شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


لشکریان بووار و پکوشه


لشکریان بووار و پکوشه
رمان «بووار و پکوشه» گوستاو فلوبر ماجرای دوستی دو میرزابنویس بازنشسته است که مال و منالی بهشان ارث می رسد و آنها این پول بادآورده را خرج فعالیت های روشنفکرانه بیهوده می کنند و بعد از شکست در هر رشته و شاخه دانش و معرفت سراغ رشته دیگری می روند و البته عاقبت همان است که بود. علاقه مند شدن به هر رشته دانش هزینه های مقدماتی دارد. مثلاً برای یک کتابفروشی نامه می نویسند و کل کتاب ها و رساله هایی که در این باب نوشته شده را سفارش می دهند. این مطالعات همیشه در مراحل اول جذاب است اما هر تحقیقی بالاخره به سطح جدی و دشوار هم می رسد، جایی که «بووار و پکوشه» از قضیه سر درنمی آورند و به همین خاطر مجبورند سراغ رشته دیگری بروند. فلوبر که استاد آشکارسازی سازوکارهای زندگی در جامعه مدرن است آماتوریسم رایج بورژوازی را آشکار می کند. این آماتوریسم به مثابه رفتاری فوق برنامه، بر مبنای مازاد درآمد و وقت حرفه و مشغله اصلی، به عنوان نوعی فضای امن خارج از مناسبات روزمره جایی به اصطلاح برای نفس کشیدن روح در زندگی امروز ما نیز نمود دارد. مصداق روشن آماتوریسم را در دانشگاه ها می بینیم. روی بورد خبررسانی هر دانشکده فنی یا پزشکی حجم غیرقابل باوری از اخبار فعالیت های فرهنگی به چشم می خورد. انگار دانشگاه یک کلوپ تفریحات تابستانی است که عده یی جوان در سالن های مختلف آن شبانه روز سرگرم تمرین تئاتر و موسیقی و شعرخوانی هستند. این میل افراطی و سوال برانگیز به فعالیت های هنری (که عموماً وقت گیر و دشوار هستند)در واقع پاسخی است به نیاز ارتقای طبقاتی که در دانشگاه به صورت حاد دیده می شود و البته خود نه مضر است و نه محل نقد اما وقتی به ابعاد عجیب این گرایش توجه کنیم قطعاً نشان دهنده وضعیت اضطراری و غیرطبیعی است. همان طور که کلاس یوگا یا سخنرانی های موفقیت در زندگی و شادکامی می تواند به مثابه مفری از زندگی ملال آور روزمره عمل کند، رشته های هنری هم در اینجا فضایی خلئی هستند که فرد را به همان لذت کاذب عرفانی می رساند.
در اینجا فعالیت هنری اساساً امر سرگرمی ساز یا یک کاتالیزور است و البته هیچ پرده پوشی هم در کار نیست. همین مشاوران حراف که صبح تا شام در شبکه های مختلف رادیو و تلویزیونی سرگرم ارائه راهکار برای حل مشکلات روانی و ذهنی شهروندان هستند به کرات توصیه کرده اند یک فعالیت هنری و یک مشغولیت می تواند در ایجاد تعادل ذهنی سودمند باشد. در واقع یک شهروند طبقه متوسط وقتی به درآمدی مشخص و مکفی رسید، وقتی جایگاه خود را در نظام اقتصادی تثبیت کرد، متوجه نیمه گمشده و حساس روح خود می شود که باید با یک فعالیت فوق برنامه مثل فراگرفتن ساز و آواز یا نقاشی کردن یا داستان نوشتن آن را ارضا کند زیرا چیزی در او، حسی یا میلی همواره به تغذیه روحی نیاز داشته است. اما این احساس زمانی بروز می یابد که او از هر نظر در فضای امنیت مالی و طبقاتی قرار گرفته. بنابراین توجه به درونیات و ذهنیات احتمالاً خطر چندانی برایش به بار نخواهد آورد.
برعکس امتیاز ویژه و منحصر به فردی به او اضافه می کند. دردناک ترین ایماژ برای او انسان غرق کاری است که حواس خود را از نعمت لذات محروم داشته. ایماژ همان کارمند بینوای گوگولی است که تحقیر می شود. اما شهروند می داند که خوشبختانه برای گریز از تبدیل شدن به ایماژ راه حل های مطمئنی وجود دارد؛ شرکت در انواع و اقسام کلاس های آموزش هنری و تقویت سلیقه و ذائقه هنری. بنابر دستور باید در برابر خشک شدن و تبدیل شدن به یک چرخ دنده ایستاد. این فرمول با رسمی ترین گفتمان قدرت هیچ منافاتی ندارد.همه پذیرفته اند که فعالیت هنری می تواند بسیار سودمند و لذت بخش باشد. راه تضمینی برون رفت از استرس های کاری، جایی است که می توانید استعدادهای نهفته خود را شکوفا کنید. مگر نه آنکه همگی مان خاطرات واضحی از بروز استعداد هنری در کودکی مان داشته ایم. جنبش عمومی هنرآموزی در همه سطوح و طبقات هنرجو می پذیرد. می توانید ساخت گل چینی را از تلویزیون بیاموزید یا اینکه با مبالغ سنگینی در کلاس نقاشی فلان استاد سرشناس یا کارگاه داستان نویسی فلان نویسنده شهیر شرکت کنید. این کلاس ها فواید بی شماری دارند.
برای کسانی که در میانسالی به سر می برند و تاکید می کنم از نظر مالی در سطح مطمئنی هستند این کلاس ها می تواند مقدمه شکل گیری یک محفل فرهنگی باشد. دوستانی تازه به جای دوستان کاری و اقوام و معاشرت های فرهنگی که مزایای دیگرش غیرقابل عنوان اما به هر حال کتمان ناپذیرند. یکی از همین شرکت کنندگان کارگاه های داستان نویسی داستان کوتاهی نوشته بود درباره مردی که بعد از آشنا شدن با یک زن مدرن هنردوست احساس می کند از همسر ساده و بی ریا و عامی خود خسته شده است. اگر «بووار و پکوشه» بعد از سر و کله زدن با هر رشته از دانش و هنر متوجه ناتوانی خود می شدند، فضای کاسبکارانه آموزش هنری در ایران حتی خیل بووار و پکوشه ها را به این درک نازل هم نمی رساند.
همان نویسندگانی که مدعی خالصانه ترین بروزهای جسارت و صداقت اند فقط برای آنکه تعداد شاگردان به حد نصاب برسد و کلاس برگزار شود ناچارند به هر آدم بی استعداد ناتوانی اطمینان خاطر بدهند که چشمه هایی از خلاقیت در آثارش دیده می شود. یا آنکه باید راه خود را در نوشتن پیدا کند. برخلاف نمونه های امریکایی کارگاه داستان نویسی و آموزش آکادمیک ( که البته اشتراکات هویتی فراوانی با نمونه های ایرانی دارد) حضور در این دوره های آموزشی متضمن انجام هیچ تمرین و کار سخت و فشرده یی نیست. اگر وضعیت معیشتی و اقتصادی نشر و داستان نویس اندک توجیهی برای این رفتار نویسندگان باقی می گذارد در مقابل کارگاه فیلمسازی کارگردانانی چون مسعود کیمیایی و عباس کیارستمی دیگر مصداق دقیق کاسبکاری است. بار عام استادان سینما برای هواداران شان با مبالغ سنگین امکان پذیر است. فضای کارگاه تقریباً به اندازه یک بازی کامپیوتری مجازی است. یعنی یک هنرجو می تواند خود را داستایوفسکی یا هدایت فرض کند چون استاد در تایید داستان سه صفحه یی او به نام این نویسندگان اشاره کرده است. از آنجا که خانم هنرآموز نیمکت کناری هم هفته پیش ویرجینیا وولف خوانده شده بنابراین بعید نیست آینده ادبیات ایران از همین کلاس دوازده متری رقم بخورد. و البته این توهمی است که محافل قدیمی تر ادبی با یاد استادان از دست رفته شان به آن دچارند. این کارگاه ها بعد از چند سال تمام نقش های لازم برای انحصارگری را تولید می کنند. عده یی به مثابه حواریون سال های سال به استاد وفادار می مانند. ممکن است پیشرفتی نکنند اما به پیشرفت دیگران هم اعتقادی ندارند. گروهی خائنند. آنها که در نیمه راه به کلاس استاد دیگری رفته اند. آنها بدنام ترینند. عده یی همیشه فاصله خود را با تعصبات درون کارگاهی حفظ می کنند.
اگر امیدی باشد هم به این گروه آخر است.در این کارگاه برخی مبانی بدیهی داستان نویسی که در هر کتاب و جزوه آموزشی آمده است، تدریس می شود. آموزش دقیق این قواعد دست بالا به یک سال آموزش نیاز دارد. اگر هم آموزشی باشد قاعدتاً باید به مرحله دشوار تر و طاقت فرسایی برسد. باید پرسید چرا تاکنون هیچ کدام از این استادان اعظم داستان نویسی دوره تحلیل آثار یک نویسنده برجسته ایرانی یا خارجی را برگزار نکرده است. دوره یی که هر شرکت کننده آن موظف باشد مثلاً تمام رمان های بالزاک را بخواند. البته استاد هم بتواند در طول یک ترم یا حتی چند جلسه درباره یک نویسنده سخنرانی کند. قواعد مبتذل کارگاهی که خلق ادبیات الزاماً در گرو پشت سر گذاشتن آنهاست آنقدر تکرار می شود تا به شیئی صلب در ذهن هنرآموزان تبدیل شود. گرچه هنرآموزان هم فرمول های همیشگی و مکانیکی می خواهند که در موقع لزوم با گزاره های تکراری و بیهوده به کار برند. نقدی که محصول آموزه های کارگاهی است در حقیقت بی مسوولیت ترین نمود نقادی است.
جایی که منتقد خود را در پناه قواعد انکارناپذیری می بیند و چه در مدح و چه ذم اثری بنویسد خودش نامرئی است و در واقع تنها دریچه یی است رو به نقد کارگاهی. منتقد میراث تاکید بر اصول ابتدایی نوشتن و مفاهیمی چون شخصیت پردازی، نقطه عطف و به خصوص زاویه دید را با خود به فضای نقد حقیقی می آورد. اینجاست که آشکار می شود نقد کارگاهی با کند شدن لبه تیزش تنها بزکی برای تثبیت وضع موجود است. ممکن است نتیجه نقد اعلام نشود اما در واقع این نقد معدل کیفی متوسطی را تقریباً در برابر هر محصول کارگاهی مفروض می داند. یعنی با شمارش دقیق نقاط قوت و ضعف البته این داستان هم امیدوارکننده است. از این طریق داستان نویس هم مثل داستان به صورت انبوه تولید می شود. هر فرهنگسرا و خانه فرهنگ و آلاچیق هر پارک محل برگزاری کارگاه داستان است. در بسیاری موارد حتی نام استاد هم به گوش اهالی ادبیات نخورده است.
امیرحسین خورشیدفر
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید