جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


نقدی بر فیلم فرزند خاک


نقدی بر فیلم فرزند خاک
فرزند خاک زیباترین و پرمعناترین فیلم است چرا که آغاز آن به رنگ وصل است و پایان آن نیز همان وصل، وصل بدین معنا که زن سید مصطفی تا جسد شوهرش را پیدا نکند آرام نمی گیرد و وصل در پایان نیز بدین مفهوم که فرزند خاک را باید بزرگ کند یعنی در فیلم دو نوع فرزند خاک در حوصله تفهیم مخاطب می گنجد.
□□□
فرزند خاک جزو معدود فیلم‌های ساخته‌شده در سال‌های اخیر است که از ساختار هوشمندانه‌ای برخوردار است و کارگردان تمامی سعیش را کرده تا فیلمش اثری سردستی و شعاری صرفا در جهت دفاع از ارزش‌ها و بدون هیچ جنبه‌ی زیباشناختی از آب درنیاید و انصافا به لحاظ بصری تا حدی نیز در این راه موفق شده است. اما چند دلیل وجود دارد که باعث می‌شود فیلم به رغم ساختار هوشمندانه‌اش نتواند با بیننده ارتباط خوبی برقرار کند. یکی از آن‌ها فیلمنامه‌ی ضعیف اثر است که البته معضل بزرگ بسیاری از فیلم‌های این سال‌های سینمای ماست. خط روایتی فیلمنامه به خودی خود جذابیت چندانی ایجاد نمی‌کند و فیلمنامه‌نویسان نیز موفق نشده‌اند با اضافه کردن داستانک‌های جذاب خط روایی را تقویت کنند. شاید اصلی‌ترین انگیزه‌ای که فیلمنامه برای دنبال کردن داستان در بیننده ایجاد می‌کند مسئله‌ی سالم بودن جنازه‌ای است که زن به دنبالش است که با نمایش مردان متعصبی که این‌گونه مقبره‌ها را آتش می‌زنند، جنبه‌ی هیجان‌انگیزی نیز به این جستجو داده می‌شود که آیا زن قبل از این گروه به جنازه می‌رسد یا آن‌ها موفق می‌شوند جنازه را به آتش بکشند؟
اما تمام این تفکرات در نهایت با صرف نظر کردن زن از پیدا کردن جنازه عقیم می‌ماند و باعث ایجاد احساس سرخوردگی در بیننده می‌شود. اساسا این نوع باز به پایان رساندن فیلم و خصوصا آخرین جملاتی که زن می‌گوید (بهت قول می‌دم که یه بار دیگه بیام)، معمولا در فیلم‌های روز سینمای دنیا این تصور را در بیننده ایجاد می‌کند که فیلم دنباله‌ای نیز خواهد داشت و در واقع نوعی کد دادن به بیننده است که بداند فیلم به این منظور به این شکل تمام می‌شود. یعنی فیلم عمدا در موقعیتی تمام می‌شود که در صورت موفقیتش در فروش بتوان با استفاده از نحوه یا لحظه‌ی پایان آن دوباره داستان را در فیلمی دیگر ادامه داد و نمونه‌های آن نیز در تاریخ سینما بسیارند.
برای مثال در سال‌های اخیر می‌توان از «مرد عنکبوتی» و «چهار شگفت‌انگیز» نام برد. اما آن‌چنان که از تاریخ سینمای ما برمی‌آید که تقریبا سابقه‌ای از دنباله‌سازی بر یک فیلم در صورت فروش بالا در آن یافت نمی‌شود تقریبا واضح است که دنباله‌ای بر این اثر ساخته نخواهد شد و در این صورت پایان بیش از حد باز فیلم توجیه‌پذیر نیست. اگرچه فیلمنامه نیز گاه نکات ریز و هوشمندانه‌ای در پرداخت دارد که آن‌ها نیز با استفاده بد یا ساختار نادرست از دست رفته‌اند یا بسیار ضعیف به چشم می‌آیند. مثلا جایی که دو زن پیش بزرگ قوم رفته‌اند و او در حال توضیح دادن این مسئله است که بعضی از مرده‌ها مقدس‌اند و به همین خاطر آن‌ها را نبش قبر نمی‌کنند و کسی که در جنگ کشته شده و یا زنی که موقع زایمان بمیرد را مثال می‌آورد، در همان حال نیز گونا در حال ترجمه کردن جملات بزرگ قوم برای همراهش است و به محض این‌که گونا به جمله‌ی آخر می‌رسد، ناخودآگاه صدایش کُند می‌شود و لحظه‌ای مکث می‌کند که به نوعی پیشگویی مرگ خودش در پایان فیلم است.
یکی دیگر از اصلی‌ترین نقاط ضعف فیلم انتخاب بد شبنم مقدمی در نقش اصلی فیلم است. میمیک صورت او و بیانش با شخصیتی که در فیلم بازی می‌کند خوب جفت و جور نمی‌شود و برای بیننده همدلی‌برانگیز نیست و نه آثار بیش از پانزده سال انتظار و خستگی در صورت او مشاهده می‌شود، و نه معصومیتی که فیلم سعی در القای آن از جانب این شخصیت به بیننده دارد. شاید یکی از دلایلی که در عمده‌ی لحظات فیلم به جای صدای سر صحنه از دوبله‌ی خود او برای صدایش استفاده شده آرام‌تر کردن لحن بیان او و نزدیک‌تر شدن به متانت شخصیتی است که از او در فیلم انتظار می‌رود که در نهایت نیز موفق از کار درنیامده است.
به همین علت فیلم به رغم امتیازات مثبت زیادی که بعضا در حواشی دارد نمی‌تواند به اثری ماندگار تبدیل شود. امتیازاتی مثل قاب‌بندی‌های گاه زیبای کارگردان و توأم شدن آن‌ها با نماهای طولانی که بعضا به نظر می‌رسد سعی در به رخ کشیدن توانایی کارگردان در کنترل صحنه دارد و بهترین نمونه‌اش پلان دو دقیقه‌ای یافتن مهمات و سپس انفجار آن و کشته شدن مونا است، که صرفا به عنوان تک‌صحنه‌هایی قابل توجه در فیلم باقی می‌مانند. یا موسیقی زیبای فیلم که اگرچه بیش از حد رازآمیز است اما در اغلب اوقات به کمک صحنه می‌آید، یا بازی بسیار خوب مهتاب نصیرپور بازیگر باسابقه‌ی تئاتر و سینما در نقش گونا که البته برای این بازی سیمرغ بلورین جشنواره فجر سال گذشته را نیز از آن خود کرد، همه و همه نمی‌توانند با نواقص گفته شده مقابله کنند و باعث افزایش انگیزه برای دیدن فیلم شوند.
ایده‌ی مرکزی استفاده از فضایی که سال‌ها بعد از جنگ و به واسطه تفحص شهدا به وجود آمده فی‌نفسه برای فیلمسازی جذاب و دارای قابلیت گسترش و استفاده زیادی است. اما شاید بهتر بود کارگردان و فیلمنامه‌نویس به سراغ ایده‌ای بدیع‌تر از این‌که «زنی سال‌ها است به دنبال جنازه‌ی همسرش است و نمی‌تواند...» می‌رفتند. چون به جرأت می‌توان گفت این ایده شاید اولین ایده‌ای باشد که به جهت ساخت یک فیلم در چنین فضایی به ذهن می‌رسد و در نهایت نیز همین ایده در این فیلم با پرداختی معمولی به فیلمی معمولی تبدیل شده است که خود این امر نیز می‌تواند از دلایل عدم جذابیت فیلم باشد.
□□□
«فرزند خاک» پیش از هر چیزی ثابت کرد نه تنها می توان تاویل های متعدد و حتی متضادی از متن جنگ با لایه های چندگانه آنکه به ویژه در مفهوم جنگ نزد ما به واسطه بار ایدئولوژیکی که دارد ارائه کرد بلکه هنوز واقعیت هایی از این پدیده پردامنه را می توان به تصویر کشید که تاکنون به آن توجه نشده است. از تفحص و کشف اجساد شهدا خبر زیاد شنیده بودیم اما محمدعلی آهنگر آن را در قاب سینما و درون یک ساختار تصویری با حفظ ارزش های دراماتیکی قصه آنقدر زیبا به ما نشان داد که بیش از هر برنامه پرادعا و استعلایی و شعاری تلویزیون، تقدس و احترام مخاطب را برمی انگیزد. کمتر مخاطبی است که پس از تماشای فیلم و ترک سینما به سکانس های مستندگونه تحویل استخوان ها نیندیشد و متاثر نشود. سکانس های تکان دهنده یی که فراتر از تاویل های عقیدتی و سیاسی آدمی را مجذوب خود می کند و به تامل وامی دارد. این شگفتی البته به دو علت برمی گردد یکی تازگی آن برای مخاطب که تاکنون در هیچ فیلمی و حتی برنامه مستند تلویزیونی با چنین صحنه هایی مواجه نشده است و دیگر معامله یی که بر سر آنها برای تامین معیشت زنان کرد صورت می گیرد که دلالت های معنایی زیادی در آن نهفته است. جالب است در فیلمی که مخاطب با تصویر زنده شهدا و رزمندگان مواجه نمی شود و قهرمان داستان فردی نیست که در نهایت به شهادت برسد، درک عمیق، زیباشناسانه و دردمندانه یی از مقام شهید می دهد که در کمتر آثاری از سینمای دفاع مقدس می توان سراغش را گرفت.
اما به دو عامل فوق باید علت مهم دیگری را نیز افزود که به درخشش فیلم و اثرگذاری آن کمک کرده است و آن پرهیز کارگردان از شعارزدگی، آرمانگرایی و رنگ آمیزی احساسی است که همواره سینمای جنگ ما را تهدید می کند. حاج مرتضی و رفتارشناسی او از انسجام و منطق خوبی برخوردار است و نوع تعامل وی با استخوان ها به زیبایی سکانس کمک زیادی می کند. حس درونی او در کنار تجربه یی که طی سال ها تفحص و شناسایی اجساد شهدا به دست آورده موجب شده حتی او به قول خودش بوی استخوان وطنی را از بیگانه تشخیص دهد. اما تازگی سکانس تحویل استخوان ها به معامله و امرار معاش زنان کرد برای چرخاندن زندگی خویش نیز برمی گردد. استخوان هایی که روزی در کالبد و صورت های گوناگون به دفاع در برابر دشمن ایستاده بودند اینک پس از مرگ شان نیز ضامن تامین معیشت و زیستن عده یی دیگر می شوند و به طور تلویحی بر این گزاره عقیدتی صحه می گذارد که عده یی برای عزت زندگی مردم سرزمین خویش جان خود را فدا کرده اند.
دعوایی که بر سر عراقی یا ایرانی بودن جنازه و مقدار پولی که از بابت این کشف میان حاج مرتضی و زن کرد رخ می دهد همه معامله یی که بر سر آنان برای دنیاطلبی گروهی فرصت طلب اتفاق می افتد را بازنمایی می کند. اما در پس ظاهر این استخوان های شکسته و گمنام معنی عمیقی نهفته است که فرزند خاک را می سازد و عمق می بخشد.
رابطه بین هویت و ملیت و ماهیت انسانی و حریت آدمی از هر آنچه به او نام و شهرتی خاص می دهد. اگر چه زندگان به ظاهر تلاش می کنند هویت و ملیت این استخوان ها را مشخص کنند و در جست وجوی پلاک و نشانی آنها هستند آنان از قید هر چه تعلق زمینی و انسانی رها شده اند و هویت خویش را در ماهیت اصیل و واحد بازیافته اند. دیگر فرقی هم نمی کند این استخوان مربوط به سرباز عراقی است یا ایرانی. گویی آنان با رهایی از هویت های خودساخته دنیوی و قومیت و ملیت و مذهب در اصل مشترک یگانه یی استحاله یافته اند و از این پراکندگی و کثرت به وحدتی وجودی و هستی شناسانه عروج کرده اند و از این قطب بندی های بشری به یگانگی الهی رسیده و رهایی یافته اند.
فرزند خاک اما نقطه درخشان دیگری نیز خلق می کند که بدون شک نقش آفرینی چشمگیر مهتاب نصیرپور در نقش گونا است.
نقش پیچیده یی که در قالب یک زن کرد رنج کشیده با لهجه کردی شکل می گیرد و بخش عمده یی از بار معنایی و صورت بندی اثر را بر دوش می کشد. گونا به واسطه نقش واسطه یی که میان مینا و زبان فارسی و خانواده اش و زبان کردی باید ایفا کند موقعیت پیچیده تری دارد که نصیرپور با ظرافت های بازیگرانه خویش به خوبی از عهده آن برمی آید و شخصیت آرام و درونگرای مینا در کنار وی به کنتراست خوبی منجر می شود که در فراز و نشیب های قصه، مخاطب را درگیر قصه خود می کند و به درستی پیش می رود. اساساً بازی ها در سطح منطقی و کنترل شده هدایت می شوند و به دام سانتی مانتالیسم و احساس گرایی که دامن بسیاری از فیلم های دفاع مقدس را می گیرد، نمی افتد. تصویربرداری حرفه یی علیرضا زرین دست با آن قاب بندی های زیبا از طبیعت رنگارنگ کوهستان علاوه بر زیباشناسی بصری فیلم، با تضادی که میان فرم و محتوای قصه خلق می کند به تلطیف تلخی داستان کمک می کند.
فرزند خاک با وجود عناصر دافعه داری که در خود دارد مثل وجود یک زبان محلی و فرهنگ قومی و سوژه جنگ و ذهنیت تکراری مخاطب نسبت به آنها، اما کارگردان با روایت منطقی و دراماتیک داستان مخاطب را به تدریج وارد فضای قصه می کند و آنها نیز به همراه مینا در جست وجوی راز جسد سیدمصطفی با داستان گره می خورند و این جذابیت و گرمی قصه تا پایان فیلم ادامه می یابد. در جایی که مینا با تولد فرزند گونا، در پی مرگ به زندگی می رسد و قصه یی که در امتداد روایت خود بوی مرگ می داد، اینک با تولد، رنگ زندگی به خود می گیرد و امیدی دیگر در مینا به وجود می آید. مفاهیم مرگ، تولد، شهادت، هویت، ملیت، سرزمین، عشق، ایمان و زندگی مفاهیمی است که در فرآیند فیلم، تجسمی دراماتیک می یابند و به تصویر کشیده می شوند؛ مفاهیمی که برساخته واقعیت های زندگی برای همه فرزندان این خاک است.
□□□
فیلم سینمایی فرزند خاک فیلمی است که این روزها در سینماهای کشور بر روی پرده سینما رفته است. به راستی این فیلم که به کارگردانی محمد علی آهنگر جایگاه واقعی و حق به جانب خود را در کانون سینمای ایران باز کرده، از چه محاسن و ویژگی های ویژه ای بهره می جوید. از این منظر مهم ترین فاکتور این فیلم که خود را از دیگر فیلم های سینمایی متفاوت و مجزا می نماید، شاید همان نام بدیع و با مفهومی باشد که بر روی آن نهاده شده و البته ارتباط موضوع و محتوای فیلم نیز که با هم همگن و عجین شده اند از دیگر عناصر مهم و پربار فیلم است. اگر چه محمد علی باشه آهنگر در گرداندن این فیلم دقت فراوان و تلاش مضاعف گذاشته است اما تشریح مقوله خاک در زوایای مختلف که تاکنون از سوی هیچ فیلم سازی در این حد و نصاب برجسته و تصویر نشده است از دیگر فاکتورهای برتر و بی بدیل و قابل تامل و توجه تماشاگر است. فیلم فرزند خاک کارگردان سعی کرده که فرهنگ استقامت و پایداری و فرهنگ شهید و شهادت را با خاک درآمیزد و این در آمیختگی به گونه ای است که خاک در زوایای مختلف به خصوص معنویب و اعتقادی محل بحث و وارسی است.
سید مصطفی از بچه های مذهبی و متدینی است که در جبهه های غرب کشور حاضر شده و پس از آن توسط دشمن اسیر و به شهادت می رسد. اما آنچه که از محتوای فیلم پیداست گویی که به دست کردهای شیعه در خاک کردستان عراق به عاریت به خاک سپرده می شود. می توان گفت که دو نکته مهم در ابتدای فیلم، بسیار حائز اهمیت جلوه می نماید. نخست کارگردان ادبیاتی را تشریح می کند که دقیقا همان ادبیات مصداق بارز و به اصطلا ح عصاره فیلم به شمار می رود. ادبیات بدین مفهوم که ملوان به ناخدا می گوید: ناخدا انگشترم از دستم افتاد در دریا، و ناخدا نیز در جواب می گوید: ناراحت مباش گمشده ات پیدا می شود.
به بیانی منظور ناخدا این است که من ناخدای دریا هستم، پس گمشده شما پیدا خواهد شد. در ثانی پخش موسیقی دلگشایی است که دقیقا با موضوع و محتوای فیلم متوازن است، موسیقی ای که پیامش پیامی به رنگ و شمایل پیدایی و وصل است. بنابراین هدف اصلی زنی که از تهران به اتفاق پسرش به جبهه های جنوب می رود، پیدا کردن جسد شوهر مفقودالا ثرش به نام سید مصطفی است. اوج کار فیلم نامه نویس و کارگردان فیلم در آنجا است که زن سید مصطفی با دادن مقداری پول از سوی زنی کردتبار که ظاهرا شوهرش قاچاقچی بوده و بر اثر همین کار از دست رفته است و اکنون کارش پیدا کردن و تحویل اجساد گمشده بچه های جبهه و جنگ به کانون تجسس مفقودالا ثرهاست، که در این جا باید گفت این کانون سعی در تفهیم و انتقال خیلی از فرهنگ ها و رویدادهای تاریخی زمان جنگ را به نسل سوم و چهارم دارد (جا انداختن فرهنگ استقامت و پایداری و ویژگی های خاص آن به نسل جوان).
در این فیلم همانطور که ذکر آن رفت یکی خاک است که منشا اثر وحیات است و دیگر بحث اعتقادی و معنوی خاک می باشد و نویسنده فیلم نیز براساس آموز ه های دینی و آیین قرانی در حرکت است چه اینکه نامگذاری این فیلم موید این مدعاست بی شک آنچه که در بطن فیلم اتفاق می افتد و در معنای فیلم تاثیر می گذارد دقیقا معارف دینی و الهی است نامگذاری این فیلم بدین خاطر که می توان دو نوع مفهوم را از فرزند خاک دریافت. نخست همان قاعده از خاک بودن و به خاک پیوستن است که آیات قرآن خود بیانگر این مصداق است و دیگر می تواند پیامی باشد که فرهنگ اصل و نسب را بازگو می کند چرا که دفن کردن جسد سید مصطفی شهید گمنام در خاک خود یک نوع فرهنگ متداول و پایدار برای ما ایرانیان به شمار می رود.
در این فیلم علا وه بر این موارد ما با دو نوع فرهنگ گونه به گون نیز مواجه می شویم یکی همان فرهنگ رسمی ورایج پایتخت است که این فرهنگ در یک زن تهرانی که از نزدیک عرصه جنگ را تجربه نکرده دیده می شود ودیگر فرهنگ اصیل ودست نخورده مردمان شجاع و صادق مهمان نواز روستاهای کردستان است.
یعنی کارگردان باتکنیک و ظرافت خاصی فرهنگ مهمان نوازی و بکر این مناطق را تصویر می کند. مضاف بر اینکه ما در پایان فیلم به یک اختلا ط فرهنگی برخورد می کنیم. شاید مخاطب تصور دارد که ما در این جا با دو نوع فرهنگ متضاد مواجه ایم که امکان کنار آمدن با هم میسور نیست ولی چون این دو فرهنگ هدفی واحد را دنبال می کنند بنابراین امکان این اختلا ط فرهنگی ممکن است.
فرزند خاک زیباترین و پرمعناترین فیلم است چرا که آغاز آن به رنگ وصل است و پایان آن نیز همان وصل، وصل بدین معنا که زن سید مصطفی تا جسد شوهرش را پیدا نکند آرام نمی گیرد و وصل در پایان نیز بدین مفهوم که فرزند خاک را باید بزرگ کند یعنی در فیلم دو نوع فرزند خاک در حوصله تفهیم مخاطب می گنجد.
یکی همان سید مصطفی است که جز مشتی استخوان چیز دیگری از آن یافت نمی شود ودیگر پسری است که در این تجسس به دنیا می آید و جالب اینجاست که مادر بچه می میرد و پسرش را زن مصطفی با جنازه مادرش به خاک ایران میآورد و اسم پسر را نیز مصطفی می گذارد (یعنی فرزند خاک در فیلم، دو مفهوم دارد یکی خود مصطفی است که فرزند خاک می شود و دیگر بچه ای است که متولد می شود و زن مصطفی آن را مصطفی نام می گذارد) با این تفاصیل فیلم فرزند خاک به کارگردانی محمد علی آهنگر فیلمی است متفاوت و متنوع و البته مجزا; متفاوت بدین سان که هم از نظر نام متفاوت است و هم از نظر محتوا و پیام.
و مجزا بدین مفهوم که فرهنگ شهادت را در دفاع مقدس از زوایایی نو و به لهجه خاک تشریح می کند. اما نکته بسیار مهمی که باید به آن اشاره داشت، همخوانی این فیلم در دو جنبه نام و محتواست. این فیلم که فرزند خاک نام گرفته است و البته آنچه که از محتوای فیلم پیداست نیز کلافی عمیق می باشد که در فرم و محتوای فیلم به چشم می آید. یعنی نام فیلم همان محتوای فیلم است و محتوای فیلم نیز به دنبال رساندن بار مفهومی نام فیلم. در این جاست که باید گفت چنین تداخلی در نام و محتوای اشعار نگارنده این مقوله نیز به چشم می خورد و شاعر به سهولت باب تازه ای را نسبت به مقوله خاک برای خواننده باز می کند. به طوری که در نثرهای ادبی ذیل می توان به این ارتباط موضوع با محتوا پی برد، افزون بر اینکه مقوله خاک هر چند مقوله تازه ای نیست و در وصف آن زیاد گفته اند، اما آنچه که در فیلم فرزند خاک رخ می دهد باآنچه که در اشعار نگارنده این مقاله تصویر می شود، همخوانی دارند. چه اینکه در چشم خاک شاعر می گوید: در آغوش این خاک / وصیت می کنم / هر که بر بالینم آمد / بخندد / چون، چشم خاک را هرگز ندیدم / بگرید. و در طعم روزگار: ای خاک؟ روزگارم، طعم گسی دارد / و تو می گویی / خوش ترین طعم طعم گس است / پس دیگر فرقی نمی کند / که قفس در جست وجوی پرنده باشد / و یا پرنده در پی قفس.
یا در محبت زمین: محبت زمین / بالاتر از محبت مادر است / چون تا زنده ایم / بر دوش آنیم / و در وقت مردن در آغوش آن.
یا در تمثیل: انسان زاده خاک است / و بسان مروارید می ماند / که زائیده صدف است.
یا در صدای جمع: گر تن از تنها جدا می شود / آنکه صدای جمع می زند / زمین است.
و بالاخره در قطعه ادبی ذیل که برای شهید گمنامی سروده شده به نام فرزند خاک چنین می خوانیم: دوست ندارم بنویسند / بربالینم / آرامگاه ابدی فلانی فرزند فلانی / دوست دارم بنویسند / بربالینم گمنامی فرزند خاک. در تشریح و تفهیم قطعه نخست نگاه شاعر دقیقا همان خنده های خاک می باشد. خنده هایی که از چشم خاک می تراود. این قطعه در چند زاویه محل بحث می باشد: یکی خود شاعر است که برای خاک ارزش معنایی و حیاتی قایل می شود. دوم اینکه منشا اثر همه چیز را خاک می داند و در واقع این چنین هم هست. چرا که همه اشیا و موجودات و حتی خود انسان از خاک به وجود می آید و مهمتر اینکه انسان همه چیز را از خاک دریافت و استفاده می کند. نکته دیگر احترام و ارج نهادن به بعد اعتقادی خاک براساس آموزه های دینی و الهی است. در قطعه دوم شاعر از خاک سوال می کند که روزگارم طعم گسی دارد و چون پاسخ خاک خوش ترین طعم همین طعم است بنابراین پیام شاعر در دو سطر آخر از درون مایه و پیام ارزنده ای برخوردار است. چون شاعر ابتدا به دنبال پیام اجتماعی است و در سطر بعد به بعد اعتقادی اشاره می کند. قفس در این جا به معنی محدودیت است. یعنی محدودیتی که به دنبال پرنده می باشد. مقصود پرنده در این قطعه آزادی ای می باشد که شاعر از قاعده ایهام بهره می جوید. در سطر آخر نیز دقیقا شاعر عکس مساله را بازگو می کند یعنی در این جا پرنده در پی قفس یا همان محدودیت می باشد. بدین گونه که شاعر پرنده یا همان آزادی را به دنبال محدودیت می پندارد، لذا در هر دو زاویه هدف و نیت شاعر ارائه پیامی است اجتماعی.
□□□
فرزند خاک، فیلمی است متفاوت در سینمای جنگ ایران، هم متفاوت با ساخته های کارگردانانی که تصویرهای حماسی در جنگ می ساختند و هم متفاوت با ساخته های کارگردانانی که در لابلای فیلم هایشان به نقد سیاست ها می پردازند و گاهی هم گرایشی ضد جنگ در فیلم هایشان می توان پیدا کرد که در ایران با مخالفت برخی مواجه می شود.
فرزند خاک نه این است و نه آن و جالب این جاست که سینمایی است هم مطلوب مدیران سینمایی و هم مطلوب منتقدان.
زنی باردار به نام مینا به امید یافتن جنازه شوهرش که از دوره جنگ در کردستان عراق مانده است و اکنون به چشم مقبره قدیسی در او نگریسته می شود، راهی کردستان عراق می شود، در لباسی مبدل و به عنوان زنی کرد، همراه با زنی کرد به نام گوانا که کارش انتقال استخوان های اجساد ایرانی و دریافت پول در مقابل هر جنازه است.
فیلم از جایی جذاب می شود، که زنان و مردان کرد بر سر قیمت استخوان ها و ایرانی بودن یا نبودن آن چانه می زنند و بعد راه دشواری آغاز می شود که در حین آن با دشواری ها و رنج های مردمی رو به رو می شویم که از جنگ آسیب دیده اند، فارغ از ملیت و زبانشان.
فیلم پر از اتفاق ها و جزییاتی است که هر یک قصه ای مستقل را تشکیل می دهد، اما در این فیلم در بستری داستانی منسجم کنار هم نشسته اند. بار دراماتیک داستان با شخصیت پردازی های مناسب، با موضوعی تازه و جذاب فیلمنامه ای ساخته است که اگرچه نتیجه اش فیلمی تلخ است، اما تلخی اش را تصویرهای بدیع و تازگی های موضوع و دیالوگ های تاثیرگذار بین دو زن در طول سفر به شیرینی تبدیل کرده است، شیرینی که در میان زندگی تلخ نیز گاه خود را نشان می دهد، در قالب رقص و آواز کردی.
با این همه فیلم بیش تر نمایش رنج و تلخکامی مردمانی است که جانشان ارزان ارزان است، آن قدر ارزان که در یک روز جان دختر بچه ای با مین های کاشته شده گرفته می شود و جان زنی و جان های دیگر.
در این فیلم موضوعی مورد توجه قرار گرفته است که کمتر به ان پرداخته شده است. نه در فیلم ها و نه در کتاب هایی که درباره وقایع جنگ و پس از جنگ عراق و ایران نوشته شده است، از انتقال استخوان ها و جنازه ها به این شکل سخن گفته نشده است و بسیاری از کسانی که در سینما این فیلم را می دیدند، برای اولین بار می دیدند که بر سر قیمت استخوان های رزمندگان ایرانی چانه زده می شود.
این موضوع از آن جا اهمیت دارد که حساسیت آن می توانست برای فیلم مشکلاتی ایجاد کند، اما توانایی کارگردان در ارائه فیلمی جذاب و تکیه بر بار دراماتیک فیلم از حساسیت موضوع کاسته و آن را به فیلمی مطلوب تبدیل کرده است. کارگردان توانسته است با توزیع منطقی اطلاعات هم به جذابیت فیلم کمک کند و هم از حساسیت موضوع بکاهد.
در این فیلم مهتاب نصیرپور نقش گوانا را بازی می کند. او در جشنواره فیلم فجر جایزه بازیگر نقش دوم زن را به خاطر این فیلم گرفت و بدون تردید بازی درخشان او نقشی کلیدی در فیلم دارد. او با بازی خوبش هم در پرورش شخصیت گوانا تاثیر دارد و هم در شکل گرفتن شخصیت مینا.
● جوایز
▪ جشنواره جشن خانه سینما ـ دوره دوازدهم (بخش مسابقه)
ـ برگزیده ـ تندیس ـ بهترین فیلمنامه (محمدعلی آهنگر)
ـ برگزیده ـ تندیس ـ بهترین فیلم (محمدعلی آهنگر)
ـ کاندیدا ـ تندیس ـ بهترین کارگردانی (محمدعلی آهنگر)
ـ کاندیدا ـ تندیس ـ بهترین چهره پردازی (محسن بابایی)
ـ کاندیدا ـ تندیس ـ بهترین طراحی صحنه و لباس (عباس بلوندی)
ـ کاندیدا ـ تندیس ـ بهترین تدوین (مهدی حسینی وند)
ـ برگزیده ـ تندیس ـ بهترین صدابرداری (عباس رستگارپور)
ـ برگزیده ـ تندیس ـ بهترین جلوه های ویژه (داوود رسولیان)
ـ برگزیده ـ تندیس ـ بهترین فیلمبرداری (علیرضا زرین دست)
ـ کاندیدا ـ تندیس ـ بهترین موسیقی متن (آریا عظیمی نژاد)
ـ برگزیده ـ تندیس ـ بهترین فیلمنامه (محمدرضا گوهری)
ـ کاندیدا ـ تندیس ـ بهترین صداگذاری و میکس (سیدمحمود موسوی نژاد)
ـ برگزیده ـ تندیس ـ نقش دوم زن (مهتاب نصیرپور)
▪ جشنواره بین المللی فیلم فجر ـ دوره بیست و ششم (بخش سینمای معناگرا)
ـ برگزیده ـ سیمرغ بلورین ـ بهترین فیلمنامه (محمدعلی آهنگر)
ـ برگزیده ـ سیمرغ بلورین ـ بهترین فیلمنامه (محمدرضا گوهری)
▪ جشنواره بین المللی فیلم فجر ـ دوره بیست و ششم (بخش مسابقه سینمای ایران)
ـ برگزیده ـ سیمرغ بلورین ـ نقش دوم زن (مهتاب نصیرپور)
محمد باشه‌اهنگر / رضا صائمی /بی بی سی
منبع : سوره سینما


همچنین مشاهده کنید