شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


این زن حرف می زند


این زن حرف می زند
جایی در همان اوایل فیلم، وقتی که «پگاه»، «بابک حمیدیان» را سوار می کند تا به محل کارش برساند، بحثی بین شان درمی گیرد که دقت در آن برای تماشاگر خیلی مفید است. اصلاً کلید فهم فیلم «سه زن» است. وقتی پسر می گوید که روزه است و تأکید می کند که هر کسی برای خودش در زندگی فلسفه و راه و روش خاصی دارد و برای سرگرم شدن باید یکسری کارهایی انجام دهد، «پگاه» جواب می دهد که: «من اگه بخوام سرگرم بشم می رم سینما.»
موقعیت دیالوگ فوق در فیلم آدم را یاد کسی می اندازد که برای اثبات بی سوادی اش کتابی می نویسد یا برای آن که ثابت کند خواننده خوبی نیست، یک قطعه پرهزینه اجرا می کند. از قرار معلوم منیژه حکمت جزو آن دسته از کارگردانانی است که مضمون و پیام برایشان از فرم و ظاهر مهمتر است. فیلم می سازند تا با مخاطب حرف بزنند، نه این که فیلمشان حرف بزند و سینما را فقط معبر و رسانه ای می دانند که از طریق آن نظرات و دیدگاه های فلسفی و اجتماعی شان را به بیننده ها (شنونده ها ‎/ خواننده ها ) منتقل کنند. در برخورد با فیلمسازانی مثل حکمت نباید انتظار فرم و سر و شکل جذاب و سرگرم کننده داشت. جذابیت و سرگرمی برای عوام است و سازندگان «سه زن» کارها و حرف های مهمتری دارند که به آنها بپردازند. پس با این حساب ما هم می رویم سراغ مضمون که ببینیم «سه زن» چه می خواهد بگوید و چه «پیامی» برایمان دارد
۱) شکاف نسل ها:
فیلم قصه سه زن از سه نسل است. ببخشید، قصه نه. فیلم درباره سه زن از سه نسل است که با یکدیگر نسبت خونی دارند: مادربزرگ و مادر و دختر. مادر (مینو‎/ نیکی کریمی) کارشناس فرش است. از همسرش جدا شده، برادری دارد به نام «امیر» (شاهرخ فروتنیان) که نماد زندگی عرفی و معمولی در شهر تهران است ولی «مینو» او را قبول ندارد و البته مرد تنها و شاعر مسلکی هم هست (رفیع‎/ رضا کیانیان) که «مینو» وقتی از همه جا ناامید می شود به سراغ او می رود تا استراحت کند و انرژی بگیرد. این مرد شاعر و نقاش معتقد است که «مینو» مثل شهاب سنگی است که رها شده و بی لجام به سمت زمین می تازد و تنها راه چاره او را خوابیدن و بی خیالی می داند.
دختر (پگاه‎/ پگاه آهنگرانی) از زندگی اش ناراضی است. ظاهراً چون می خواسته تنها زندگی کند مجبور شده برای تهیه پول اجاره خانه درس نخواند و کار کند و در نتیجه دو ترم مشروط شده است. حوصله هیچ کس، حتی دوستان مشنگش را ندارد و با ماشین راه بیابان را در پیش گرفته است. «پگاه» سر راه، پسری را می بیند (بابک حمیدیان) که باستان شناس است و با او ارتباط برقرار می کند. «مادربزرگ» (مریم بوبانی) هم که رسماً دچار بیماری آلزایمر است. اختلاف نسل ها درباره او آنقدر تأثیرگذار بوده که به کلی از محیط اطراف منفکش کرده است.
این سه نسل به همدیگر علاقه دارند و به نظر نمی رسد مشکل خاصی با هم داشته باشند، بلکه این عوامل بیرونی است که آنها را به انزوا می کشاند. کلان شهری که همه را سودجو و متقلب کرده است جایی برای نشستن و به تفاهم رسیدن ندارد، پس باید سفر کرد و رفت. به خانه «رفیع»، به سایت باستان شناسی و به کوه و بیابان.
۲) حفظ میراث فرهنگی و تاریخی:
«فرش» یکی از شخصیت های اصلی فیلم «سه زن» است. اصلاً شاید اگر اسم فیلم را می گذاشتند «قصه زن و یک فرش» به واقعیت نزدیک تر بود. از تیتراژ ابتدای فیلم که موسیقی «حیدر ساجدی» به صورت آئینی (و حتی با کلام) درباره فرش و ارزش آن است تا سکانس پایانی که «پگاه» فرشی را که روی جنازه دختر فراری روستایی انداخته بودند در آغوش می فشارد، حضور و ظهور این نماد ارزش و اصالت تاریخی در فیلم وجود دارد. «مینو» به خاطر تلاش برای حفظ همین میراث ملی است که مادربزرگ را گم می کند و اتفاقاً خود مادربزرگ هم برای نجات فرش عتیقه است که پا به فرار می گذارد.
در فیلم هایی که برای سخنرانی کارگردان شان ساخته می شوند، مهمترین چیز، وجود یک نماد است و نماد ارزش های فراموش شده و از دست رفته در فیلم «سه زن» همین فرش نفیس ایرانی است. ما که از این ارزش ها و تباهی آنها غافل بوده ایم باید با تماشای «سه زن» به خود بیاییم و بیشتر از این در برابر به یغما رفتن میراث و تمدن مان بی تفاوت نمانیم.
۳) تضییع حقوق زنان:
فیلم از اینجا به بعد وارد فازی می شود که در تخصص خانم حکمت است: طرح شعارهای همیشگی در باب ظلم جامعه سنتی ایرانی به زنان.
پس اگر در طول داستان فیلم (این کلمه «داستان» از باب به تنگ آمدن قافیه است والا شأن سازندگان «سه زن» از نیاز به داستانگویی و اینگونه مسائل عوامانه اجل است) هیچ محملی برای این شعارها پیدا نمی شود. به یکباره صدایی از قبرستان پشت سایت باستان شناسی به گوش می خورد و می بینیم که دختری روستایی با ناله ای گوشخراش در یک قبر افتاده و به زمین چنگ می زند. او که به خاطر سنت های زن ستیزانه اهالی روستا از خانه فرار کرده از منجیانش می خواهد که او را به خانه اش ببرند، به هر حال او یک عوام است و آنجا هم خانه اش.ظاهراً دخترک از شدت جراحات یا مصائب وارده فوت می کند و به همین راحتی جان یک انسان به دلیل تفکرات منسوخ نادیده گرفته می شود. اگر دنبال ربط این قسمت پایانی به کل فیلم می گردید معلوم می شود «پیام» فیلم «سه زن» را نگرفته اید.اصلاً فرض می کنیم که سینما همین چیزی است که در «سه زن» می بینیم که آنچه مهم است پیام و مضمون است و نه داستان و جذابیت. از طرفی باز هم فرض می کنیم (فرض محال که محال نیست، هست ) که «سه زن» در انتقال پیام خود موفق بوده و مثلاً همین سه محوری که ذکر کردیم را به خورد ببینندگان داده است اما نکته ای در فیلم هست که آدم را فقط ناامید نمی کند، عصبانی می کند.
اتفاقاً «سه زن» به دنبال جذابیت و فروش بیشتر است. از مدل خاص صحبت کردن و حرکات سر و دست پگاه (پگاه آهنگرانی چند سال پیش که در «زندان زنان» مادرش بازی می کرد و طبیعتاً یک نوجوان بود صدایش به این نازکی نبود!) تا انتخاب «مهران رجبی» شیرین و بامزه برای اجرای آن نقش کوتاه در فیلم و از حضور گروه موسیقی «۱۲۷» با آن دم و دستگاه تا سکانس «صابر ابر» و آن شیوه خاص اجرایش، همه و همه نشانه تمایل سازندگان فیلم به فروش بیشتر است. این دو پارگی و دوگانگی، طرفداران معدود سینمایی از جنس سینمای سازندگان «سه زن» را هم از کارگردان محبوب شان ناامید می کند. می شود فیلمی به اصطلاح ضدقصه و مستندگونه ساخت و در عین حال از جذابیت های سینمای قصه گو هم بهره برد اما برای این کار پیش از هر چیز باید مدل سینمای داستانگو و مخاطبینش را به رسمیت شناخت. تکلیف منیژه حکمت و فیلمسازان همفکر او روشن است. برای آنها حرفی که می خواهند بزنند مهم است و نه فیلمی که می خواهند بسازند. در این نوع نگاه آخرین چیزی که احتمال دارد مهم باشد، سینما و کسانی هستند که برای سرگرم شدن به سالن های سینما می روند، کسانی از نسل و طبقه و با نوع نگاه «پگاه»، دختر کارگردان «سه زن» و قهرمان فیلمش.
امیرحسین جلالی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید