جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


سنگینی تحمل ناپذیر نگاه انداختن به درون


سنگینی تحمل ناپذیر نگاه انداختن به درون
اریک رومر فیلمساز فرانسوی یکی از تاثیرگذارترین کارگردانان تاریخ سینماست.از تارانتینو امریکایی گرفته تا هانگ سانگ -سو فیلمساز کره یی همواره و به نوعی تحت تاثیر او بوده اند و هستند.سینمای رومر در عین سادگی ، پیچیدگی هایی دارد که برای خیلی از منتقدان و سینماگران حکم همان راز کیمیاگری است.استاد اخیراً اعلام کرده که آخرین فیلمش را ساخته. در ادامه به مرور کارنامه سینمایی رومر و موج نوی سینمای فرانسه می پردازیم.
سال ۱۹۸۷ پس از نیم قرن فعالیت در عرصه سینما، اریک رومر فیلم «پرسوال» (نام یکی از شوالیه های شاه آرتور که شهرتش را مدیون جست وجویش برای یافتن «جام مقدس» است) را ساخت و برای اولین بار با شکست تجاری روبه رو شد، این در حالی بود که از سال ۱۹۶۷ و ساخت «کلکسیونر» تمامی فیلم های او در گیشه با موفقیت روبه رو شده بودند. حدود ۲۰ سال بعد، رومر با ساختن فیلم «بانو و دوک» با موقعیتی مشابه مواجه شد. در این فاصله رومر به ساختن فیلم هایی ادامه داد که به واسطه آنها شناخته می شد و حاصل این دوره دو مجموعه «طنزها و مثل ها» و «داستان های چهارفصل» بود، فیلم هایی که امضای رومر را پای خود داشتند؛ فضای معاصر، بحث های فلسفی و طبیعت دوست داشتنی، بحران های کاراکترهای خودشیفته و ثروتمند. به نظر می رسد این فیلم ها ارتباطی با فرانسه قرن یازدهم «پرسوال» و جنگل های فلزی «بانو و دوک» نداشته باشند و با همه اینها «پرسوال» فیلمی است ساخته رومر. جاناتان رزنباوم منتقد امریکایی این فیلم را بهترین اثر رومر می داند و جایگاهی ویژه و نورانی برای این فیلم در نظر می گیرد.
رومر دیرهنگام به فیلمسازی روی آورد. او پیش از آنکه اولین فیلم کوتاهش را در سال ۱۹۵۰ بسازد معلم، روزنامه نگار و نویسنده (داستان و نیز نقد و تئوری های سینمایی) بود. اما موفقیت تجاری ۱۷ سال بعد به او سلام گفت. به راحتی می توان در مورد زندگی هنری رومر اطلاعاتی به دست آورد اما یافتن اطلاعاتی در مورد زندگی شخصی او کاری تقریباً ناممکن است. او به واسطه «گوشه گیری»اش شهره است. نامی که با آن فیلم هایش را امضا می کند، نام مستعار دوم اوست - نام اصلی اش
«ژان - ماری مائوریس شرر» است. البته این به معنای مردم گریزی او نیست. دلیلی که رومر برای اجتنابش از شرکت در فستیوال ها و یا گفت وگو کردن می آورد، این است که او برای ناشناس بودنش ارزش بالایی قائل است و این به او این امکان را می دهد تا سریع و ارزان در خیابان ها فیلم هایش را بسازد. دوستان و همکارانش (هیچ کارگردانی مانند او همکاری های طولانی مدت با یک گروه خاص نداشته است، همکاری او با بسیاری از همکارانش از دوران جوانی آنها آغاز شده و تا میانسالی آنها ادامه داشته است) او را مردی فعال و دوست داشتنی می دانند که بیش از هر چیز به محیط زیست علاقه دارد، جالب اینجاست که علاقه او به این مقوله به زمانی بازمی گردد که علاقه به محیط زیست هنوز «مد» نشده بود. اما برعکس بسیاری از کارگردانان دیگر، زندگی خصوصی رومر کمک چندانی به درک بهتر فیلم هایش نمی کند.
البته این ایراد نیست. فیلم های او همگی متذکر این نکته هستند که طبیعت انسان ها و زندگی آنها هیچ گاه شناخته نمی شود. همان طور که از ژان رنوار آموخته ایم؛ هرکس دلایل خودش را دارد و در دنیای رومر کم پیش می آید که از این دلایل سر دربیاوریم. مثلاً ما هیچ گاه از ذات رابطه ژین با نامزدش در فیلم «حکایت بهاری» (۱۹۹۰) آگاه نمی شویم. یا با وجود تمام تلاش های لوئیز برای توضیح دلیل ترک کردن دوست پسرش در فیلم «ماه کامل در پاریس» (۱۹۸۴) که منجر به تنهایی اش می شود، ما واقعاً متوجه دلیل این امر نمی شویم. علاقه رومر به ناشناخته ها و توانایی اش در قبول کردن آن هسته مرکزی فیلم های رومر است. می توان با توجه به این مساله کنکاشی گسترده در مورد خود رومر انجام داد، اما باید به یاد داشت که این جزئیات زندگی خصوصی رومر نیست که ما را به جواب سوال هایی که فیلم های او در ذهن ما ایجاد می کند، می رساند، بلکه این خود فیلم های او هستند و رک بودن او در مقام خالق است که ما را به سمت پاسخ سوالاتمان سوق می دهد.
حس ناشناختگی بر درک رومر از جهان به عنوان مقوله یی بسیار پیچیده تاکید می کند. شخصیت های فیلم های او باید تصمیماتی بگیرند که از عواقب آنها اطلاعی ندارند، آنها نه تنها باید با امیال خود کنار بیایند بلکه باید با امیال دیگران نیز کنار بیایند، امیال هیچ گاه مقوله یی ساده نیستند. امیال با ترس ادغام شده اند، اغلب ترس از انتخاب غلط. در «حکایت تابستانی» (۱۹۹۶) گاسپار نمی داند با چه کسی باید ازدواج کند. فلیسی در «حکایت زمستانی» (۱۹۹۲) با وجود اینکه ازدواج می کند اما خاطره نامزد گمشده اش دست از سرش برنمی دارد. همیشه جدالی میان امیال و واقعیتی که کاراکترها در آن زندگی می کنند، و نیز تفکر فلسفی و اخلاقی که کاراکترها به آن پایبند هستند، در فیلم های رومر دیده می شود. رومر بر این عقیده است که انسان ها همیشه نمی توانند عملی را انجام دهند که در واقع بهترین راه حل است. در «شب من نزد ماد» (۱۹۶۹) تنها دلیل تمایل تماشاگر برای رسیدن دو دلداده به یکدیگر کافی نیست تا ژان - لویی و ماد به یکدیگر برسند. همه چیز به این بستگی دارد که شما «چه کسی» هستید و با توجه به این «چه کسی» بودن است که می توانید تلاش کنید.
نمی توان کلام را از فیلم های رومر جدا کرد، حال این کلام نوشته باشد یا شفاهی. اگر قرار باشد او برای یک چیز معروف باشد، آن یک چیز این است که کاراکترهای او حرف می زنند. اهمیتی که وی به متن شفاهی می دهد و نیز دید سینمایی توضیح گر او همگی ریشه در نویسنده بودن رومر دارد. در سال ۱۹۶۴ او رمانی نوشت به نام «الیزابت». «حکایت های اخلاقی» (۱۹۷۲-۱۹۶۳) ابتدا به شکل رمان نوشته شده بودند و بعد به فیلم درآمدند. رومر در این مورد می گوید؛ «از آنها راضی نبودم چون آنقدر به این داستان ها علاقه داشتم که آن طور که باید نتوانستم آنها را بنویسم.» رومر از نوشتن دست برنداشت، اما به جای ادبیات داستانی به نقد روی آورد. او یکی از اولین همکاران کایه دو سینما است و از سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۳ ویراستار آن مجله مهم بود. نقد های او بیانگر علاقه اش به سینما و هوشش بیانگر درک او از ابزار زبان بود. زمانی که متوجه شد زبان نقد، زبان او نیست به زبان سینما روی آورد و سینمایش با وجود اهمیت بسیاری که برای تصاویر قائل است، سینمایی بسیار کلامی است.
پایان باز یکی دیگر از نشانه های فیلم های رومر است. چه کسی می داند که پس از پایان فیلم چه برسر کاراکترهای رومر مثلاً در فیلم «یک ازدواج خوب» (۱۹۸۲) می آید. حتی زمانی که دو کاراکتر اصلی هم به هم می رسند هیچ اطمینانی نیست که آنها آینده یی داشته باشند، چه رسد به اینکه آن آینده روشن باشد. بهترین مثال در این مورد یکی از فیلم های اخیر رومر است؛ «حکایت پاییزی» (۱۹۹۸). ماگالی و ژرار که افرادی تنها هستند یکدیگر را دیده اند و از یکدیگر خوش شان آمده، اما نمای پایانی فیلم پیچیده است. چهره ایزابل - دوست ماگالی که او را به ژرار معرفی کرده - در مراسم عروسی اصلاً شاد نیست، با کمی دقت می توان ناراحتی عمیقی را در چهره او دید. این تصویر را ترانه یی همراه می کند با این مضمون که زندگی یک سفر است که پایانی ندارد و می دانیم که موسیقی هم در فیلم رومر کاملاً عامدانه انتخاب می شود. فیلم های رومر با این پیام خاتمه پیدا می کنند که زندگی همیشه پایانی دلپذیر ندارد.
این دلپذیر نبودن صفت کاراکترهای رومر هم هستند؛ افرادی که مدام خود را نقض می کنند، چه با کلام و چه با عمل. آنها افرادی هستند که بدون هدف دور اعمال شان می چرخند. همیشه از رومر ایراد گرفته شده که چرا در مورد زندگی انسان های خودپسند فیلم می سازد و این حقیقت دارد که در بسیاری از فیلم های رومر کاراکترها وقت شان را به حرف زدن در مورد خودشان می گذرانند. برخلاف همپالکی های موج نویی اش یعنی تروفو، گدار و ریوت درام خاصی در فیلم های رومر دیده نمی شود. تنها در سه فیلم او می توان چنین چیزی را دید و آن سه فیلم اقتباس از آثار ادبی دیگران هستند، از جمله پرسوال و مارکیز فون او. در فیلم های او نه خبری از دزد و پلیس هست و نه خبری از عشاق دیوانه.
فیلم های رومر نشان می دهند چگونه بدون اینکه از ابزار روایی استفاده کرد می توان پرشور و نشاط بود. او نشان می دهد زندگی آنقدر می تواند ساده باشد که مهم ترین مساله پیدا کردن همراهی برای گذراندن تعطیلات تابستانی باشد.
رومر یکی از ستایشگران روبر برسون است. برسونی که در فیلم هایش خیر و شر همیشه حضور داشته اند. با این حال فیلم های رومر کاملاً متفاوت هستند، هرچند می توان در فیلم های او هم اخلاقیات مذهبی را پیدا کرد. در فیلم «شب من نزد ماد» این اعتقادات ژان- لویی است که گفت وگوهای اخلاقی فلسفی فیلم را پیش می آورند. فیلم های رومر حاوی صحنه های مهمی هستند که در کلیسا می گذرند، از جمله در فیلم های «شب من نزد ماد»، « یک ازدواج خوب» و «Conte d,hiver». پرسوال از این لحاظ تم مذهبی قوی تری دارد، نه تنها داستان و دنیای مذهبی فیلم بلکه پایان فیلم هم به صلیب کشیده شدن مسیح را به شکلی خارق العاده به نمایش می کشد. رومر حتی در کتابی که با همکاری شابرول در مورد هیچکاک نوشته نیز دنیایی را توصیف می کند که اعتقادات مذهبی آن را به پیش می راند.
رومر به عنوان کارگردانی معرفی شده که برخی دوستش دارند و برخی از او متنفرند. او به جرم های بسیاری متهم شده از جمله ستایش بدیهیات یا محافظه کار بودن. و این بسیار جالب است که فیلم های نرم رومر توانسته اند چنین واکنش هایی را برانگیزند. تنهایی و آسیب پذیری کاراکترهای رومر، مسائل اخلاقی زندگی روزمره بحث شده در فیلم هایش و اجتناب از نتیجه گیری اخلاقی و همچنین دوری جستن از پایان بندی واضح و مشخص باعث می شود تماشاگر با دقت بیشتری به فیلم نگاه کند و نیز به درون خودش هم نگاهی بیندازد و این نگاه انداختن به درون خود کار بسیار ناراحت کننده یی است آن هم زمانی که به تصاویری بسیار زیبا نگاه می کنی. اگر قرار باشد تنها با یک کلمه آثار رومر را توصیف کنم آن یک کلمه، کلمه «سخاوتمند» است. سخاوتمندی در شیوه یی که با کاراکترهایش برخورد می کند و همچنین برخورد رومر با تماشاگرانش، سخاوتمندی به وسعت آثارش، در سن ۸۸ سالگی او همچنان فیلم می سازد. او به دنبال کیمیای یافت نشدنی است.
در نقش یک کارگردان یا یک منتقد (در اغلب موارد هر دو) هر کدام از پنج مرد بزرگ موج نو- ژان لوک گدار، فرانسوا تروفو، اریک رومر، کلود شابرول و ژاک ریوت- دوران پر شر و شور خود را داشته اند، زمانی که با «بابابزرگ ها» در جدال بودند. و اینک چهار بازمانده این موج (تروفو در سال ۱۹۸۴ فوت کرد) به شکوه بزرگ مردی رسیده اند. همچون درختی که گذر زمان تنها به عظمتش می افزاید.
شابرول که تا چندی دیگر فیلمبرداری هفتادمین فیلمش را آغاز می کند هم بسیار پرکار است و در عین حال کاملاً وفادار- حداقل به قرارداد های فیلم های تریلر. رومر ۸۸ساله بیشتر رویکردی ادبی دارد اما به اندازه شابرول مقید به دلمشغولی هایش است. برای چهار دهه او مشغول ساختن «حکایات اخلاقی» دیالوگ محوری بود که به طرز غریبی دلنشین بودند، در این فیلم ها جوانان سردرگم اغلب با حرف زدن گرفتاری های عاشقانه شان را پشت سر می گذاشتند. (هیچ کارگردان دیگری تا بدین حد به دیالوگ بها نداده است.)
۵۰ سال پیش این دو منتقد مجله کایه دو سینما با همدیگر روی اولین مطالعه جامع، مفصل و بلند آثار آلفرد هیچکاک- کارگردانی که یک سرگرمی ساز محض به حساب می آمد- کار کردند. به عنوان مولف هر کدام از این دو سرمشقی از هیچکاک گرفتند، اما به شکلی متفاوت؛ شابرول از طنز تلخ و علاقه به احساس گناه استاد بهره برد، رومر که رویکردی فیلسوفانه داشت در عوض دنباله رو اخلاقیات و وفاداری به سینمای ناب استاد بود. (با وجود پردیالوگ بودن فیلم های رومر آثار او را نه می توان به تئاتر نسبت داد و نه به دنیای رمان نویسی).
«دختر دونیم شده» ساخته شابرول و «عاشقانه آسترا و سلدون» ساخته رومر هر دو این هفته (پس از اولین نمایش آنها در جشنواره فیلم نیویورک) روی پرده می روند. هر دو این فیلم ها با وجود اینکه فیلمنامه شان اقتباسی است ناب و اصیل هستند. در حالی که رومر داستان کلاسیک که «فیلم نشدنی» به شمار می آمده را برای اقتباس انتخاب کرده، شابرول مشتاقانه مقاله یی را ماده خام فیلمنامه اش در نظر گرفته است. فیلم غریب و تاریک «دختر دو نیم شده» پرونده بدنام اواخر قرن ۱۹ استنفورد وایت معمار مشهور که به دست میلیونری حسود- که دلباخته نامزد وایت بود- کشته شد را به روز کرده است.
● دختر دونیم شده
شابرول که خوره فیلم است از طریق نسخه هالیوودی محصول ۱۹۵۵ این پرونده به نام «دختر سوار برتاب سرخ مخملی» با این داستان آشنا شده و داستان آن را به لیون معاصر منتقل کرده است. چارلز نویسنده یی موفق و فعال آزادیخواه (با بازی دلچسب فرانسوا برلئون) و پال جوان و دمدمی مزاج (با بازی به یادماندنی بنوا ماژیم در نقش مردی خوش تیپ و مد روز) که وارث کارخانه های داروسازی است رقیب عشقی یکدیگرند. هر دو آنها دلباخته گزارشگر آب و هوای معصومی به نام گبریله (لودوین سانیر) هستند.
«دختر دونیم شده» اثری پرقدرت و جاندار است. شابرول از این دلقک بازی شیطانی استفاده می کند و سوزنی در بالن توخالی دنیای رسانه ها فرو می کند. وی همچنین این فرصت را از دست نمی دهد و دورویی و تزویر هدف مورد علاقه اش یعنی دنیای بورژوازی را هم بی نصیب نمی گذارد.
شابرول همیشه استفاده خوبی از بازیگران زن فیلم هایش کرده است. (ایزابل هوپر بسیاری از نقش های قدرتمندش را مدیون شابرول است). اما سانیر بیشتر حس همذات پنداری را برمی انگیزد تا اینکه توجه بیننده را به بازی او جلب کند. دنیا به دور گبریله می چرخد، او تحقیر شده اما انسانیت اش را از دست نداده. فیلمساز با زیرکی از وجوه عامه پسند پرونده گذر کرده و بهترین استفاده را از کارکاتر هایش برده است.
شابرول که بارها خودش را به حشره شناس تشبیه کرده، با اشتیاقی کودکانه کاراکترهایش را در موقعیت های مدنظرش قرار می دهد و هیچ گاه به اندازه زمانی که رفتارهای موجوداتی که از آنها متنفر است را بررسی می کند، دقت به خرج نمی دهد.
همچون فیلم قبلی شابرول در اینجا هم چهار شابرول در ساخت فیلم همکاری داشته اند؛ کلود شابرول (همکار فیلمنامه نویس و کارگردان)، همسر شابرول به عنوان مشاور فیلمنامه، متیو شابرول به عنوان آهنگساز و پسر دیگر شابرول، توماس به عنوان بازیگر.
● عاشقانه آسترا و سًلîدون
«عاشقانه آسترا و سلدون» که بنا به گفته رومر آخرین فیلم کارنامه پربار اوست، نمایشگاه پرزرق و برق لباس های فاخر است که به آرامی و اعتمادبه نفس دو یا سه دوره تاریخی را در هم آمیخته. منبع اقتباس رومر داستان عاشقانه روستایی اونوره دورفه بوده. وقایع این داستان که در قرن هفدهم نوشته شده در روستای خیالی گائول در قرن پنجم می گذرد، اما به شکلی عجیب وقایع فیلم بسیار امروزی هستند. مجله کایه دو سینما این فیلم را یکی از ۱۰ فیلم برتر سال ۲۰۰۷ انتخاب کرد.
رومر که منشی معلمانه داشته و دارد همیشه به فیلم هایی علاقه داشته که شخصیت هایش جوانان باشند. تنها در برخی فیلم های اخیرش، به ویژه در «حکایت پاییزی» محصول سال ۱۹۹۹ بود که کاراکترهای فیلم وی را گروهی از افراد بالغ تشکیل می دادند. اما با فیلم جدیدش فیلمساز پیشرو دوباره به همان علاقه شخصی اش یعنی جوانان و دنیای آنها روی آورده است. در مجموعه آثار رومر جوانان استعاره یی از تماشا کردن طبیعت است.
آسترا و سلدون که هم احمقانه است و هم جدی، تجربه یی تناقض آمیز است. چوپان مونثی به نام آسترا (استفانی کراینکور) نامزدش سلدون (اندی ژیله) را به دلیل بی مبالاتی اش تنبیه می کند. سلدون که ناراحت شده اقدام به خودکشی می کند و در رودخانه می پرد، اما نجات پیدا می کند و بنا به دلایلی که برای پیشبرد روایت لازم است به جامه زنان در می آید... نتیجه گیری فیلم چندان به دور از پایان بندی «بعضی ها داغشو دوست دارند» نیست.
جز توجه کردن به پوشش و جامه، کاراکترهای رومر هیچ تلاش دیگری برای واقعی جلوه دادن دوران رخداد وقایع داستانش یعنی قرن پنجم نکرده است. با اینکه کاراکترهای فیلم ادعا می کنند به طور پنهانی مسیحی هستند و خانه هایشان مملو از نقاشی های دوره رنسانس است، آسترا و سلدون نسبت به فیلم تاریخی پیشین رومر یعنی «بانو و دوک» کمتر به جزئیات تاریخی توجه نشان داده. این فیلم با گفت وگوهای مفصل و بسیارش- که در آنها یک اشتباه و درک نادرست جمله یی موجب دور افتادن آسترا و سلدون از یکدیگر می شود- در هماهنگی کامل با دیگر فیلم های رومر است. مثل همیشه در این فیلم رومر هم هرچه می بینیم را نباید باور کنیم و پنهان کردن هویت هم امری طبیعی است. رومر با این فیلم می خواهد به این نتیجه برسد که در طول تاریخ جوانان و در پاره یی اوقات بزرگسالان به طول و تفسیر در باب ذات عشق، حقیقت و وفاداری صحبت کرده اند. جذابیت فیلم موجب می شود تا دلمشغولی های رومر در دوران حرفه یی اش به مرتبه یی جهانشمول و دست نیافتنی برسند.
تامارا تراژ
ترجمه؛ حسین عیدی زاده



منابع؛
۱-www.sensesofcinema.com
۲- ویلج وویس
ـ ۵۰ سال پیش این دو منتقد مجله کایه دوسینما با همدیگر روی اولین مطالعه جامع، مفصل و بلند آثار آلفرد هیچکاک - کارگردانی که یک سرگرمی ساز محض به حساب می آمد- کار کردند. به عنوان مولف هر کدام از این دو سرمشقی از هیچکاک گرفتند، اما به شکلی متفاوت؛ شابرول از طنز تلخ و علاقه به احساس گناه استاد بهره برد، رومر که رویکردی فیلسوفانه داشت در عوض دنباله رو اخلاقیات و وفاداری به سینمای ناب استاد بود. (با وجود پردیالوگ بودن فیلم های رومر آثار او را نه می توان به تئاتر نسبت داد و نه به دنیای رمان نویسی).
«دختر دونیم شده» ساخته شابرول و «عاشقانه آستری و سلدون» ساخته رومر هر دو این هفته (پس از اولین نمایش آنها در جشنواره فیلم نیویورک) روی پرده می روند. هر دو این فیلم ها با وجود اینکه فیلمنامه شان اقتباسی است ناب و اصیل هستند. در حالی که رومر داستان کلاسیک که «فیلم نشدنی» به شمار می آمده را برای اقتباس انتخاب کرده، شابرول مشتاقانه مقاله یی را ماده خام فیلمنامه اش در نظر گرفته است. فیلم غریب و تاریک «دختر دو نیم شده» پرونده بدنام اواخر قرن ۱۹ استنفورد وایت معمار مشهور که به دست میلیونری حسود- که دلباخته نامزد وایت بود- کشته شد را به روز کرده است.
ـ پایان باز یکی دیگر از نشانه های فیلم های رومر است. چه کسی می داند که پس از پایان فیلم چه برسر کاراکترهای رومر مثلاً در فیلم «یک ازدواج خوب» (۱۹۸۲) می آید. حتی زمانی که دو کاراکتر اصلی هم به هم می رسند هیچ اطمینانی نیست که آنها آینده یی داشته باشند، چه رسد به اینکه آن آینده روشن باشد. بهترین مثال در این مورد یکی از فیلم های اخیر رومر است؛ «حکایت پاییزی» (۱۹۹۸). ماگالی و ژرار که افرادی تنها هستند یکدیگر را دیده اند و از یکدیگر خوش شان آمده، اما نمای پایانی فیلم پیچیده است. چهره ایزابل - دوست ماگالی که او را به ژرار معرفی کرده - در مراسم عروسی اصلاً شاد نیست، با کمی دقت می توان ناراحتی عمیقی را در چهره او دید. این تصویر را ترانه یی همراه می کند با این مضمون که زندگی یک سفر است که پایانی ندارد و می دانیم که موسیقی هم در فیلم رومر کاملاً عامدانه انتخاب می شود. فیلم های رومر با این پیام خاتمه پیدا می کنند که زندگی همیشه پایانی دلپذیر ندارد.
این دلپذیر نبودن صفت کاراکترهای رومر هم هستند؛ افرادی که مدام خود را نقض می کنند، چه با کلام و چه با عمل. آنها افرادی هستند که بدون هدف دور اعمال شان می چرخند.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید