چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


داشتن و نداشتن


داشتن و نداشتن
▪ آواز گنجشکها
▪ کارگردان و تهیه کننده: مجید مجیدی
▪ فیلمنامه: مجید مجیدی/ مهران کاشانی
▪ مدیر فیلمبرداری: تورج منصوری
▪ تدوین: حسن حسندوست
▪ موسیقی: حسین علیزاده
▪ بازیگران: رضا ناجی / مریم اکبری / حامد آغازی / شبنم اخلاقی
▪ خلاصه فیلم:
کریم، کارگر مزرعه پرورش شتر مرغ، در خانه کوچکش در حاشیه شهر، زندگی خوبی دارد، اما با فرار یکی از شتر مرغها از مزرعه، از کار اخراج می شود و به ناچار، به کار مسافرکشی با موتور سیکلتش رو می آورد. کم کم، زندگی و رفتار او، دستخوش تغییرات فراوانی می شود و ...
آخرین فیلم مجید مجیدی، فیلمی است همچون بقیه فیلمهای او. نه قدمی به عقب و نه گامی رو به جلو. ایستاده و ساکن. فیلمی که اگر چه می تواند داستانش را ساده و راحت تعریف کند(که البته این مسأله، نکته مهمی در سینماست) اما نمی تواند دریچه ای تازه بر سینمای او بگشاید.
«آواز گنجشکها»، همچون دیگر فیلمهای مجیدی، بر محور یک خط اصلی شکل گرفته و خطوط حاشیه ای و داستانکهای فرعی فیلم، بر این خط اصلی آویخته شده اند. به بیانی دیگر، مجیدی همچنان بر مدار فیلمهایی که زمانی نچندان دور، او را از دیگر فیلمسازان هم دوره اش جدا می کرد و متفاوتش می ساخت، می چرخد و همچنان امیدوار است که بتواند با طرح مضامین انسانی در داستانهایی با رنگ و بوی دنیای پر تضاد فقر و غنا، پرچمدار سینمایی باشد که از یک سو به عنوان «سینمای معناگرا» شناخته می شود و از سوی دیگر«سینمای هنری» می نامندش!
البته از این مقوله باید بگذریم که پس از گذشت چندین سال از خلق سینمایی به نام «سینمای معناگرا» در سینمای ایران، دست اندرکاران چنین نامگذاری، هنوز هم از به دست دادن تعریفی جامع از سینمایی که خلقش کرده اند، عاجزند!
سینمای «آواز گنجشکها»، سینمای انفعال است. سینمایی است که اگر چه تو را، برای دقایقی، از دنیایی که درگیر آنی خارج می کند و با داستانی از پیش چیده شده، تلاش می کند تا تو را، به دنیای آدمهای داستانش بکشاند، اما توان آن را نمی یابد که تأثیری پایدار بر ذهن تو بگذارد و حتی برای دقایقی پس از پایان فیلم، به فکر و تأمل وا دارد.
فیلم، حتی پیش از رسیدن به تیتراژ پایانی خود، پایان یافته به نظر می رسد و مخاطب را با نفسی که از سر فراغت از فیلم حاصل شده، به بیرون سالن سینما می فرستد.
داستان همیشگی فقر و غنا که معمولاً دستمایه فیلمهای مجیدی است، این بار در یک شکل ساده دیگر، به فیلم برگردانده شده. داستان مردی که از کار اخراج می شود و چون باید برای دختر ناشنوایش سمعک بخرد، مجبور به کارهای گوناگون می شود و در این مسیر، مجذوب مال دنیا می شود و چشم بر بقیه چیزها می بندد و ... الباقی اش را هم می توانید خودتان حدس بزنید: بله ... رستگاری در پایان فیلم و برگشتن به نقطه آغاز و ختم به خیر شدن ماجرا !ماجرای همیشگی «داشتن یا نداشتن؟!»
فیلمنامه فیلم، انبوهی از ایده های پراکنده ای است که مجیدی و کاشانی، تلاش کرده اند تا آنها را به فیلمنامه یک خطی فیلم بدوزند.
ایده هایی چون: شتر مرغی که می گریزد و باعث بیکاری کریم می شود، گم شدن سمعک دختر کریم در آب انبار و تلاش او برای خرید یک سمعک دیگر برای او، تلاش بچه ها برای بازسازی آب انبار و پرورش ماهی قرمز در آن، گم شدن کریم با یک یخچال نو بر ترک بند موتورش در ترافیک خیابانهای تهران، زخمی شدنش در زیر انبوهی از آهن پاره هایی که از کنار ساختمانهای مخروبه جمع کرده، زمین خوردن بچه ها و پخش شدن انبوه ماهیهای قرمز بر سنگفرش خیابان و چندین و چند ایده دیگر که هر یک، به گونه ای به داستان فیلم آویخته شده اند تا کمکی به پیشرفت فیلمنامه باشند.
«آواز گنجشک ها»، پر است از صحنه هایی که مثلاً قرار است نشان دهنده زندگی آرام و یکنواخت آدمهای فیلم باشد، اما این صحنه ها، گویا فقط بهانه این بوده تا فیلمساز از آنها به عنوان گذرگاهی برای رسیدن به ایده بعدی اش استفاده کند.
مجیدی همچون مسعود کیمیایی، بیشتر از آنکه به کلیت یک فیلم فکر کند، درگیر جزئیات است. او همچون کیمیایی، قبل از همه چیز، به ایده هایی فکر می کند که به صورت منفرد و مجزا، دارای جذابیتهای بصری هستند و بعد سعی می کند تا آنها را با یک خط داستانی به هم وصل کند. البته شاید این اتفاق، به صورت برعکس هم بیفتد؛ یعنی او ابتدا داستانی بنویسد و بعد، برای هر کدام از صحنه های فیلم، دنبال خلق یک ایده مناسب باشد که البته در هر دو صورت، نتیجه، چیزی جز یک فیلمنامه وصله پینه شده نیست. فیلمنامه ای که نفس نمی کشد و زندگی نمی کند، بلکه فقط به مدد تنفس مصنوعی و ایده های الصاقی زنده است. اتفاقی که در سینمای کیمیایی هم می افتد و گاه برای او، بهانه ساخت یک فیلم، یک «عکس» می شود که کیمیایی از آن خوشش می آمده و برای رسیدن به آن «عکس» بوده که او، یک فیلم ساخته!
اما نوشتن چنین یادداشتی، نباید دلیل بر این باشد که فیلم مجیدی، به طور کلی خالی از لحظات خوب و ماندنی است. به عنوان مثال، صحنه به زمین افتادن بشکه از دست بچه ها و پخش شدن ماهیهای قرمز بر سطح پیاده رو، اجرای خوبی دارد و به خاطر حس قدرتمند تصویر ماهیهای قرمز بر سنگفرش پیاده رو تأثیرگذار است. اتفاقی که در لا به لای ایده های چسبیده شده به فیلم، کمی جا افتاده به نظر می رسد و کمتر بیننده را اذیت می کند.
علی جعفری
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید