۳۴۶) کشته‌شدن یک دانشجوی آلمانی هنگام مسافرت شاه ایران به آلمان به‌عنوان همدردی با جوانان ایران و اعتراض به خشونت‌های ساواک باعث توسعه تظاهرات دانشجویان آلمان شد و درنتیجه در ۱۱ ژوئیه همان سال این تظاهرات به تشکیل کنفرانس وسیعی به‌نام مجمع انتقادی دانشجویان آلمان در برابر مسائل جهانی انجامید. درنهایت کشته‌شدن یک دانشجو در آلمان هنگام مسافرت شاه ایران به آلمان باعث شد که رژیم گذشته ایران هم تا پایان این رژیم همواره مورد اعتراض دانشجویان معترض قرار گیرد.
البته نباید فراموش کرد که از زمان کودتای امریکایی ـ انگلیسی بر ضد حکومت دکتر مصدق در مرداد سال ۱۳۳۲ در امریکا تظاهرات ضد رژیم ایران به‌تدریج توسعه پیدا کرد تا این‌که یک سال‌ونیم پیش از انقلاب اسلامی هنگام مسافرت شاه به امریکا و بسیج عمومی دانشجویان ایرانی و امریکایی علیه شاه و در طرف مقابل بسیج طرفداران شاه با کمک سیاسی و مالی سفارت ایران که زدوخورد آنها به استفاده از گاز اشک‌آور انجامید و همگی هنگام استقبال کارتر از شاه، اشک‌ روان از چشمان هر دو شخصیت را در تلویزیون به‌خوبی مشاهده کردند.
● دلایل خشم دانشجویان از رفتار ابرقدرت بزرگ ایالات‌متحده امریکا
باید برای بحث در این مقوله به عقب برگردیم، هنگامی‌که جان فیتز جرالد کندی در برابر ریچارد نیکسون نایب رئیس‌جمهور آرام، ولی بی‌تحرک امریکا، یعنی ژنرال آیزنهاور که از حل مشکلات مهم این کشور بخصوص فقر زننده ۴۰ میلیون نفر از مردمی که زیر خط فقر زندگی می‌کردند و اختلاف شدید میان زندگی سفیدپوستان در مقابل سیاهپوستان عاجزانه میدان را خالی کرد، جوانی چون جان‌کندی چابک و مصمم برای از بین بردن نابرابری‌ها قد علم کرد. جوانان امریکا به آینده کشورشان سخت امیدوار شدند و در مقام رهبری کشور مدت سه سال شاهد بودند که چگونه او توانست ۴۰ میلیون نفر مردم زیر خط فقر را به ۳۵ میلیون تقلیل دهد و رابرت کندی برادر مبارز و با ایمان او توانست در مقام وزیر دادگستری امریکا به شدت از اختلاف‌های ننگین نژادی بکاهد.
درنتیجه دو برادر کندی به‌خوبی مجسم‌کننده آرزوهای دیرین جوانان امریکا شدند، ولی وقتی جان‌کندی که در کنار همسرش در دالاس به‌دست مافیای قدرت و غارت در اتومبیلی به ضرب گلوله کشته شد و همان مافیا توانست برای از بین‌بردن آثار جنایت، قاتل او را هم سر به نیست کند، همه امید نسل جوان امریکا به باد رفت و جانشین او لیندون جانسون مجبور شد بخش عمده اعتباری را که جان‌کندی برای مبارزه با فقر مستمندان و سیاهان به‌جا گذارده بود در چاه ویل جنگ ویتنام از دست بدهد و در شور جنگ ننگین ویتنام همان مافیای قدرت و غارت در سال ۱۹۶۸ یک کشیش پروتستان سیاهپوست به‌نام مارتین لوترکینگ که‌ به‌طور بی‌سابقه و مؤثری پیامبرگونه با نژادپرستی مبارزه می‌کرد و با چند ماه فاصله رابرت کندی را هم که در راه رسیدن به ریاست‌جمهوری امریکا بود با همان شیوه از میان بردارد.
این دو جنایت سبب شد که میلیون‌ها دانشجوی امریکایی همه امیدهای خود را از دست بدهند و در غمی عمیق که با غضب توأم بود فرو روند. درنتیجه غضب آنها تبدیل به مبارزه جانانه‌ای علیه جنگ ویتنام شد و این جوانان با ایثار جان خود در نظر جوانان دنیا به افسانه تبدیل شدند، بخصوص که می‌دیدند از بین رفتن هزاران جوان دلاور و فداکار امریکایی به دست قوی‌ترین و غنی‌ترین کشور جهان که بنیانگذارش مرد بزرگواری چون جورج واشنگتن بوده است صورت می‌گیرد. این بود دلیل تأثری که در این زمان به همه جوانان سراسر دنیا دست داد و آنها را وادار به مبارزه جانانه‌ای با امریکای جنگجو کرد. این بود تأثیر جنگ شوم ویتنام به روی جوان‌های کشورهای صنعتی بخصوص کشوری مانند فرانسه که ۲۰۰ سال پیش مشعل آزادی جهانی را در دست گرفته بود و همین بود انگیزه اصلی دانشجویان نانتر(Nanter) در قیام ۲۲ مارس آنها. تصادفی نبود که نخستین مبارزان این راه گروهک‌های کوچک دانشجویان آنارشیست یا تروتسکیست و به دور از هرگونه ایدئولوژی‌های دولتی و به دور از حزب بزرگ کمونیست بودند بخصوص که در سال ۱۹۶۷ چه‌گوارا، جوانی از اهالی امریکای جنوبی در راه رهایی ملل مظلوم از اسارت ظالمان با فناکردن جان خود برای جوانان غیرحزبی دنیا حماسه آفریده بود.
● شروع جنبش دانشجویی ۲۲ مارس ۱۹۶۸ در فرانسه
جنبش معروف ماه می ۱۹۶۸ در فرانسه از دانشگاه جدیدالتأسیس نانتر در حومه پاریس آغاز شد. دانشجویان در این تاریخ، سالن شورای دانشگاه که همیشه به جلسات استادان اختصاص داشت و دانشجویان هرگز به آنجا راه نداشتند را به‌عنوان یک واقعه نمادین در ۲۲ مارس ۱۹۶۸ اشغال کردند و این عمل خود را اقدام انقلابی از نوع جدید تلقی کردند. آنها در اعلامیه‌‌شان گفتند این انقلاب به غیر از انقلاب‌هایی است که تاکنون در جهان دیده شده است؛ انقلاب، برای مبارزه با نابرابری‌هاست. انقلاب، برای نجات مردم بی‌پناه از انواع اسارت‌هاست. انقلاب، برای نجات فرد فرد افراد از محرومیت و بینوایی است. انقلاب، مبارزه با عامل اصلی بدبختی انسان‌های امروزی، یعنی امپریالیسم است و این مبارزه با امپریالیسم تنها امپریالیسم امریکا نیست! در آن واحد مبارزه با امپریالیسم امریکا، این مبارزه با قلدر دیگری که به‌نام دفاع از رنجبران جهان نیرنگ جدیدی را برای تسلط خود بر دنیا وضع کرده است، یعنی اتحاد شوروی را هم در بر می‌گیرد. بی‌جهت نبود که حزب کمونیست علاقه‌ای به این جریان نداشت. هدف اصلی، مبارزه با نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌هاست.
در آن اعلامیه خطاب به استادان خود نوشتند «استادان عزیز! هم خودتان و هم فرهنگتان پیر شده است، منظور ما یک انقلاب فرهنگی واقعی است، ما با تمام قوا با هرگونه خشونتی مخالفیم. ما در پی سرنگون‌کردن هیچ دولت و حکومتی نیستیم. مائو رهبر چین نام انقلابش را انقلاب فرهنگی گذاشت، ولی عملش به کشتار بی‌سابقه میلیون‌ها نفر از مردم بی‌گناه چین انجامید. راه ما راه او نیست، هدف ما تحول افکار و ذهن افراد است. ما با هر گونه خشونت و خونریزی مخالفیم. ما با یک روش فلسفی به انسان‌ها نگاه می‌کنیم. ما می‌خواهیم با فشارهایی که مزاحم رشد شخصیت اصیل و واقعی انسان‌هاست مبارزه کنیم. هدف ما تنها جامعه سرمایه‌داری نیست، ما کمونیسم را رژیم ظالمی می‌دانیم که مردم را با زور و جبر در قید نفوذ خود نگه‌می‌دارد. می‌خواهیم دانشگاه را که مظهر همکاری با استعمار و وسیله فریب مردم شده به دستگاه روشنگری و تنویر افکار تبدیل کنیم.»
کوهن بندیکت، دانشجوی جامعه‌شناسی که آلمانی‌الاصل بود و در عمل سخنگوی این اعتصاب در دانشگاه نانتر شده بود در همان روز ۲۲ مارس اعلام کرد ما با سیستم دموکراسی واقعی که همان دموکراسی آتنی است عمل می‌کنیم. منظورش این بود که همه تصمیم‌ها در جمع گرفته می‌شود نه به‌وسیله چند نفر از مسئولان اتحادیه و ما کارگران را مستقیماً دعوت می‌کنیم که با این جنبش همکاری کنند.
● تأثیر انفجاری اعتصاب دانشگاه نانتر به سوربن و دیگر دانشگاه‌های فرانسه
انقلاب فرانسه در ۲۰۰ سال گذشته امتیازات سیاسی‌ای برای این کشور به‌وجود آورده بود و درنتیجه وضع به کلی استثنایی را برای این کشور ایجاد کرده بود که مدت‌ها فرانسه از نظر سیاسی سرمشق جهانیان بود. مجالس ملی و محلی حکومت دموکراسی را به زندگی مردم وصل کرده بود و طبعاً فرانسوی‌ها از این جهت خود را کامل ‌می‌‌دیدند و در عین حال همه می‌دانستند امریکا که در قرن نوزدهم نمونه حکومت دموکراسی واقعی در دنیا شناخته می‌شد اساس آن را امریکایی‌ها از متفکران فرانسوی قرن هجدهم گرفته بودند. از نظر آموزشی هم جدا از دانشگاه‌ها، تأسیس مدارس عالی از زمان ناپلئون مانند مدرسه پلی‌تکنیک برای تربیت مهندسان یا ایجاد دانشسرای عالی برای تربیت استادان در رشته‌های مختلف بیش از ۱۵۰ سال فرانسه را در تمام زمینه‌ها الگو و نمونه همه کشورهایی کرده بود که می‌خواستند در مسیر پیشرفت و توسعه قرار گیرند. باید دانست که این نوع مدارس هم از لحاظ استاد و هم از لحاظ دانشجو متعلق به افراد برجسته بود، یعنی دانشجویان این مدارس از راه مصاحبه ورودی (کنکور) بسیار مشکل انتخاب می‌شدند و تمام هم و غم خانواده‌های متمکن همیشه این بوده که فرزندانشان را با تجهیز تمام امکانات از راه دروس تکمیلی و دیگر وسایل برای موفقیت در مسابقه کنکور این مدارس آماده کنند.
باید گفت در طول قرن بیستم تلاش دولت فرانسه این بوده که برحسب نیازهای مختلف کشور مدارس تخصصی از نوع پلی‌تکنیک و اکول نرمال را هر چه بیشتر ایجاد کند به‌طوری‌که در همه رشته‌های مورد نیاز چه در بخش خصوصی و چه در بخش عمومی کادر برجسته و فرهیخته‌ای برای تأمین نیازهای کشور پرورده شود و خلاصه آن‌که در این ۲۰۰ سال اخیر سیاست آموزش عالی دولت در درجه اول، تربیت فرهیختگان بوده است. نتیجه این‌که آموزش عالی به دو بخش تقسیم می‌شود: بخش مدارس عالی تخصصی که متکی به مصاحبه ورودی است و تقریباً تأمین‌کننده تمامی کادرهای رهبری در تمام امور چه دولتی و چه خصوصی است. بخش دیگر آموزش‌عالی در دانشگاه‌های دولتی کشور است. این قبیل دانشگاه‌ها دانشجویان را بدون کنکور می‌پذیرند.
از این‌رو با توسعه آموزش متوسطه پس از جنگ تعداد علاقه‌مندان ورود به این قبیل دانشگاه‌ها فوق‌العاده رو به افزایش بوده است. شاید بیش از ۸۰درصد دانشجویان از این دسته باشند. این دو نوع آموزش، مشکل بزرگ فرانسه در سال‌های اخیر بوده است که هنوز هم راه‌حل صحیحی برای آن نیافته‌اند. در ضمن چون از قرن گذشته غرور و اعتماد به نفسی در فرانسوی‌ها ایجاد شده بود در این امور احساس هیچ‌گونه کمبودی نداشتند، ولی پس از جنگ جهانی دوم بلافاصله فرانسه دچار درگیری با جریان استعمارزدگی شد که طبیعتاً امکان و حوصله تجدیدنظر اصول زندگی را نداشت، بخصوص که مدت ده‌سال گرفتار جنگ الجزایر بود که در عمل در سیستم به کلی بسته‌ای قرار گرفت و طبیعتاً تحول در آن مشکل بود. این بود که از پیامد جنگ ویتنام و تحولات دانشگاهی که در خارج فرانسه پیش آمده بود دور مانده بود، از این‌رو بمب اعتراضات دانشگاهی که از دانشگاه خارج از پاریس مانند نانتر به سوربن و دیگر مدارس عالیه فرانسه سرایت می‌کرد فوراً قابل هضم نبود، درنتیجه حالت انفجاری به خود گرفت.
سیستم آموزشی فرانسه تقریباً ادامه همان سیستم پیش از جنگ جهانی بود که دانشجویان هم عموماً اعتراض‌هایی به این سیستم داشتند، برای نمونه به علت افزایش دانشجویان در سال‌های پس از جنگ، ارتباط دانشجو به خلاف کشورهای امریکا و انگلیس با استاد خیلی محدود بود. در سوربن کلاس استادان معروف مانند ریمون آرون(Raymond Aron) به علت استقبالی که از درس او می‌شد با کمک تلویزیون مدار بسته برگزار می‌شد، یعنی در عمل دانشجویان استادان را نمی‌‌دیدند و ضعف‌های دیگری که در سیستم وجود داشت سبب شد که ابتدا دانشگاه سوربن و پس از آن دانشگاه‌های شهرستان‌ها هم از این اعتصاب ۲۲ مارس پیروی کنند. به‌طوری‌که در ماه می به تمام دانشگاه‌ها و حتی بعضی از مدارس متوسطه هم در اعتصاب شرکت کردند. این اعتصاب بزرگ در فرانسه بی‌سابقه بود، زیرا در این شش هفته که اعتصاب ادامه داشت با پیوستن کارگران به جریان اعتصاب، جمع اعتصاب‌کنندگان به ده‌میلیون نفر رسید.
● انتقال ستاد دانشجویان از نانتر به سوربن
روز سوم ماه می، دانشجویانی که در نانتر مبارزه‌شان را شروع کرده بودند به علت مخالفت رئیس این دانشگاه برای ادامه تظاهراتشان به دانشگاه سوربن آمدند تا با همدلی و همکاری دانشجویان این دانشگاه به تظاهرات خود ادامه دهند. برخلاف انتظارشان رئیس دانشگاه سوربن که با ادامه تظاهراتشان در سوربن موافق نبود از پلیس درخواست مداخله و اخراج آنان را کرد، ولی بلافاصله اتحادیه‌های مختلف دانشجویی از همه دانشجویان فرانسه خواستند تا به قصد حمایت از دانشجویان تظاهرکننده به تظاهرات در سراسر کشور ادامه دهند. همه دانشجویان پاسخ مثبت به آنها دادند و این تظاهرات و راهپیمایی چندین روز ادامه یافت تا این‌که پلیس به‌طور جدی مداخله کرد و برای نخستین‌بار درگیری سختی درگرفت. درنتیجه این‌بار سندیکاهای کارگران در همدردی با دانشجویان ترتیب راهپیمایی بزرگی در محله سن‌میشل دادند. حضور کارگران در این راهپیمایی به راهپیمایی دانشجویان ابهت بیشتری داد.
در این هنگام، یعنی روز ۱۵ می به کارگران خبر رسید که کارگران تعدادی از کارخانجات نه‌تنها به راهپیمایی ادامه داده‌اند، بلکه تعدادی از کارخانجات را اشغال هم کرده‌اند. دانشجویان معترض متوجه می‌شوند که در سالن‌های مختلف سوربن بحث و گفت‌وگو ادامه دارد و جماعت زیادی از استادان، نویسندگان و روزنامه‌نگاران در حال رفت‌وآمدند. در ضمن فضای سالن‌ها و راهروها در عین بحث‌های شدید حالت جشن و شادمانی به خود گرفته است و متوجه می‌شوند که در همین جلسات بدون ملاحظه همه افراد از استاد و غیر استاد همه نوعی حرف را با صراحت تمام بیان می‌کنند، به‌طوری‌که هرگز سوربن چنین روحیه‌ای را به خود ندیده بود. در ضمن مانند این جلسات در تئاتر ادئون که نزدیک سوربن است ادامه دارد.
در روز ۲۷ می موافقتنامه مذاکرات سندیکاها با دولت اعلام می‌شود. در این موافقتنامه افزایش دستمزد کارگران از ۲۵ تا ۳۰ درصد درآمد از پیش تعیین‌شده آنها بود؛ کوتاه‌کردن ساعت کار و به رسمیت شناختن سندیکا در داخل کارخانه هم شامل می‌شد.
● نتایج حاصله از این وقایع
۱)‌ تدابیر قانونی
دوگل، وزیر آموزش‌وپرورش، ادگارفور مرد فعال و با جرأتی را که در وزارت آموزش و پرورش گذاشته بود وادار به تقدیم قانونی در اکتبر ۱۹۶۸ برای اصلاح نظام آموزش‌وپرورش فرانسه به مجلس ملی می‌کند: ۱ـ به موجب این قانون یکی از اشکالات مسائل دانشگاهی فرانسه تمرکز شدید امور آموزشی بوده است که در این قانون تغییر وضع می‌دهد، یعنی دانشگاه‌ها از سیستم متمرکز خارج می‌شوند و هر دانشگاهی با روش خودمختاری وضع خودش را طبق نظر استادانش دنبال می‌کند. ۲ـ ولی قانون کلی رفورم منطقه‌ای که عبارت بود از عدم تمرکز در یک رأی‌گیری عمومی با رأی مخالف روبه‌رو می‌شود.
۲) تدابیر اجرایی و اداری
برای متعادل کردن وضع دانشگاه‌ها که بدون سابقه ورودی دانشجو می‌پذیرفتند واردکردن یک امتحان در سال دوم لیسانس که ارتقا به سال سوم مشروط به موفقیت در این امتحان بود و دیگر از آن سال به بعد اقدام به تأسیس هرچه بیشتر مدارس مستقل تخصصی کردند.
● درباره نتایجی که در جامعه اثر کرد
▪ آلن‌تورن (Alain Touraine) جامعه‌شناس معروف چه گفت؟
حدود پنجاه‌سال است که من با تورن دوستی دارم. در همین سفر شبی برای صرف شام به منزلش رفتم و گفتم از تو می‌خواهم تغییراتی که در جامعه پس از سال ۱۹۶۸ به‌وجود آمده است را برایم بگویی.
او در پاسخ به من گفت من در این باره چندین کتاب نوشته‌ام، خلاصه‌ آن چند کتاب را در دو مورد برای تو خلاصه می‌کنم:
۱) برای ملت فرانسه جوانان در جامعه فرانسوی تبدیل به یک دوره از زندگی دختران و پسرانی شد که از نظر اجتماعی و فرهنگی وضع مشخصی دارند و وضع آنها باید به رسمیت شناخته شود و در تمامی اموری که مربوط به جوانان می‌شود حق مشارکت و اظهارنظر داشته باشند.
۲) در گذشته ما مسائل را تنها از نظر اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و یا حقوقی در نظر می‌گرفتیم، حالا دیگر پس از سال ۶۸ فهمیده‌ایم که به مسائل معنوی و غیرمادی به زندگی و مسائل فرهنگی جامعه به معنای وسیع کلمه باید توجه می‌کردیم مانند رابطه اولیا با فرزندانشان یا رابطه زن و مرد، چه در شغل و کار و چه در زندگی زناشویی باید دو طرف در کمال تفاهم رعایت همدیگر را به‌طور منصفانه بکنند و با جهانی‌شدن؛ انتقال افراد از کشوری به کشور دیگر بخصوص باید به وضع پناهندگان به‌طور عادلانه توجه داشت.
من به تورن گفتم نمی‌خواهی امکانات و ضرورت مشارکت را در مراحل مختلف زندگی به این دو اصل اضافه کنی؟ او گفت حق با توست، بدون شک مشارکت هم مسئله مهمی است که نتیجه مستقیم وقایع سال۶۸ است.
این بحث را من با دیگر دوستان جامعه‌شناسم ادامه دادم. همگی به این نتیجه رسیدیم که از مهمترین نتایج ۶۸، برابری واقعی زن با مرد بوده است. چه در خانواده، چه در جامعه و چه بسا فرانسوی‌ها در ضمیر ناخودآگاهشان خود را به خاطر حوادث ۶۸ آماده جهانی‌شدن می‌کرده‌اند.
همچنین هدف تقویت فردیت و شکوفایی شخصیت واقعی انسانی است. منظور آزادی فرد است که بسیاری از متفکران آن را مکمل انقلاب فرانسه می‌دانند. البته لازم به یادآوری نیست که اهمیت دادن به فردیت نه به ذائقه کمونیسم خوشایند است و نه با ذائقه کاپیتالیسم. هر دو رژیم به‌دنبال ماشینی‌کردن و یکسان‌سازی انسان‌ها هستند.
● خاطرات شخصی من از جریان‌ها
سال ۱۹۶۸ ـ نخستین رئیس‌جمهور کشور دموکراتیک چکسلواکی چه گفت؟
پس از فروپاشی شوروی نخستین‌باری که در یونسکو فشار شوروی از روی ما برداشته شد، توانستیم به دور از مخالفت کمونیست‌ها لفظ دموکراسی را به کار بریم و در سال ۱۹۹۰ من با نماینده رژیم دموکراتیک جدید چکسلواکی مذاکره کردم و گفتم چه خوبست اگر شما به آقای واسلاوهاول، رئیس‌جمهور جدید که به‌تازگی از زندان آزاد شده و هم به ریاست جمهوری انتخاب شده است بگویید که ما، یعنی یونسکو درصدد هستیم کنفرانس مفصلی در پراگ با عنوان فرهنگ و دموکراسی برپا کنیم. یک هفته بعد به من زنگ زد و گفت من مطلب شما را به اطلاع آقای رئیس‌جمهور رساندم او آمادگی کشورش را برای پذیرایی از چنین کنفرانسی اعلام کرد. من بلافاصله این مطلب را به اطلاع آقای فدریکو مایور(Federico Mayor) رساندم که او به من گفت از آنجا که چنین کنفرانسی در برنامه یونسکو نبوده است شما خودت تدارک کنفرانس را به عهده بگیر. من فوراً با آلن تورن تماس گرفتم و به او تهیه یک گزارش اولیه برای چنین کنفرانسی را سفارش دادم که او با گرمی پذیرفت. هنگامی‌که در پراگ در حین این کنفرانس ـ که با شرکت دویست شخصیت معروف سیاسی و روشنفکران سرشناس تشکیل دادیم ـ در دیداری با واسلاو هاول که صحبت از وقایع سال ۶۸ کردیم به من گفت:
ـ «من در این تاریخ در پاریس بودم و مرتباً در تظاهرات دانشجویان شرکت می‌کردم. جنبه انقلابی این تظاهرات برای من تازگی نداشت، زیرا سالیان دراز در یوغ شوروی‌ها بودیم. همواره از انقلاب شنیده‌ایم و اصولاً نسبت به این لفظ حساسیت داریم، چون لفظ انقلاب پوششی است برای همه ستمکاری‌ها و خلافکاری‌ها. آنچه برای من در تظاهرات دانشجویان در پاریس تازگی داشت جنبه اخلاقی و معنوی این تظاهرات بود که در هیچ انقلابی دیده نشده بود و بخصوص دوری همه از خشونت‌ها بود.»‌ بی‌دلیل نبود که ژرژ مارشه دبیرکل حزب کمونیست فرانسه نفرت خود را از کوهن بندیکت در همان روزها در روزنامه اومانیته بیان کرده بود. این سخن مارشه نشانه عدم رضایت کمونیست‌ها از کل این جنبش بود.
● گفت‌وگو با ژان پل سارتر درباره سال ۱۹۶۸ و نقش امروزی جوانان
در کنفرانس عمومی یونسکو که با شرکت وزیران فرهنگ و آموزش و پرورش کشورهای عضو سازمان تشکیل می‌شود، در پاییز سال ۱۹۶۸ که پس از وقایع ماه می ۶۸ تشکیل شد، مسئله جوانان چندین روز وقت کنفرانس را گرفت و این کنفرانس مسئله جوانان و نقش جوانان در مسائل جهانی را با استفاده از نظرات جامعه‌شناسانی چون ادگار مورن(Edgar Morin) به تفصیل به بحث گذاشت و برنامه مفصلی برای آن تنظیم کرد. پس از اول سال ۱۹۶۹ یونسکو مشغول بررسی برای تعیین یک مدیر برای این بخش شد و من در پایان این سال از میان گروه زیادی از داوطلبان به این سمت انتخاب شدم.
چند ماهی گذشت. من یک روز به مدیرکل یونسکو رنه‌مائو که دوست و همکلاسی و هم‌مدرسه‌ای ژان پل سارتر و سیمون دوبوار بود گفتم باید دیداری با این شخصیت به منظور اجرای صحیح برنامه خودم در یونسکو داشته باشم. رنه مائو گفت بسیار فکر خوبی کرده‌ای، در اولین فرصت که زن و شوهر برای صرف شام به منزل من می‌آیند تو را خبر می‌کنم. او همین کار را کرد. من در دیدار با ژان پل سارتر این پرسش را از او و همسرش سیمون دوبوار کردم که برخورد آنها با این جوانانی که از دانشگاه نانتر به سوربن آمده بودند چگونه بود. سارتر گفت من اصلاً متوجه نقش دانشجویان در این جریان‌ها نبودم تا این‌که یک روز به من گفتند این جوانان از شما دعوت کرده‌اند که در جلسه‌ای که در آمفی‌تئاتر سوربن تشکیل می‌شود شرکت کنید.
من هم آماده شرکت در این جلسه بودم. وقتی در بالای مجلس که یک ردیف صندلی برای مدعوین گذاشته بودند رفتم و مهمان‌داران مرا به محلی که برای من تعیین کرده بودند راهنمایی کردند، دیدم مقابل صندلی من روی یک کاغذ سفید نوشته شده است: «آقای سارتر! ما خوشحال می‌شویم که هر چه در دل داری از کار ما و اقدامات ما بگویی، ولی خواهش می‌کنیم پرحرفی نکنید.» سارتر گفت آن شب سیمون همراه من نبود وقتی به خانه رسیدم و او از من پرسید این جوان‌ها چه می‌گویند؟ به او پاسخ دادم: تا حالا ما جلو می‌رفتیم و جوان‌ها به‌دنبال ما می‌آمدند حالا دیگر جریان‌ تغییر کرده، ما باید دنبال جوانان حرکت کنیم. سپس سارتر به من گفت شما هم که حالا مسئول جوانان هستید از قرار معلوم این عقیده را دارید. به من گفت مثل این‌که شما هم در همین راستا با رنه‌مائو صحبت کرده بودید، عین جمله‌ای را که به مایور گفته بودید برای سیمون دوبوار و خانم مایور هم تازگی دارد می‌توانید آن را تکرار کنید. به سارتر پاسخ دادم و گفتم وقتی پس از نزدیک دو ساعت گفت‌وگو آقای مایور از من پرسید اگر شما از فردا مسئولیت کار جوانان را به عهده داشتید چه می‌کردید؟
من به ایشان پاسخ دادم که شما فرانسوی‌ها ضرب‌‌المثلی دارید که می‌گوید «ای‌کاش جوانان می‌دانستند و ای‌کاش پیرها می‌توانستند» امروز معنی این ضرب‌المثل معکوس شده است؛ جوان‌‌ها با احساس طبیعی خود به مسائلی پی برده‌اند که پیرها از آن مسائل غافلند، به این معنا که امروز باید گفت: «ای‌کاش جوانان می‌توانستند و پیرها می‌دانستند» چون در خیلی از امور هست که دانش و درک جوانان از پیرها بیشتر شده است، ولی به‌عکس توان و امکانات پیرها از درک و فهمشان زیادتر است. من اگر به این سمت منصوب شوم سعی خواهم کرد از دانش و درک جوانان مطالبی را به پیرها منتقل کنم و از امکانات پیرها بهره بیشتری عاید جوانان کنم.
● درک غلط آقای سارکوزی از میراث سال ۶۸
کوهن بندیکت چندی پیش در گفت‌وگویی با نوول ابسرواتوار می‌گوید آقای سارکوزی مدعی است که می‌خواهد آثار ما را محو کند، ولی مطلب جالب این است که خود ایشان در عمل دانسته یا ندانسته در همان راهی که چهل سال پیش ما با علاقه و حرارت قدم برمی‌داشتیم ایشان هم در همان راهند. ایشان سال گذشته وقتی دولت خودشان را به مجلس معرفی کردند با افتخار می‌خواستند به فرانسوی‌ها این را بگویند که من سعی کرده‌ام در دولتم وزیران مرد و زن برابر هم باشند. هفته پیش هم که آقای برلوسکنی دولت خودش را به پارلمان ایتالیا معرفی کرد معلوم شد که تعداد زنان در پست وزارت ۸ نفرند و مردان تنها ۷ نفرند.
کوهن بندیکت در همان شماره نوول ابسرواتوار پاسخ روزنامه‌نگاری را درباره مطالب آقای سارکوزی داده است. آقای سارکوزی هنگام رأی‌گیری برای انتخاب ریاست‌جمهوری گفته بود ما تا چند روز دیگر میراث ماه می ۱۹۶۸ را به کلی تصفیه می‌‌کنیم. پاسخ ما به آقای سارکوزی این است که ‌میراث می ۶۸ اثر خود را در دنیا گذاشته است. مسئله رسیدن به جامعه عدالت‌طلب هدفی است که میلیون‌ها مردم دنیا دنبال می‌کنند. تساوی مرد و زن در تمام جوامع امروز جهان هدفی است که ما در آن زمان دنبال می‌کردیم که امروز هم مردم مترقی و روشن‌ضمیر دنبال می‌کنند. پس میراث می ۱۹۶۸ در همه‌جای دنیا عزیز و محترم است و ما هم به موقع وظیفه‌مان را انجام داده‌‌ایم و مطلبی نیست که کسی بتواند امروز آن را تخطئه کند.
● توضیحات تکمیلی درباره حوادث ۱۹۶۸ فرانسه
حرکت دانشجویان مجموعه اعتراض‌هایی بود که به اعتصابی سراسری منتهی شد، ولی هدف آنها براندازی و انقلاب نبود.
از آنجا که مطالب مربوط به جنبش دانشجویان در پاریس که به اعتصاب مهم و بی‌سابقه‌ای در سال ۱۹۶۸ در سراسر فرانسه انجامید برای بعضی از خوانندگان پرسش‌هایی را برانگیخته است لازم دانستم در این گفتار به آن پرسش‌ها پاسخ دهم، اگرچه باید به اطلاع علاقه‌مندان برسانم که این مسئله به اندازه‌ای مفصل و پیچیده‌ است که فرانسوی‌های محقق و دست‌اندرکار هم درباره حوادث سال ۱۹۶۸ نظر واحدی ندارند. با این وجود من سعی می‌کنم اطلاعات اساسی را در این باره در اختیار علاقه‌مندان قرار دهم.
در ابتدا برای رفع هرگونه سوءتفاهم باید بگویم از روزهای اولی که این جریان آغاز شد تا پایان آن‌که چندین ماه طول کشید به‌هیچ‌وجه اهل فن این جریان را انقلاب نخواندند، بلکه واژه‌ای که همگی از ابتدا برای معرفی آن به کار بردند به فرانسه "Contestation" بود؛ به این معنا که در قرون وسطی هنگامی که در اثری طلا به کار رفته بود برای شناختن عیار طلا لفظ کنتستاسیون را به کار می‌بردند که معنای آن محک‌زدن در حضور اهل فن بود بعد هم در دادگاه‌ها وقتی شخصی می‌خواست استدلال طرف خودش را رد کند می‌گفت که من این استدلال را به‌دلایل زیر کنتسته(Conteste) می‌کنم. این لغت از ترکیب لفظ «کو» (Co) به معنای عملی را در مقابل جمع انجام‌دادن و «تست» به معنی آزمایش‌کردن به وجود آمده بود. وقتی دانشجویان برای بیان اعتراضات خود نسبت به مسائل گوناگون جامعه می‌گفتند که حرکت ما یک کنتستاسیون است منظورشان این بود که ما آشکارا به این مسائل اعتراض داریم و هرگز به فکر براندازی نبودند.
از این‌رو خود جوان‌ها لفظ انقلاب یا براندازی را هرگز برای اعتراض‌هایشان به کار نبردند، بنابراین حرکت اعتراضی آنها را نباید و نمی‌توان انقلاب نامید چنان‌چه مقامات امنیتی همچنین برداشتی نداشتند. همچنان‌که وقتی دانشجویان، دانشگاه سوربن را چندین شبانه‌روز اشغال کردند و ژنرال دوگل در بخشنامه‌ای دستور داده بود پلیس شبانه‌ با قوای نظامی به دو محل اجتماع دانشجویان که یکی سوربن و دیگری تئاتر ادئون بود حمله کند و این دو محل را به کلی از حضور دانشجویان تخلیه کند، رئیس پلیس پاریس، موریس گریمو زیر دستور دوگل چنین نوشت: «رئیس‌جمهور عزیز، من با اعتقاد به بزرگواری شخصی جنابعالی قادر نیستم با اسلحه با فرزندان خودم روبه‌رو شوم. من چند روز پیش برای افراد پلیس که در کنار دانشجویان مراقب اوضاع هستند بخشنامه‌ای را فرستادم که به آنها گفته بودم زدن یک دانشجوی تظاهرکننده و او را نقش بر زمین کردن نوعی خودزنی است. تمنا می‌کنم از این کار اجتناب کنید.» همه مفسران وقایع سال ۶۸ نوشته‌اند یکی از عوامل جلوگیری از خشونت، تعقل و درایت همین رئیس پلیس پاریس بوده است که نه‌تنها تسلیم نظرات دوگل نشد، بلکه مقاومت شجاعانه‌اش به‌تدریج بالاخره دوگل را با خود همراه کرد و مانع خونریزی‌های فراوان شد. همچنان‌که «پمپیدو» نخست‌وزیر و «مِسمر» وزیر جنگ نیز در آن شرایط همچنان طرفدار مذاکره و اجتناب از درگیری بودند.
ازسوی دیگر دانشجویان هم به سهم خود از درگیری‌های خونین اجتناب می‌کردند و اگرچه به سبک انقلابیون قرن نوزده، برای مقابله با پلیس در خیابان‌های محله سن میشل باریکادهایی ساخته بودند، اما وقتی رئیس پلیس به آنها پیغام داد که من می‌خواهم از ستاد عملیاتی‌ام به باریکادهای شما سیم تلفن وصل کنم تا از اتفاقات غیرمترقبه جلوگیری کنیم و با تماس تلفنی مانع خونریزی‌های وخیم شویم، دانشجویان فوراً به نصب سیم تلفن رضایت دادند.
از همین رو لوران ژوفرن، سردبیر روزنامه لیبراسیون در کتاب مفصل خود درباره حوادث ۶۸ نوشته است: «تقریباً می‌توان گفت که اکثریت رهبران تظاهرات چه رهبران سندیکاهای کارگری و چه دانشجویان حتی تندروترین آنها با تمام قوا از این شورش که آن را شورش جوانان تندرو می‌دانستند حمایت کرده، ولی هیچ لحظه‌ای از خرد و بلوغ سیاسی دور نبودند.»
اینجانب نیز که در شور تظاهرات در پاریس بودم و به راحتی می‌توانستم با دانشجویان گفت‌وگو کنم بارها از تظاهرکنندگان شنیدم که می‌گفتند ما نمی‌خواهیم خونریزی‌های کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ را تکرار کنیم.
● از خاطرات بندیکت تا خاطرات رئیس پلیس
پس از سه ماه اقامت در پاریس که قسمت عمده وقت من صرف تحقیق و مطالعه کتاب‌ها و مجله‌های منتشرشده به مناسبت چهلمین سالگرد می ۶۸ شد، دو روز پیش از عزیمت به تهران (صبح یکشنبه ۱۵ اردیبهشت) شاهد انتشار چند کتاب بودم که لازم است اشاره‌ای به آنها داشته باشم:
اول) انتشار خاطرات دانیل کوهن بندیکت بود. او در این کتاب وقایع می ۶۸ را یک انقلاب ندانسته و چندین‌بار گفته که آن اتفاق هشداری به مقامات دولت ۱۰ ساله دوگل و نسل پیشین بوده است که آگاه باشند سنت‌های پدرمآبی پیش از جنگ با خواسته‌های جامعه و نسل جوان امروزی هماهنگ نیست. به این جهت آن اتفاق یک هشدار و عصیان بود و قصد ما این بود که فرانسوی‌ها از غرور تاریخی خود بیدار شوند و تصور نکنند که به همه مسائل فرهنگی جهان مسلط هستند.
دوم) یکی از مجله‌های هفتگی موفق شد گفت‌وگویی را میان موریس گریمو (رئیس پلیس وقت پاریس) و دانیل کوهن بندیکت برگزار کند. آن دو پس از ۴۰ سال نخستین دیدار را انجام دادند. نکته جالب حالت صمیمانه‌ این دو نسبت به یکدیگر بود. گویی دیدار دو دوست نزدیک قدیمی با یکدیگر انجام شده است و این دیدار ثابت کرد که چگونه این دو نفر در دو جبهه مخالف مبارزه می‌کردند و با چه جدیتی از خشونت‌ها دوری می‌کردند. گویی تفکر و درک هر دوی آنها از وضعیت جامعه یکی بوده است که خشونت نمی‌تواند کارساز باشد.
سوم) موریس گریمو، رئیس پلیس پاریس در زمان اعتراض‌های می ۶۸، اکنون در سن ۹۵ سالگی اقدام به چاپ خاطرات خود کرده است که چند روز پیش از انتشار عمومی آن کتاب، موفق شدم یک روز پیش از حرکت به سمت تهران به‌وسیله دوستان پاریسی کتاب را از چاپخانه دریافت کنم. در این فرصت اندک موفق شدم تا ۱۲۰ صفحه از کتاب خاطرات این مأمور پلیس خردمند فرانسوی که مربوط به وقایع می ۶۸ بود را مطالعه کنم و به‌خوبی دریافتم که چگونه این مرد متفکر و آینده‌نگر در جلسه‌های هیئت دولت و در مذاکره‌های روزانه با نخست‌وزیر پمپیدو، وزیر دادگستری و وزیر کشور تلاش می‌کند همواره جلوی اعمال خشونت را بگیرد و در دو نوبت که کوهن بندیکت بازداشت شده و دستگاه قضایی هم خیال اخراج او را به‌عنوان آلمانی‌الاصل داشته، گریمو موفق شده او را پس از چند ساعت آ‌زاد کند.
● جوان‌های معترض چه می‌گفتند
دانشجویان تمایلات انقلابی نداشتند، اما منتقد بودند و می‌گفتند که در جامعه نفوذ کلیسای کاتولیک و شخص دوگل فضای سنگینی را به‌وجود آورده است. دوگل متوجه روح زمانه نبود، پدرسالاری را اساس می‌دانست معروف بود که همسر دوگل هیچ‌یک از سناتورها و وزیران دوگل را که همسرشان را طلاق داده بودند به‌دلیل مذهبی‌ به منزلش دعوت نمی‌کرد، سنت‌گرایی و پیروی از عقاید مذهبی در فرانسه آن زمان، تا این اندازه بود. درحالی‌که کلیسا و اعتقاد‌های مذهبی در دیگر کشورهای اروپایی به‌جز اسپانیای دوران فرانکو تا این حد نبود.
طبیعتاً جوان‌ها با این سنت‌گرایی دوگل مخالف بودند، اما دانشجویان به‌خوبی متوجه بودند که دوگل شخصیتی است که مظهر مقاومت ملت فرانسه در مقابل قدرت اشغالگر پیشین، یعنی هیتلر بود و فرانسه در حال سقوط را نجات داده بود. او مظهر استقلال فرانسه بود و این موج جدید جرأت نمی‌کرد آشکارا با او طرف بشود و بنابراین به‌دنبال تغییر کامل نظم حاکم نبود.
دانشجویان فرانسوی با دانشجویان دیگر کشورهای اروپایی مرتبط بودند، در حالی که در دیگر کشورهای اروپایی، دانشجویان آزادی‌هایی را خارج از دانشگاه داشتند و در ملأ عام از امکان برگزاری مراسم رقص و آواز به شیوه راک‌اندرول برخوردار بودند، از این‌رو دانشجویان فرانسوی فقدان چنین آزادی‌هایی را احساس می‌کردند.
در روش تدریس دانشگاهی درس استاد معمولاً توأم با مباحثه با دانشجویان نبود و اصولاً استاد حالت اسطوره را به خود گرفته بود. در صورتی که در دانشگاه‌ها دانشجویان به سبک دانشگاه‌های کشورهای انگلوساکسون طالب تماس مستقیم با استادان بودند به علت افزایش تعداد دانشجویان در سوربن بعضی از استادان که خیلی مورد توجه بودند درس کلاسی‌شان را در سه سالن به‌وسیله تلویزیون مدار بسته برای شاگردان می‌گفتند یعنی دانشجو از نزدیک استاد را نمی‌توانست ببیند و با او حرف بزند و این مسئله موجب ناراحتی دانشجویان شده بود به همین روی وقتی من یک سال بعد از سال ۶۸ به سمت رئیس جوانان در یونسکو انتخاب شدم رئیس دانشگاه پاریس تدریس در یکی از دانشگاه‌های زیر نظرش را به من پیشنهاد داد، چون او رئیس ۱۴ حوزه دانشگاهی بود.
یکی از حوزه‌های مرکزی مانند سوربن یا یکی از مدارس قدیمی مانند اکول نرمال را به من پیشنهاد کرد، ولی من گفتم مایلم در دانشگاه ونسن که در حومه پاریس بود و به‌‌تازگی تأسیس شده بود یک روز در هفته تدریس کنم، چون ونسن مرکز دانشجویان و همچنین استادان معترض بود که دولت برای منزو‌ی‌کردن آنها ایجاد کرده بود. از ابتدای تأسیس دانشگاه بنابر بحث و گفت‌وگو میان استاد و دانشجو بود،‌ ولی معمولاً استادان اشتیاق چندانی به تدریس در آنجا نداشتند، اما برعکس من مایل بودم با این‌گونه افراد در تماس باشم و واقعاً این ارتباط برای من بسیار جالب و آموزنده بود.
مشکل دیگر افزایش تعداد دانشجویان بود که تعداد آنها از ۵۰ هزار نفر در پیش از جنگ به ۵۰۰ هزار نفر رسید، بدون این‌که دولت بتواند به همین نسبت به تعداد استادان بیفزاید و همچنین نظم خشک دانشگاهی و اقتدار بی‌چون و چرای استادان که تقریباً برخلاف کشورهای آنگلوساکسون بود، یعنی استاد هنگام تدریس حالت نیمه‌خدایی به خود می‌گرفت و حق اظهارنظر از دانشجو سلب شده بود. در ضمن باید در نظر داشت در گذشته اغلب اولیا که از طبقه مرفه بودند و اکثراً دانشگاه دیده بودند می‌توانستند در خانه به فرزندانشان کمک کنند، ولی با هجوم طبقات متوسط و پایین به دانشگاه وضع تغییر کرده و بر مشکلات دانشجویان افزوده شده بود.
نتیجه جنبش اعتراضی ۶۸ این بود که جوانان و نوجوانان مانند بزرگترها، کارگر و کارمند هم مانند روشنفکران حق اظهارنظر داشته باشند. جوانان در جنبش ۶۸ می‌گفتند که سیستم ما در فرانسه برخلاف ادعای دولتی‌ها که آن را دموکراتیک می‌دانند سیستمی نخبه‌پرور است و ما خواهان آن هستیم که همه افراد بتوانند حرف خودشان را بزنند.
برخی تحلیلگران در آثار اخیر خود شورش جوانان ۶۸ را ادامه انقلاب فرانسه دانسته‌اند، یعنی حرکتی اعتراضی که به آزادی‌های فردی امکان تبلور بیشتری می‌دهد. در عمل نیز امروز می‌توان مشاهده کرد که این شورش اعتماد به نفس اشخاص را بیشتر کرده است، تا آنجا که مثلاً افراد به راحتی در محل کار خود می‌توانند نظرات خود را به مافوق منتقل کنند. در ضمن باید این مطالب را هم در نظر گرفت دانشجویان فرانسوی از تحولات دانشگاه‌های امریکایی از سال ۱۹۶۰ به بعد آگاهی کاملی به دست آورده بودند. بدین‌ترتیب دانشجویان ۶۸ در زندگی دانشگاهی خواستار آزادی‌های بیشتری بودند و سلطه بی‌چون و چرای استادان را هم نمی‌پذیرفتند، ولی دنبال هیچ ایسمی هم نبودند، نه گلیسم را قبول داشتند و نه کمونیسم را. دانشجویان شیوه هر دو مسلک را یک حالت سرسپردگی می‌دانستند و معتقد بودند دوران آن گذشته است و امروز هم وقتی نظر افراد را درباره ۶۸ می‌پرسیم اگر هنوز پیرو مسلک‌هایی چون گلیسم و کمونیسم باشند هر دو این حرکت را شورش بی‌نتیجه می‌دانند، زیرا معتقدند افراد دیگر از نقطه معینی فرمان نمی‌گیرند و از این‌روست که امروز هستند کسانی‌که جنبش ۶۸ را شورش بی‌فرجام می‌خوانند، ولی این افراد در اقلیتند.
● میراث جنبش دانشجویی
۱) از نظر سیاسی و تأثیر آن در فرانسه
این جنبش هشداری بود به غرور فرانسوی که از زمان انقلاب فرانسه، یعنی بیش از ۲۰۰ سال پیش فرانسوی‌ها خود را مرکز همه تفکرات عالی بشری می‌دانستند. به همین روی دوگل که خود را فرانسوی تمام‌عیار می‌دانست در اثر اعتراض جوان‌ها، شخص خودش را مورد حمله تصور کرد. من شخصاً با همه احترامی که همیشه برای ژنرال دوگل قائل بودم و او را صاحب درک و فراست بالایی می‌دانستم معتقدم او معنا و مفهوم این جنبش را درک نکرد. به همین روی دل‌شکسته و مأیوس درصدد کناره‌گیری از تمامی مقامات و فعالیت‌های سیاسی خود برآمد. به‌طوری‌که روز ۲۹ می بدون این‌که مقصد خود را حتی به پمپیدو، نخست‌وزیری که از نزدیکان صمیمی‌اش بود بگوید با هلی‌کوپتر به اتفاق همسرش به‌طور کاملاً محرمانه‌ای برای دیدار ژنرال ماسو، فرمانده قوای نظامی فرانسه در آلمان روانه بادن‌بادن شد.
به محض این‌که از پله هلی‌کوپتر پایش به زمین رسید، به ژنرال ماسو گفت قصدش کناره‌گیری از قدرت است. از قراری که ژنرال ماسو بعدها در خاطراتش نوشته است او بیش از یک ساعت با شدت و حدت کامل دوگل را از این فکر بازمی‌دارد و به او جرأت و قدرت روانی کافی برای ماندن در مقامش را القا می‌کند و به همین روی چند ساعت بعد که دوگل به پاریس بازمی‌گردد و برای فردای آن روز، یعنی ۳۰ ماه می جلسه هیئت دولت را تشکیل می‌دهد و بلافاصله بعدازظهر آن روز در رادیو صحبت می‌کند و با اطمینان کامل می‌گوید قصد کناره‌گیری ندارد و نخست‌وزیر را ابقا می‌نماید.
در عین حال حکم انحلال پارلمان را صادر می‌کند. به اشاره خودش همان روز طرفداران او در میدان بزرگ کنکورد اجتماع می‌کنند و با جمعی که آن را نیم‌میلیون تخمین زده‌اند، در شانزه‌لیزه با فریاد زنده‌باد دوگل و خواندن سرود مارسییز راهپیمایی می‌کنند. در نتیجه تقریباً‌ امور آرام‌آرام به حال اولیه بازمی‌گردد و دانشجویان و کارگران پس از به‌دست آوردن امتیازاتی به‌تدریج دست از اعتصاب می‌کشند، ولی شکی نیست که دانشگاه و دانشجویان در فضای جدیدی شروع به کار می‌کنند. در عین حال باید دانست که یک سال بعد قانون جدیدی را که مربوط به خودمختاری مناطق کشور بود و دوگل آن را به رفراندوم گذاشته بود چون رأی نیاورد دوگل همچنان که پیشتر گفته بود از مقام ریاست‌جمهوری کناره‌گیری کرد.
۲) از نظر فرهنگی و تفکر فلسفی ـ اجتماعی
جنبش جوانان اگر از نظر سیاسی به‌سرعت نتایجی به‌بار نیاورد، ولی از نظر فرهنگی و اجتماعی بسیار پربار بود. نخست با توجه به تحولات جهانی بخصوص برخلاف آنچه در سال‌های اخیر در امریکا می‌گذشت آنها محیط فرانسه را محیط بسته‌ای می‌دیدند. دوم این‌که گردانندگان این جنبش مانند رهبران سیاسی مطلقاً در فکر تصاحب قدرت نبودند و به همین دلیل دنبال خشونت نبودند. آنها به جوان‌ها می‌گفتند طوطی‌وار حرف بزرگان را تکرار نکنید، زیرا آنها منحصراً به قدرت می‌اندیشند و توجهی به دیگر مسائل ندارند. از این‌رو یکی از شعارهای آنها این بود «اگر شما جوان‌ها حرف‌های خودتان را نزنید در‌ آینده بلندگوها به جای شما حرف خواهند زد.» این مطلب را جوانان مانند دیگر شعارهای خود به دیوارهای پاریس نصب کرده بودند. در هر صورت باید گفت اگر جنبش جوانان از نظر سیاسی اثرات آنی به‌وجود نیاورد از نظر فرهنگی و اجتماعی اثرات عمیقی به جای گذاشت، زیرا پیام آن پرمحتوا بود.
هاناآرنت، فیلسوف بزرگ آلمانی در کتاب «خشونت» خود که دوست عزیزم آقای عزت‌الله فولادوند متفکر پرکار و پرتوان به فارسی روان ترجمه کرده و در انتشارات خوارزمی به چاپ رسیده است، در این باره می‌گوید: «آینده مثل یک بمب ساعتی است که زیر خاک پنهان است، صدای تیک‌تیک آن را تنها نسل نو به خوبی می‌شنود.» جوانان می‌گفتند ما مسائل را طرح می‌کنیم، اما هنوز راه‌حلی برای این مسائل نداریم، آینده راه‌حل‌ها را پیدا خواهد کرد. نشانه این پیام پرمحتوا این است که من در دو ماه گذشته که در پاریس بودم و تقریباً هر روز به کتابفروشی‌ها سرمی‌زدم هر بار شاهد انتشار چندین کتاب جدید بودم که به مناسبت چهلمین سال واقعه ۶۸ به‌وسیله یکی از متفکران به چاپ رسیده بود. این نشانه لرزشی بود که به‌ جان روشنفکران این کشور افتاده بود، یعنی نشانه تفکراتی بود که جنبش به آن دامن زده بود. جنبشی که تنها هدف آن پیام برای کشور فرانسه نبود، بلکه به کل کشورهای جهان بود.
پیام زن‌هایی بود که با وجود استعدادهای فراوان خود هنوز به‌ناحق از صحنه فعالیت‌های مهم بشری کنار بودند. پیام ازسوی طبیعت بی‌زبان بود که به مردم دنیا می‌گفت طبیعت را برای نجات زندگی و آینده فرزندانتان حفظ کنید. پیام عدالتخواهی محرومان جهان بود که می‌گفتند این عدالتخواهی شامل کل جهان بشریت است. این جنبش خواهان مقاومت ملی در هر کجای دنیاست و قادر است شهروندان را در داخل و خارج همه کشورها به هم نزدیک کند.
۳) تأثیر این جنبش در ایران
عموماً ایرانی‌های اندیشمند و دلسوز وطن در این دوران به مجموع پیام جنبش ۶۸ نیندیشیدند، زیرا آنها همه امور را در آن زمان از نظر سیاسی نگاه می‌کردند. تفکر آنها ناشی از افسردگی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سپس ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود که جوان‌ها را به‌شدت متأثر کرده بود، از این‌رو به جنبش‌های چریکی در امریکای جنوبی و به چه‌گوارا که مظهر گویای آن بود می‌اندیشیدند. منحصراً هدف آنها به منظور براندازی شیوه جنبش‌های قهرآمیز بود. جنبش مجاهدین و فداییان، از جان گذشتگی احمدزاده‌ها و بیژن جزنی‌ها و فداییان اسلام تا مرحله افراطی آن که همگی به ترور ختم می‌شد مانند گروه فرقان که همه امور صرفاً سیاسی و راه‌حل همه مسائل ترور بود، مطلقاً ارتباطی با جامعیت پیام ۶۸ نداشت، دانشجویان ایرانی در پاریس در این دوران تنها می‌توانستند در جمع تظاهرکنندگان عکس مصدق را برای جلب توجه جوانان اروپایی سر دست بلند کنند.
مطلقاً تفکر ماورای سیاست برای آنها مطرح نبود به همین روی به جنبش سال۶۸ علاقه‌ای نشان نمی‌دادند. البته افرادی استثنایی بودند که پیام ۶۸ را کم و بیش دریافتند، برای نمونه دکتر احمد غضنفرپور در همان زمان بر اثر مشاهده رفتار و گفتار جوانان در جنبش ۶۸ فرانسه به فکر تحقیق درباره علوم غیررسمی، یعنی علومی که از متفکران گذشته و از درک طبیعی افراد به دست می‌آید افتاد که همچنان تحقیقات خودش را در این‌باره ادامه می‌دهد. یا اشخاصی مانند دکتر نادر انتخابی در فرانسه و دکتر محمدرضا نیکفر در آلمان که اگر هم جنبش سال ۶۸ را ندیده‌اند به‌تدریج به پیامدهای آن پی برده‌اند. این دو ایرانی متفکر و با احساس نشریه نگاه‌نو دو مقاله مفصل نوشته‌اند که من سخن خود را با جمله‌های آخر نوشته دکتر نیکفر به پایان می‌رسانم:
ـ «جنبش ۶۸ جنبش تخیل بود و در آن شکل‌های بدیعی از مقاومت مدنی عرضه شده بود. این جنبش فرهنگ مقاومت مدنی را تقویت کرد. این جنبش درصدد بود به صلح، به ایده حفظ محیط‌زیست، به رابطه بهتر دو جنس، به رابطه بهتر نسل‌ها، به رابطه بهتر شهروندان با دولت و به رابطه عادلانه میان کشورها در سطح بین‌المللی خدمت کند. دستاوردهای آن جزء فرهنگ جهانی هستند، نه جریانی تنها مختص غرب. ما هنوز می‌توانیم از آن بیاموزیم، می‌توانیم برگیریم آن چیزهایی را که بیشتر در افق ذهنمان نمی‌نشستند.»
احسان نراقی
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران


همچنین مشاهده کنید