پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


مکتب شیکاگو و نفوذش


مکتب شیکاگو و نفوذش
از عهد «آکادمی افلاطون» تا زمان ما، شاید هیچ نهاد آموزشی جهان‌، به اندازه «دانشگاه شیکاگو» بر روندهای فکری و رفتارهای اجرایی دولتمردان جهان تاثیر نگذاشته است. این مقایسه از این جهت مطرح شد که آکادمی افلاطون با هدفی تشکیل شد که هرگز توانایی تحقق آن را نیافت و به‌عکس دانشگاه شیکاگو با هدفی محدود بنا شد، اما آثاری فراتر از آنچه بنیانگذارش انتظار داشتند، به جا گذاشت. دانشگاه شیکاگو در سال ۱۸۹۲ میلادی توسط جان راکفلر صاحب و مدیر یکی از شرکت‌های نفتی آمریکا تاسیس شد.
هدف اولیه راکفلر این بود که دانشگاه شیکاگو به پایگاهی برای تربیت متخصصان تبدیل شود. اما ورود فیلسوفان به این دانشگاه، از همان آغاز برایش تقدیری دیگر رقم زد. نخستین فرد تاثیرگذار که به دانشگاه شیکاگو پا گذاشت و راه آینده را پیش پای آن گذاشت، جان دیویی(۱۹۵۲-۱۸۵۹) فیلسوف پراگماتیست آمریکایی بود. در واقع جان دیویی بود که اصطلاح مکتب شیکاگو را باب کرد و کوشید شاخه‌های مختلف تفکر عملگرایانه را ذیل این عنوان، سامان دهد.
نخستین تشکل‌های فکری که ذیل عنوان عمومی مکتب شیکاگو و تحت تاثیر جان دیویی شکل گرفت، در حوزه‌های فلسفه، دین، جامعه‌شناسی و اقتصاد بود. گردانندگان محفل اقتصادی دانشگاه شیکاگو، تورستاین و بلن و فرانک‌اچ نایت بودند. جریان‌‌های غیراقتصادی دانشگاه شیکاگو، عمدتا در سال‌های استادی جان‌دیونی(۱۹۰۴-۱۸۹۴) رشد و نمو کردند. اما شاخه اقتصادی مکتب شیکاگو دیرتر از بقیه شاخه‌ها و در دهه بیست قرن بیستم سامان یافت. جنبشی که با وبلن و نایت شروع شده بود و تاکید اصلی آن بر «بازار آزاد» و فضیلت‌های آزادی اقتصادی بود، از دهه ۲۰ به بعد توسط جورج استیگلر و میلتون فریدمن بسط یافت و به جریان قالب در دنیای اقتصاد تبدیل شد و در دهه ۱۹۵۰، استفاده از اصطلاح‌ مکتب اقتصادی شیکاگو رواج یافت.
آراء متفکران مکتب شیکاگو در وهله نخست، یکی از زیرشاخه‌های جریان عمومی‌تر نئوکلاسیسم بود و هنوز هم از نظر مبانی، ذیل همان جریان قرار دارد، اما نقدهایی که اقتصاد‌دانان مکتب شیکاگو بر آراء جان مینارد کینز نوشتند، آنان را به گروهی تبدیل کرد که اگر نتوان نام غیرنئوکلاسیک بر آنها گذاشت، حتما می‌توان گفت جریانی کاملا متمایز در درون نئوکلاسیسم هستند که گام به گام بر تشخص و خطوط تمایز آنها افزوده شده است. نخستین خط تمایزی که اقتصاد‌دانان مکتب شیکاگو را از آموزگاران نئوکلاسیک از جمله جان مینارد کینز جدا کرد، نقد آنها به نظریه و ارائه بدیلی برای آن بود که توسط میلتون فریدمن و تحت عنوان نظریه پولی(Monaterism) مطرح شد. بحث دیگری که مکمل‌ بحث نظریه پولی بود، انتقاد از مداخله دولت و هزینه‌های اشتغالزای آن(نظریه کینز) بود.
نظریه پولی تا دهه ۱۹۸۰ که بدیل آن یعنی «انتظارات عقلایی» توسط متفکران جدیدتر مکتب شیکاگو مطرح شد، نظریه غالب بود. طبق این نظریه، برخلاف آنچه کینز می‌پنداشت، افزایش هزینه‌های دولت به جای رساندن جامعه به اشتغال کامل، موجب افزایش نقدینگی، کسری بودجه دولت و در نتیجه تورم می‌شود و تورم زیان‌بارترین بلای اقتصادی است که دسترنج انسان‌ها را به باد می‌دهد.
در دهه ۱۹۵۰ که اقتصاددانان مکتب شیکاگو تازه قد برافراشته بودند، هنوز نظریه کینز در محافل اقتصادی جهان، نفوذ فراوانی داشت. علت این نفوذ این بود که بسیاری خروج ایالات متحده از بحران اقتصادی ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۱ را وامدار نظریه کینز می‌دانستند.
این باور البته حاوی بخشی از واقعیت بود. زیرا در جریان بحران اقتصادی آمریکا، آنچه صدمه دیده بود طرف تقاضا، یعنی مصرف‌کنندگان بودند و در پی تزریق پول به جامعه و بالا رفتن قدرت خرید افراد، بنگاه‌ها رونق گرفتند و به تدریج بر بحران غلبه کردند. اما در عصری که منتقدان کینز به نقد او پرداختند، گرفتاری در طرف تقاضا نبود، بلکه اشباع شدن ظرفیت‌های تکنولوژیک، اجازه رشد شتابان را نمی‌داد و طرف عرضه ناتوان شده بود. در این دوران، اقتصاددانان مکتب شیکاگو بحث واقعی کردن قیمت‌ها، کاهش مداخله دولت در اقتصاد و به تبع آن کاهش هزینه‌های دولتی را تنها راه نجات کشورها از بلای تورم تشخیص دادند.
این دیدگاه اقتصاددانان مکتب شیکاگو که یاران آنها در مکتب اتریش به ویژه هایک از آن حمایت می‌کردند، به تدریج به فکر غالب نهادهای بین‌المللی به ویژه صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی تبدیل شد. در میان سیاستمداران نیز مارگارت تاچر، نخست‌وزیر انگلستان و رونالد ریگان، رییس‌جمهور آمریکا در دهه ۱۹۸۰ نخستین کسانی بودند که به اندرزهای اقتصاددانان مکتب شیکاگو به ویژه میلتون فریدمن، گوش سپردند. گفته می‌شود، تحول اقتصادی دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در آمریکا و انگلستان و دیگر نقاط جهان محصول تبعیت تاچر و ریگان از آموزه‌های فریدمن بوده است.
● گفته‌های اقتصاددانان مکتب شیکاگو
فرانک هاینمن نایت (۱۹۷۲-۱۸۸۵)، از مهم‌ترین اقتصاددانان جهان است. وی که فرزند یک کشاورز آمریکایی بود، دوره دبیرستان را تمام نکرد، اما دانشگاه تنسی او را در سال ۱۹۰۵ به عنوان دانشجو پذیرفت. نایت در دانشگاه‌های آمریکا و آلمان فلسفه و اقتصاد خواند و در جوانی اقتصاددان نام‌آوری شد.
علم از آن جهت که ناچار است جنبه‌های تغییرناپذیر اشیا را مورد تحقیق و تفحص قرار دهد، اساسا پدیده‌ای ایستا است.
کالاها از جایی که قیمت‌ها پایین است به جایی که قیمت‌ها بالاتر است سرازیر می‌شوند. همین جابجایی آزادانه است که بازارها را آرام می‌کند.
میلتون فریدمن (۲۰۰۶-۱۹۱۲) اقتصاددان و روشنفکر آمریکایی که حدود ۵۰سال بر اقتصاد آمریکا و جهان تاثیر گذاشت. نظریه‌های فریدمن کینز در باب آزادی سیاسی و نسبت آن با آزادی اقتصادی به همراه نظریه‌های او در باب پول، امروزه از مشهورات علم اقتصاد به شمار می‌رود. فریدمن که یکی از وظایف خود را پاره کردن پرده‌های فریب دولت‌ها می‌دانست، در برابر طرفداران اقتصاد دولتی زبانی گزنده داشت:
اگر اداره شن‌زارهای آفریقا را به دولت بسپارید، طولی نخواهد کشید که قحطی سنگ‌ریزه پیش خواهد آمد.
تنها دولت است که می‌تواند با مرکب مرغوب و بر کاغذهای نفیس، چیزهایی بنویسد که پشیزی ارزش نداشته باشد.
بسیاری از مردم از دولت می‌خواهند به دفاع از مصرف‌کنندگان برخیزد، اما واقعیت این است که دفاع از مصرف‌کنندگان در برابر شر دولت واجب‌تر است.
http://www.economicinterests.blogfa.com


همچنین مشاهده کنید