پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

رسانه از نگاه مکتب فرانکفورت


رسانه از نگاه مکتب فرانکفورت
مکتب فرانکفورت به‌عنوان یکی از مهم‌ترین جریان‌های قرن بیستم، توجه خاصی به مقوله رسانه به‌عنوان ابزار فرهنگ‌سازی مبذول داشته و هورکهایمر و آدورنو از بنیانگذاران این مکتب در کتاب دیالکتیک روشنگری، مسئله رسانه را در بخش «صنعت فرهنگ» بررسی کرد‌‌ه‌اند، در همین رابطه رادیو گفت‌وگو در برنامه جهان رادیو با حضور سیاوش جمادی (فیلسوف و مترجم زبان آلمانی)، نگاه اندیشمندان مکتب فرانکفورت (از آدورنو و هورکهایمر تا هابرماس) به مقوله رسانه را با تاکید بر رادیو مورد تحلیل قرار داده، ضمن اینکه گریزی نیز به اندیشه‌های لوکاچ و بنیامین نیز داشته است. اگر مارکس، هورکهایمر و تئودور آدورنو را از پیشگامان مکتب فرانکفورت پس از فرارشان از آلمان به آمریکا بدانیم، یکی از مهم‌ترین کارهایی که این دو نفر کردند این بود که نگاه‌های انتقادی (همان‌طور که شما راجع به آن صحبت کردید) به وضعیت موجود داشتند، این دو نفر نگاه خاصی به رسانه داشتند، توضیح مختصری راجع به نظر آدورنو و هورکهایمر راجع به رسانه بفرمایید؟
به‌طور خلاصه عرض می‌کنم، فکر می‌کنم بهترین جایی که می‌توانیم به عنوان یک مرجع نشان دهیم که آدورنو و هورکهایمر نظر خود را راجع به رسانه بیان کردند فصلی است از کتاب دیالکتیک روشنگری به نام «صنعت فرهنگ». صنعت فرهنگ موضوعش روش‌های مغزشویی در دوره جدید توسط رسانه‌های تکنیکی است، مقصود از رسانه‌های تکنیکی یا مکانیکی چیست؟ مقصود از این رسانه‌ها همان چیزی است که قبل از نوشتن کتاب دیالکتیک روشنگری یکی از وابستگان مکتب فرانکفورت به نام والتر بنیامین در یک مقاله‌ای به نام «کار هنری در زمانه تکثیرپذیر (بازتولید‌پذیری) تکنیک» به رسانه‌های گذشته و وابستگی مستقل به خود انسان داشته‌اند.
منظور شما از این وابستگی چیست؟ آیا یک وابستگی معرفتی، وابستگی هستی شناختی یا یک وابستگی مبادلات اقتصادی و اجتماعی بوده است؟
وابستگی به لحاظ پخش و انتشار، یعنی شما اگر یک کار هنری یا قصه را در قرون وسطی و عصر ماقبل مدرن می‌خواستید منتشر بکنید از راویان سینه به سینه، دهان به دهان و نفس به نفس از انسانی به انسان دیگر منتقل می‌شد.
● به صورت یک فرهنگ شفاهی؟
فرهنگ شفاهی و مبتنی بر خود فرد انسان. یعنی دستگاهی نبود که صدای من و شما را مثل رادیو در مقیاس بسیار وسیعی تکثیر کند. این قدرت تکثیرپذیری کار هنری و به‌طور کلی چیزهای دیگری نظیر تبلیغات، اخبار، سیاست و... از مشخصات بارز رسانه‌های جدید است( از چاپ و توسط گوتنبرگ شروع می‌شود تا اینترنت و جهان سایبر فعلی). در تمام اینها یک وجه اشتراک با رسانه انتشار و رسانه سخن پراکنی در قرون وسطی وجود دارد و آن بازتولیدپذیری تکنیکی است. عکاسی می‌تواند برخلاف نقاشی‌های رامبراند یا نقاشی‌های داوینچی که یک نقاشی را نقاش به عنوان اصل خلق می‌کرد و سپس عده‌ای انسان از روی آن‌(با دستشان) کپی‌هایی نقش می‌کردند، این کپی‌ها همواره وجه افتراقشان با اصل محفوظ می‌مانند و آن اصل مبدأیت و مرجعیت اقتدارش محفوظ بود، اما عکاسی تصویر شما را می‌گیرد و تکثیر می‌کند که هیچ‌کدام از این عکس‌ها امتیازی بر دیگری ندارند. در سینما به همین نحو (از سینمای صامت گرفته تا سینمای ناطق) تصویر سینمایی آنچه خلق می‌شود، در حین تولید است. مراحل تولید فیلم،‌ پیش تولید، در حین تولید و پس از تولید است.
یعنی همان زمانی که دوربین در حین فیلمبرداری از بازیگران است و کارگردان پشت دوربین بوده و آن صحنه خلق اولیه اثر است. این اثر به محض اینکه خلق شد و در اتاق مونتاژ مرتب و آماده نمایش شد تازه باز تولید و تکثیر آن شروع می‌شود. در آن زمان فیلم‌ها به لحاظ اصالتی که در این سینما تا آن سینما نشان داده می‌شود، فرقی ندارند، اگر فرقی باشد به لحاظ کیفیت نور است، اساسا بنیامین کشف بزرگی می‌کند و می‌گوید این قدرت بازتولیدپذیری تنها یک فرق کمی نیست، شما می‌دانید در نظریات مارکسیستی یک تاریخ تحول حرکت توانمند و دینامیسمی در تاریخ بررسی می‌شود که در یک مراحلی این تغییر یک تغییر کمی است. به محض اینکه انقلاب رخ می‌دهد تغییر کمی به تغییر کیفی تبدیل می‌شود. نظریات والتر بنیامین به یک نحوی مارکسیسم و مسیانیسم عرفانی یهود را در هم می‌آمیزد که به کل نظریات او کاری نداریم و متمرکز می‌شویم روی همین مقاله بازتولید‌پذیری کار هنری در زمانه تکثیر‌پذیری... ادامه دارد.
آدورنو هم بر مطلبی تاکید می‌کند و می‌گوید نه رادیو می‌تواند تجربه شنیدن بی‌واسطه ارکستر سمفونیک را به گوش شنونده برساند، نه گرامافون قادر است چنین کاری را انجام دهد، نگاه آدورنو به رادیو در اینجا به شکل ظریفی دیده می‌شود، آیا آن تجربه شنیداری که آدورنو معتقد است در بحث کالای فرهنگی و فرهنگ توده‌ای، آیا منظور اینها آن تغییر است که در ماهیت شنیداری رخ می‌دهد یا اینکه اینها به دنبال یک بازتولید دیگری هستند؟
وقتی شما صحبت از تغییری می‌کنید که رخ می‌دهد بیان امری است که رخ داده و واقع هست، این را اگر مقیاس کنیم با چیزی که آنها دنبالش هستند، ما در واقع دو چیزی را با هم مقایسه می‌کنیم که وجه قیاسش یک مقدار مبهم است. یعنی یک چیز نوستالژیک را با یک گزارش امر واقع قیاس می‌کنیم. رادیو از نگاه آدورنو از نظر کیفی رسانه‌ای است در کنار سایر رسانه‌های تکثیرپذیر و رسانه‌هایی که در آنها قدرت تکثیرپذیری پیام وجود دارد. البته اوایل آدورنو به رادیو اعتقاد بیشتری داشت و یک حالت نوستالژیک که بین همه ما (مثل نسل بنده) به رادیو وجود دارد و به‌طور کلی رادیو را بیشتر دوست داریم، رادیو یادآور داستان شب و بسیاری از چیزهایی است که با خاطرات شخصی ما درآمیخته است. این وجه نوستالژیک قضیه است اما اگر بخواهیم آن را به لحاظ کیفی مقایسه کنیم، به لحاظ قدرت تکثیرپذیری تکنیکی پیام فرقی میان رادیو، تلویزیون، صنعت چاپ و تکثیرهایی که توسط سایت‌های اینترنتی صورت می‌گیرد نیست، اما یک فرق‌های جزئی که ذیل این فرق هست وجود دارد.
مثلا اینکه رادیو صرفا متکی بر گوش و سخن است و ارتباط مخاطب رادیو با رادیو از طریق صدای انسانی است. صدای انسانی هنوز مقداری از هاله قدیمی را حفظ کرده است. در اینجا اختلافی بین آدورنو و والتر بنیامین در تفسیر هاله وجود دارد، در کتابی که همین الان بنده در دست ترجمه دارم به نام «تئوری زیبایی‌شناسی»، در بخشی از این کتاب آدورنو با همه ارادتی که به دوستی که در جوانی قربانی فاشیسم شد و بعدها به همت آدورنو و هانا آرنت آثارش از آلمان قاچاق شد و از دست نازی‌ها نجات یافت (یکی از چهره‌های بسیار درخشان و نابغه در فلسفه و اندیشه سیاسی و نقد ادبی والتر بنیامین است) نظریه هاله والتر بنیامین را می‌گیرد ولی یک ایرادی وارد می‌کند.
آدورنو در کتاب تئوری زیبایی‌شناسی (من نقل به مضمون می‌کنم) در هفتاد، هشتاد صفحه ابتدایی کتاب، در فصل سوم (فصل‌بندی‌هایی که دیگران کردند چرا که آدورنو اصلا کتاب را فصل بندی نکرد) به والتر بنیامین انتقاد می‌کند و می‌گوید هاله اثر هنری در دنیای مدرن جایی نرفته، فناتیسم هم جایی نرفته و تنها صورت و چهره آن قلب شده، از این دید تلویزیون هاله‌زدایی رادیو است، بنابراین وقتی که تلویزیون می‌آید ما یک حالت نوستالژیکی نسبت به رادیو همچون امری سنتی داریم، رادیوهای قدیمی که در قهوه‌خانه‌ها می‌گذاشتند حالت عتیقه پیدا کرده است نسبت به تلویزیون در واقع ما متوجه می‌شویم که بینش آدورنو نسبت به نظریه هاله دقیق‌تر و رهگشاتر از والتر بنیامین است. نتیجه‌گیری من از مباحث آدورنو این است که تلویزیون هاله‌زدایی رادیو است و کلا رادیو، تلویزیون و سایر رسانه‌ها از آنجا که قدرت تکثیرپذیری پیام را دارند، چه در دست دولت باشند و چه از دست دولت خارج باشند، ایدئولوژیک می‌شوند.
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید