جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


بازیها و سرگرمیها


بازیها و سرگرمیها
آخرین ساخته میشاییل هانکه فیلمسازاتریشی الااصل که در سال ۲۰۰۴ با پنهان جایزه بهترین کارگردانی فستیوال کن را از آن خود کرد و البته نسخه اروپایی آنرا در سال ۱۹۹۷ کارگردانی کرده و این نسخه آمریکایی آن است ترکیب نوینیست از جبر و خشونت بی منطق زندگی و امید برای رهایی.
فیلم که با پرسش و بازی شروع شده بی پاسخ با ادامه بازی که هیچ خاتمه ای برایش نیست به انتها میرسد.
موزیک ملایمی که در ریتم اصلی ابتدای فیلم به متال خشنی تبدیل میشود همانگاه روند فیلم را برایمان آشکار میسازد. انسانهایی اسیر در هاله آرامشی مصنوعی و بیخبری مفرط.
در سکانسهای ابتدایی وقتی خانواده جورج به خانواده تامسون میرسند و دو جوان عجیب را کنار آنها ملاقات میکنند و بعد که فرد تامسون بهمراه یکی از جوانها برای به آب انداختن قایق جورج آنجا میرود ودر مواجه با به گفته جورج کوچک رفتار عجیب عمو فرد تا سکانس مشابهی که برای آن در برخورد با خانواده روبرت پیش میاید مشخص میشود که این بازی مدتهاست شروع شده و کارما ادامه خواهد داشت.
لبخندی که پال پس از آشکار شدن اولین قسمت بازی رو به دوربین میزند خبر از چشم سومی میدهد که همه چیز را از بالا تحت نظر دارد و البته مشابه آن به گونه ای دیگر در پنهان نیز وجود داشت.دوربین به عنوان کسیکه از همه چیز آگاه است.
انسانهایی که بناگه خود را در چنگال جبر جنون آمیز زندگی اسیر میابند بی هیچ گریزی با تلاشی واهی. با اتفاق ساده ای نقاب از چهره کریه زندگی میفتد و متوجه بازی میشویم که غافل از آن بودیم.همچون شرط بندی که برد و باخت در آن مساویست و هر تلاشی برای برد گامیست به سوی باخت.
فضا و تفکری کافکایی.انسان اسیر در چنگال جبر و نیستی."انسان بیهوده تلاش میکند رستگاری وجود ندارد."کل فیلم یاد آور تک تک جملات کافکاست.گر چه هانکه در سال ۱۹۹۸ نیز با ساخت قصر اقتباس کاملی از کتاب کافکا توجه خود را به کافکا نشان داده بود لیک این فیلمیست کافکا وار پایبند به تمامی اصول و افکار او. فضایی دور افتاده با انسانهایی گرفتار در دام روزگارمتوسل به امیدی مبهم که موجبات فنایشان را فراهم میآورد.انسانهایی مانده در چنگال بیرحم مرگ.یاد آور پیام اصلی کافکا" ودر نیم روز خفه ای کسیکه ما را به نام قانون باز داشت کرده بود گزلیکی به قلبمان فرو میکند و سگ کش میشویم.دژخیم و قربانی هر دو خموشند."آری این فیلم بهترین نمود در جریانی کافکاییست که حول ما انسانهای درگیر در جذبه زمین دور میزند که همواره در فضاهای رعب انگیزش انسانهایی که بی هیچ جرم و دلیل منطقی گرفتار در موقعیتی میشوند که هیچ گریزی زان ندارند و هر تلاشی برای فرار مساویست با نابودی سریعتر.
مانند موبایل در واپسین سکانسهای فیلم که امید به درست شدن آن برای درخواست کمک فقط وقت تلف کردن بود و تلاش برای درست کردن آن مصرانه در فیلم نشان داده شده بود.یا فرار جورج کوچک که موجب مرگش شد ویا دست به اسلحه بردن آن و حتی در آخرین تلاش استفاده از چاقو برای باز کردن دستهایش که موجبات مرگ سریعتر او را فراهم کرد بی هیچ نتیجه ای.تلاش و امیدی گیج کننده که در پس تمامی کلافه گیها و پرسشهای بی پاسخ از همان ابتدا که هیچ جواب درستی به انها داده نشد که :چرا...چرا اینکارو میکنید.... و پاسخ توبی که چرا نکنیم یا نمیدانم و یا داستانبافیهای پال که بیشتر سفسطه بازی همقطاران ما را میمانست برای راضی کردن سوال کننده.
مگر نه در نظر آنها این کاری بود که باید انجام میدادند کاری با برنامه ریزی از پیش تعیین شده و این چنان در تمامی لایه های فیلم طنیده شده که چرایی اتفاق را پس از اندک زمانی کامل از یاد میبریم و فقط میاندیشیم که آیا زین مخمصه رهایی توانند یافت ؟ ودر این مسیر چنان با روند تندی مواجهیم که در ۱۱۰ دقیقه اصلا متوجه گذشت زمان نمیشویم همچنانکه در پس گذشت سالیان متمادی از عمر گر به عقب باز گردیم باور نمیکنیم که چون چشم بر هم زدنی گذشته و زندگی فقط با ما بازی کرده و ما را به مبارزه ای عبث کشانده.
چنانکه در سکانسی که پال برای خوردن چیزی به سراغ یخچال رفت و صدای شلیک و جیغ و فریاد شنیده شد اما او همچنان آرام و خونسرد به درست کردن ساندویچ خود ادامه میداد آیا گواه بر این نبود که او از پیش نتیجه را میدانست؟و بیچاره جورج و آن که حتی پس از کشته شدن جورج کوچک نیز لحظه ای از تلاش برای رهایی خویش فرو گذار نشدند و حداکثر تلاششان را برای استفاده از سرابی که حاصل آمده بود کردند.و چون تمام آدمیان که در اینچنین شرایطی به هر ریسمانی چنگ میازند آنجا که آن دست بسته با ریسمانی که از بالا به وسیله پال گرفته شده بود با تضرع واز دل دعایی خواند که پیش از این هیچ نمیدانست :اجازه بده خداوندا تا پادشاهی آسمان را پیدا کنم.شاید این جمله بیانگر عجز انسان باشد در خلافت زمین و ساده پنداری و امید بی حد او که حال که سیطره ای در مقر خلافت خویش نیافته و در زمین به هیچ رسیده چشم بر پادشاهی بیکرانها دوخته تا شاید آنحا چیزی یابد.
باری هانکه زندگی را بازی ابلهانه و بیرحمی ترسیم کرده که الهه مرگ با شوخیهای سرد و منزجر کننده اش هر دم بیشتر به نیستی فرا میخواندمان و گریز از دایره این بازی ممکن نیست و تقلای بیشتر بمنزله فرو رفتن بیشتر در این گرداب است .وضعیت ما همانند بودن در همان حفره سیاهیست که توبی میگفت .بودن میان دنیای مادی و ضد مادی.
چالشی که برای تمامی کسانی که اندک گریزی به تفکر دارند پیش آمده نه میتوان دنیای ماورا را رد کرد و نه به گفته پال از کشش زمین و دنیای مادی دوری جست که البته فرو رفتن در این"دنیای پوشالی با قهرمانانی واقعی"قهرمانان را نیز در سکوتی ابدی خواهد برد.و در آخر شاید حق به جانب کافکا باشد که میگوید:"نزدیکترین خقیقت آن است که سرت را به دیوار زندانی بکوبی که هیچ در و پنجره ای ندارد."
نگین همایونپور
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها


همچنین مشاهده کنید