پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


مردگان، نفس می کشند


مردگان، نفس می کشند
▪ مرگ بازی نوشته پدرام رضایی زاده
▪ نشر چشمه - سال ۱۳۸۷
▪ تیراژ؛ ۱۷۵۰ نسخه
عنوان «مرگ بازی» برای مجموعه داستانی که شامل ۱۰ داستان کوتاه است که در بیشترشان آدم های داستانی زیر سایه یک جبر محتوم نفس می کشند، ظاهراً زندگی می کنند، در حالی که مرده اند عنوان مناسبی است. «پدرام رضایی زاده» نویسنده این مجموعه در اکثر داستان هایش آدم ها را زیر سایه یک قدرت نامرئی به تصویر می کشد.
گزینه های پیش روی یک انسان گسترده و متنوع نیست؛ چه در داستان «فانفار» که اشاره یی است به بحران اجتماعی زمان جنگ و موشک باران تهران، چه در داستان «دفترچه کوچک خاطرات من» که انصافاً ایده بسیار جذابی دارد. شما می توانید پیوندی برقرار کنید میان موشکی که سقوط می کند و آدم هایی را به کام مرگ می برد و فرشته مرگی که از کار خود خسته است اما منظم و حساب شده همه جا حضور دارد. ذات سرد مرگ و گستردن بساط نیستی چنان توسط راوی اول شخص به خوبی ارائه شده که مخاطب را به یاد ضرب المثل «خاک سرد است» می اندازد. اصلاً پدرام رضایی زاده در این مجموعه به ما نشان داده می تواند به فراخور درونمایه داستانی زبان روایت را دستکاری کند. وقتی در داستان «ماه امشب در می زند» به فضای هجران می پردازد زبان سویه یی تغزلی پیدا می کند و آنگاه که به دست نوشته های عزرائیل می رسد زبان خشک و رسمی می شود، اداری می شود. گویی بخشی از نامه های اداری را در یک نظام بوروکراتیک می خوانیم و اوج این نوع پرداخت در داستان «خورشیدگرفتگی» قابل مشاهده است. این داستان بر پایه مونولوگ طولانی کودکی استوار است که به همراه پدرش دستگیر می شود و نویسنده با درآوردن لحن این بچه توانسته روایت موفقی از این موقعیت به دست دهد. کودک جسته و گریخته حرف می زند. آسمان و ریسمان را به هم می بافد آن هم به شکلی آشفته. آسیب دیدگی روحی او در پشت آنچه می گوید، هویدا است. از روی بعضی مسائل عبور می کند اما روی بعضی جزئیات پافشاری می کند.
گاه مخاطب خود را هم مورد خطاب قرار می دهد. از چشم هایش می گوید که شبیه چشم های خاله اش است. به توجه او اهمیت می دهد و اهمیت دادن و گوش دادن او برایش مهم است و تمام این فرآیند رفت و برگشت های ذهنی کودک برای گفتن از آن روزی است که وارد زندان شده است. او زندان را خوفناک توصیف می کند. چنان آسوده از آنجا می گوید که از چشم های مخاطب اش و از قصه فسقلی که اتفاقاً آن را به طور کامل روایت می کند و این حسن کارهای روایی «رضایی زاده» است که در فاجعه ها یا اتفاقات مورد نظر داستانی اش هیجان را مهار می کند.
این مهار بیشتر در زبان و پرداخت حادثه تجلی دارد. به این وسیله بیشتر راه را برای ورود مخاطب به متن می گشاید. کودک برای خود دل نمی سوزاند. آه و ناله نمی کند که چرا پدرش ناراحتی روانی دارد ولی شما به شدت نگران سرنوشت یک خانواده می شوید. همان طور که به فرجام یک عزرائیل می اندیشید که وقتی از کار خود خسته شود آیا راه گریزی دارد؟ و باز بیایید به داستان «ماه امشب در می زند» نگاه کنید که راوی اول شخص بارها به تاریخی ذهن مخاطب را ارجاع می دهد که کارکرد موتیف فرمی دارد. «ده روز کمتر از یک سال» ترجیع بند این داستان عاشقانه دردناک است که اتفاقاً در آن خشونت هم دیده می شود؛ افرادی که در اوج علاقه به یکدیگر وادار می شوند یکدیگر را به کام مرگ بفرستند و آنگاه که در این راه شکست می خورند، با مردگان تفاوتی ندارند. نویسنده در پرداخت این صحنه ها هر چند جزئیات چندانی را شرح نمی دهد ولی ذهن مخاطب را درگیر چرایی آن می کند.
(هر چند که بر این باورم اگر از این ارتباط بیشتر می دانستیم و با جزئیات بیشتری روبه رو بودیم - حالا نه در حد گسترده ولی در اندازه هایی که به پرداخت شخصیت مرد داستان به صورت ظریف تر می پرداخت - هم روایت زنده تر می شد هم شخصیت راوی بهتر از کار درمی آمد.)
و نکته مهم این است که نویسنده به خوبی توانسته در سطح زبانی خود را به جای یک راوی زن بگذارد. و باز ناگفته نماند که صرف گفتن اسامی قرص های آرام بخش و کنش های مشوش به بر ساختن ذهن یک زن کمک نمی کند. رضایی زاده می توانست در این داستان از جزئیات روزمرگی این زن هم تکه هایی را بازگو کند. این حرکت جداً در ادبیات ما جایش خالی است و به گمانم نشان از ضعف تمامی نویسندگان در شناخت جنس مخالف دارد. به خصوص وقتی راوی اول شخصی غیرهمجنس نویسنده اختیار می کند لازم است بیشتر به کنش ها و تصمیم گیری ها و انفعال ها دقت کند.
اما دیگر داستان متفاوت مجموعه «یک روز آفتابی برای جغد» است، که در آن نوعی شیطنت زنانه به شکل سوبژکتیو ساخته می شود. دو نفر که قبلاً معلوم نیست دقیقاً کجا ولی احتمالاً همدیگر را دیده اند در شرایطی عجیب با هم مواجه می شوند. یکی پرستار زن و دیگری مردی که آمده تا خون اهدا کند. مرد هر چه می خواهد زن را به یاد آورد، زن زیر بار نمی رود. مرد هر چه بیشتر تلاش می کند ما حس می کنیم بیشتر در موقعیت تحقیرآمیز قرار می گیرد. شوخی های او که اتفاقاً در دیالوگ ها به شکل خوبی ارائه شده اند از استیصال او برمی آیند.
و سرانجام وقتی ما به درون ذهن زن می رویم متوجه می شویم این مرد احتمالاً همان کسی است که در آسانسور هتلی در بانکوک بیهوش افتاده و زن به او کمک کرده است. آیا زن مخصوصاً نخواسته آن صحنه را به یاد مرد آورد؟ آیا می خواهد با او ارتباطی را پی بریزد؟ آیا خواسته مدتی مرد را در سردرگمی نگه دارد و تفریح کند؟
تمام این سوال ها به این دلیل در ذهن ایجاد می شوند که نویسنده در پرداخت شخصیت زن به روانشناسی او دقت کرده و تردیدهای ملموس او را بازنمایی کرده است. بر این اساس به نظر می رسد «رضایی زاده» به خوبی می تواند از زندگی و نقاط بزنگاهش بگوید، هر چند بیشتر داستان هایش در شبکه جبری تشکل یافته اند ولی روایت هایی هم هست که در آن بشود یک وجب زندگی یافت. و همین شاید خوب است.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید