شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

«فلسفه» و چالشهای جهان ما


«فلسفه» و چالشهای جهان ما
۲۰ نوامبر هر سال (که امسال مصادف با سی ام آبان ماه بود) به عنوان «روز جهانی فلسفه» نام گرفته است. امسال مراسم با شکوهی در سرتاسر جهان و از جمله در کشورمان و با حضور اندیشمندان با محور «فلسفه و نسبت آن با حق و حقوق و قانون» برگزار شد. دلیل این نسبت سنجی هم آن است که امسال شصتمین سال تصویب اعلامیه حقوق بشر هم به شمار می رود.
این رویداد، بهانه ای است تا مجدداً به نفس و ماهیت فلسفه بیشتر توجه کنیم و دوباره این پرسش را مطرح کنیم که "وضعیت کنونی فلسفه چیست؟" و چه کاری از دست فلسفه برای حل مشکلات کنونی بر می آید.
پاسخ دادن به این پرسشها کار فوق العاده دشواری است. زیرا نه فلسفه مفهوم چندان واضح و صریحی است و نه مراد از وضعیت مشخص است. فلسفه از سویی با مابعدالطبیعه متفاوت است و بسیاری از نحله های فلسفی که هم اکنون موجودند، مابعدالطبیعه ستیز هستند.
از سوی دیگر، فلسفه با تصورات فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی بسیار گره می خورد و تعریف فلسفه نیز به این مؤلفه ها پیوند خورده است. برای اینکه این مدعا ثابت شود، کافی است توجهی به تعریف و تصوری که در فرهنگ ما از فلسفه وجود دارد با تعریف فلسفه در فرهنگهای دیگر مانند مصر، هند، چین، ژاپن و فرهنگ غرب وجود دارد داشته باشیم که چقدر با هم متمایز هستند. با وجود این اگر بخواهیم از دریچه و چشم اندازی کلان و کلی خطوط کلی به بررسی فلسفه بپردازیم، می توانیم نقاط فراز و فرود آن را بدین گونه تبیین می کنیم:
۱)وضعیت کنونی ساحت فلسفه - چه در حوزه تحلیلی و چه در گستره قاره ای - چنان است که می توان نام آن را «تشتت» گذاشت. همه می دانیم که «تکثر» شرط لازم و ضروری رشد فکری است و از این جهت، تکثر را در همه ساحتها بخصوص ساحت نظر و فلسفه باید به رسمیت شناخت و حتی تشویق و ترویج کرد، اما آنچه هم اکنون با آن روبه رو هستیم، فراتر از تکثر است. به همین دلیل است که بیش از آنکه شاهد مکاتبی باشیم که با یکدیگر تعامل و مراوده فکری داشته باشند، با گروه هایی مواجهیم که بی خبر از کار دیگران و بی نیاز از روش آنها به تأمل می پردازند. البته این موضوع را نمی توان به تمامی کاروان فلسفه معاصر و همه فیلسوفان ساری و جاری ساخت، اما بخش عمده ای از فلسفه از این معضل رنج می برد.
۲) فلسفه وادی نقد و پرسش است . شعار فلسفه این است که هیچ کس و هیچ رأیی را نباید فراتر از استدلال و برهان نشاند و فیلسوف باید با تردید درباره همه چیز، تفکر و اندیشه خود را ادامه دهد. البته فیلسوف، در این راستا، باید اندیشه های افراد دیگر را نیز جدی بگیرد و با این اندیشه ها به گفتگو بپردازد. اما آنچه که هم اکنون شاهد آن هستیم بیش از آنکه گفتگوی جدی میان فیلسوفان دیگر باشد، گونه ای شرح آرای بزرگان اندیشه است. به هر حال، آشنایی با آرای بزرگان در همه شاخه های فکری و معرفتی از جمله فلسفه بسیار ضروری است، اما این آشنایی اولاً باید با گفتگو و پرسشهای جدی همراه باشد ثانیاً ما با ذهنی پر از پرسش به سراغ اندیشه های دیگر متفکران برویم و در این میان، از دغدغه های خود غافل نشویم. به تعبیر دیگر، ما چنان غرق اندیشیدن به اندیشه های دیگران هستیم که فرصت تجزیه، تحلیل و نقد آنها را از دست داده ایم. ما بیشتر از آنکه شاهد فیلسوفانی ژرف اندیش باشیم، شارحانی می بینیم که کاری جز آنکه کارهای دیگران را توصیف و تفسیر کنند، ندارند؛ هرچند این مشی نیز قاعده نیست و استثنائات جدی وجود دارند.
اما این رویه تار قضیه است و می توان به جنبه های مثبت فلسفه هم توجه داشت. وضعیت کنونی فلسفه به فردی می ماند که پس از سپری کردن زمانی طولانی، خواهان تعیین اولویتها برای حرکتهای پربارتر است و اگر از این چشم انداز، تفسیرهای متعدد از فیلسوفان مطرح را مدنظر بگیریم، البته حس نومیدانه جای خود را با احساس امیدوارانه عوض می کند.
۳) هم اکنون فلسفه کاربردی با جدیت در حال مطرح شدن است. فلسفه کاربردی، مهمترین رسالت خود را اندیشیدن به نسبت فلسفه با مسایل عادی و رایج زندگی انسانی قرار داده است . فلسفه و منادیان آن پی برده اند، راز مطرح شدن مجدد فلسفه ورزی، یافتن رشته ها و زنجیرهای عمیقی است که پیوندی میان این حوزه از معرفت بشری با مسایل و پرسشهای انسانی برقرار می کنند. به همین جهت و با توجه به این شرایط است که حقوقدانان و سیاستمداران و حتی تجار نیاز خود را به فلسفه اعلام می کنند و البته این حرکت بر اثر تلاش و کوشش فیلسوفانی است که توانسته اند اهمیت فلسفه در زندگی رایج را به متولیان نهادهای گوناگون بقبولانند. البته ما از این جنبه در آغاز راهی طولانی قرار داریم و فیلسوفان باید با تأکید بیشتر و بهتری بر این موضوع فلسفه معاصر و منادیان آن زندگی را جدی گرفته و دریابند که فلسفه برای زندگی است و نه زندگی برای فلسفه.
۴)هم اکنون شاهد هستیم که گروه های فلسفی در مغرب زمین دوباره رونق گرفته اند و دانشجویانی که رشته فلسفه را بر می گزینند - چه در دانشگاه های آمریکا و چه در دانشگاه های اروپا - نسبت به گذشته از جهت کمی افزایش یافته اند. این رشد کمی، دلایل و علل زیادی دارد که بسیار قابل پرداختن و بحث و بررسی است. در این ارتباط، می توان با یکی از مدیر گروه های فلسفه دانشگاه ها هم نوا شد که دانشجویان پی برده اند علاوه بر تخصص علمی و معرفتی، به دیدگاه هایی کلان در قبال خود، انسان، جامعه، تاریخ و حتی معارف و علوم گوناگون دارند و یکی از معتبرترین جاهایی که می توان این دیدگاه های کلان و کلی را یافت، البته وادی فلسفه است. رونق یافتن گروه های فلسفه دانشگاه های جهان یقیناً به رشد کیفی فلسفه می انجامد و متفکرانی مطرح و تأثیرگذار را تحویل جامعه بشری می دهد.
۵) همه این نقاط، فراز و فرود را که به کناری بگذاریم، در یک نکته نمی توانیم تردیدی روا داشت و آن، نگاه نو و جدیدی است که نسبت به فلسفه در جهان جدید پیدا شده است. فلسفه و فیلسوف دیگر آن برج عاج نشینی نیست که درباره چیزی فارغ از دغدغه های جهان ما به تفکر بپردازد. فیلسوف در درون تحولات سریع و دوران ساز زمانه ما قرار دارد و نقش و جایگاه آینده آن دقیقاً با کنش فعلی اش تعریف می شود. برخی از ژرف اندیش ترین فیلسوفان زمانه ما چون «هابرماس»، «چامسکی» و «رورتی» توانسته اند این تغییر نگاه را به وجود آورند.
در این میان، یکی از مهمترین کارکردهای فلسفه در جهان ما اهمیتی است که فلسفه به بحرانهای اخلاقی و معنوی زمانه قائل است. بی تردید، «بحران اخلاق و معنا» از مهمترین بحرانهای دوران ما به شمار می آید و اینجا دقیقاً همان جایی است که فلسفه سخنان بسیاری برای گفتن و شنیده شدن دارد. به نظر نمی رسد که توقع و انتظار از فیلسوف آن باشد که همه این بحرانها را حل و فصل کند، اما حداقل فلسفه و فیلسوف می توانند تصویر و تعریف درستی از این بحران فراروی بشر جدید بگذارند.
هر راه حلی که برای این مشکل وجود داشته باشد، باید در ابتدا بر تعریفی دقیق از این مشکلات استوار گردد. بحران اخلاق و بحران معنا بدون سیر تفکر مغرب زمین در جهان جدید قابل تعریف نیست. همچنین بحران معنا را بدون جدا افتادن انسان از جهان و دوگانگی ای که «دکارت» و امثال وی پایه گذار آن بود، قابل درک نیست. بحران اخلاق هم نسبتی تام با جدا شدن هستها از بایدها دارد که این یکی، ریشه در بنیان تمدن و تفکر مدرن دارد. به همین خاطر، برای داشتن تصویر و تعریفی نزدیک به واقع از مشکل و بحرانی که بشر جدید بدان دچار شده درباره باید به فلسفه بازگشت و پاسخهای دقیق تری از متولیان فلسفه گرفت.
البته، نقش فلسفه می تواند بسیار بیشتر از تعریف صرف بحران و مشکل باشد، اما به زعم ما، اگر فلسفه و فیلسوف همین نقش را هم به خوبی ایفا کنند، قدمهای مهمی برای حل مشکلات بشری برداشته اند. بی تردید، نقش فلسفه در حل بحرانهای بشری با یاری جستن از رشته های معرفتی دیگر و تلفیق با آنها پررنگ تر می شود. یکی از دلایلی که فلسفه جدیداً به صورت میان رشته ای تدریس می شود این است که با این کار می تواند مشارکت بهتر و بیشتری در طرح مسایل و حل مشکلات مبتلابه بشری ایفا کند.
در این راستا، مثلاً می توان به تلاشهای «هانس کونگ»، متأله معروف سوئیسی اشاره کرد که تلاشهای همه جانبه و پیگیری را برای رسیدن به اخلاقی مشترک و جهانی صورت می دهد و این کار وی بر مشترک ترین اصول اخلاقی همه فرهنگها استوار است.
با این حال، تلاش وی، بدون فهم دقیق وی از فلسفه و کنش فلسفی وی، مقدور و میسر نیست. کافی است طرح وی با طرح فلسفی و فکری افرادی چون «امانوئل کانت» مورد مقایسه قرار گیرد تا مشخص گردد افکارشان تا چه اندازه با هم مشترک است. این گونه می توان نسبت عمیق و نزدیک کار وی با پژوهشهای فلسفی دیگران را دریافت.
بی تردید آینده فلسفه و فیلسوفان از جهت مشارکت در امور جهانی بیش از اینها خواهد بود.
حسین فرزانه
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید