جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

بنی صدر، جاده صاف کن ارتش بعث


بنی صدر، جاده صاف کن ارتش بعث
سیدعلی اکبر مصطفوی، آزاده ممتاز با سابقه ۱۰ سال اسارت از جمله نیروهای انقلابی ارتش است که با آغاز انقلاب به سپاه آمد و چون قهرمان تیراندازی جنگی ارتش های جهان در دو دوره بود، شروع به آموزش نیروهای سپاه کرد. او مدتی در بیت امام مسئولیت حفاظت بیت را به عهده داشت و سپس با شروع درگیری های کردستان راهی این استان آشوب زده شد و در شهرهایی چون مریوان و سپس در غائله پاوه نقش کلیدی ایفا کرد و توانست دکترچمران و اصغر وصالی را از مرگ حتمی برهاند که خاطره آن را قبلا به چاپ رسانده ایم. او روز سوم جنگ به اسارت درآمد و به قول خود ۱۰ سال اسارت را با تمام وجود چشید نه که آن را کشیده باشد. این آزاده بزرگوار پس از اسارت نیز منشا خدمات بسیاری بوده است. با وجود سن ۶۵ سال دو بار قله دماوند را فتح کرده که اخیرا در همین تابستان این کار را کرد. دیدگاه های او را در باب آغاز جنگ عراق و ایران در ادامه می خوانید:
قبل از هر چیز، لازم می دانم برای روشن شدن اذهان جوانان و آینده سازان میهن اسلامی مواردی را مربوط به چگونگی شروع جنگ ۸ سال دفاع مقدس به صورت کلی و مختصر یادآور شوم. بعضی از گروه ها و احزابی که قبل از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به طور مصلحتی تحت امر حضرت امام خمینی (ره) با ملت به پا خاسته هم صدا و همگام شده بودند، چون نیت و اهدافشان بر مبنای منافع شخصی و گروهی بود، لذا پس از پیروزی انقلاب اسلامی با عملکرد نامناسب مواضع خود را برای ملت آشکار ساختند تا جایی که شعار انحلال ارتش را سر می دادند؛ چون به خوبی می دانستند که با انحلال ارتش بهتر می توانند به مقاصد خود برسند، غافل از این که مردم و در راس همه آنها امام (ره) به اهداف پلید آنان پی برده اند؛ لذا امام (ره) انحلال ارتش را یک توطئه و خیانت می دانستند. در همان موقعی که تازه انقلاب پیروز شده بود احزابی که مخالف انقلاب بودند با حمایت همه جانبه دشمنان داخلی و خارجی برخورد کرد.علیه انقلاب مرتبا دسیسه چینی می کردند، ولی به یاری خداوند نقشه وتوطئه هایشان یکی پس از دیگری نقش بر آب می شد. لذا در صدد طرح و نقشه جدید برآمدند و با استفاده از حربه استقلال قومی با نام خلق کرد، ترک، عرب، ترکمن، بلوچ و … با بهره گیری از سلاح های غارت شده از پادگان ها بر علیه انقلاب اسلامی مسلحانه وارد عمل شدند. این بار نیز به لطف خداوند و با همت نیروهای سپاهی و ارتشی تحت امر امام (ره) با شکست مواجه شدند. این بود که از درگیری های داخلی نتوانستند سودی ببرند. لذا طرح دیگری را تهیه دیدند. طرح و نقشه ای که دشمنان داخلی و خارجی به آن امید فراوانی داشتند این که این بار صدام را برگزیدند. او نیز بدون توجه به عاقبت کار خود دستور استکبار جهانی را با تمام قدرت به اجرا درآورد و به ایران اسلامی تجاوز نمود.
عوامل مهمی که باعث گردیده بود رژیم بعث عراق در راس آن صدام را ترغیب به تجاوز به خاک ایران نماید ، عبارتند از:
۱) غافل بودن از اراده، مشیت و عذاب الهی
۲) غرور و خودخواهی که خود نشات گرفته از نادانی و عصیان گریست
۳) عبرت نگرفتن از سرنوشت شوم و ذلت بار حاکمان ستمگر تاریخ
۴) امید واهی به حمایت و وعده های ابرقدرت ها و نیز دلخوشی به سرمایه های دوستان عرب زبان خود
۵) اتکا به قدرت و تجهیزات نظامی فراوان و مدرن و کثرت نیروهای رزمنده
۶) استفاده از درگیری های داخلی ایران و نابسامانی های مختلف بالاخص از هم گسستگی ارتش و نوپا بودن سپاه
۷) عدم شناخت لازم و یا به حساب نیاوردن قدرت ایمان، توان روحی و ولایت پذیری ملت ایران
با تمام این تفاصیل اگر همکاری خائنین داخلی با رژیم بعث نبود، ارتش عراق جرات آن را نداشت حتی یک وجب از خاک میهن اسلامی را به اشغال خود در بیاورد. تجاوز ارتش عراق به خاک ایران در واقع دعوتی بود از جانب خائنین به اسلام، وطن و ملت.
جا دارد ا شاره ای داشته باشم به بعضی از خیانت ها؛ مرداد ماه سال ۵۹ بود بنده به اتفاق مرحوم شهید صیاد، مرحوم ظهیرنژاد، سردار رحیم صفوی و آقای زمانی معروف به ابوشریف برای گزارش عملیات های کردستان به کاخ ریاست جمهوری بنی صدر رفتیم.
پس از گزارش عملیات های پیروزمندانه و حماسی از رئیس جمهور انتظار داشتیم از عملکرد خوب بنده، مرحوم شهید صیاد و برادر رحیم صفوی قدردانی نماید. نه تنها قدرشناسی نکرد، بلکه با خشم و ناراحتی که شما نباید در عملیات ها خشونت و شدت عمل داشته باشید و دیگر اینکه نیروهای سپاه نباید سلاح سنگین داشته باشند برخورد کرد. البته این موضوع را هم قبلا به من یادآوری کرده بود، بنده هم جواب لازم را داده بودم. در هر حال بنده، برادر رحیم و مرحوم شهید صیاد هر یک به نحوی جواب های کوبنده ای به بنی صدر دادیم که حرفی برای گفتن نداشت. به عنوان نمونه به بنی صدر گفتیم:دشمنی که در مناطق عملیاتی نیروهای ما را سلاخی می کند، مگر می شود با دشمن مدارا کرد. وانگهی این چه طرز فکری است که شما دارید دشمن ضدانقلاب با سلاح سنگین نیروهای ما را به شهادت می رساند آن وقت سپاه چرا نباید سلاح سنگین داشته باشد!این خواست شما در واقع همان خواست دشمن است. چند روز بعد از آن جلسه بود که به طور غیرمنتظره توسط حاج آقا صانعی در جماران خدمت حضرت امام خمینی (ره) شرفیاب شدم، در آنجا راجع به اهداف بنی صدر مختصرا اشاره ای داشتم. در آن هنگام امام (ره) به حاج آقا صانعی فرمودند: ایشان را به آقای محلاتی معرفی نمایید تا مطالبشان را با او در میان بگذارند فردای آن روز به دفتر کار شهید محلاتی که نماینده امام در سپاه بودند، رفتم. مطالبی را در مورد بنی صدر به عرض ایشان رساندم. ناگفته نماند جنگ ایران و عراق در واقع در تاریخ ۲۶/۶/۵۹ آغاز شده بود.چون صدها هزار نیروی نظامی و هزاران تانک و نفربر و تجهیزات دیگری در تمام طول نوار مرزی مستقر و صف آرایی می کردند. آیا عکس العمل دولت بنی صدر در مقابل آن اقدام گستاخانه ارتش بعث چه بود. جز این که در تمام نوار مرزی با عراق ۱۰ هزار نیرو و صد دستگاه تانک و نفربر نداشتیم. در آن موقع بنده در معیت یک گردان نیرو با عنوان فرمانده عملیات با ۴ قبضه خمپاره انداز ۱۲۰ میلیمتری در تاریخ ۲/۷/۵۹ با همرزمان سپاهی در قسمت نوار مرزی قصر شیرین با دشمن بعثی در نبرد بودیم. بسیاری از نیروهای دشمن را به هلاکت رساندیم و تعداد زیادی تانک و نفربر ارتش عراق در آتش سوختند. دو وانت سیمرغ پر از مهمات خمپاره انداز ۱۲۰ میلیمتری بر پیکر دشمن فرو ریختیم. نیروی کمکی و مهماتی هم که قرار بود سردار شهید محمد بروجردی فرمانده سپاه کرمانشاه ارسال نماید، آن هم متاسفانه به ما نرسید. با خاتمه مهمات چاره ای نداشتیم جز این که تغییر موضع دهیم و منتظر مهمات باشیم. از طرفی هم توپخانه دشمن مواضع ما را شناسایی نموده بود و لحظه به لحظه گلوله های توپ به ما نزدیک می شد. در حال تغییر مواضع بودیم، ناگهان متوجه انبوهی از تانک و نفربر شدیم که در داخل خاک خودمان در حال حرکت است. در ابتدا تصورمان این بود که نیروهای خودی به کمک ما آمده اند، ولی نزدیک تر که شدند دیدیم پرچم عراق روی تانک هاست. یک باره همه مات و مبهوت ماندیم و از هر طرف در محاصره قرار داشتیم. آن موقع بود که به عمق خیانت های داخلی بیشتر پی بردیم. می شود گفت تلخ ترین خاطره دوران ۱۰سال اسارت ساعت ۹ صبح ۲/۷/۵۹ لحظه اسارت آن هم توام با اشغال خاک وطن بود. در واقع ما اسیر توطئه های داخلی زمان بنی صدر شدیم و شیرینی خاطره دوران اسارت لحظه شنیدن آزادی خرمشهر بود. ضمنا خیانتکاران داخلی با ارتش بعثی طوری همکاری و برنامه ریزی کرده بودند که شبانه از محورهای مخصوصی دشمن را به داخل خاک ایران هدایت نموده بودند. این خیانت ها را پس از اسارت به عینه می دیدیم که چگونه مزدوران و خودفروختگان ایرانی با ارتش بعثی همکاری می کردند. دشمن بعثی گمان می کرد حداکثر یک ماهه کشور ایران را به اشغال خود در می آورد، طوری که کار نظام مقدس جمهوری اسلامی را تمام شده می دانستند. اینگونه صحبت ها مرتبا با افتخار و مباهات بر سر زبان نیروهای بعثی جاری بود و خود فروختگان ایرانی نیز با خوشحالی به گفته های عراقی ها صحه می گذاشتند. نه تنها آنان بلکه بسیاری از اسرایی که با ضعف شناخت و ایمان وارد جبهه شده بودند، سقوط جمهوری اسلامی را در میان اسرا زمزمه می کردند. اما آنانی که با آگاهی و احساس مسئولیت قدم در جبهه حق علیه باطل نهاده بودند، چون با چشم بصیرت اعجاز الهی را در پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی دیده بودند، لذا پیروزی را از آن نظام مقدس جمهوری اسلامی می دانستند و همان ها بودند که بسیاری را از پرتگاه شکست و حقارت نجات داده و رنگ تیره اسارت را با رنگ خدایی روشنی بخشیدند؛ شایان ذکر است خداوند به برکت وجود انسان های متقی و خدمتگزار و به حرمت خون صدها هزار شهید است که نظام مقدس جمهوری اسلامی را در سایه رحمت بی انتهای خود مصون داشته است، این نعمت های الهی واقعا جای شکرگزاری دارد بهترین شکرگزاری یعنی زنده نگهداشتن روحیه عرفان، سلحشوری و فداکاری شهدا، ایثارگران و رزمندگان بودیم در این مقطع سرنوشت ساز هر چقدر الگوهای عالم، آگاه، با تقوا، شایسته، عادل و خدمتگزار در جامعه اسلامی بالاخص در بین کارگزاران نظام مقدس بیشتر باشد، مسلما گرایش جوانان به ارزش های والای نظام مقدس بیشتر خواهد شد. در پی آن نه تنها به نظام مقدس آسیب نخواهد رسید، بلکه یاوه گویان داخلی و خارجی نیز حرفی برای گفتن نخواهند داشت. آخرین حرف من ،حس و حال اسرا در روزهای اوایل جنگ تحمیلی است که حس و حال آن روزهای سخت و طاقت فرسای اسارت را با هیچ قلم و بیانی نمی شود توصیف نمود.
در حال حاضر بد نیست اشاره ای به آن روزهای نکبت بار و فراموش نشدنی داشته باشم. آری سخت ترین شکنجه روحی اسرا وجود نحس ارتش بعثی در داخل خاک ایران عزیز بود. آن هم توام با تحقیر، اهانت، سرزنش، شکنجه، گرسنگی و تشنگی شدید، خبرهای یک طرفه و مغرضانه، دروغ پردازی و شایعه پراکنی. به عنوان نمونه {امام} خمینی به خاطر شکست و ناکامی رزمندگان ایران از غصه مرد، بنی صدر رئیس جمهور به خارج از ایران فرار کرد، ارتش مقتدر صدام در داخل خاک ایران در حال پیشروی است و … از همه اینها که بگذریم تحمل و دیدن چهره های کریه وطن فروشان ایرانی خود حدیث دیگری است. مضافا بر تمام این مشکلات، مشکل دیگری نیز بر مشکلات بنده اضافه شده بود. مرتبا افسوس می خوردم و نگران آن بودم که با این همه ورزیدگی و آمادگی رزمی و برخورداری از تخصص های بالای نظامی بالاخص در رشته تیراندازی رزمی آن هم در سطح قهرمانی ارتش های جهان چه زود اسیر شدم. با وجودی که قبل از شروع جنگ تحمیلی در بسیاری از عملیات های پیروزمندانه و حساس شرکت کرده بودم و در همان ابتدای شروع جنگ بسیاری از نیروهای بعثی را نیز به هلاکت رسانده بودیم، با این وجود حس و حال عجیبی داشتم. در حال راز و نیاز با خدای خود بودم. در شرایطی هم قرار داشتم که نمی توانستم راز دلم را با کسی در میان بگذارم. با همان حس و حالی که داشتم با توجه به این که طبع شعر نداشتم، ولی نجوای درونم به شکل دل نوشته بر زبانم جاری می شد:
ای رابط من بین خدا مهدی موعود
این حال حزین جز به تو با غیر چه گویم
عاشق چه کند در قفس بند اسارت
فصل ثمر است عاشق دلسوخته خموش است
یا رب بپذیر از ما این حاجت ما را
تا بار دگر بوسه زنم خاک وطن را
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید