پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

چرا فقه از نقد اخلا‌ق می‌گریزد؟


چرا فقه از نقد اخلا‌ق می‌گریزد؟
اکنون حدود دو سال است که خانه عبدالله نوری محل بحث‌های فکری شده‌است. اولین پنجشنبه‌های هر ماه متفکران و اندیشمندان در این مکان گردهم می‌آیند تا ساعاتی را به بحث و تبادل‌نظر پیرامون قرآن‌کریم و جامعه معاصر ایران بگذرانند. این‌بار سخنران میهمان حجت‌الا‌سلا‌م عبدالمجید معادیخواه بود که خواستار ورود فقه به بحث اخلا‌ق شد و از اینکه فقهای ما به برخی از آیات اخلا‌قی قرآن نپرداخته‌اند، انتقاد کرد. معادیخواه همچنین قرائت متفاوتی از آیات‌الا‌حکام قرآن کریم ارائه کرد که جای توجه دارد. متن ویرایش شده این سخنرانی را می‌خوانید. ‌
بحثی درباره اخلا‌ق و احکام فقهی به صورت‌های مختلفی مطرح است. برخی می‌گویند، فقه به اخلا‌ق بی‌توجه است و اگر آیه‌ای از آیات قرآن جنبه اخلا‌قی داشته‌ باشد از آن می‌گذرد و به این شکل بسیاری از ارزش‌ها قربانی می‌شود. من البته درصدد هستم پرسشی را طرح کنم تا این که بخواهم به حل مشکل بپردازم. عنوان بحثم نیز <معمای قانون و اخلا‌ق> است. واضح‌تر بگویم، به گمانم انسان یک خصلت عام دارد که به نوعی با قانون در تعارض است. انسان <باید ناپذیر> است، درحالی که در نفس قانون، <باید> و <الزام> وجود دارد. ‌
پرسش من درباره ویژگی ادبیات قرآن کریم است. از شما می‌پرسم، آیا تاکنون دقت کرده‌اید، همه قوانین قرآن با لحنی بیان شده‌است که چندان با <تحکم> و <باید> قانون سازگار نیست؟ به‌عنوان مثال، وقتی که قرآن می‌گوید: <امانت‌ها را به اهل بسپارید>، یک قانون وضع کرده ‌است، اما بعد از آن می‌گوید: <ان الله نعما یعظکم( >این موعظه‌خوبی است.) خب، <موعظه> که <باید> نیست. به عبارتی، صدر و ذیل آیه‌ها با هم نمی‌خواند؛ صدر آیه <باید> است و ذیل آیه <موعظه.> این منحصر به همین یک آیه نیست و مطابق پژوهش‌های من در سراسر قرآن چنین ویژگی وجود دارد. ‌
گاهی قرآن قوانین خود را با لفظ <توصیه> به کار می‌برد. نمونه آن نیز آیه ۱۲۱سوره بقره و آیاتی در سوره‌های شورا و لقمان است. خداوند می‌گوید: <ذالک وصیکم به لعلکم تعقلون> و به نوعی آمیزه‌ای از <حکم>، <توصیه> و <توجیه عقلا‌نی> را پیش رویمان می‌گذارد. تاکید روی عقلا‌نیت حکم هم قابل تامل است. باز در سوره نسا آیه ۵۸ همین تعبیر را می‌بینید. ‌
خب، تا اینجا از فقه دفاع کرده‌ام؛ به عبارتی اگر در فقه با <تحکم> و <باید>هایی مواجه می‌شویم، اینها ریشه در قرآن دارد. از سویی قرار هم نیست که انسان با فشار و زور مسیر حق را طی کند. شرط تحقق بسیاری ارزش‌ها این است که انسان تحت فشار نباشد و اگر کمترین فشاری به او وارد شود، ارزش عملش از بین می‌رود. علی(ع) می‌گوید، عبادتی که برای بهشت و جهنم باشد، عبادتی عالی نیست. خب، طبیعی است که در برخورد با انسان باید واقع‌بین بود و نمی‌توانیم انسان را به صورت ذهنی و ایده‌آل ببینیم، اما واقعیت این است که با عتاب و خطاب همه چیز پیش نمی‌رود. ‌
در میان احکام قرآن شاید ۲ تا ۳ حکم داشته ‌باشیم که باعث شده برخی اسلا‌م را به خشونت متهم کنند. یکی بحث زنا است، یکی بحث سرقت و یکی هم بحث محارب. آیات مربوط به کیفر هرزگی جنسی و کیفر خدشه‌دار شدن عفت عمومی در سوره نور آمده است. دو سوره نسا و نور در قرآن کریم مربوط به بحث خانه و خانواده است. البته، شاید این برداشت ذوقی پذیرفته نشود، اما تصور من این است که درسوره نسا از زاویه حقوقی به خانواده نگاه شده‌است و در سوره نور از زاویه اخلا‌قی. درهمین سوره نور است که حد زنا تعیین شده در حالی که در سوره نسا هنوز حد تعیین نشده و نوع کیفر، دست مرد است. ‌
حکم <فضربو هن( >آنها را بزنید) که خیلی‌ها آن را دستاویزی برای سنگسار قرار داده‌اند، مربوط به زمانی بوده که هنوز حد برای زنا تعیین نشده ‌است. در آن مقطع به مرد اجازه داده شده‌ بود که خود در این مورد دخالت کند. در سوره نور حد تعیین شده‌است. حدی هم که در قرآن تعیین شده همان شلا‌ق است و بنابراین <رجم> در قرآن به این شکل مطرح نیست. ‌
در سوره نور آیاتی هم مربوط به حریم خصوصی آمده‌است، مبنی بر اینکه بدون اجازه وارد خانه دیگری نشوید تا مبادا وحشتی در آن خانه ایجاد کنید؛ با سلا‌م و احترام وارد شوید، حتی درخانه‌ای که کسی نیست نمی‌توانید بروید و اگر به شما گفتند بازگردید، اطاعت کنید. خب، این مربوط به رفتار مردم با هم نیست و بیشتر مربوط به رفتار حاکمیت با شهروندان است. در مورد مردم اوضاع چنین است که اگر کسی به دیگری بگوید، به خانه من نیا، او هم بازمی‌گردد و احتیاج به دستور خاصی ندارد. آنکه از حرف صاحبخانه اطاعت نمی‌کند و بازنمی‌گردد، مامور حکومت است. اگر شما در خانه برادرتان را بزنید و او شما را تحویل نگیرد، بازمی‌گردید، چه رسد به اینکه بگوید، من نمی‌خواهم وارد خانه‌ام شوی. کسی که به او می‌گوید بازگرد و بازنمی‌گردد مامور است و می‌گویند، المامور معذور. در این آیه یک استثنا هم وجود دارد و ما در فقه می‌گوییم، اگر قانونی آمد و در خود قانون تخصیص وجود داشت، چه تخصیص به صورت متصل و چه تخصیص به صورت منفصل، معنای آن این است که این قانون دیگر تخصیص‌بردار نیست. اگر یک قانون را آوردید و تبصره زدید، این قانون دیگر تبصره‌بردار نیست. در اینجا قانون خود تخصیص را آورده‌است، یعنی گفته، تنها استثنا جایی است که غیرمسکونی باشد و کسی در آن زندگی نکند. ‌
حال کدام فقیه تاکنون بحث حریم خصوصی را به اندازه دیگر بحث‌های فقهی مطرح کرده‌است؟ در حالی که اگر ما می‌خواهیم اسلا‌م پیاده شود باید به همه وجوه آن توجه کنیم. همان سوره‌ای که حدی را برای خدشه‌دارشدن عفت عمومی مطرح کرده، بحث حریم خصوصی را هم مطرح کرده است، اما به دلا‌یلی این بحث اخلا‌قی کنار گذاشته شده‌است. این دیگر جای توجیه ندارد. اتفاقا قلمرو <بایدها> و <نبایدها> همین جاست، چرا که بحث <حریم خصوصی>، باعث تنظیم روابط اجتماعی می‌شود. اینجا باید جلوی افراد را گرفت و اگر قرار باشد <بایدها> و <نبایدها> را در جامعه اعمال کنیم، از همین نقطه باید شروع کرد.
تنها در این صورت است که می‌توان کسانی را که عفت عمومی را خدشه‌دار کرده‌اند، مورد بازخواست قرار داد. این دو مجموعه آیات در سوره نور مکمل یکدیگر هستند و اگر آنها را کنار هم بگذارید می‌توانید یک قانون معقول را از آن استنباط کنید. اما اگر شما بخشی از احکام را گرفتید و از بخشی از احکام چشم‌پوشی کنید، در همین دنیا رسوا شده و دستاویز مسخره دیگران می‌شوید کمااینکه همین اتفاق افتاده‌است. ما باید افتخار کنیم که بیش از هزار سال پیش، قرآن برای اولین بار حریم خصوصی را مطرح می‌کند، همان بحثی که امروز در جهان رایج است، اما متاسفانه کارمان به جایی رسیده‌ است که طرح موضوع حریم خصوصی یک کار غیرقابل‌ قبول شناخته می‌شود.
بنابراین مساله قانون و احکام یک جنبه معماگونه دارد و به نظر من ادبیات قرآن کریم در این‌ باره بسیار جالب است. دلم می خواهد بدانم که آیا این ابتکار قرآن سابقه‌ای داشته یا نه. تا جایی که من اطلا‌ع دارم، اتفاق جدید و منحصربه‌فردی است. اما فراتر از این موضوع سلسله بحث‌های دیگری وجود دارد که به دلیل همین نادیده گرفتن بحث‌های اخلا‌قی در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته‌است؛ در خیلی موارد معلوم نیست، آیا واقعا این حکم قرآن می‌تواند در محدوده بایدها و نبایدهای شرعی قرار گیرد یا نه. چون ما یک بایدها و نبایدهایی داریم که می‌گوییم باید اجرا شود و اگر هم اجرا نشد در همین دنیا جریمه دارد، ولی یک سری بایدها و نبایدهایی هم داریم که بر اساس آن مثلا‌ می‌گوییم این حرام است و یا واجب. به‌عنوان مثال این آیه را در نظر بگیرید< !یا ایهاالذین آمنو اتقواالله و قولوا قولا‌ سدیدا یصلح لکم اعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم.> این آیه جایی در فقه دارد یا نه؟
در این آیه، قرآن از مومنین خواسته‌است که از هرزگی بیان اجتناب کنند، سخن سست نگویند و حرفی که می زنند محکم باشد. <قولا‌ سدیدا> را اگر بخواهید ترجمه تحت‌اللفظی ‌کنید می‌شود، <آنقدر متقن و محکم باشد که مو لا‌ی درزش نرود.> جامعه‌ای که در آن هرزگی بیان و هرزگی قلم نباشد اصلا‌ح می‌شود. حال ما چقدر در فقه به مساله هرزگی بیان و قلم پرداخته‌ایم؟ چقدر به این حکم قرآن بها داده‌ایم که نباید سخن سست گفت؟ تمام محافل و مراسم مذهبی و دینی ضد این مساله است، یعنی اگر این آیه در تلویزیون و منبرهای ما اجرا شود، بساط مداحی تقریبا تعطیل می‌شود، چون همه خلع‌سلا‌ح می‌شویم. این ایام، ایام امیرالمومنین است و در تمام جلسات همه بر این نکته تاکید می‌کنند که علی‌بن ابیطالب(ع) به فقرا رسیدگی می‌کرد و چهره امیرالمومنین را با گونی آرد و خرما بر دوش ترسیم می‌کنند. آیا اساسا نگاه علی‌بن ابیطالب به حکومت این بود؟ علی‌بن ابیطالب وقتی می‌بیند که یک نصرانی تکدی‌گری می‌کند می‌گوید، این چه منظره‌منکری است؟ عده‌ای توجیه می‌کنند و می‌گویند که این نصرانی است. امام می‌فرمایند، که خب باشد، وای به حال جامعه‌ای که از یک انسان تا زمانی که قوت و انرژی دارد کار می‌کشد و بعد که از کار افتاد به گدایی وادارش می‌کند. اسمش را در بیت‌المال بنویسید و از بیت‌المال حقوق بگیرد. ‌
حداقل ما این تعبیرها را هم داریم. من نمی‌گویم این مطلب قول متقن است و جای هیچ چون و چرایی در آن نیست، اما در نهج‌البلا‌غه داریم که امیرالمومنین خدا را شکر می‌کند که توانسته کاری کند تا در عراق همه مردم نان گندم بخورند و سرپناه داشته‌باشند. بله، برای جامعه درهم و برهم و بی‌حساب و کتابی، مثل جوامعی که ما در آن زندگی می‌کنیم، همین که کسی نصفه شب درخانه‌ای را بزند و بدون این که طرف متوجه شود مشکلش را حل کند، فضیلت بزرگی است، اما برای حضرت علی(ع) و با معیارهای او نکوهیده است. اگر ما همین <یا ایهاالذین آمنواتقوا الله و قولوا قولا‌ سدیدا> را جدی می‌گرفتیم این وضع منبر و مداحی ما و این وضعیت ذهنیتی که برای مردم درست کردیم نبود. گویی چنین آیه‌ای در قرآن نیست.
ما نیاز به یک بازخوانی جدی از آیات‌الا‌حکام داریم. خداوند در آیه <واجتنبوا الرجس من الا‌وثان واجتنبوا قول الزور> شرک و بت‌پرستی و زورگویی را در کنار هم قرار می‌دهد. زورگویی از نظر قرآن مثل شرک است. حال ما در فقه چقدر برای این حساب باز کرده‌ایم و کجا مصداق‌های زورگویی را شرح داده‌ایم؟ البته ممکن است درباره زورگویی سیاسی نتوانیم وارد بحث شویم، اما درباره زورگویی‌های دیگر که در جامعه ما رایج است، می‌توان بحث کرد. ‌
حرف‌هایم را جمع‌بندی می‌کنم. ما در قرآن مجموعه آیاتی داریم، مثل ۱۰ فرمان که جنبه قانون و حکم دارد. صدور این آیات از محکم‌ترین تعبیرها است و ما به همان اکتفا کرده‌ایم. به عبارتی ذیل آیات را که سخن از <وعظ> و <توصیه> می‌شود، نادیده گرفته‌ایم. از طرفی در قرآن آیات بسیاری هست که جنبه اخلا‌قی دارد و ما آنها را هم نادیده گرفته‌ایم. البته این مشکل را در همه ادیان و شریعت‌ها می‌توان یافت. حرف مسیح چه بود که به نقض قانون و شریعت متهم شد؟ همین بود که بعد اخلا‌قی شریعت را تکمیل کند و دین را از حالت زمخت و خشکی که ابزار بهره‌کشی است بیرون بیاورد. شما اگر قرائت مسیح و تضادی را که با شریعت رسمی عصر خود داشت مطالعه کنید، تعجب می‌کنید که چقدر گرد و غبار بر دین نشسته‌ است. اندکی که می‌گذرد بر دین گردوغبارهایی می‌نشیند و به تدریج به چیز دیگری تبدیل می‌شود. راز این اتفاق چیست؟ و من با این آیه بحث خود را تمام می‌کنم: <وما ارسلنا من قبلک من رسول ولا‌ نبی الا‌ اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته والله علیم حکیم.> این آیه به ما می گوید، همیشه در برابر تمام روش‌های اصیل یک روش بدلی هم وجود دارد. این البته مخصوص ادیان نیست و بلکه جنبش‌های اجتماعی نیز به همین‌گونه هستند.
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید