جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


نه دست به کاری نزن، چیزی بگو!


نه دست به کاری نزن، چیزی بگو!
اسلاوی ژیژک، روان‌کاو، فیلسوف و جامعه‌شناس ۵۹ ساله‌ی اهل اسلوونی اکنون یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان دنیای معاصر به شمار می‌رود و در سال‌های گذشته نفوذ وی در میان محافل دانشگاهی و روشنفکری به نحو روزافزونی گسترش یافته است. او اکنون خود را روان‌کاو و فیلسوفی معتقد به ماتریالیسم دیالکتیکی می‌خواند و آخرین کتاب خود «در جست‌وجوی دلایل از دست‌رفته» که سال گذشته منتشر شد از ایده‌ی رهایی جهان‌شمول دفاع می‌کند. در مقاله‌ی حاضر، وی به‌کوتاهی و به شکل درخشانی ماهیت نظام مبتنی بر بازار یعنی ماهیت نگرورزانه speculative آن را نشان می‌دهد و با تاکید بر بی‌طرف نبودن نظام بازار آزاد بحث می‌کند که این نظام همواره در تنظیم و سیطره‌ی تصمیمات سیاسی بوده است. [۱]
یکی از مهم‌ترین مسایل در زمینه‌ی واکنش به سقوط مالی جاری، چنان‌که یکی از فعالان آن تاکید کرده، آن است که:
ـ «هیچ‌کس واقعاً نمی‌داند که چه باید کرد». علت این است که «انتظارات» بخشی از این بازی است: این که چه طور بازار به یک نوآوری پاسخ می‌دهد نه‌تنها بدان بستگی دارد که چه‌قدر بانکداران و معامله‌گران به آن نوآوری واکنش نشان می‌دهند، بلکه از آن بیشتر آن که آنها فکر می‌کنند دیگران چه قدر به آن‌ها اعتماد می‌کنند. کینز بازار سهام را با صحنه‌ی رقابتی مقایسه کرد که شرکت‌کنندگان در آن باید چند دختر زیبارو را از میان یک‌صد تصویر انتخاب کنند:
ـ «مسئله، انتخاب کسانی نیست که بر اساس قضاوت شخصی از همه زیباترند، حتی انتخاب آنانی نیست که میانگین نظرات عموماً فکر می‌کند زیبا‌ترند. ما به مرحله‌ی سومی رسیده‌ایم که در آن باید هوش خود را صرف آن کنیم که پیش‌بینی کنیم میانگین آرا انتظار دارد میانگین آرا چه باشد.» ما ناگزیریم بدون دارا بودن دانشی که ما را قادر به تصمیم‌گیری سازد انتخاب کنیم؛ یا چنان که جان گری[۲] گفته است «ناگزیریم چنان زندگی کنیم که گویی آزادیم.»
جوزف استیگلیتز اخیراً نوشت که اجماع روزافزونی میان اقتصاددانان وجود دارد که طرح نجات مبتنی بر برنامه‌ی پالسون موثر نخواهد بود، اما «برای سیاستمداران محال است که در چنین بحرانی دست به هیچ کاری نزنند. بنابراین باید موافقتنامه‌ای را مورد ستایش قرار دهیم که حاصل آمیزه‌ای مسموم از منافع خاص، اقتصاد گمراه و ایدئولوژی‌های ‌دست‌راستی زاینده‌ی این بحران است و می‌تواند به‌شکلی برنامه‌ی نجاتی تولید کند که موثر است ـ یا شکست آن خطر چندانی در بر ندارد.» حق با اوست: زیرا بازارها به شکل موثری مبتنی بر باورها هستند (حتی باورهایی درباره‌ی باورهای مردم)، این که بازار چه‌گونه به طرح نجات واکنش نشان دهد نه تنها به نتایج واقعی آن که به باور بازارها به کارایی برنامه بستگی دارد. طرح نجات می‌تواند موثر باشد هرچند به لحاظ اقتصادی درست نباشد.
شباهت بسیاری میان سخنرانی‌های جورج بوش بعد از آغاز بحران و سخنرانی‌های وی خطاب به مردم بعد از ۱۱ سپتامبر وجود دارد. در هر دو مقطع، وی به در خطر قرار گرفتن شیوه‌ی امریکایی زندگی و ضرورت اقدام سریع و قاطع برای مقابله با خطر اشاره کرد. هر دو بار وی بر تعلیق بخشی از ارزش‌های امریکایی (تضمین آزادی فردی، سرمایه‌داری بازار) به منظور حفظ همان ارزش‌ها اشاره کرد.
مردم وقتی با فاجعه‌ای مواجه می‌شوند که ما در برابر آن هیچ کار حقیقی انجام نمی‌دهیم گیج و گنگ می‌گویند، «حرف نزن، کاری بکن!» شاید اخیراً ما بیش از حد دست به کار می‌زنیم. شاید وقت آن است که به عقب برگردیم، فکر کنیم و چیز درست را بگوییم. درست است، ما اغلب از انجام کار صحبت می‌کنیم به جای آن که کار را انجام دهیم ـ اما گاهی ما کارهایی می‌کنیم تا از گفتن و فکر کردن پرهیز کنیم. مانند روکردن سریع ۷۰۰ میلیارد دلار در برابر یک مسئله به جای آن که بیندیشم که این مسئله چه‌طور پدیدار شد.
در بیست‌سوم سپتامبر، سناتور جمهوری‌خواه جیم بانینگ[۳] برنامه‌ی خزانه‌داری امریکا برای بزرگ‌ترین نجات مالی از زمان رکود بزرگ را «غیرامریکایی» خواند:
کسی باید زیان‌ها را برعهده بگیرد. ما یا باید آنانی را که تصمیمات غلط گرفته‌اند مسئول عواقب کارشان بدانیم، یا می‌توانیم مشکلات آنان را به دیگران تسری دهیم. و این کاری است که خزانه‌داری دقیقاً انجام می‌دهد: مشکلات وال‌استریت را به پرداخت‌کنندگان مالیات تسری می‌دهد... این نجات گسترده راه‌حل نیست، سوسیالیسم مالی است و غیرامریکایی است.
بانینگ نخستین کسی بود که در سطح عمومی دلیل شورش جمهوری‌خواهان علیه برنامه‌ی نجات را که اوج آن رد طرح در ۲۹ سپتامبر بود ارائه کرد. این مقاومت بر اساس «جنگ طبقاتی» وال‌استریت علیه مردم عادی صورت‌بندی شده بود. چرا ما مسئولیت آن‌ها (وال‌استریت) را برعهده بگیریم و اجازه دهیم وام‌گیرندگان معمولی (در میان مردم عادی) هزینه‌ی آن را پرداخت کند؟ آیا این نمونه‌ی روشن چیزی نیست که اقتصاددانان «مخاطرات اخلاقی»[۴] می‌نامند؟ این ریسکی است که فرد به طور غیراخلاقی مرتکب شده زیرا بیمه، قانون یا سازمانی دیگر از آن‌ها در برابر هرگونه زیانی که رفتارشان ممکن است عامل آن باشد حمایت می‌کند: برای مثال، اگر من بیمه‌ی آتش‌سوزی داشته باشم، ممکن است احتیاط کم‌تری به خرج دهم (یا اگر آنها پول مرا برمی‌گردانند حتی اموالم را به آتش بکشم). همین مسئله در مورد بانک‌های بزرگ صادق است که در برابر زیان‌های بزرگ از آن‌ها حمایت شده درحالی که قادر به حفظ سودشان هستند.
این انتقاد جمهوری‌خواهان محافظه‌کار و چپ‌گرایان از برنامه‌ی نجات ما را باید به فکر وادارد. آنچه چپ و راست در این مورد اشتراک دارند بی‌اعتنایی به بورس‌بازان و مدیران شرکت‌های بزرگی است که از تصمیمات مخاطره‌آمیز سود می‌برند اما با «چتر نجات طلایی» در برابر شکست‌ها از آنان حمایت می‌شود. در این زمینه، رسوایی انرون در ژانویه‌ی ۲۰۰۲ را می‌توان تعبیری طنزآمیز بر مفهوم جامعه‌ی خطرپذیر دانست. بدون تردید صدها کارمندی که کارشان و پس‌اندازهایشان را از دست دادند در برابر خطرات رها شده بودند و در این مسئله گزینه‌ای در پیش نداشتند. اما مدیران ارشدی که از خطرات آگاه بودند و فرصت آن را داشتند که در این وضعیت مداخله کنند، با نقدکردن سهام و «اختیار معامله»‌ی[۵] خود پیش از ورشکستگی توانستند ریسک خود را به حداقل برسانند. از این رو، درست است که ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که گزینه‌های مخاطره‌آمیز را طلب می‌کند، اما این جامعه‌ای است که در آن قدرتمندان گزینه‌ها را در اختیار دارند و دیگران مخاطرات را انجام می‌دهند.
اگر برنامه‌ی نجات معیاری «سوسیالیستی» است، معیاری غریب است: معیاری سوسیالیستی که هدفش کمک به فقرا نیست، بلکه کمک به ثروتمندان است، کمک به وام‌دهندگان نه وام‌گیرندگان. به نظر می‌رسد «سوسیالیسم» خوب است وقتی در خدمت سرمایه‌داری باشد. اما اگر «مخاطرات اخلاقی»[۶] در بطن ساختار بنیادی سرمایه‌داری باشد چه؟ مسئله این است که هیچ راهی برای جداسازی رفاه مردم عادی از رفاه وال‌استریت وجود ندارد. رابطه‌ی آن‌ها غیرانتقالی است: آنچه برای وال‌استریت خوب است به‌ناگزیر برای مردم عادی خوب نیست، اما در صورتی که وال‌استریت خوب عمل نکند مردم عادی قادر به بقا نیستند ـ و این تفاوت اولویت را به وال‌استریت می‌دهد.
بحث متعارف «فروبارشی»[۷] بر علیه توزیع مجدد (از طریق مالیات‌ستانی ترقی‌خواهانه و جز آن) این است که به جای این که فقرا را ثروتمندتر سازد، ثروتمندان را فقیرتر می‌سازد. این رویکرد که آشکارا ضدمداخله‌گرایانه است در عمل استدلالی به نفع مداخله‌ی جاری دولتی دربردارد: اگرچه ما مایلیم وضع فقرا بهتر شود، کمک مستقیم به آن‌ها ضدتولیدی است، زیرا آنان عنصر پویا و مولد نیستند، تنها مداخله‌ی موردنیاز کمک به ثروتمندان است تا ثروتمندتر شوند و آن‌گاه سودها به طور خودکار در میان فقرا گسترش می‌یبد. پرتاب پول کافی به وال‌استریت، سرانجام به مردم عادی نیز نفعی می‌رسند. اگر می‌خواهید مردم عادی پولی برای کسب‌وکار داشته باشند، مستقیماً به آن‌ها پول ندهید، از طریق دادن وام به آن‌ها کمک کنید. این تنها راهی است که رفاهی ذاتی خلق می‌کند ـ در غیر این صورت دولت صرفاً پول را در میان نیازمندان و به زیان کسانی که خلق ثروت می‌کند توزیع می‌کند.
رد این خط استدلال به مثابه دفاعی ریاکارانه از ثروتمندان خیلی ساده است، اما مسئله آن است که مادامی که ما درگیر سرمایه‌داری هستیم، حقیقتی در آن هست: فروپاشی وال‌استریت به مردم عادی آسیب می‌رساند. از این روست که دمکرات‌هایی که از طرح نجات حمایت می‌کردند با گرایش‌های چپ‌گرایانه‌شان در تناقض نبودند. تنها در صورتی که پیش‌فرض پوپولیست‌های جمهوری‌خواه را در این مورد بپذیریم که سرمایه‌داری و اقتصاد بازار آزاد امری مردمی و مربوط به طبقه‌ی کارگر است درحالی که مداخلات، راهبرد طبقات بالایی برای بهره‌کشی از مردمی عادی است که سخت کار می‌کنند، دمکرات‌ها را می‌توان متناقض خواند.
در مداخلات قدرتمند دولت در نظام بانکی و اقتصاد به طور کلی اتفاق تازه‌ای نیفتاده است. خود سقوط نتیحه‌ی چنین مداخله‌ای است: وقتی در ۲۰۰۱ حباب صنایع دارای فن‌آوری بالا شکست، تصمیم‌گیری شد که به منظور انتقال رشد به بخش مسکن اعتباردهی شود. در حقیقت، تصمیمات سیاسی مسئول بافت تصمیم‌گیری‌های اقتصادی بین‌المللی به طور کلی است. چند سال قبل گزارش سی‌ان‌ان درباره‌ی کشور مالی واقعیت «بازار آزاد» بین‌المللی را روشن ساخت. دو پایه‌ی اقتصاد مالی پنبه در جنوب و احشام در شمال بود و هر دو به خاطر آن که قدرت‌های بزرگ همان قوانینی را نقض می‌کردند که این‌قدر بی‌رحمانه بر کشورهای جهان سوم تحمیل می‌کنند دچار مشکل شدند.
کشور مالی تولید‌کنده‌ی پنبه‌ای با بالاترین کیفیت است، اما هزینه‌ای که دولت امریکا صرف حمایت از تولیدکنندگان پنبه‌ی خودش می‌کند از کل بودجه‌ی کشور مالی بیشتر است، بنابراین نگرانی چندانی از آن وجود ندارد که مالی قادر به رقابت نباشد. در شمال کشور مالی، تقصیر به گردن اتحادیه‌ی اروپا است: ـ یارانه‌ای که اتحادیه‌ی اروپا به هر گاو واحد می‌دهد سالانه بالغ بر پانصد یورو است. وزیر اقتصاد مالی گفت: ـ ما نیازی به کمک، یا مشاوره یا درس‌های شما درباره‌ی تاثیرات سودآور حذف مقررات اضافی دولت نداریم؛ لطفاً فقط به قوانین خودتان در مورد بازار آزاد پابند باشد، مشکلات ما تمام می‌شود. این‌جا، مدافعان جمهوری‌خواه بازار آزاد کجا هستند؟ هیچ‌جا، چون فروپاشی مالی پیامد چیزی است که معنای آن برای امریکا «اولویت‌بخشیدن به کشورمان» است.
این‌همه نشان می‌دهد که بازار آزاد هیچ‌گاه بی‌طرف نیست: عملیات آن همواره در تنظیم تصمیمات سیاسی است. معمای حقیقی این نیست که «مداخله‌ی دولتی آری یا نه» بلکه این است که «چه نوع مداخله‌ی دولتی». و این سیاست حقیقی است: مبارزه بر سر تعیین شرایط حاکم بر ما. بحث درباره‌ی طرح نجات با تصمیم‌گیری‌های مربوط به ویژگی‌های بنیادی زندگی سیاسی و اجتماعی ما، حتی بسیج شبح مبارزه‌ی طبقاتی، سروکار دارد. همچون بسیاری از مسایل حقیقتاً سیاسی، این یکی تعصب‌آمیز نیست. موضع تخصصی «عینی» که صرفاً باید کاربرد یابد وجود ندارد: فرد باید تصمیمی سیاسی بگیرد.
بیست‌وچهارم سپتامبر، جان مک‌کین مبارزات انتخاباتی خود را معلق کرد و با این ادعا که اکنون زمان آن است که اختلافات حزبی را کنار گذاریم به واشنگتن رفت. آیا این ژست واقعاً نشانه‌ی تمایل وی به پایان سیاست تعصب‌آمیز به منظور حل مسایل حقیقی‌ای است که همه‌ی ما را نگران کرده است؟ قطعاً خیر: این «مک‌کین به واشنگتن می‌رود» است. سیاست دقیقاً مبارزه برای تعریف دامنه‌ی «خنثی» است که چرا پیشنهاد مک‌کین برای کنارگذاشتن خطوط حزبی ژست سیاسی محض است، سیاستی تعصب‌آمیز که می‌کوشد پوشش غیرمتعصبانه به خود بدهد: با تحمیل خود به عنوان صدای همه، چنین سیاستی مخالفان خود را به کارگزاران منافع خاص تقلیل می‌دهد.
از این روست که حق با اوباما بود که فراخوان مک‌کین برای عقب‌انداختن نخستین مناظره‌های ریاست‌جمهوری را رد کرد و اشاره کرد که سقوط بحثی سیاسی در این باره ایجاد می‌کند که چه‌گونه دو نامزد ریاست‌جمهوری با بحران سروکار دارند که از همه مبرم‌تر است. در انتخابات ۱۹۹۲، کلینتون با شعار «این اقتصاد است» برنده شد. دمکرات‌ها نیاز دارند پیام تازه‌ای اختیار کنند: «این اقتصاد سیاسی است» ایالات متحده، نه کم‌تر، که بیش‌تر به سیاست نیاز دارد.
اسلاوی ژیژک
برگردان: پرویز صداقت
[۱] این مقاله ترجمه‌ای است از:
Slavoj Žižek, Don’t do just do something, talk, London Review of Books, ۹ October ۲۰۰۸
[۲] John N. Gray (زاده‌ی ۱۹۴۸( نظریه‌پرداز و فیلسوف سیاسی منتقد نولیبرالیسم
[۳] Jim Bunning
[۴] moral hazard
[۵] option
[۶] moral hazard
[۷] trickle down استدلالی نوکلاسیک به نفع توزیع ناعادلانه‌ی درآمد که بر اساس آن ثروت طبقات بالا به تدریج به میان طبقات پایینی رخنه می‌کند.
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید