چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


فیلمی با شرکت حاتمی کیا!


فیلمی با شرکت حاتمی کیا!
۱) ساختن فیلم اپیزودیک معمولاً سخت است یعنی به تحقیق سخت است چون
▪ باید ساختار چند مرکزی داشته باشد.
▪ کارگردان باید قادر باشد نشانه های معنایی مشترکی را در اپیزودهای چندگانه «واقع نما» یی کند که در پایان، با برآمدن تیتراژ، کلیتی در ذهن مخاطب شکل بگیرد.
▪ یک فیلم اپیزودیک در واقع مجموعه ای از داستان های کوتاه است که بایدگرد هم آیند و یک رمان را بسازند، اگر فیلمنامه نویس بتواند این لطف را در حق خودش بکند در بهترین حالتش می شود «کوایدان» در سینمای ژاپن یا «تصادف» در سینمای امریکا یا در سینمای ایران «دستفروش». اگر نتواند که می شود.‎/‎/ [در اکران سال گذشته و امسال شاهد چنین دسته گل هایی بوده ایم!]
▪ نشانه های معنایی، نشاء برنج نیست که در فیلمنامه یا فیلم کاشته شود و بعد فیلمنامه نویس یا کارگردان، عرق پیشانی اش را پاک کند و رو به آسمان بچرخاند و بگوید: شکرت! ان شاءالله امسال، برنج سرحالی خواهیم داشت!» نشانه های معنایی حاصل کنش مندی وقایع در برابر واکنش گرایی شخصیت هاست و بالعکس و این فرآیند باید در درجه نخست تولید «واقع نما» یی کند [نه به زعم برخی «واقع گرایی»!]
▪ یک فیلم اپیزودیک قابل بحث، برحسب تفنن ساخته نمی شود یعنی کارگردان و فیلمنامه نویس سراغ چنین تقطیعی نمی رود برای این که مثلاً در سینمای صربستان یا مونته نگرو جواب داده و حالا، احتمالاً این جا هم جواب می دهد. باید ایده اصلی طلب کند تا «ساختار» اجابت کند شما را!
▪ فلسفه نگاه اپیزودیک به جهان از قطعه های شکسته آیینه حاصل شده یعنی تصویر واحد وقتی که شکسته می شود تصاویر کوچک تر اما متفاوت تری را ایجاد می کند که در نهایت ارائه دهنده تصویری کلی ومتناقض است. سازنده فیلم اپیزودیک از پیش پذیرفته که تناقض و در عین حال همگرایی، ویژه «حقیقت» است و در عین اصرار و ابرام بر تناقض، بر همگرایی هم صحه می گذارد.
▪ فیلم اپیزودیک، در هر بخش خود، یک قطعه از پازل را کامل می کند بنابراین اگر پازل کامل شود اما تصویر کلی تشکیل نشده باشد و تنها شاهد بخش های همسان با تصاویر همسان باشیم تنها این فکر به سر مخاطب خاص یا عام یا منتقد می زند که ایده اصلی تنها تکافوی یک فیلم کوتاه را می کرده اما به رسم و رسوم «همسایه ها یاری کنید تا من شلنگ داری کنم!» مقداری معتنابهی از سرمایه ملی این کشور «خشک آمد کشتگاه من‎/ در جوار کشت همسایه» صرف پرآب شدن فیلمنامه و در نتیجه فیلم می شود!
▪ ساختن فیلم اپیزودیک مثل طراحی یک عملیات بزرگ است در چند محور. اگر فرماندهی کل نتواند به شکل همزمان، حمله ها را پیش ببرد مجبور است از درجه هایش صرف نظر کند و تعداد زیادی از نیروهای زیرفرمان اش از دست می روند. اگر فرماندهی، با نیروهای زبده، دچار چنین لغزشی شود خطایش دو چندان است. بدترین لغزش در طراحی حمله روی کاغذ است. فیلمنامه بد، کل عوامل زبده کار را بیچاره می کند. اگر فرمانده، ارتشبد هم باشد با یک فیلمنامه بد چه طور می تواند نیروهایش را از مهلکه بیرون ببرد می دانید که ‎/‎/‎/ در میدان جنگ، کسی نمی پرسد قصد شما خیر بوده یا شر؛ می پرسد چند کشته، چند زخمی، پیروزی یا شکست
۲) شخصاً سینمای حاتمی کیا را دوست دارم. از «هویت» دوست داشتم و در «دیده بان»، خیلی زیاد و در «از کرخه تا راین» خیلی و بعد هم «آژانس شیشه ای» و بعد هم «روبان قرمز» [که به گمانم، هنوز بهترین فیلم اوست]‎/
شخصاً سینمای جنگ یا مرتبط با جنگ او را دوست دارم. او به سینمای جنگ، هویتی داده که کمتر سینماگری در جهان، توانسته با این «ژانر»، این طور «دگراندیشانه» کار کند و آن را به ترکیبی از «وسترن»، «فیلم نوآر» یا «درام اجتماعی» بدل کند. شخصاً سینمای هویت دار او را دوست دارم که می تواند ژانرهای مختلف را در همین یک ژانر، جمع و به ایده های درخشان دست پیدا کند.‎/‎/
بگذارید صریح باشم و مثل کسی که می خواهد به نویسنده ای سرشناس بگوید که آخرین کارش چنگی به دل نمی زد، گذشته را [گذشته فیلمساز را] گوشزد نکنم. اصلاً به من چه که این فیلمساز قبلاً چه کرده ! «دعوت» یک کار مستقل، یک متن مستقل است در ژانری که هیچ ربطی به آن سیمای آشنایی که از حاتمی کیا می شناسیم ندارد. چرا برای این که
▪ هیچ ربطی به جنگ و آدم های جنگ ندارد. آیا اشکال دارد هرگز! اما یک مشکل کوچک این وسط است که با اجازه اشاره ای به آن می کنم: فیلمنامه نویس و فیلمساز باید آن موقعیت مورد بحث، آن شخصیت ها و آن «فضا» را بشناسند. حاتمی کیا که روایت این فیلم را نمی شناسد. چیستا یثربی هم به رغم زن بودن، در متن به ما می گوید که از شناخت فضا و آدم های این فیلم اپیزودیک ناتوان است پس.‎/‎/ [الان هر دو نفر حجت می آورند که به «کدامین دلیل »، کمی بگو که ما هم بفهمیم!]
▪ سیمای آشنای حاتمی کیا، سیمای سینماگری است که توانایی جمع کردن «از چشم افتاده ها» و رسیدن به «حاصل جمع» آنها را دارد یعنی در آثار جنگی یا مرتبط با جنگ او، مخاطبان شاهد «روندی افزاینده»اند اما «دعوت» ما را به نقطه ای می رساند که پس از علامت «مساوی»؛ شاهد «حاصل تفریق» باشیم یعنی روند، کاهنده است.
▪ با برداشتن نام «حاتمی کیا» از روی فیلم و اکران آن برای مخاطبان خاص یا منتقدان، حاضرم قسم جلاله بخورم که هیچ کس حتی حدس نمی زند که فیلم متعلق به حاتمی کیا است شاید حداکثر تصور کنند که او به شکل افتخاری در فیلم اول یک نوآمده بااستعداد در نقش یک کارگردان بازی کرده است. فیلم، فاقد ویژگی ها یا نشانه های سبکی است. هر اپیزود فیلم، آدم را یاد یک فیلمساز می اندازد. کسانی که فیلم «قصه های جزیره» را به یاد دارند به راحتی می توانند همان نام ها را درباره این فیلم تکرار کنند. عذر می خواهم! ببخشید! تارانتینو گفته که هر چه را خواستید از آثار دیگران بلند کنید به شرط آنکه در نهایت، خود صاحب اثر هم متوجه نشود! نه این که طوری این کار مرا بکنید که همه بفهمند الا فیلمنامه نویس و کارگردان فیلم دوم!
▪ فیلم های حاتمی کیا در بدترین نمودهای خود، هیچ چیز اگر نداشتند آدم های واقعی داشتند یعنی این که مخاطب باور می کرد [همان واقع نمایی!] که این آدم ها واقعی اند گوشت و خون دارند اما در «دعوت» - حتی به رغم بازی های خوب و گاه درخشان بازیگرانش [به جز دو نفر: مهناز افشار و مریلا زارعی] - آدم ها انگار از توی «کمیک استریپ» درآمده اند [به «کمیک استریپ»ها توهین نشود من خودم از طرفداران این «ژانر ادبی - هنری»ام!] یا حتی فروتر، انگار این آدم ها متعلق به فتورمان ها هستند. حتماً حاتمی کیا فتورمان های نشریات دهه های چهل وپنجاه را به یاد دارد که ترجمه بودند نه مثلاً محصول قلم و نویسنده ای که باید کاری می کرد که امشب دختری اشکی بریزد!
۳) «دعوت» درباره این موضوع غریب است: «بودن یا نبودن»، «تولد یا مرگ». چه کسی می گوید که مجوز مرگ یا زندگی یک جنین، دست والدین آن است تا هر تصمیمی که خواستند بگیرند مگر آن جنین، آن انسان، دعوتنامه برای کسی فرستاده دعوت اش کرده اند و آمده حالا.‎/‎/ تا اینجا، همه چیز روبراه است. ایده ای است که هم می توان به شکل اپیزودیک کارش کرد و هم می تواند شامل «از چشم افتاده »ها باشد و هم روندی افزاینده به ساختار خود ببخشد اما اگر.‎/‎/
اولاً پنج قصه این فیلم را می توان همین طور تا ابد ادامه داد تا قصه صدم چون فیلم بسته نمی شود منظورم این نیست که دارای «پایان باز» است که در ذهن مخاطب ادامه پیدا کند، اصلاً پایان ندارد! فیلمنامه نویسان [حاتمی کیا و یثربی] به رغم تلاش خوشایندی که برای «یکسره کردن» فیلمنامه کرده اند تا اپیزودها با دولولا [مطب دکتری که سقط جنین می کندو مطب دکتری که سونوگرافی می کند] به هم متصل شوند و هی برش نخورند به کادرهای سیاه، نتوانسته اند تصویری کامل [کامل، در قابی که قصد شکل دادن آن را دارند] از تولدهای ناخواسته ایجاد کنند یعنی اثر، شباهتی به یک پازل ندارد. ثانیاً فیلم در قبال «ایده ای رادیکال»اش در جامعه ای سنتی، مواضعی به شدت محافظه کارانه را اتخاذ کرده و قصه هایی را به ما نشان می دهد که خیلی «شسته رفته و آبرو دارند» در حالی که «واقعیت، جذاب تر از قصه های یثربی و حاتمی کیاست و البته بسیار تکان دهنده تر. ثالثاً فیلم آدم را یاد نمایش های «برشت» می اندازد آدم هر آن انتظار دارد «سحر جعفری جوزانی» رو به دوربین برگردد و لهجه شدید شهرستانی اش را کنار بگذارد و به تهرانی واضح و روشن بگوید: «ما بازیگریم. فکر نکنید ما واقعاً.‎/.» بعد برگردد سر بازی اش!
رابعاً کو آن نشانه های معنایی جذابی که در اکثر فیلم های حاتمی کیا، زاده «واقع نما»یی او بود و در ذهن ما شکل می گرفت. البته «برف»، کادر را زیبا می کند اما آخرش چه ! خامساً.‎/‎/ من هنوز سینماگری به نام حاتمی کیا را دوست دارم مثل کسی که «دوگل» را دوست دارد اما فقط در لباس ژنرالی اش!
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید