سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


دعوت برای لمس آینده


دعوت برای لمس آینده
دعوت فیلم تازه ابراهیم حاتمی‌کیا که فارغ از دغدغه‌های جشنواره فیلم فجر ساخته شده، اثری است که نشانه‌های عمیقتر شدن روز به روز تفکر و شخصیت ابراهیم سینمای ایران را به دنبال دارد.
هرچند واژه «دعوت» برای نام این فیلم و ساختار داستان پنج زن باردار، چشم‌ها را به سوی یک ماجرای کاملا اجتماعی برده، اما در این میان، باید لایه‌شکافی از دلایل انتخاب چنین سوژه‌ای داشت.
به خلاف جوامع گوناگون، ما ایرانی‌ها تنها ملتی هستیم که درباره بارداری و بچه‌دار شدن، کمترین حساسیت و دقتی را اعمال می‌کنیم، این نه از امروز بلکه به ده‌ها سال پیشتر برمی‌گردد که سنت‌های قومی و قبیله‌ای در شکل‌گیری آن دخالت داشته‌اند.
انتخاب سوژه بارداری از سوی حاتمی کیا و غربال پنج دسته برای گروه‌های اجتماعی کشورمان، کدهای جالبی است که با ادامه روند داستان، شکل و شمایل واقعی و به روزتری می‌گیرد.
در زندگی سنتی و عوام جامعه بچه‌دار شدن پس از ازدواج، طبیعی‌ترین و نخستین رویدادی است که اطرافیان انتظار آن را می‌کشند و این جبر، دلیل مجوز اجتماعی برای تن دادن ساده و بدون تفکر و برنامه‌ریزی به دعوت از یک موجود دیگر است.
در این میان، آیا کارگردانی مانند ابراهیم حاتمی کیا، تنها برای بیان چنین معضلی آبروی حرفه‌ای و فرهنگی خود را هزینه چنین کاری می‌کند؟
انتخاب پنج دسته زن برشمرده در فیلم که خبر بارداری خود را می‌شنوند، باور جامعه از سنت‌ها و شخصیت‌هاست. طبقه روشنفکر جامعه در تفکرات و روحیه بازیگر زن سینما (‌مهناز افشار و سیامک انصاری‌)، طبقه ضعیف جامعه در واکنش زن و شوهر لوله کش (‌سحر جعفری جوزانی و محمدرضا فروتن‌)، طبقه متوسط و عوام جامعه در نگاه زن و شوهر مسن ولی مذهبی سنتی (‌گوهر خیراندیش و رضا بابک‌)، طبقه ثروتمند و متمول جامعه در تفکر پزشک زن نازا (‌کتایون ریاحی‌) و در آخر طبقه تکنوکرات در ذایقه عاشقانه مدیر اقتصادی و همسر دومش (‌مریلا زارعی‌) به خوبی قابل شناسایی است.
ابراهیم حاتمی در این پنج دسته، تکلیف خود را با جامعه روشن کرده و خارج از این گود را بازندگان و هزینه پردازان واقعی معرفی کرده است.
بیرون ماندگان از شوهر بازیگر سینما، پیرزن خریدار فرزند زن و شوهر لوله کش، فرزندان زن و شوهر مسن، زن هدیه دهنده تخمک به دکتر نازا، خانواده مدیر تکنوکرات و سرانجام پزشک زنی که کورتاژ می‌کند، هیزم‌های تر و خشک این داستان اجتماعی هستند.
اما چرا بارداری بهانه و سوژه ارتباط این دسته‌ها به یکدیگر شده است. در داستان نخست به خوبی می‌توان میل شوهر بازیگر سینما برای حفظ همسر و دور نگاه داشتن وی از فضای بی قید روشفنکری‌های ظاهری امروزی را دید. جایی که زن متوجه بارداری‌اش می‌شود، نشان می‌دهد که همسرش بدون آگاهی وی این کار را کرده و در مقابل ظاهر شدن واکنش‌های بارداری، زوج سینمایی روبه‌روی او را دلزده و عصبی می‌کند!
در داستان دوم، زن و شوهر لوله کش، بی اطلاعی طبقه ضعیف و مستضعف جامعه نمایش آشکار دارد، آن جایی که زن وقتی خبر بارداری را می‌شنود، دست بر شکم گذاشته و به ناگاه واکنش‌های عصبی به شوهرش نشان می‌دهد و در کمال تعجب، مرد ساده دل تلاش دارد تأکید کند کاری نکرده و نمی‌داند بچه از کجا سر درآورده!
در داستان سوم، زن و شوهر مسن و سنتی مذهبی، ساده‌انگارانی را نشان می‌دهد که همه چیز از مقدسات مذهبی و اجتماعی را به مسخره گرفته و نگاه به روزی ندارند و تنها هزینه برای اطرافیان و وابستگان درست می‌کنند.
در داستان چهارم، ماجرای رابطه پنهانی شوهر دکتر نازا با زن هدیه دهنده تخمک، به راحتی عافیت طلبانی را نشان می‌دهد که فارغ از نیاز دیگران در ورود علوم و روش‌های جدید زندگی که برایش فرهنگی ساخته نشده با چه انگیزه‌ای سودجویی کرده و دیوار بلندی برای کتمان ارزش‌های انسانی دارند.
اما در داستان پنجم که محکمترین ضربه حاتمی کیا شکل می‌گیرد، کسانی آماج قرار گرفته‌اند که سال‌ها آرمان ساخته و رشد کرده و اهداف ملی و بین‌المللی دارند و دیگران را به خوردن دستپخت اندیشه‌های خود دعوت می‌کنند، اما در مجرای عشقی نامتوازن با منشی و مترجم خود شیرینی‌ها و تجربیات دل‌انگیزی تجربه می‌کنند.
حاتمی کیا در داستان نخست به دنبال ارزش سرمایه‌های فرهنگی است، آن جایی که زن بازیگر در پشت کوه یخ زده سینمای ایران زیر برف می‌رود و بازنمی‌گردد.
در داستان دوم، دغدغه مردم ضعیف و مستضعف را نشان می‌دهد که چگونه برای یک لقمه نان بر چاه‌های متعفنی که بالا دستی‌ها ساخته‌اند، زور می‌زنند.
در داستان سوم، نسل جوان و مستعدی را آماج قرار داده که در پشت دیوارهای تحجر و خودبزرگ‌بینی بادکنکی بدون استفاده باقی می‌مانند و برای زنده ماندن، مجبورند با بی‌مبالاتی و بی‌خیالی‌های بزرگترهای جامعه خود بسازند.
در داستان چهارم، حاتمی کیا به زیبایی حلقه‌ای از نیازهای جامعه را در کنار سوءاستفاده شخصی از نیازهای جامعه امروز ایران بیان می‌کند.
اما باز هم در داستان پنجم دو موضوع را دنبال می‌کند؛ یکی هزینه گزاف عشقبازی سر پیری مدیر تکنوکرات و دیگر خانواده سوخته او؛ خانواده‌ای که سال‌ها به او اعتماد کردند، ولی حال سر پیری و برداشت زندگی، شاهد سوختن ارزش‌ها و زندگی خودشان هستند.
دعوای حاتمی کیا در دعوت، بیان هزینه‌هاست؛ هزینه‌هایی که زندگی هر کدام یک از پنج دسته برشمرده را زیر و رو و زندگی عادی آنها را مختل می‌کند؛ زندگی که در هر طبقه تعریفی خاص دارد.
در این فیلم آشکارا موضوع هزینه‌هایی که امروز بر زندگی آیندگان می‌نشانیم، مورد هدف است. جایی که پیرزن سرگردان داستان در مطب دکتر زنان خلافکار که جنین بیماران خود را سقط می‌کند، به بهانه خرید جنین و فقر مادر لوله کش، نفسی را از مرگ نجات داده و آب سردی بر داغی گذشته خود می‌ریزد.
طراحی شخصیت‌ها هم کدهای فراوانی دارد. زمانی که به مطب دکتر زنان خلافکار می‌رویم، دستیار او زنی حامله است که زنان حامله را بی‌فرزند می‌کند و به خوبی نشان می‌دهد، اینها همان سوختگانی هستند که در داغی شعله، متوجه بلا نشده‌اند.
در این جنگل می‌خورند و خورده می‌شوند و بسان هزینه‌های اجتماعی هستند بر زندگی خود و مردم!
حاتمی کیا به‌ این دلیل بارداری را برای بیان واقعیت‌های تلخ، هزینه‌های اقدامات امروز ما بر آینده ملت و نسل کشورمان برگزیده تا همه اقشار جامعه از ریز و درشت گرفته تا غنی و فقیر، متوجه سطح و کیفیت این رخداد باشند.
کارگردان آرمانگرا و صادق سینمای ایران، دیگر از روح یک داستان پلیسی امنیتی دردل‌های هزاران جانباز و مجروح را نگفت و در پس داستانی رمانتیک و روحی ملی‌گرایانه به فراموشی آرمان‌ها نپرداخت.
این بار حاتمی‌کیا اتمام حجتی فرهنگی دارد، به جامعه‌ای که محصول او را نقد و فردا روزی او را وزن می‌کنند. چه حاتمی کیا باشد، چه نباشد. او روزی با مخاطبان خود اتمام حجت کرده و از میدان مینی خبر داده که دیگر انفجار و خون و تکه تکه شدن ندارد، ساده و آسان رخ می‌دهد و روشنفکر و متحجر برایش فرقی نمی‌کند؛ بمبی است که صدایش فرداها درآمده و هزینه‌هایش قابل بررسی نیست.
وقتی در داستان غرق می‌شوید، لحظاتی که هر کدام از زنان برشمرده با خبر بارداری خود روبه‌رو می‌شوند، به راحتی می‌توانید لمس کنید، امکانی برای نجات و راهی برای کاهش مشکلات وجود ندارد.
حاتمی کیا این گونه چشم‌ها را بر حساسیت بیشتر بر سرنوشت و زندگی نسل آینده تحریک کرده، شاید در پس پرده شعارهای پوپولیستی و ژست‌های روشنفکری و شخصیت‌های تکنوکرات، بتوان واقعیت را آن گونه که بازماندگان و سوختگان جبری جامعه در زیر چرخ‌دنده‌های زمان لمس می‌کنند، به نمایش کشید!
در این فیلم، آنگاه که پیرمرد صاحب فرزند شده با موی سپید و چهره شکسته ولی با لباس ورزشی در پارک فریاد می‌زند که به کسی چه ربطی دارد، من توانسته‌ام و این سوغاتی کربلاست! تکلیف حاتمی کیا با کسانی که به قول معروف کاری به آخرت خود ندارند و در دنیای ساده‌انگاری و بی خیالی خودشان زنگوله پای تابوتی هر چند با صدای ناقوس تولید می‌کنند را نشانه گرفته است؛ کسانی که گذشتگان را زیر لگد می‌گیرند و کاری به نقد آیندگان بر امور امروز خود ندارند.
در این پنج طبقه آنگاه که مرد تکنوکرات موفق و عاشق پیشه با تمام روضه‌های حزن‌انگیزی که برای سقط فرزند یا بهتر بگوییم دستپخت فرهنگی سال‌های پس از مدیریتش خوانده، وقتی بحث و گفت‌وگو را برای اطاعت کافی نمی‌بیند، به خشونت رو می‌آورد، کاری به ارزش‌ها، آبرو و شخصیت خود ندارد و حریم و خواست دیگران هم برایش مهم نیست. در اینجا حاتمی کیا تکلیف خود را با کسانی روشن کرده که در پس توسعه، طاقت فرزندان خودشان را هم ندارند.
حاتمی کیا در این فیلم از مجرمان و خلافکاران هم دفاع کرده و آنها را مطلق شیطانی نشان نداده، در این فیلم تنها کسی که به اختیار و عقیده مشتریانش احترام می‌گذارد، پزشک زن خلافکار است! او حتی در جایی از داستان چهارم به دکتر زن نازا دروغ می‌گوید تا از سقط جنینی که آرزویش را می‌کشید، منصرف شود.
این پیام جالب و عجیبی است از یک فیلمساز اجتماعی شده‌ای که دلش می‌خواهد هنوز برای دفاع مقدس فیلم بسازد، اما هزینه‌ها و کارشکنی‌ها امانش را بریده است.
در این فیلم یک جریان جبری هست که از لحظه اجبار صاحب آزمایشگاه در ابلاغ تلفنی پاسخ به بیماران توسط منشی آغاز می‌شود و حتی خود حاتمی کیا هم پلان اجباری را از فراز متروپل تهران و دورنمایی نامشخص از جامعه به تماشاگر القا می‌کند.
این بار بارداری سوژه‌ای برای نشان دادن هزینه ارزان یک لحظه دروغ، بی‌سوادی، غفلت، لذت و تزویری است که جامعه گاه متوجه آن می‌شود و گاه سر از خلوت‌ها درنمی‌آورد و گاه هم مثل پیرمرد سنتی ظاهرساز آن را با آرمان‌های خود اشتباه می‌گیرد و برایش تشت رسوایی می‌اندازد!
به جرأت می‌گویم ابراهیم حاتمی کیا پس از «به نام پدر»، روز به روز جسورانه‌تر و عمیق‌تر جلو می‌رود و این روند را از دومین سریال تلویزیونی و این فیلم به راحتی می‌توان دریافت؛ جسارت و عمقی که حاتمی کیا در تلاش برای نشان دادن ابعاد فاجعه‌هایی است که می‌تواند به خاطر بی توجهی و ساده‌انگاری امروز ما برای آیندگان پدید آید. گرچه تابو نیست بلکه شادی بخش و زیبا باشد.
بی‌شک پایان این فیلم، پیام اصلی دعوت برای بیننده است. هنگامی که مدیر تکنوکرات با زور و وحشت هم نتوانست زن را به سقط راضی کند، زنی که به خاطر نازایی کنار گذاشته شده بود و مورد توجه وی قرار گرفته بود، اما همان زن برای رهایی، خودش را به کام مرگ فرستاد و نتیجه‌اش آن شد که مدیر مغرور بانفوذ تکنوکرات پس از شنیدن خبر سلامتی جنین که نماینده نسل آینده بود، در برابرش تسلیم شد. این تسلیم عاقبت همه کسانی است که تلفن وجدان آنها زنگ خورده بود؛ زنگی که در پایان فیلم باز هم نواخته شد.
علیرضا مبارکی فرد


همچنین مشاهده کنید