شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

شاه و شاه غلام


شاه و شاه غلام
کمیاب نعمتی است یادداشت‌هایی که از اندرونی شاه به در آمده و در پس بی‌خبری‌ها و خاموشی‌های خبرداران، خبرسازانی خبرنویس شوند از رویدادهای پستوهای کاخ پهلوی که گرچه توهم داشت نقطه پرگار عالم است، اما چه کم مایه بود خبری از عالمی‌که در چهارگوشه‌اش نسیم تغییر وزیده بود و از ملک خود نیز خبری نداشت که نسیم‌ها روزی توفان می‌شوند و “انقلاب شاه و مردم”جایش را به “انقلاب مردم بر شاه”می‌دهد؛ یادداشت‌هایی از امیر اسدالله علم با ویراستاری علینقی عالیخانی در ۶ جلد که توسط انتشارات Ibex در آمریکا منتشر و در ایران هم انتشارات مازیار و معین آن را روزانه بازار کردند که آخرین جلد آن روایت سال‌های ۵۵ و ۵۶ است؛ حکایت دو سال منتهی به انقلاب ایران که با مرگ علم مجالی برای ادامه نگارش روزنوشت‌ها نمی‌یابد.
ارزش روزنوشت‌های علم، یار غار و وزیر دربار شاه از آن روست که محرمی‌کنایه‌ها و گلایه‌های خصوصی محمدرضا پهلوی را آنگونه می‌نگارد که گویی در این بوم قدرت، رنگ‌ها چنان تیره‌اند که جایی برای خط‌های واصل و نقاط واسط نمی‌ماند؛ علم مردی به تصویر کشیده که هم داخلی‌ها و خودش و هم خارجی‌ها بادکنک وجودش را چنان باد کردند که روزی ترکید و بادبادک آرزوهای انقلاب سفید و دروازه‌های تمدن بزرگ را چنان بالا بردند که نخش پاره شد و صاحبش آواره شد. شاهی که پس از آوارگی، هنری کیسینجر، “ناخدای سرگردانش” خواند همانی بود که روزی(۱۶/۵/۱۳۵۵) درباره‌اش گفته بود: «در دنیای امروز از او بزرگ‌تر نداریم.»
● پیشکار و یار و وزیر دربار
علم نه آن پیشکار ساده و جوان پهلوی در سال‌های ۲۶-۱۳۲۳ بود که با فراخواندن پدرش- ابراهیم علم معروف به «شوکت‌الملک‌» ـ به تهران از سوی رضاشاه، راهی پایتخت شد و در مدرسه عالی کشاورزی کرج درس خواند و لیسانس مهندسی کشاورزی ‌گرفت و داماد ابراهیم قوام ـ قوام‌الملک شیرازی ـ شد و به دربار رفت؛ که وزیر درباری بود مقتدر و یار گرمابه‌های سیاست و گلستان‌های شیطنت شاه. وزیر درباری که صبح به صبح روزنامه‌های خارجی در دست به دفتر شاه می‌رفت تا شرح نادانی جریده‌نویسان فرنگی را با اربابش در میان گذارد، برای اوقات فراغت شاه دختران زیباروی به صف می‌نشاند و خود هم از این خوان پهن، هم از فرنگی‌هایش برمی‌گزید و هم از وطنی‌هایش؛ هم به شاه گوشزد می‌کرد که در سخن در باب مذهب و مذهبیون گوش و چشم تیزتر و زبان کندتر کند؛ هم پای درد دل شاه می‌نشست و دلداری می‌داد و سرآخر هم می‌گفت:«واقعا این مرد بزرگ در حوصله و بردباری یک مثال زنده جهانی می‌تواند باشد.»
علم در چند کابینه‌ای چرخیده بود که نخست وزیر شد؛ فرماندار کل سیستان وبلوچستان در دولت قوام‌السلطنه، وزیر کشاورزی در کابینه دوم ساعد مراغه‌ای و منصور، وزیرکار در دوره رزم آرا، وزیر کشور در کابینه حسین‌علاء؛ تا اینکه در تیر ۱۳۴۱ مأمور تشکیل کابینه شد و تا اسفند سال بعد نخست وزیر ماند. علم یار قابل اعتمادی برای شاه بود، کسی که ریاست املاک و مستغلات پهلوی را به او سپرده بودند تا دوره دکتر مصدق که هم از آن سمت عزل و هم به زادگاهش بیرجند تبعید شد و هر چه می‌توانست علیه مصدق در خراسان کرد و با کودتای ۲۸ مرداد دیگر بار به تهران بازگشت و در تقدیر از تلاش‌هایش برای سرنگونی مصدق بود که به قول علینقی عالیخانی دوست نزدیک علم:«این بار دیگر او از آزمایش در شرایط دشوار پیروز بیرون آمده بود. شاه خونسردی او را در برابر خطر و عقل سلیم او را در رویارویی با مشکلات دیده بود.
از سوی دیگر به استعداد علم در مذاکره با دیگران و قانع کردن آنان پی‌برده بود. به این سان با آنکه شغل رسمی ‌وی سرپرستی املاک بود، شاه بیش از پیش او را مأمور پیام‌ها و تماس‌های محرمانه می‏کرد. از این پس، علم یکی از مهره‌های حساس اجرای سیاست شاه شد و این وضع فارغ از این که شغل رسمی‌او چه بود، تا پایان وزارت دربار او ادامه یافت.» علم شد مامور طرح‌های بزرگ شاه؛ در دوران وزارت کشور در کابینه علاء، استانداران و فرمانداران سراسر کشور را تعویض کرد و عناصر مورد اعتماد شاه را جایشان نشاند، انتخابات مجلس نوزدهم را برگزار کرد، کنترل و جلوگیری از انتشار مطبوعات مخالف را به اجرا گذاشت و لایحه تأسیس ساواک نیز در همین دوره تهیه و تقدیم مجلس شد. در سال ۱۳۳۶ هم «حزب مردم‌» را بنا گذاشت و سه سال بعد از دبیرکلی‌اش کناره گرفت. در دوران نخست وزیری‌اش هم لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی تصویب شد که در اثر مخالفت علمای قم عقب‌نشینی و لغو آن را در آذر ۱۳۴۱ اعلام کرد و چندی بعد رفراندوم ششم بهمن را به اجرا گذاشت و شد مامور انقلاب سفید شاه.
در همین دوره بود که امام خمینی بازداشت شد و واقعه پانزده خرداد رخ داد. پس از آن سه سالی رئیس دانشگاه پهلوی شیراز بود تا سال ۱۳۴۵ که وزیر دربار شد، با انبانی از سمت‌هایی چون آجودان مخصوص محمدرضا شاه‌، نماینده ویژه شاه در هیأت مدیره بنیاد پهلوی‌، عضویت درهیأت مدیره بنگاه ترجمه و نشر کتاب‌، مدیر عامل کمیته پیکار با بی‌سوادی‌، عضویت در هیأت مدیره سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی و پیشکاری برگزاری مراسم تاجگذاری محمدرضا پهلوی و جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی. علم وزیر درباری بود که با تحریکش سرلشکر پاکروان از ریاست ساواک رفت و سپهبد نصیری بر جایش نشست. وزارتخانه‌های خارجه‌، دفاع‌، کشور و نفت نیز تحت نفوذ و کنترل مستقیم دربار درآمد و علم محرم اندرونی و بیرونی کاخ پهلوی شد تا سال ۵۶ که سرطان خون مجالش نداد و از وزارت دربار کناره گرفت تا اینکه در ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ در بیمارستانی در نیویورک درگذشت. (اسدالله علم کیست‌؟؛ مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی)
● فقر کجاست؟
«صبح عرض کردم سرمقاله روزنامه نیویورک تایمز بر خلاف مصاحبه‌ای که نویسنده آن “اوکس” که قبلا با اعلیحضرت همایونی کرده بود، بسیار بد است. تقدیم کردم که خواندند و فرمودند پدرسگ نوشته من لوئی چهاردهم هستم، در صورتی که لوئی چهاردهم مغز ارتجاع و من لیدر انقلابم.» (این سرمقاله در تاریخ ۳۰ سپتامبر ۱۹۷۵ نوشته و در آن آمده بود که در هیچ کشور مهم جهان امروز جمله معروف لوئی چهاردهم “دولت یعنی من” به اندازه ایران صدق نمی‌کند. شاه خود نیز تائید می‌کند که مظهر دولت ایران است. وضع ایران انفجارآمیز است.) علم این را روز ۱۴/۷/۵۴ نوشته بود؛ او صبح‌ها مقالات روزنامه خارجی در دست به دفتر شاه می‌رفت و گاهی شاه رودست زده و مقالات را خوانده بود: «فرمودند مقاله فایننشال تایمز را دیده‌ای؟ عرض کردم بلی، دیشب خواندم. فرمودند مضحک این است که عین آن را برنامه فارسی بی‌بی‌سی هم تکرار می‌کند.
به سفیر انگلیس بگو این هماهنگی بین دستگاه‌های شما را بر علیه ایران، ما نمی‌توانیم نادیده بگیریم. عرض کردم مقاله له و علیه دارد. فرمودند آخر چه طور پدرسوخته می‌گوید در ایران فقر و بدبختی زیاد است. کارگر پیدا نمی‌شود و اگر بشود، کمتر از پنجاه تومان نمی‌گیرد؟ مدارس و دانشگاه‌ها برای همه مجانی، بهداشت مجانی، کارگر شریک در منافع و سهام کارخانه، زارع صاحب ملک، فقر کجاست؟عرض کردم علت این است که ما تبلیغات صحیح نداریم و اینها را اداره نمی‌کنیم (۳/۴/۱۳۵۵)و دو روز پس از آن: «به سفیر انگلیس اوامر شاهنشاه را درباره نوشته‌های فایننشال تایمز و نقل آن توسط برنامه فارسی بی‌بی‌سی گفتم. . . خیلی ناراحت شد. گفت وقتی خودم شرفیاب می‌شوم، اگر شاهنشاه اوامر موکدی در این زمینه به من بفرمایند، من کلک رادیو فارسی را می‌کنم که یا به کلی موقوف شود، یا لااقل تا اندازه‌ای تحت کنترل باشد.»
روز دهم شهریور ۵۵: «عرض کردم همانطور که پیش‌بینی می‌فرمودید مقاله اکونومیست بسیار بد بود. . . فرمودند می‌دانستم این پدرسوخته “دیوید‌هاوزگو” و “اریک پیس”مال نیویورک تایمز، یا با ما دشمنی به‌خصوص دارند و یا دستور دارند. مثلا اریک پیس هر وقت درباره ایران می‌نویسد، کلمه دیکتاتوری یا سلطنت مطلقه را استعمال می‌کند.» و فردای آن روز: «بعد عرض کردم ]سر آنتونی پارسونز[سفیر انگلیس پیش ]همایون[بهادری معاون غلام بود و خیلی از مقاله اکونومیست ناراحت بوده است و گفته گوش این مردکه‌هاوزگو را خواهد کشید.»
خواندن مقالات جراید خارجی کار روزانه درباری‌ها بود؛ شاه آن را دسیسه و توطئه غربی‌ها می‌دانست و علم معتقد به مداخله در روند هدایت اخبار و لابی رسانه‌ای بود: «مقاله دیگری از نیویورک تایمز به نظر مبارک رساندم که آن هم خیلی زننده، ما را کشوری پلیسی و زجردهنده مردم معرفی می‌کند. عرض کردم، به تدریج ما حقایق را در جراید دیگر خواهیم گفت. فرمودند، فکر نمی‌کنم موفق بشوید. »(۱۱/۶/۱۳۵۵)«من عصریCopley روزنامه‌نویس معروف آمریکایی را که طرفدار ماست، پذیرفتم و با او یک ساعتی در خصوص تبلیغات آمریکا صحبت کردم. او عقیده داشت که باید موسسه‌ای مخصوص خبرگزاری، در آمریکا به‌وجود بیاوریم و از این خبرگزاری افکار عمومی‌آمریکا را اداره کنیم. البته برنامه پردامنه‌ای است.»
● بزرگ‌ترین دموکراسی اقتصادی و سیاسی
سهل است با وجود انگاره‌ای به نام “سعادت ملت با سلطنت پهلوی”، دموکراسی بی‌مشتری باشد و جابجایی قدرت بی‌مدعی: « پدر سگ فرنگی به ما می‌گوید چرا دموکراسی ندارید. با همین حال، اگر من کنار بروم و بگویم خودتان یک رئیس جمهور انتخاب کنید، سی و پنج میلیون نفر، سی و پنج میلیون رأی مختلف خواهند داد. » روزی هم علم متن مقاله روزنامه تایمز را به شاه می‌دهد با عنوان ایران در جست‌وجوی دموکراسی:«فرمودند چرا در جست‌وجو؟ ما که با شرکت‌دادن عموم مردم در کارهای تولیدی، بزرگ‌ترین دموکراسی اقتصادی و بالنتیجه سیاسی را فراهم می‌آوریم. عرض کردم، هر چه هم خوب باشد، به‌زعم غربی‌ها دموکراسی نیست. فرمودند، مگر آنها استفاده‌ای از این دموکراسی می‌برند؟عرض کردم، این مطلب دیگری است، ولی دموکراسی ما را هم دموکراسی نمی‌شناسند.»
شاه حتی از علم می‌خواهد در نطقی که باید در دانشگاه پهلوی درباره او ایراد کند، به عربستان سعودی حمله کند:«بگو این‌ها که هرگز حقوق بشر را رعایت نکرده و نمی‌کنند و برای دزدی ساده دست می‌برند، روزنامه‌های آزادیخواه آمریکا حرفی به آنها نمی‌زنند، ولی ما ناقض حقوق بشر هستیم. عرض کردم آیا مصلحت است غلام که وزیر دربار شاهنشاه هستم، چنین حمله‌ای بکنم؟فرمودند عیبی ندارد، پدرسوخته‌ها هم به خودشان و هم به ما خیانت کردند. .. باید هر طور شده پدرشان را در بیاوریم.»
● مخالفان مارکسیست‌های اسلامی‌هستند
شاه در آئینه علم، حاکمی‌است که حساسیت‌های خود را در قبال مقدسات دینی از دست داده؛ به دستگاه روحانیت بدبین شده و جریانات مذهبی را در پیوند با توطئه‌های خارجی و همسرایی مارکسیست‌های اسلامی‌می‌بیند: «عرض کردم کتاب اولین مسافرت اعلیحضرت رضاشاه کبیر به مازندران خیلی جالب است و حتی صاحب دکترین و برنامه، همه چیز است. می‌خواهم بدهم چاپ کنند. فقط یک فصل کوچکی در مورد جدا شدن دین از سیاست عنوان شده، نمی‌دانم اجازه می‌فرمایید چاپ کنم؟فرمودند چه می‌گویند؟عرض کردم، می‌فرمایند وقتی دین با سیاست مخلوط شد، هر دو طرف صدمه می‌بینند، یعنی نه دین، دین می‌شود نه سیاست، سیاست و هر دو ناچار در گودال عوام‌فریبی و ظاهرسازی می‌افتند.
فرمودند، این که عیب ندارد، چاپ کنید. »(۲۸/۱/۱۳۵۵) شاه هم دستگاه روحانیت را متزلزل می‌پنداشت و هم انتظاراتی از آنها داشت: «عرض کردم آیت‌الله خویی از نجف اشرف پیغام داده است شاهنشاه ترتیبی بفرمایید که حوزه علمیه نجف باقی بماند. فرمودند اقداماتی کرده و می‌کنم ولی فکر نمی‌کنم عراقی‌ها زیر بار بروند. » (۲۳/۱/۱۳۵۵) «آیت‌الله خویی توسط یکی از محارم خود از نجف پیام داده بود که شاهنشاه ترتیبی بفرمایند که وضع آنها محفوظ بماند. . . شاهنشاه فرمودند این حرف‌ها را به گوش آیت‌ا‌لله خوانساری برسانید، اما راستی این آیت‌الله خوانساری هم پر و پای قرصی ندارد. چرا آن جزوه را علیه مارکسیست‌های اسلامی‌نداد؟» (۲۶/۳/۱۳۵۵) شاه در جای دیگر می‌گوید: «جرأت نمی‌کند بگوید مارکسیست با اسلام حکم آتش و آب را دارد، راستی چرا اینها جرأت نمی‌کنند چنین اعلامیه‌ای بدهند؟‌ این آیت‌الله خوانساری چه قدر ما را معطل کرد و چیزی نگفت؟» وقتی امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان نامه‌ای به علم می‌نویسد: «امر فرمودند: جواب نده. تمام تقصیرها به گردن خود این آدم است.
حالا باز سنگ شیعیان را به سینه می‌زند.» حتی هنگامی‌که ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا به مخالفان مذهبی شاه اشاره کرده بود، گفت: «آخر این مردکه نمی‌فهمد که اینها مارکسیست اسلامی‌و در دست روس‌ها هستند؟»(۳/۲/۱۳۵۶)
● شکایت از اطرافیان احمق و پرتوقع
شاه حاکمی‌تنهاست و دلگیر از اطرافیان:«شاهنشاه امروز برای به اصطلاح تفریح به محل سد فرحناز تشریف بردند، ولی من می‌دانم که به وجود مبارکشان خوش نمی‌گذرد، چون از خیلی از اطرافیان خوشش نمی‌آید، ولی ناچار تحمل می‌فرمایند. واقعا این مرد بزرگ در حوصله و بردباری یک مثال زنده جهانی می‌تواند باشد.» (۴/۴/۱۳۵۵) زیاده‌خواهی درباریان و ولخرجی‌های آنان، شاه را به درددل با علم نشاند:«این‌ها جز خودشان، به من و به هیچ کس و به هیچ چیز نمی‌اندیشند. . . همه کس از من همه چیز می‌خواهد، مخصوصا اقوام نزدیک و اگر یکی را ندهم، به نظر آنها دنیا خراب می‌شود. یکی آخر فکر مرا نمی‌کند که با این همه زحمتی که به من می‌دهند، اگر من از بین رفتم، دیگر اینها. . . نیستند. آخر اقوام و نزدیکان من که باید این فکر را بکند. . . عرض کردم اقلا خوش باشید و کار نفرمایید، ]شاه گفت[با کی خوش بگذرانم؟با یک عده اطرافیان احمق و پرتوقع خودم و علیاحضرت؟»
سرگه بارسقیان
منبع : شهروند امروز


همچنین مشاهده کنید