جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


بیکاری و تورم


بیکاری و تورم
یکی از دیدگاه های سنتی کینزی که به طور ویژه در دهه۱۹۶۰ قوت یافت، این نظریه بود که بین تورم و بیکاری رابطه مبادله وجود دارد. از این رو مقادیری از تورم می تواند از سوی مسوولین به عنوان یک وسیله مطلوب برای دست یافتن به سطوح بالای اشتغال که همه کشورها خواهان آن هستند به کار برده شود. این نظر با توجه به تحلیل مشهور فیلیپس تدوین شد، اما میلتون فریدمن معتقد است چنین رابطه ای یک توهم است. با توجه به اینکه رابطه بین تورم و بیکاری همواره در اقتصاد ما مطرح بوده است، رابطه بین این دو با توجه به تحلیل های فریدمن مورد توجه و بررسی قرار گرفته است.
فیلیپس منحنی تغییرات بیکاری را در مقابل نرخ تغییر دستمزد رسم کرد که این عامل اخیر با فرض سطح بهره وری یکنواخت و افزایش نسبتا ثابت قیمت ها شاخص خوبی برای تورم نخواهد بود. در این تحلیل این طور به نظر می رسید که بین سطح اشتغال و نرخ تغییر دستمزدها یک مبادله پایدار منفی وجود دارد. در واقع این طور به نظر می رسید که سیاست مداران تقریبا هر وقت که بخواهند می توانند به آسانی با به کارگیری سیاست های ارادی انبساطی از قبیل سیاست افزایش کسری بودجه اشتغال را افزایش دهند. بهای این کار تنها افزایش ملایمی در دستمزدها و قیمت ها خواهد بود.
به نظر فریدمن چنین رابطه ای یک توهم است. مطمئنا مقداری تورم ممکن است در کوتاه مدت افزایشی در تولید ایجاد کند، ولی این مبادله نمی تواند ادامه یابد، چرا که به مجرد آن که مردم افزایش قیمت ها را پیش بینی کنند، تورم قدرتش را به عنوان محرک فعالیت اقتصادی از دست می دهد. این نکته را تحقیق عملی اثبات کرد. براساس بررسی سطح تورمی که همراه هر نرخ معین بیکاری به دست آمد، زیاد ثابت به نظر نمی رسید و بین کشورهای مختلف بسیار متفاوت خواهد بود. تازه از آن بدتر، گاه نرخ بالای تورم با نرخ بالای بیکاری همراه می شد که نتیجه آن رکود تورمی بود و روشن است که آن رابطه مبادله فرضی خود را نشان نداد. کوشش های زیادی به عمل آمد تا فرضیه را با پذیرش خصوصیات مربوط به زمان و مکان قدرت اتحادیه های تجاری وقت احیا کند، ولی روشن بود که یک جای کار می لنگد.
توضیح فریدمن در مورد این مساله دنباله تجزیه و تحلیل فیشر است. جهت توضیح تمایل آشکار برای شتاب بخشیدن به تورم به منظور کاهش بیکاری در کوتاه مدت نیازی به اثبات فرض کردن منحنی فیلیپس نیست. این قضیه را می توان از طریق تاثیر پیش بینی نشده در تقاضای اسمی به ویژه در بازار کار; یعنی جایی که قراردادهای کارگری متمایل به بلندمدت هستند توضیح داد; زیرا تنها عوامل غیرمنتظره اهمیت دارند، اگر می توانست از روی ان در مورد افزایش قیمت ها و دستمزدها قرارداد مجدد ببندد، دیگر اصلا اشتغال یا تولید به هیچ وجه از طریق تورم تحریک نمی شدند. هر کس به سادگی محاسبات اسمی خود را با سطح قیمت های جدید تعدیل می کرد. بنابراین اشتباه فیلیپس این است که وی تمایزی میان تغییرات پیش بینی نشده قایل نشد. امکان دارد کارگران بعد از هر انبساط پولی به کندی تشخیص دهند که قیمت ها در حال افزایش هستند و آنها در واقع دستمزدهای واقعی پایین تری دریافت می کنند. آنها ممکن است قرارداد ثابتی داشته باشند و به این دلیل نتوانند در مورد بالاتر بردن دستمزدها مجددا مذاکره کنند، حتی اگر افزایش قیمت ها را هم درک کنند. تمام اینها به نفع کارفرمایان است و آنها را ترغیب می کند که کارگران بیشتری را به کار گمارند، اما کارگران را نمی توان برای مدت طولانی اغوا کرد و به مجرد اینکه موفق شدند تا در مورد بازگرداندن مزدهای شان به نرخ واقعی قبلی قرارداد ببندند، محرک اشتغال برای همیشه از بین می رود.
فریدمن می گوید متغیری که روی محور عمودی منحنی فیلیپس ترسیم شده در واقع متغیر غلطی است. کارفرمایان و کارگران معمولا بر اساس قراردادهای نسبتا طولانی کار می کنند، به این معنی که هر دو باید روند آینده قیمت ها را تخمین بزنند. نرخ دستمزد واقعی که اهمیت دارد نرخ دستمزد واقعی جاری نیست، بلکه نرخ دستمزد واقعی پیش بینی شده است; اگر فرض کنیم آن پیش بینی شده است. اگر فرض کنیم که آن پیش بینی ها به طور آهسته تغییر می کنند، آنگاه فرمول اولیه فیلیپس ممکن است برای کوتاه مدت درست باشد، جز اینکه وضعیت تعادل دستمزد اسمی ثابتی نخواهد بود، بلکه یک دستمزد اسمی متغیر است.
با وجود این اگرما کار را بر مبنای عامل انتظارات قرار دهیم و روی محور عمودی تغییر در دستمزد اسمی پیش بینی شده را قرار دهیم، آنگاه منحنی فیلیپس به طور کلی به مراتب مفیدتر خواهد شد. فرض کنید چیزی از قبیل یک انبساط پولی باعث شروع رشد تقاضای کل شود که این به نوبه خود باعث افزایش قیمت ها و دستمزدها می شود. کارگران که هنوز قیمت ها را ثابت پیش بینی می کنند، این را به عنوان یک افزایش در دستمزد واقعی تلقی خواهند کرد و کار بیشتری را به عنوان یک افزایش در دستمزد واقعی تلقی خواهند کرد و بنابراین کار بیشتری را ارائه خواهند داد و بیکاری کاهش می یابد. به همان ترتیب کارفرمایان نیز با افزایش در قیمت و تقاضا برای محصول خود تصور خواهند کرد که می توانند کارگران بیشتری را استخدام کنند، اما با گذشت زمان هر دو طرف تشخیص می دهند که افزایش قیمت ها عمومی است. در نتیجه آنها تخمین خود را افزایش قیمت آینده را بالا می برند و اشتغال همراه با سر خوردن به پایین منحنی بار دیگر کاهش می یابد. بدین ترتیب بین تورم و بیکاری در کوتاه مدت یک رابطه مبادله وجود داشته است، اما در بلندمدت این رابطه نمی تواند وجود داشته باشد.
منحنی فیلیپس در طول زمان به طرف بالا منتقل شود. یک نرخ تورم مفروض منجر به وضعیتی خواهد شد که کارفرمایان و کارگران در نقطه ای روی منحنی با نرخ بیکاری پایین تر از سطح بیکاری طبیعی قرار بگیرند. با وجود این با تغییر پیش بینی ها منحنی به سمت بیرون منتقل می شود، چرا که بدین ترتیب حداقل قسمتی از افزایش عمومی قیمت مورد قبول قرار می گیرد و سطح جدیدی از بیکاری پدید خواهد آمد. مکان هندسی مجموعه این نقاط نهایی انتخاب شده را می توان منحنی فیلیپس درازمدت خواند. سوالی که از فریدمن می شود این است که آیا منحنی شیب دارتر خواهد بود، ولی هنوز با شیب منفی یا اینکه عمودی است یا حتی با شیب مثبت.
به نظر فریدمن حداقل در بلندمدت که کمیت های اسمی - در این مورد حجم اسمی پول - در آن تغییر می یابند و کمیتی که واقعی است; یعنی سطح بیکاری نیز در آن تغییر می کند، توهم پولی وجود ندارد. بیکاری تابعی از نیروهای واقعی نظیرعملکرد بازارها، سیاست اشتغال و عرضه و تقاضای نیروی کار است. تزریق یک انبساط پولی ممکن است از طریق فریفتن موقتی مردم سبب یک رونق زودگذر شود، اما به محض آنکه مردم در مورد وقایع عاقلانه بیندیشند، اشتغال به نرخ طبیعی که به وسیله نیروهای نهادی تعیین می شود، برمی گردد. برای تداوم فریب مردم، میزان روزافزونی از تورم لازم است. از این رو کوشش برای نگه داشتن اشتغال برای نگه داشتن اشتغال در پایین تر از سطحی که فریدمن آن را نرخ طبیعی می نامد. میزان تورمی با شتاب مداوم می طلبد. با توجه به ضایعات آشکار تورم شدید، این دورنمای دل انگیزی نیست.
با وجود این نرخ طبیعی بیکاری مفهومی است که غالبا به درستی درک نشده است. این نرخ نه تنها به این منظور تدوین شده است که نرخ بیکاری را که اقتصاد معمولا به علت نواقص ساختاری خود در آن سطح قرار می گیرد، نشان دهد. مردم نمی توانند مشاغل خود را در یک چشم به هم زدن تغییر دهند. برای کارگران لازم است تا تشخیص دهند که فرصت های جدید اشتغال کجاست و نیز آموزش فنی دریافت کنند. همچنین لازم است تا مردم دریابند که مهارت قدیمی آنان دیگر مورد تقاضا نیست. نوسانات فصلی و نوسانات دیپری در شرایط عرضه و تقاضا وجود دارد که منجر به مازاد یا کمبود موقتی در بازار اشتغال می شود و علل ساختاری بسیار بیشتری نیز برای بیکاری وجود دارد. با وجود این ما لزوما تنها به یک نرخ بیکاری به عنوان نرخ بیکاری تغییرناپذیر تکیه نمی کنیم. ممکن است ما قدر باشیم نرخ بیکاری طبیعی را به وسیله کاراتر کردن بیشتر یا کمتر بازارها کم یا زیاد کنیم، اما همیشه یک مقدار بیکاری وجود خواهد داشت که ما نمی توانیم امیدوار باشیم آن را حذف کنیم، زیرا دلایل بسیار زیادی وجود دارد که نمی توان آنها را ریشه کن کرد. نرخ بیکاری به خصوصیات ساختاری بازار کالا که شامل نقص بازار، متغیرهای اتفاقی در عرضه و تقاضا، هزینه جمع آوری اطلاعات در مورد مشاغل خالی و توانایی کار و هزینه انتقال و غیره است بستگی دارد.
فریدمن در این زمینه که چگونه نرخ طبیعی بیکاری بالا می رود و چگونه خط مشی های سیاسی می تواند سطح آنرا تغییر دهد چند مثال ارائه می کند. با وجود این بزرگترین منبع این بیکاری احتمالا کسانی خواهند بود که شغل شان را عوض می کنند. در دوران رونق احتمال دارد که مردم زمان زیادی به دنبال کار جدید بگردند و بیشتر در مورد کار دلخواه خود دستگیر باشند. در دوران رکود، کارگران بالقوه انتظارات خود را پایین می آورند و بیشتر تمایل دارند اولین کاری را که پیدا می کنند انتخاب کنند. بیمه بیکاری عامل دیگری است که آشکارا در چارچوب کنترل سیاسی قرار دارد و ممکن است زمان جست وجو برای کار را طولانی کند. این نوع بیمه هزینه بیکار شدن را کاهش می دهد و حتی ممکن است مردمی را که از یک شغل به شغل دیگر می روند، تشویق کند که در این فاصله به حساب مالیات دهندگان یک مرخصی کوتاه مدت داشته باشند. هرچه بیمه بیکاری بیشتر باشد احتمال می رود که مردم بیشتری از آن استفاده می کنند و سطح بیکاری که از این منبع به وجود می آید نیز بالاتر است.
ممکن است میزان استفاده از زنان و کارگران جوان در میان کارگران موجود نیز تاثیر داشته باشد. اکثر این عده نان آور اصلی خانواده خود نیستند و بنابراین بیشتر تمایل دارند که بین مشاغل در حال تحرک باشند و برای استخدام شدن با فشار جدی مواجه باشند. نتیجه این که این عده گاهی برای دوره طولانی در سیاهه بیکاران باقی می مانند و رقم کلی را افزایش می دهند.
همچنین روشی که بر اساس آن دستمزدها تعیین می شود نیز ممکن است تفاوت قابل توجهی در نرخ بیکاری طبیعی به وجود آورد، حتی اگر قیمت ها در حال کاهش باشند مردم علاقه ای به قبول کاهش دستمزدها ندارند. کارفرمایی که با کاهش دریافت ها مواجه است اگر نتواند کارگران را به کاهش دستمزد متقاعد سازد ممکن است بعضی از کارکنانش را اخراج کند. در طرف دیگر قضیه وقتی قیمت ها افزایش می یابند، از آنجا که قراردادهای مزد و حقوق عموما برای دوره های سالانه تنظیم می شود کارفرمایان متحمل هزینه می شوند: هر چه زمان بیشتر جهت پیش بینی سطح تورم آینده به طول انجامد، قراردادهای بیشتری ممکن است منعقد شود و احتمال بیشتری وجود دارد که کارفرما دچار اشتباه شود. اشتباه بزرگ به این معنی است که برای کارفرمایانی که مجبورند نیروی کارشان را کاهش دهند تا صورت دستمزد پرداختی را به سطح قابل تحملی برسانند مخاطره زیادی وجود دارد. قراردادهای کوتاه مدت با توافقنامه های دستمزدی که به هزینه زندگی محدودتر می توانند این منبع اختلاف را کاهش و بنابراین نرخ بیکاری طبیعی را نیز تقلیل دهند.
نتایج مطالعات نشان می دهد که نیروهای واقعی در اقتصاد هستند که تعیین کننده سطح اشتغال و بیکاری هستند. تغییرات در حجم پول ممکن است بعضی تاثیرات کوتاه مدت داشته باشد و موجب یک رونق موقتی شود که این به نوبه خود احتمالا اشتغال را برای مدتی تحت تاثیر قرار می دهد، اما همچنان که انتظارات برآورده می شوند، واقعیات اقتصادی دوباره خود را بروز می دهد و بیکاری بار دیگر در حد طبیعی خود قرار می گیرد. بر اساس نظر فریدمن سیاستگذارانی که تصور می کنند مقداری تورم بیکاری را درمان خواهد کرد در اشتباه هستند، زیرا یک نرخ بالای تورم گرچه احتمالا بعضی تاثیرات واقعی را دارد، اما لزوما کارایی بازارنیروی کار یا مدت یا شرایط قراردادهای کاری را تغییر نمی دهد و بنابراین نرخ بیکاری طبیعی را نیز تغییر نخواهد داد و تا وقتی که این نرخ طبیعی تغییر نکند، خط مشی اقتصادی با خسته کردن خود بر سر راه حل های انحرافی به خطا خواهد رفت. با وجود این فریدمن از تلاش های تجربی که در مورد آزمون نرخ طبیعی به عمل آمده، راضی نیست. شواهد فوق العاده گمراه کننده است و به عقیده فریدمن تفسیر آن بستگی دارد به اینکه انتظارات در مورد تغییرات در قیمت های آینده چگونه به الگو داخل شود، اگر قیمت ها امروز در حال افزایش باشند، یقینا مردم احتمال خواهند داد که قیمت ها در آینده نیز افزایش یابد، اما علاوه بر این آنها از اشتباهات گذشته درس می گیرند و نظراتشان را درباره سیاست های اقتصادی و رویدادها جمع کرده و می کوشند نرخ رشد قیمت ها را در آینده پیش بینی کنند. برای مثال کارگران در مورد تعیین نرخ مزد جدیدی مذاکره می کنند که نه تنها منعکس کننده چیزی است که در گذشته به علت تورم از دست داده اند، بلکه نشان دهنده ضررهایی است که انتظار دارند در آینده متقبل شوند، اگر آنها به این نتیجه برسند که تورم به علت سیاست های اقتصادی شتاب خواهند گرفت، آنگاه این مورد را در موقعیت مذاکرات خود لحاظ خواهند شد.
این پیچیدگی به این احتمال قوت می بخشد که منحنی فیلیپس بلندمدت عمودی یا تقریبا عمودی باشد، اما فریدمن انتقاد می کند که نظریه های موجود در مورد اینکه انتظارات چگونه شکل می گیرند ناکافی است و بی جهت تمایل به آن دارد که فرض کند منحنی بلندمدت دارای شیب منفی هرچند بسیار تندی است. بنا بر نظر فریدمن احتمال بسیار می رود که منحنی فیلیپس عمودی در تایید فرضیه نرخ طبیعی یا شاید حتی مثبت باشد. به این معنی که میزان بیشتری از تورم ایجاد حتی نرخ بالاتری از بیکاری نسبت به قبل خواهد شد. به نظر می رسد پیشنهاد وی این است که مردم در مورد افزایش قیمت ها در آینده انتظاراتی را شکل می دهند که در واقع هم بعدا اتفاق می افتد، زیرا به اعتقاد وی بعد از یک غافلگیری اولیه مردم خواهند توانست تورم آینده را پیش بینی کنند و این چیزی است که آنها را قادر می سازد تا خود را با نرخ بیکاری منطبق سازند، اما این مطمئنا یک موضع بغرنج است. این موضع نشان می دهد که نه تنها تئوری های خود فریدمن درباره پول و قیمت ها صحیح هستند، بلکه همه مردم آنها را قبول کرده و در زندگی روزمره به کار می گیرند و چنان صحیح و دقیق عمل می کنند که افزایش قیمت در آینده و حد آن را هم کاملا پیش بینی می کنند. این وضعیت چندان قانع کننده ای نیست: مسلما مردم می توانند خودشان نظریه هایی در مورد آینده داشته باشند، ولی غیرمحتمل است که آنها همواره بتوانند تورم آتی را به طور کامل یا صحیح پیش بینی کنند و بنابراین منتقدین معتقدند که هیچ تمایل ضروری وجود ندارد که بیکاری به نرخ به خصوصی باز گردد.
با وجود این مشاهدات همه در دسترس نیست و هر قدر کارهای علمی در این زمینه بیشتر انجام شود، ماهیت جریان شکل گرفتن انتظارات بهتر تفهیم خواهد شد. فریدمن اظهار می کند که با وجود این نکاتی وجود دارند که در این زمینه قویا خودنمایی می کنند. برای مثال در کشورهایی که در گذشته همواره تورم بالا و متغیری داشته اند، انتظارات خیلی سریعتر از ممالکی که در آنها قیمت ها قبلا ثابت بوده است، تطابق پیدا می کند. شیب منحنی فیلیپس کوتاه مدت در آنها ثابت بوده است. به نظر می رسد که این مقایسه با این اعتقاد هماهنگ است که مردم را برای مدت زیادی نمی توان فریب داد و آنها سریعا نظریه هایی مبنی بر تاثیر خط مشی دولتی بر قیمت های آتی شکل می دهند. هر قدر مهارت مردم در شکل دادن انتظارات بیشتر باشد به همان میزان مقامات در غافلگیر کردن آنها مشکل خواهند داشت.
نویسنده : سیدحسین امامی
منابع در روزنامه موجود است.
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید