پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


دریا و تب تند تشنگی ...


دریا و تب تند تشنگی ...
دیدن دوباره «سازدهنی»، پس از سالها، حس خوشایندی بود. چیزی مثل شیرینی مرور خاطره ای دور. تصویر کم رنگی از این فیلم در ذهن می چرخید و تصویری روشن تر و واضح ترمی ساخت. آن تصویر کم رنگ، تصویر «امیرو» بود، پسرکی چاق و تپل که جلو دوربین تلویزیون داشت خاطره های موقع فیلمبرداری «سازدهنی» را تعریف می کرد و اینکه برای تیره شدن پوستش و برای اینکه شبیه پسر بچه های جنوبی بشود، توی تفاله چای خوابانده بودندش!
تصویر دیگری را هم هنوز در ذهن دارم: پوستری رنگ و رو رفته از ماندن بسیار در زیر آفتاب تند تابستان، چسبیده به دیوار قهوه خانه ای قدیمی، در جاده ای خاکی و منتهی به کوه. دستی از میان میله های آهنی پنجره خانه ای گلی بیرون آمده و سازدهنی را گرفته و پسرک چاقی که ایستاده بر روی چند تکه سنگ لغزان و آویزان شده بر نرده آهنی پنجره، سعی می کند تا «ساز بزند»!
سالها بعد، نسخه شانزده میلی متری تکه پاره شده ای از آن را در آرشیو اداره ای یافتم. نسخه ای که از بسیاری نمایش با آپاراتهای شانزده میلی متری و از بدی شیوه نگهداری اش، به حال و روز اسفباری افتاده بود و باز دوباره جذابیت خاطره های دور، مرا وا داشت تا پروژکتوری بیابم و همان نسخه درب و داغان شده را روی پرده ببینم و عجیب بود که هنوز فیلم، زنده بود و نفس می کشید.
چند بار همین سکانس ساز زدن امیرو را برگرداندم و دوباره دیدم. آنجا که سرشار از شادی زدن سازدهنی، خاکهای کف کوچه را مشت می کند و به در و دیوار می پاشد و شادی کنان به سمت دریا می دود و در نمایی دور، برای دیگر بچه ها که میان آبهای کف کرده ساحل مشغول آب تنی اند، تعریف می کند که ساز زده است و شادی پسرکی که ایستاده بر ساحل، شادمانه بر پیت حلبی اش می کوبد و جشن کودکانه امیرو را حال و هوایی دیگر می دهد و شادی دیگر بچه هایی که با بالا و پایین رفتن موجهای دریا، بالا و پایین می روند و از شادی امیرو، شادی می کنند و ...
«سازدهنی» برخلاف ذهنیت همه، فیلمی درباره استثمار نیست. درباره این نیست که کسی خودش را به خاطر چیزی، درگیر چیزهای دیگر کند. «سازدهنی» داستان ساده عشق است. عشقی مسحور کننده به نوایی ناموزون که بی هیچ آداب و ترتیبی، از دل یک اسباب بازی کودکانه بیرون می آید. داستان کشف و خلق است. داستان دل بستن به این که تو نیز می توانی نوایی از این ساز بیرون بیاوری، اما حیف و صد حیف که هیچ گاه، آن قدر فرصت و زمان نداری که این عشق حسرت برانگیز را، فارغ از تحمل بار صاحب آن که بر دوش تو سنگینی می کند، در دست بگیری و نوای دل انگیز خودت را بزنی.
«امیرو» می گوید که دلش می خواهد با سازدهنی، رنگ «فردید ارتش» (یا چنین چیزی) بزند، اما صدایی که موقع ساز زدن او شنیده می شود، چیزی جز نواهایی درهم و برهم نیست. او حتی فرصت آن را نمی یابد که سازدهنی را بشناسد و در همان چند لحظه ای که ساز دهنی را در دست دارد، باید لذت داشتنش را بچشد و سیراب شود، که نمی شود. که همیشه، عشق را عطش هست و سیراب شدن، نه!
«ساز دهنی» حدیث دلتنگی عشق و نداشتن آن است. شنیدن طعنه ها و زخم زبانها و بار نگاههای سنگین خفت و خواری هم، دشوار است، اما شاید شیرینی همان نوای درهم و برهم نتها، اندکی از دلتنگی عاشقانه را کم کند، که نمی کند. عشق، آوارگی میان بودن و نبودن، میان هست و نیست، میان همین لحظه و همیشه است.
داشتن این سازدهنی، مال تو بودن و لذت در دست گرفتنش، خیره شدن به انعکاس نور خورشید روی بدنه فلزی اش و نشان دادن آن به دیگران و... همه و همه اینها، چیزی جز حسرتی دست نیافتنی نیست و افسوس که برای خلاصی از این عشق، باید از آن دل بکند و با دست خود، آن را به امواج بی رحم دریا سپرد تا در دل خود دفنش کند.
«سازدهنی»، آن سالها، خاطره ها ساخته بود و این روزها، خاطره ها را دوباره زنده کرد. تلویزیون آن را دو بار پخش کرد و چه کار خوبی کرد، چون بار اول نتوانستم آن را کامل ببینم و بار دوم سفارش کردم تا برایم ضبطش کنند و مگر فناوری کی می خواهد به دردت بخورد؟ مگر غیر از این است که اگر مثل این چنین اتفاقی افتاد و تو پس از سالها، فیلمی را دیدی که دلت برایش تنگ شده بود، یک نوار ویدیو توی دستگاه بگذاری و برای خودت ضبطش کنی و گاه دلتنگی، دوباره ببینی اش؟ !ببینی که چگونه «امیرو»، آویزان بر نرده آهنی پنجره و همان طور که روی سنگهایی که روی هم چیده تا قدش به پنجره برسد، تکان تکان می خورد و ساز می زند و بعد، خاکهای کوچه را به هوا می پاشد و جیغ می کشد که: «مو ساز زدوم ... مو ساز زدوم ...» و به سمت دریا می دود.
انگار فقط آبهای دریا می توانند این تب تند را اندکی فرو بنشانند.
همه «امیرو»های فیلمهای نادری - اسم بیشتر شخصیتهای اصلی فیلمهای نادری، امیرو است !- دنبال به دست آوردن چیزی هستند. چیزی که عشق زندگی ساده و خاموششان است. عشق «امیرو» در «سازدهنی»، داشتن فرصتی برای لذت بردن از زدن سازدهنی است و بیرون آوردن صدایی که دوستش دارد، که هیچ وقت به آن نمی رسد. داستان «امیرو» فیلم «سازدهنی»، بی شباهت به زندگی خود «امیر نادری» نیست. او هم مدتهای بسیار، با سختی و مشقات فراوان در ایران فیلم ساخت. فیلمهایش، آثار ارزشمندی بودند(و هستند) که بیش از هر چیز، رنگ و بوی ایران و ایرانی دارند، هر چند حرفهای فیلمهایش را، کمتر می توان در قالب سرزمینی خاص یا آدمهایی خاص گنجاند.سالها در ایران فیلم ساخت و یکی از اولین سینماگرانی بود که فیلمهایش در جشنواره های خارجی قدر دیدند و جایزه گرفتند، اما چه فایده که او، همیشه، همچون «امیرو»های فیلمهایش، تنها ماند. نه فیلمهایش پرمشتری بودند و نه کسی به حمایت از او کاری کرد.
همچون«امیرو»هایش، با سختی و جان کندن، یکی دو فیلم دیگر ساخت و بعد، پرید. رفت به سرزمینی دیگر تا شاید آنجا، بتواند فیلمی بسازد و کاری بکند که دوست دارد... سالهاست که در خارج فیلم می سازد و تا الان سه فیلم در آنجا ساخته. آن سالهای اول، شنیده بودم که به شدت مشغول این در و آن در زدن است تا تهیه کننده ای برای فیلمش پیدا کند و حداقل به خودش نشان بدهد که می تواند در خارج هم فیلم بسازد. او، احتمالا همچون «امیرو»ی سازدهنی، بعد از ساخت اولین فیلمش در آنجا، مشتی خاک به در و دیوار پاشیده و در تنهایی خودش فریاد کشیده که: «مو ساز زدوم ... مو ساز زدوم ...»، اما می دانم که هیچ جایی مثل این آب و خاک، برای امیر نادری ارزشمند نیست!
علی جعفری
پی نوشت:
نسخه ای که من سالها قبل از «سازدهنی» دیده بودم، در جایی به پایان می رسید که امیرو، سازدهنی را به میان آب پرتاب می کرد و تصویر، بر چهره خندان او فیکس می شد. اما نسخه ای که تلویزیون از این فیلم نمایش داد، چند دقیقه اضافه داشت و کیفیت تصویری آن چند دقیقه هم، با بقیه فیلم متفاوت بود. امیرو بعد از پرتاب سازدهنی به میان آبها، از دریا بیرون می آمد و یقه «عبدا...» (پسرک صاحب سازدهنی) را می گرفت و او را می زد و بقیه بچه ها هم همراهی اش می کردند. هنوز نتوانسته ام بفهمم که تلویزیون این نماهای اضافی فیلم را از کجا آورده و چگونه آنها را به ته فیلم چسبانده. نماهایی که با توجه به اختلاف کیفیت تصویری فاحش آنها، مشخص است که حداقل جزو نماهای فیلم در نمایشهای اصلی آن نبوده. فارغ از همه اینها، نماهای اضافه شده، همه حس خوب بیننده در ارتباط با کار «امیرو» را از بین می برد و حس ناخوشایندی خلق می کند.در پایان قبلی، وقتی تصویر بر چهره امیرو که خندان از پرتاب سازدهنی به میان دریا فیکس می شود، یک پایان باز برای داستان در ذهن بیننده شکل می گیرد که اجازه می دهد تا او، خود ادامه داستان فیلم را در ذهن بسازد، اما با این پایان تازه، هیچ حس خوشایندی در بیننده شکل نمی گیرد. حس من که این را می گوید. شما را نمی دانم.
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید