جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


چه کسی اسطوره را کشت


چه کسی اسطوره را کشت
موضوع این نوشتار، بررسی نظریه رمان نزد کلود لوی استراوس (انسان شناس بزرگ معاصر) و مقایسه آن با دیدگاه گئورگ لوکاچ (فیلسوف مارکسیست) است، که ناگزیر با نگاه آن دو به «اسطوره» نیز ارتباط می یابد. نظریه استراوس در باب رمان، در اثر عظیم او درباره اساطیر یافتنی است. آن کتاب در موضوع «اسطوره شناسی» است اما استراوس مجبور است که در آنجا گریزی هم به رمان (Novel) بزند و در قبال آن موضعی اختیار کند. این ژانر، یعنی رمان، آنقدر نیرومند و مقاومت ناپذیر است که هرکسی که در باب ادبیات چیزی می گوید، ناچار است که درباره رمان هم حرفی بزند. اگرچه اسطوره از استراوس دلربایی کرده و همچنین، حماسه از لوکاچ؛ اما هر دوی این بزرگان هرگز نتوانستند از رمان چشم پوشی کنند.
باید توجه داشت که نظریات این دو متفکر ملهم از فضای فکری ای است که در آن زندگی می کردند. فضایی که کانت، بنیانگذار فلسفه روشنگری، یکی از ستون های آن است؛ هنگامی که با تصور یک سوژه فراتاریخی به جهان فکر می کرد و میان ذات (Nomen) و پدیدار (phenomen) تمایز قائل می شد. همین تمایز را بعدها ما مثلاً در نزد فردینان دو سوسور، پدر زبان شناسی نوین می بینیم به صورت تضادی که او بین زبان و گفتار برقرار می نمود. همین تضاد و تقابل به انحای مختلف، هم نزد جامعه شناسان و هم بین انسان شناسان بازتولید می شود تا خود لوی استراوس که از «ساختار بنیادی ذهن» سخن می گوید و آن را امری پنهان و پوشیده می انگارد که فقط باید تجلیاتش را در بیرون دید و از این تجلیات به درون پی برد. تأثیر تقابل کانتی - نومن - فنومن، به خوبی در این دیدگاه استراوس نمایان است.
به هر روی، استراوس و لوکاچ هر دو تحت تأثیر فلسفه روشنگری و بخصوص پوزیتیویسم اند. برای ذهن بشر اصولاً یک ساختار ثابت و واحد فرض می کنند که برای همه ما و در همه زمان ها و مکان ها مشترک است. حال با آمدن دنیای مدرن، اتفاقی که افتاده از نظر لوکاچ پراکندگی و کثرت است. این ساختار ذهنی یکپارچه، با پراکندگی مواجه شده است. وقتی استراوس از دوران اسطوره ها در یونان باستان، با لحنی احترام آمیز و نوستالژیک حرف می زند، از آن به مثابه یک «عصر طلایی» (golden age) یاد می کند. زیرا اسطوره یک امر کلی است که ثابت و بسیط بوده و هیچگونه انشقاق در آن وجود ندارد؛ ولی وقتی او به رمان می رسد ماجرا را کاملاً معکوس می بیند. نوعی نظم مصنوعی بر رمان حاکم می بیند که آن را در تقابل با نظم طبیعی اسطوره قرار می دهد. در واقع استراوس برای درک رمان، به همان ذهن دو جایگاهی یا منطق تقابلی ذهن ارجاع می دهد. لذا ساختار رمان را در تقابل با ساختار اسطوره می گذارد، از آن جهت که رمان نظم مصنوعی دارد ولی اسطوره، نظم طبیعی. در اسطوره یکپارچگی و وحدت داریم، حال آنکه در رمان با پراکندگی و کثرت روبروییم.‎/‎/ از این حیث، استراوس به هیچ وجه سر سازگاری با رمان ندارد.
برای لوکاچ هم قصه از همین قرار است: او رمان را متعلق به عصر میانه ای می داند. براساس فلسفه هگلی لوکاچ، در ابتدای تاریخ سوژه و ابژه وحدت دارد و این وحدت منجر به تولید «حماسه» می شود. حماسه ای که کلیت در آن قابل مشاهده است. اما با حرکت از عصر طلایی یونان به جلو، ما شاهد انشقاق سوژه و ابژه هستیم. این تفکیک و انشقاق منجر به شکل گیری نوع دیگری از ادبیات شد که در رمان ظهور می یابد. رمان نمایانگر انشقاق سوژه و ابژه است (چنان که حماسه نشان از یگانگی این دو داشت)‎/ ولی لوکاچ، با این حال، امیدوار بود که - طبق فلسفه هگلی - تاریخ به نقطه آغازین خود بازگردد. او نوید می داد که در تولستوی و در داستایفسکی، ما شاهد رمان هایی هستیم که حماسه وارند؛ رمان هایی که دوباره کلیت و نظم حماسی را به ما بازمی گردانند. می توان گفت لوکاچ، دلباخته حماسه است و وقتی در کتاب معروفش - «نظریه رمان» - با لحنی نوستالژیک از گذشته یاد می کند، امید آن دارد تا رمان هایی به وجود بیایند که شکل دیگری از حماسه باشند یا رجعتی به حماسه. رمان، برای لوکاچ جست وجوی کلیت و تمامیت است توسط قهرمانی که دنیای او تمامیت را از دست داده است. از این روی، مهمترین مسئله قهرمان رمان، جست وجوی امر کلی در این دنیای پراکنده است.
خلاصه اینکه نحوه رویکرد استراوس و لوکاچ به رمان، که هر دو آن را در مرتبه نازلتری از اسطوره قرار می دهند، به همان ساختار ثابتی که برای ذهن بشر فرض می کردند و به همان فلسفه پوزیتویستی بازمی گردد. این تفکر، برای تاریخ، مسیر ثابتی تصور می کند با این انگاره که بشریت ساختار ذهنی ثابتی دارد. اما و هزار اما که هرگز چنین اتفاقی نیفتاده است! و اتفاقاً نگارنده این سطور بر این باور است که رمان، متعلق به ساختار ذهنی دیگری است. رمان متعلق به جهانی است که ساختار ذهنی آن به کلی با ساختار ذهنی جهان سنتی (دنیای اسطوره ها) متفاوت است. رمان از این حیث که «زمان» وارد روایت می شود، دقیقاً در تقابل با اسطوره قرار می گیرد. اساساً دوره مدرن، دوره ای است که زمان اهمیت می یابد و تاریخ برجسته می گردد. رمان، جایی است که زمان، در آن، خطی شده است؛ برخلاف اسطوره یا حماسه که زمان دوار در آنجا وجود دارد، همه چیز ثابت است و ما در یک زمان دایره ای شناوریم. زمان رمان، زمانی خطی و رو به جلو و بدون بازگشت است؛ ولی زمان اسطوره و حماسه، زمانی دایره وار و تکرارپذیر است. برای درک این تفاوت مهم، می توان به ادبیات سنتی و معاصر خودمان مراجعه کرد: جهان شعر سنتی به ما می گوید «یوسف گم گشته باز آید به کنعان، غم مخور»؛ اما در زمانه ما شاعری می گوید: «در انتهای آسمان خالی، دیواری عظیم فرو ریخته است‎/ و صدای تو هرگز به سوی تو باز نخواهد گشت»! در اینجا زمان کاملاً خطی است و هیچ صدایی امکان تکرار شدن ندارد.
در رمان، به هیچ وجه، جاودانگی حضور ندارد. جاودانگی کاملاً متعلق به اسطوره و حماسه بود. در رمان، به دلیل خطی بودن زمان، تفکر جاودانگی امکان ناپذیر است. این همان شرایط امکان و امتناع تفکر است که دوره مدرن پیش روی انسان گسترده است. این چیزی است که استراوس و لوکاچ، به لحاظ وامداری شان به تفکر پوزیتیویستی و فرض برخورداری ذهن از ساختاری ثابت در همه ادوار تاریخی، نمی توانستند تصور کنند. لذا آن رویکرد نوستالژیک و آرزومندانه را نسبت به اسطوره و حماسه اتخاذ می کنند. اما وقتی که ذهن را مشمول زمان بینگاریم، یعنی خود ذهن و خود تفکر را تاریخی تصور کنیم؛ آنگاه می بینیم که ذهن، ساختاری سراپا متفاوت پیدا می کند. اینجاست که رمان، بیانگر حقیقت زمانه خویش می شود و واجد ارزش های بسیار؛ نه مرتبه فروتری از اسطوره که هیچ گاه جای خالی آن را نمی تواند پر کند. بنابراین، به زعم نگارنده، باید اسطوره از میان می رفت تا رمان جایگزین آن شود. باید اسطوره و حماسه متعلق به دنیای خودشان و همساز با ساختار ذهنی گذشته می بودند؛ و رمان، متعلق به دنیای ما که ساختار ذهنی دیگری با حضور زمان و تاریخ را نمایندگی می کند. رمان، امکاناتی را برای انسان فراهم می کند تا بتواند تجربیات خصوصی اش را به نحو بسیار روشنی در آنجا بروز دهد تا انسان به سوی روشنایی کشیده شود.
دکتر شهرام پرستش
استاد انسان شناسی ادبیات در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
* نوشتار حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده سخنرانی دکتر شهرام پرستش در «همایش بزرگداشت لوی استراوس» است که به تاریخ ۸۷‎/۸‎/۱۴ در مرکز هنرپژوهی نقش جهان ایراد شد
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید