پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


پیوندی میان عشق و مرگ


پیوندی میان عشق و مرگ
عشق از آن‌ موضوع‌هایی است که هرگز در سینمای ما جدی گرفته نشده است و کمتر کسی تاکنون توانسته چنان که شایسته این واژه است بدان بپردازد یا اثری در خور تحسین در این باب خلق کند.
به‌عنوان یک اثر عاشقانه خوب، بهترین نمونه‌ای که در سینمای ایران می‌توانیم مثال بزنیم، «شب‌های روشن» (فرزاد موتمن) است که آن فیلم نیز با اتکا بر متن اقتباسی قوی و هوشمندانه سعید عقیقی به فیلمی در خاطرماندنی تبدیل شد. طی سال‌های اخیر هر فیلمسازی به فراخور حس و حال و نگاه و اندیشه خود، ناخنکی به ظرف وسوسه‌برانگیز عشق زده و کمتر کسی به محصول دندانگیری از آن دست یافته است. و حالا اکبر خواجویی و یک فیلم با درونمایه عشق و چه کسی باور می‌کند این اثر، ساخته همان کارگردان اصفهانی سریال پرطرفدار«پدرسالار» است؟
خواجویی گرچه در سینما (با احتساب همین محیا) فقط ۳ فیلم بلند دارد ولی کارگردانی باتجربه و پرکار است. با این حال امروز کمتر تماشاگری۲ اثر سینمایی پیشین او را به خاطر می‌آورد. «خانه‌ابری»و«سیرک بزرگ» دو فیلمی بودند که در سینما موفقیتی برای خواجویی به ارمغان نیاوردند تا او روانه تلویزیون شود و بهترین آثار خود را برای صدا و سیما بسازد. با این حال، محیا برای خواجویی یک گام به پیش است.
انگار حالا او دیگر به آن بلوغ هنری رسیده که بتواند با خلق اثری عاشقانه و در عین حال مفرح و تماشاگرپسند، مخاطب‌ گریزپای سینمای این سال‌ها را به سالن‌های بی‌رونق سینما بکشاند. هرچند پیش از محیا، محسن امیریوسفی با فیلم اکران‌نشده«خواب تلخ»و مهرداد فرید با«آرامش در میان مردگان» تا حدودی به دنیای مردگان و مرده‌شوران و کارمندان بهشت‌زهرا(س) نزدیک شده بودند ولی هیچکدام عملاً پیوندی میان عشق و مرگ نزده بودند و با فیلم‌هایشان صرفاً به موضوع مرگ پرداخته و اثری معناگرا خلق کرده بودند، بماند که خواجویی نیز به واسطه برخورداری فیلمش از تم مرگ، داعیه معناگرا بودن آن را دارد.
فیلمنامه محیا آنچنان قرص و محکم نیست که نتوان به ضعف‌های آشکار آن پی برد ولی در مجموع نقاط قوت داستان بیشتر از آن است که بخواهیم با بی‌انصافی از کنارشان بگذریم و به آنها اشاره‌ای نکنیم. عاشق‌شدن در یک نگاه، پیگیری و سماجت در عشق، امتناع دلبر و سر برآوردن خواستگار دوم که دست بر قضا، جوان بی‌سواد، ناخلف، گردن‌کلفت و دشنه‌ به‌دستی هم هست و حکم دیو قصه را دارد، نقاط ضعف و ایرادات کلی فیلمنامه -که البته در چنین داستانی، مصالح لازم برای ورود به اصل موضوع و بیان آن هستند- است.
ایده اولیه فیلم بهترین و مهم‌ترین نکته‌ای است که برای پرداختن به محیا می‌توان دست روی آن گذاشت؛ جاوید (شهاب حسینی)پزشک جوانی است از خانواده‌ای متمول و به شدت مدرن و امروزی که «ناگهان» (اصرار بر تأکید روی کلمه ناگهان دارم)عاشق دختری سنتی و از خانواده‌ای با حرفه «مرده‌شور»ی ـ باز هم اصرار بر تأکید ـ می‌شود. دختر او را به‌دلیل فاصله طبقاتی پس می‌زند و با آگاهی از نقطه‌ضعف پزشک جوان(ترس از جسد)، «فقط» محض شوخی و از سر باز کردن او، شرط می‌گذارد درصورتی که آقای دکتر هفت مرده را بشوید، پیشنهاد ازدواج با او را بپذیرد.
تا اینجای روایت فیلمنامه به حد کفایت و رضایت جذاب است و تماشاگر را برای دانستن از پایان ماجرا درگیر می‌کند اما از زمانی که جاوید، راهی سفر دور و درازی می‌شود تا روی خودش را کم کرده و برای اثبات عشقش شرط معشوق را اجرا کند، داستان از ریتم مناسب می‌افتد و کشش اولیه خود را از دست می‌دهد، حتی در لحظاتی به شدت خسته‌کننده می‌شود، به‌خصوص در تکرار نماهایی که میرطاهر (انوشیروان ارجمند) به پند و اندرز جاوید می‌پردازد و با آن نگاه غریب و حس عارف‌مسلک خود، جملاتی در باب مرگ و سفر آخرت و عشق به معبود ادا می‌کند.
فاجعه زمانی رخ می‌دهد که پس از این همه مقدمه‌چینی، شبی میرطاهر از جاوید می‌پرسد از هفت مرده‌ای که شرط کرده بشوید، چند مرده باقی است و جاوید اعلام می‌کند فقط یکی! و این «فقط یکی» به سرعت به ذهن تماشاگرمی‌آورد که آخرین مرده خود میرطاهر است و درست چنین می‌شود؛ صبح روز بعد جسد میرطاهر را به غسالخانه می‌برند تا جاوید به‌عنوان آخرین مورد از شرط بشوید ولی واقعاً میرطاهر با کدام منطق روانه گورستان می‌شود؟آیا بیمار بود، حادثه‌ای جان او را گرفت یا زیادی پیر و فرتوت بود؟ نه، فقط او آماده سفر به آخرت بود و این درست همان ضعف فیلمنامه است. اگر میرطاهر زنده می‌ماند چه چیزی در خط روایت داستان تغییر می‌کرد؟ هیچ! میرطاهری که تا چند روز پیش، در نهایت سلامتی مشغول کار و زندگی بود ـ به خاطر بیاورید در نمای معرفی او، میرطاهر مشغول حفر یک گور تازه است ـ درست یک شب پس از عروسی دخترش، می‌خوابد و صبح برنمی‌خیزد؛ به همین سادگی.
حکایت پیر دانا و عاشق سمج، با آنکه کارکردی مهم و کلیدی در فیلم دارد اما طولانی و کشدار از کار درآمده، در حالی‌که می‌توانست در عین فشردگی به یکی از فصل‌های دیدنی فیلم تبدیل شود. با این حال لابه‌لای همین نماهای رشد معنوی جاوید، می‌توان شاهد لحظات بانمکی هم بود.
ترس جاوید از ورود به غسالخانه و شستن اولین مرده و کمی بعدتر، تشییع جنازه سومین مرده علاوه بر نشان دادن تلاش جاوید، ناخواسته به لحظات کمیکی تبدیل شده‌اند که موجب خندیدن تماشاگر می‌شود. بازی خوب شهاب حسینی نیز به دلنشین‌ترشدن این صحنه‌ها کمک فراوانی کرده است. حسینی هم مثل کارگردان فیلم، با این فیلم بلوغ هنری خود را به نمایش می‌گذارد تا تماشاگر بازی‌های ضعیف و نه چندان قابل اعتنای این بازیگر را در اولین فیلم‌های کارنامه‌اش یکسره به دست فراموشی بسپارد، هرچند او با«بچه‌های ابدی»(پوران درخشنده)استارت این بلوغ را زده و علاقه‌مندانش را برای آن آماده کرده بود، و با این فیلم، چنان توانمند ظاهر شد که دیپلم افتخار بهترین بازیگری را از جشنواره فیلم فجر دریافت کرد.
بازی الهام حمیدی در نقش محیا گرچه از کیفیت مناسبی برخوردار است ولی به خاطر کمرنگ و در حاشیه‌بودن نقش، چندان به چشم نمی‌آید. آزیتا حاجیان و مریم بوبانی در نقش مادران جاوید و محیا حرف تازه‌ای در عرصه بازیگری ندارند، به‌خصوص بوبانی که در تمام سال‌های اخیر با بازی در نقش چنین زنانی، خود را به کلیشه دائمی زنان دردکشیده و مادران رنج‌دیده تبدیل کرده است؛کاری که گلاب آدینه در سینما با خود کرد و هرگز آن روی سکه توانایی‌هایش را در دنیای بازیگری نشان نداد. بازی مجید سعیدی در قالب«کرَم»، پسردایی و خواستگار متعصب و غیرتی محیا، نچسب و ضعیف است و اگر سعیدی تلاش بیشتری برای باورپذیری نقش خود می‌کرد، می‌توانستیم او را هم مثل شخصیت«حسن» با بازی محمدرضا فروتن در فیلم«دو زن»(تهمینه میلانی) برای همیشه به خاطر بسپاریم.
دیالوگ‌های فیلم نیز گرچه خلاقانه و زیبا نوشته شده‌اند ولی کاملاً یاد و خاطره کاراکترهای تلویزیونی را در ذهن تماشاگر زنده می‌کنند.
به این دیالوگ‌ها از فیلم محیا دقت کنید و ببینید آیا آنها را بارها از زبان شخصیت‌های تلویزیونی نشنیده‌اید:«با مردن یک نفس بیشتر فاصله نداریم»، «سایه‌ات رو سرم سنگینی می‌کنه»، «ما یه عمره عادت کردیم واسه چیزایی که دلمون می‌خواسته و بهشون نرسیدیم فاتحه بخونیم»و...، اما دیالوگ‌های جاوید و شوخی‌های گفتاری و رفتاری او بامزه از کار درآمده و تماشاگر را سر ذوق می‌آورد که محض خاطر خوشمزگی‌های حسینی هم که شده فیلم را تا پایان تاب بیاورد. فصل پایانی فیلم به رسم همه فیلم‌های عاشقانه با وصال زوج اول داستان تمام می‌شود تا این وسط همه راضی باشند؛از کارگردان گرفته تا شخصیت‌ها و بازیگران و از همه مهم‌تر تماشاگران. به وجد آمدن و تشویق تماشاگران در نمای به هوش‌آمدن جاوید، گویای همین مطلب است.
این‌جور پایان‌بندی‌ها، خاص همان سریال‌های تلویزیونی و به‌خصوص کارهای حمید لبخنده است که از دیرباز تاکنون کماکان ادامه داشته و مدیران تلویزیونی هنوز بر ادامه این روند اصرار می‌ورزند. انگار حالا دیگر همه ما به این پایان‌های خوش عادت کرده‌ایم و اگر فیلم‌هایمان با ازدواج زوج اول، دستگیری سارق و پیروزی پلیس و رسیدن آدم‌بدهای فیلم به سزای اعمالشان تمام نشود، یک چرخ سینمایمان لنگ می‌زند و بخش عمده‌ای از مخاطبان را از دست می‌دهیم.
احمدرضا حجارزاده
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید