شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


یک قصه بی قصه


یک قصه بی قصه
▪ نویسنده و کارگردان؛ امید بنکدار و کیوان علیمحمدی،
▪ مدیر فیلمبرداری؛ مرتضی پورصمدی،
▪ مدیر تولید؛ هایده قریشی،
▪ طراح صحنه؛ آیدین ظریف،
▪ طراح لباس؛ شیده محمودزاده،
▪ طراح گریم؛ سودابه خسروی،
▪ صدابردار؛ مهدی صالح کرمانی،
▪ برنامه ریز و دستیار کارگردان؛ علی تیموری
▪ عکاس؛ حافظ احمدی.
▪ بازیگران؛ نیکی کریمی، پیروزفر، حمیدرضا پگاه، محمدرضا فروتن، حامد بهداد، مهناز افشار، مهتاب کرامتی، فرزان اطهری، ستاره اسکندری، شاهرخ فروتنیان، بهنوش بختیاری، رویا جاویدنیا، فریبا جدیکار، فلامک جنیدی، نگار جواهریان، آزاده صمدی، سپیده علایی، سعید فروتن، بهروز قادری، ساعد هدایتی، خاطره اسدی، لادن طباطبایی و مریم بوبانی.
اخبار مربوط به آغاز فیلمبرداری فیلم «شبانه روز» منتشر می شود. بر لیست بلندبالای بازیگران چهره یی که در این فیلم حضور دارند نیز هر روز افزوده می شود. اما خبری از خلاصه داستان نیست. استوری بوردهای فیلم نیز اینجا و آنجا در وبلاگ ها دیده می شود. همه خبر از یک فیلم متفاوت دیگر در سینمای ایران دارند. خبرها هم متفاوت است. هر چه خبرها بیشتر می شود بر ابهام ها می افزاید. برای سر در آوردن از چند و چون ماجرا و رفع کنجکاوی تنها می شود در قالب یک گزارشگر پشت صحنه به میان آن رفت.
تلاش برای گرفتن گزارش آغاز می شود. دستیار کارگردان هر روز وعده روز آینده را می دهد. فلان سکانس شب کاری از همه مناسب تر است. آماده ایم که سر گزارش حاضر شویم. زمان گرفتن آدرس وعده به زمان دیگری موکول می شود. به اپیزود «سیاوش». پس فیلم چنداپیزودی است. زمان وعده فرا می رسد. زنگ های ممتد، بی جواب می ماند. پس از دو هفته بالاخره آدرس در دست راهی غرب تهران می شوم.
اعجاب لوکیشن از همان ابتدا متفاوت بودن و تجربه گرا بودن را به رخ می کشد. خانه به نظر نوساز ولی قدیمی می آید. نمای ساختمان در طبقه اول آجر خشتی است و پس از آن تبدیل به سیمان سفید می شود. وارد دالان خانه می شوم. راهرو با آرک هایی که با آجر خشتی ساخته شده است از حیاط جدا می شود. حیاطی چهارضلعی که واحدها در چهار طرف آن قرار گرفته اند با یک باغچه چهارضلعی حس نوستالژیک خانه های قدیمی را در ذهن زنده می کند. گویی اتاق های چنین خانه یی را تبدیل به واحدهای آپارتمانی کرده اند و بر فراز هر واحد چند طبقه افزوده اند. در راهرو راه پله ها را بالا می روم. پاگرد از آکسسوار صحنه پر است. پاگرد که چه عرض کنم همان ایوان خانه های قدیمی است با ستون هایی که تو را در میان می گیرد. وارد واحدی می شوم که فیلمبرداری در آن در جریان است. گروه برای استراحت پراکنده اند. اما فضای خانه به اندازه کافی سوژه برای سرگرمی دارد.
دیوارها با رنگ قهوه یی و تناژ کرم رنگ به شکل پتینه به نظر می آید کاغذ دیواری شده است. در جای جای دیوارها شیاری ایجاد شده که با بیرون زدن رنگ آبی به فضا ساختاری سالخورده می دهد. رنگ دیوارها با پارکت قهوه یی سوخته در عین چشم نوازی فضای مرده یی را ایجاد کرده است. خانه با راهرویی به دو قسمت تقسیم شده است؛ در سمت چپ، سالنی قرار دارد که با یک قالی لاکی سه در چهار فرش شده است. در انتهای سالن مبل چوبی سه نفره با روکش سورمه یی قرار گرفته است. بر بالای مبل تابلوی زیبایی قرار دارد که آدمی بر بالای صخره ها با پس زمینه سبز در حال حرکت است. در کنار مبل بوفه یی قرار دارد که خالی است. آن طرف تر ساعت پاندول دار کوچکی بر دیوار نصب است که ساعت
۳۰/۳ را نشان می دهد. کنار ساعت عکس های قدیمی با قاب های چوبی با تضاد در کنار هم نصب شده اند. روبه روی مبل در آن سوی سالن کمد کرم چوبی پنج کشویی قرار دارد که بر فراز آن دو شمعدان سیاه عکس زنی را در قاب چوبی در بر گرفته اند. که عکس اینها به شکل مبهمی در آینه زنگارگرفته طلایی رنگی که به دیوار تکیه داده شده، افتاده است. در کنار سالن آشپزخانه قرار دارد که ورودی بی دری ا ین دو را به هم متصل می کند. در کنار ورودی میان آشپزخانه و سالن شومینه یی قرار دارد که جایگاه عجیبی برای شومینه است. در عین اینکه با ساختار سنتی خانه هماهنگ است. در مقابل شومینه میزی قرار دارد که با رومیزی زرشکی و پته چندرنگی پوشانده شده، روی میز ظرف حلوایی در میان دو شمعدان با شمع های سیاه احاطه شده و در پشت آن گلدانی با گل های لیلیوم سفید قرار گرفته است.
در سمت چپ مبل سورمه یی نیز میز دیگری قرار گرفته که طبق میوه یی باز در میان شمعدان شمع های سیاه قرار گرفته است. فضا فضای سوگ و ماتم است. تنها جلوه حیات در میان این فضا تنگ مخروطی آویزان از سقف آشپزخانه است که دو ماهی در آن شناورند. در حال بررسی آکسسوار صحنه هستم که گروه رفته رفته جمع و آماده فیلمبرداری می شوند.
میز گلدان لیلیوم جمع می شود و دوربین سه پایه جای آن را اشغال می کند. کیوان علیمحمدی می گوید که همه صحنه را جمع کنید و آقای هدایتی تنها با فنجان در صحنه بماند. از دستیار صحنه هم می خواهد که گل های لیلیوم را تبدیل به دسته گل کند. میزانسن صحنه همچون قاب عکس چیده می شود. ساعد هدایتی با کت و شلوار طوسی و پیراهن مشکی در پس زمینه در کنار پنجره در انتهای کادر قرار می گیرد.دو هنرور نیز این میزانسن را با تضاد جایگاه در مقابل هم در جلوی کادر اشغال می کنند. گروه صحنه فنجان قهوه را به دست ساعد هدایتی می دهند. کیوان علیمحمدی و امید بنکدار هر یک از ویزور دوربین میزانسن را چک می کنند. مرتضی پورصمدی فیلمبردار نیز به گروه می پیوندد. صحنه را چک می کند و گروه آماده فیلمبرداری پلان می شوند. دو کارگردان صحنه را از طریق مانیتور و صدا دنبال می کنند. با فرمان دوربین، صدا، حرکت علیمحمدی هنرور اول با دسته گل از مقابل دوربین عبور می کند هر چند به همراه هنرور دوم در کادر است و تنها ساعد هدایتی در صحنه به چشم می آید که جرعه جرعه قهوه اش را می نوشد. پلان اول به این ترتیب گرفته می شود. دوربین تغییر جا می دهد و در ابتدای راهرو قرار می گیرد، راهرویی که با دو پنجره عریض و طویل با پرده های حریر سفید با حیاط چهارگوش و باغچه کوچک در ارتباط است.
آزاده صمدی با لباس سیاه رنگ و تور سیاهی بر سر آماده فیلمبرداری صحنه است و دیالوگ هایش را زیر لب مرور می کند. مرتضی پورصمدی می گوید پایان کلوزآپ است و علیمحمدی تایید می کند.
دوربین را به سمت راست کج می کنند. مردی که نقش پدر را بازی می کند، وارد می شود. پیراهنی بر تن و شلوار جینی بر پا دارد. ظاهرش به هنرمند های بورژوا می خورد. از فاصله دور چهره اش را بررسی می کنم این چهره آشناست. اما او را به جا نمی آورم. شاید اصلاً شخصیت خودش این گونه است که آنقدر خوب فیگور نقش را گرفته است. استوری بورد این پلان در دست منشی صحنه زیر صفحه مربوطه است. سر مرد به سمت پایین در گوشه کادر به صورت کلوز قرار گرفته است. مرد خمیده به کنار پنجره می رود. سر و شانه هایش فرو افتاده اند و خمیدگی و تکیدگی اش تشدید می شود. در حال حس گیری است که می گوید عینک در این پلان نباید به چشم باشد. این صدا صدای آشنایی است. صدایی که جویده جویده و متفاوت جملات را ادا می کند. این صدا را کجا شنیده ام.
امید بنکدار براساس استوری بورد می گوید نباید عینک داشته باشی و توضیح می دهد زمانی که از بهشت زهرا آمده یی نیازی به عینک نداری.
پورصمدی تقاضای لنز تله تری می کند، گروه فیلمبرداری لنز را عوض می کند. بنکدار از مرد می خواهد سرش را پایین بگیرد و کنار پنجره بایستد. همه چیز آماده است صحنه از پشت ویزور و مانیتور چک می شود. آباژور در پس زمینه مطابق میل دو کارگردان و فیلمبردار نیست گروه صحنه دست به کار می شوند و آباژور را از صحنه حذف می کنند. هنوز در ذهنم با مرد بازیگر درگیرم که کسی او را حامد صدا می کند و من بهت زده در دلم سودابه خسروی را می ستایم. چنان گریم متفاوتی از حامد بهداد ارائه کرده است که اگر فیلم امکان اکران بیابد بی شک علاقه مندان در انتها با این سوال که پس حامد بهداد کجای فیلم بازی می کرد، سالن سینما را ترک می کنند. در حال مکاشفه ام که دستیار کارگردان به من می گوید نباید از ریزه کاری های گریم حامد بهداد چیزی بگویم و تنها با این عنوان که گریم متفاوتی دارد، بسنده کنم. توصیف گریم این بازیگر می توانست یکی از نقاط عطف گزارش باشد. اما فضا و نحوه فیلمبرداری به نحوی است که هر چیزی نکته یی جذاب برای ارائه دارد و بدون این توصیف که به شدت وسوسه آن عقیم می ماند می توان گزارش پر جزئیاتی ارائه کرد. حامد بهداد که نقش سیاوش را بازی می کند در گوشه کادر مرتضی پورصمدی قرار می گیرد و نقش متفاوتی را در سینمای ایران ثبت می کند.
چند پلان مدیوم شات نیز از حامد بهداد گرفته می شود. در یک نما با پاهایی خمیده دست بر سینه و سر به زیر است. در نمای بعدی دست به چارچوب پنجره تکیه داده است. همه این نماها با کلی وسواس و رایزنی گرفته می شود. پس از این نماها یک پلان مدیوم شات از آزاده صمدی و حامد بهداد گرفته می شود. سیاوش(بهداد) در کنار پنجره دست به سینه ایستاده است. گروه صحنه فنجان قهوه یی به دست آزاده صمدی می دهند. پلان چندین بار تمرین می شود. آزاده صمدی فنجان را به طرف سیاوش دراز می کند و می گوید؛ مثل همیشه بی شکر و حامد بهداد دست ها را از هم باز می کند و با این ابهام که فنجان را از دست دختر سیاه پوش خواهد گرفت، دست به پیشانی می برد. در اولین تمرین حامد بهداد از دو کارگردان می پرسد که اگر دستم به این شکل بالا بیاید نظافت عکس برهم نمی خورد و پس از تمرین حرکت دست مورد تایید واقع می شود. علیمحمدی از آزاده صمدی می خواهد دستش را کمتر جلو بیاورد. مرتضی پورصمدی هم از تور او که مدام صورتش را ماسکه می کند، گله مند است و از گروه لباس می خواهد که تور را جوری نصب کنند که صورتش را ماسکه نکند.
تمرین چند بار انجام می شود و پلان با چشم های پراشک آزاد صمدی و حضور تکیده حامد بهداد گرفته می شود. زاویه دوربین تغییر می کند و در سمت دیگر راهرو قرار می گیرد. به قسمت سمت راست ساختمان می روم. بخش دیگری از خانه سیاوش که شخصیت او را توصیف می کند، در راهرو مانند یک گالری نقاشی تابلوهای متفاوتی به دیوار زده شده است؛ دایره یی که از درون آن هزاران کاغذ روزنامه بر زمین فرو ریخته است. خانه یی که با صورت مردی پیر درهم تنیده، شمایل مردی دستار بر سر که دست هایش صورت اعوجاج داده شده اش را پوشانده است. در سمت راست راهرو سالن دیگری قرار دارد که از سالن اول کوچک تر است. میز کاری که به نظر از چوب درخت گردو است در انتهای سالن در کنار پنجره کوچکی قرار دارد که روی آن رنگ و چهار لیوان بزرگ که آب درون آنها به رنگ قلم رنگی درآمده است، قرار دارد و کلی کاغذ و کتاب که روی میز را شلوغ کرده است. بر بالای میز جا سی دی قرار دارد، که سی دی هایی از موزیسین های بزرگ در آن جای داده شده است.
زمین نیز با یک فرش لاکی دیگر مفروش شده است و دو مبل چوبی با روکش گرم به صورت مایل در دو طرف فرش مقابل میز قرار داده شده است. در پشت مبل ها یک کتابخانه دو تکه به چشم می خورد که کتاب های گوناگون در آن دیده می شود از رمان گرفته تا کتاب های معماری و علمی.
در انتهای سالن سه در دیده می شود. از آن درهای قدیمی دولته که مانند خانه های قدیمی با نقاشی تزئین شده است. دولته در اول باز است و اتاقی را به نمایش گذاشته و دو در دیگر بسته هستند. دوربین به سمت راست راهرو آمده است و مانیتور در پشت آن قرار گرفته است. همان پلان توشات آزاد صمدی و حامد بهداد است. در پس زمینه شمع های سیاه شمعدان را روشن کرده اند. امید بنکدار به آزاده صمدی یادآور می شود که از دیالوگ مثل همیشه بی شکر آغاز کند و هم دیالوگ این پلان را تا انتها بگوید. به سیاوش (بهداد) هم یادآور می شوند که انگشترش را در دست طوری قرار دهد که زمانی که با اشاره دست امتناع خودش را نشان می دهد، دیده شود. مرتضی پورصمدی هم بر این نشانه تاکید می کند. گویا این انگشتر المان مهمی در این فیلم یا حداقل این اپیزود به حساب می آید. قاب بندی به نحوی است که فقط آزاده صمدی در کادر است و تنها دست حامد بهداد در گوشه تصویر می آید و می رود آن هم با تاکید بر انگشتر عقیق. پلان گرفته می شود. آزاده صمدی فنجان را به سوی حامد بهداد دراز می کند و می گوید؛ مثل همیشه بی شکر، پس از اندکی مکث ادامه می دهد امشب با هم به خانه ما می رویم.
حرکت امتناع دست حامد بهداد بلند می شود و کات می خورد.
پلان بعدی نگار (آزاده صمدی) به سیاوش می گوید؛ پس من می مانم تا تنها نباشید.
سیاوش کمی به سمت دوربین می چرخد و می گوید؛ نه نگار، من خوبم نباید آنها را تنها بگذاری. پلان بعد دست انگشترنشان سیاوش به قصد تسکین بر شانه نگار قرار می گیرد، نگار سر بر دست های پدر می گذارد و اشک از چشمانش سرازیر می شود. پلان آخر باب میل پورصمدی نیست. می گوید در پس زمینه نور شمعدان ها فلو می شوند و مانند شعله آتش در میزانسن قشنگ قرار نمی گیرند. دو کارگردان در مانیتور میزانسن را بررسی می کنند و شمع های سیاه خاموش می شوند. دیواره قهوه یی زیبایی کادر را گرفته است. بنکدار از آزاده صمدی می خواهد کمی جلو بیاید و در زمینه چند تصویر پرده قرار گیرد. همه چیز برای توفیق یک پلان خوب مهیاست. سکانس ۴۸ به این ترتیب گرفته و سکانس بعدی آماده فیلمبرداری می شود.
گروه هنوز در تکاپوست. در حال ترک کردن لوکیشن مرتضی پورصمدی می گوید از دیدن این همه نمای کج و وهم اوردوز کردی. لبخندی می زنم. به شیارهای دیوار نگاهی می اندازم که ورق های روزنامه از پشت آن دیده می شوند. آیدین ظریف طراح صحنه پتینه دیوارها را بر روزنامه انجام داده تا بتواند فضای سالخورده یی به خانه بدهد. این خلاقیت برای کاستن از بودجه فیلم بوده است یا حرکتی که بتوان راحت دیوارها را پتینه کرد، نمی دانم. اما حرکت تازه یی است. سعید فروتن را برای نمای بعد آماده می کنند. به شلوغی صحنه نگاهی می اندازم. همیشه فکر می کنم هیچ کس در زمان اکران فیلم به دشواری ساخت آن فکر نمی کند. اما این بار با این خرده پلان های ممتد که بسیار حرفه یی است و بی شک کادر حرفه یی طلب می کند، بیشتر به دشواری ساخت فیلم فکر می کنم.
در روزهای بعد به رغم قولی که داده شده، نمی توانم جواب سوا ل های زیادی که در ذهنم ایجاد شد را از کیوان علیمحمدی و امید بنکدار، بازیگران و عوامل فیلم بگیرم. نمی شود در این شلوغی خرده پلان ها و دشواری کار توقع بیشتری داشت. هنوز سوال های پیش از گزارش در ذهنم هستند. هنوز نمی دانم داستان فیلم از چه قرار است.
هنوز نمی دانم حتی فیلم چنداپیزودی است یا اصلاً ارتباط این اپیزودها در چیست. تنها یک فضای متفاوت دیده ام که کنجکاوم می کند در جشنواره فجر و پس از آن در اکران عمومی تماشای «شبانه روز» را از دست ندهم و امیدوار باشم این فیلم نیز مانند دیگر فیلم های متفاوت و هنری فرهنگی سینمای ایران مهجور واقع نشود و زمانی برای پاسخ سوال هایم فراهم شود.
سارا برومند
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید