شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

چیزهایی که گورباچف نفهمید


چیزهایی که گورباچف نفهمید
۱۹ آگوست ۱۹۹۱ اهالی مسکو زمانی که از خواب بیدار شدند، با تانک ها و سربازها در خیابان های اصلی مرکز شهر و در راه های ورودی روبه رو شدند. رادیو و تلویزیون شوروی مرتب خبر می داد که میخائیل گورباچف که آن موقع در ویلای خود در جزیره کریمه بود، به دلیل مریضی و ناتوانی از اجرای وظایف، اختیارات خود را به عنوان رئیس جمهور شوروی به معاونش یانایف واگذار کرده است.در واقع گروهی که عبارت بودند از یانایف، پاولوف (نخست وزیر)، یازوف (وزیر دفاع)، پوپوو (وزیر کشور) و کریوچکوف (رئیس کا گ ب) مبادرت به تشکیل شورای دولتی و اعلام وضعیت فوق العاده کرده بودند تا موقتاً گورباچف را کنار گذاشته و در کشور بحران زده و در حال متلاشی شدن نظم و قانون را برقرار کنند. اما طی سه روز این کودتا شکست خورد و فروپاشی شوروی را تسریع کرد. ۲۵ دسامبر گورباچف به تلویزیون آمد و استعفای خود از مقام ریاست جمهوری شوروی را اعلام کرد. چند دقیقه بعد، پرچم شوروی را که بالای کرملین بود پایین آوردند و پرچم روسیه تزاری جایش را گرفت. بزرگ ترین و طولانی ترین کوشش مهندسی اجتماعی در جهت ساختن یک مدرنیته برتر از مدرنیته غرب به تاریخ پیوست.
گورباچف در بهار ۱۹۸۵ رئیس حزب کمونیست اتحاد شوروی شد. او که مظهر و محصول انقلاب اکتبر بود بر این باور بود که در دوره برژنف، شوروی از درجازدگی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی رنج می برد و از زمان استالین از راه واقعی لنین منحرف شده است. بنابراین گورباچف مانند سران روسیه قبل و بعد از انقلاب اکتبر می خواست از بالا اصلاحات اقتصادی و سیاسی را به اسم پروسترویکا و گلاس نوست انجام دهد. او در حالی که اصرار می کرد به آرمان های سوسیالیسم وفادار است، تصمیم داشت شوروی را به آن راهی که تصور می کرد لنین به آن اشاره کرده است، هدایت کند. کودتا و فروپاشی شوروی سمبل شکست رویکرد گورباچف نسبت به اجرای اصلاحات بود. بنابراین در این مقاله سعی می شود ویژگی های مثبت و منفی طرز حکومت و اصلاحات گورباچف به طور خلاصه ارائه شود. در این مقاله فرض بر این است که اتحاد شوروی ظرفیت اصلاحات اقتصادی و سیاسی را داشته و به غیر از تعدادی از جمهوری های شوروی مانند لیتوانی، لتونی و استونی، اکثر جمهوری های اتحاد شوروی به دنبال استقلال نبودند؛ البته در سه، چهار سال اول حکومت گورباچف. گورباچف با سیاست غلط خود زمینه را برای فروپاشی شوروی فراهم کرد.
● لنینیسم پویا
یکی از بزرگ ترین موفقیت های گورباچف، نظریه پردازی درباره اصلاحات خود در چارچوب لنینیسم بود. عنوان نظریه گورباچف در مورد اصلاحات، برگشت به لنین و لنینیسم پویا بود. او استدلال می کرد که لنین در سال های آخر خود، بعد از پیروزی بلشویک ها در جنگ داخلی از یک پیشوای ایدئولوژیک انقلابی به یک رهبر سیاسی تبدیل شد که فکر می کرد اگر بلشویک ها واقع گرایی و عمل گرایی را اتخاذ نکنند و فقط در فکر رسیدن سریع به اهداف آرمانگرایانه باشند، شکست در کمین آنها خواهد بود. به نظر گورباچف لنین به خوبی هدف ساختن آرمانشهر را با سیاست برآمده از عمل گرایی و واقع گرایی آمیخت تا به موقع به هدف ساختن جامعه کمونیست برسد. گورباچف گفت؛ «نوشته های آخر لنین توجه مرا به خود جلب کرده است، به ویژه به سخنرانی ها و مقاله های او علاقه پیدا کرده ام. لنین در این نوشته ها، اوایل حکومت شوروی را ارزیابی کرد. او آشکار اعتراف کرد که بلشویک ها اشتباه هایی انجام داده اند.» گورباچف این اعترافات لنین را از نظر سیاسی مهم و پرمعنی می دانست. او به این نتیجه رسید که طبقه حاکم و جامعه شوروی باید اشتباهاتی را که در گذشته رخ داده است، بشناسند تا جلو بروند. به عنوان مثال لنین در اوایل انقلاب و در زمان جنگ داخلی تصمیم گرفت «کمونیسم جنگی» را اجرا کند که در واقع جهشی سریع به جامعه کمونیسم بود. بنابراین اعلام شد که جامعه به کمونیسم رسیده است.
لنین دو سال بعد فهمید که کمونیسم جنگی اشتباه بود زیرا سبب بحران اقتصادی شدید و نارضایتی مردم شده بود. لنین نه تنها کمونیسم جنگی را کنار گذاشت بلکه فضای اقتصادی را برای سرمایه داری کوچک و متوسط بازکرد. به عبارت دیگر لنین اوضاع سیاسی و اقتصادی آن زمان را ارزیابی کرد و فهمید که در برابر واقعیت بعضی وقت ها باید عقب نشینی کرد. گورباچف اکثر افراد طبقه حاکم و اشخاص زیادی از جامعه را قانع کرد که برداشت او از لنین و لنینیسم درست و بر حق است و لنینیسم زمان استالین و برژنف انحراف از راه واقعی لنین و انقلاب اکتبر بوده است، یعنی گورباچف توانست به راحتی از چالش های سیاسی درباره معنی لنینیسم پیروز در آید.
یکی از بزرگ ترین و تاثیرگذارترین نقاط ضعف گورباچف فهم محدود او از علل الزام اجرای اصلاحات بود. او بر این باور بود که علل عمده درجازدگی دوره برژنف سوءمدیریت از طرف حزب کمونیست، نهادهای ناکارآمد و تنبلی و فاسد بودن کارمندهای حزب و دولت است. گورباچف در سال ۱۹۸۶ طی سفر خود به شرق دور شوروی به این سوال که پروسترویکا چیست، چنین پاسخ داد؛ «هر کارمند دولتی و حزبی باید خوب و شرافتمندانه کار کند. معنای پروسترویکا این است. می پرسند پروسترویکا چیست؟ شرافتمندانه کار کن، نکته اصلی پروسترویکا است.» گورباچف، شوروی زمان خود را خارج از بطن تاریخی روسیه دید و درک نمی کرد انحرافاتی که از آنها سخن می گوید، تا حد زیادی نتایج جامعه و فرهنگ سیاسی روسیه نیز بوده است. گورباچف به موجب چنین برداشت غیرتاریخی درباره علل الزام اصلاحات دو دیدگاه اساسی را نسبت به اجرای اصلاحات داشت. نخستین راه حل مساله درجازدگی، اصلاحات محدود نمادهای دولتی و حزبی، پاکسازی چنین نهادها از کارمندهای دولتی و حزبی تنبل، فاسد یا ناکارآمد و مدیریت موثر از بالا بود. گورباچف نفهمید رفتار و دیدگاه کارمندهای دولتی انعکاس ساختار و قدرت جامعه است که در آن بزرگ می شوند و زندگی می کنند و نهادهای دولتی تا حد زیادی براساس فرهنگ سیاسی جامعه عمل می کنند.
دوم اینکه، گورباچف توقع داشت اصلاحات خود را خیلی سریع به نتایج مثبت، پایدار و عمیق برساند.گورباچف در اوایل سال ۱۹۸۶ گفت؛ «مساله سیاسی برنامه پنج ساله بازسازی اقتصادی، ساختن پایه اقتصادی فنی جدید، حل بزرگ ترین مشکلات اجتماعی و دفاع موثر از کشور است. زمان منتظر ما نمی ماند. ما نباید کند بوده و نباید منتظر باشیم زیرا زمان کوتاه است. باید با سرعت هر چه بیشتر به جلو پیش برویم. ما باید آنچه اتحاد شوروی در ۷۰ سال به دست آورده، طی ۱۵ سال به دست آوریم.» گورباچف به حرف های مشاورها و حتی سران کشورهای غرب مبنی بر اینکه برای رسیدن به هدف اصلاحات، ابتدا تغییرات باید در فرهنگ سیاسی و دیدگاه و رفتار مردم ایجاد شود، توجه نمی کرد. او از این حرف ها خوشش نمی آمد چون چنین تغییراتی زمان زیادی می طلبید. غیر از این گورباچف باور داشت که نهادهای دولتی و حزبی مانع پیشرفت اقتصادی و اجتماعی کشور است. می پنداشت به موجب ایجاد اصلاحات در این نهادها یا منحل کردن آنها مردم مانند مردم غربی عمل خواهند کرد.گورباچف که به وفور از اندیشه های آخر لنین الهام می گرفت، به حرف های لنین در این مورد توجه نمی کرد. لنین چنین می گفت؛ «آنچه اکنون مساله جدید برای انقلاب ما را تشکیل می دهد، نیاز به یک رویکرد اصلاح طلبانه تکاملی تدریجی و فراگیر نسبت به مشکلات اساسی است.» هرچند لنین اعتراف می کرد که چنین رویکردی ممکن است در ساختن آرمانشهر کمونیسم تاخیر ایجاد کند، اما او چنین استدلال می کرد که در این روند با مراقبت پایدارتر و مطمئن تر از اصلاحات به مراتب بهتر از انقلاب می توان بهره برداری کرد. ولی جالب آنکه این استدلال های لنین در عملکرد گورباچف به هیچ وجه انعکاس نیافت.
الکساندر یکولو یکی از پرنفوذترین مشاوران گورباچف، در سال ۱۹۹۱ گفت؛ «باید اعتراف کنم که در آغاز پروسترویکا تا حدودی خوش خیال بودم. برداشت من چنین بود که تنها چیزی که لازم است، این است که به مردم بگوییم آزادند و می توانند هر آنچه را که می خواهند و در توانشان است، انجام دهند، می توانند آنچه را که می اندیشند، بیان کنند و هرگونه که می خواهند، بنویسند و این می تواند از تاثیرگذارترین عوامل بازسازی باشد. هدف ما این بود که فعالیت و همت مردم را احیا کنیم... باید بگویم از اینکه واقعیت امر در نهایت برخلاف آن چیزی بود که تصور می کردیم، همچنان افسوس می خوریم. دیگر جایی برای شور و شوق ساده ناشی از باورها، امیدها و بی تجربگی ها نمانده است.
چنین دیدگاه و توقعات نقش حیاتی در متلاشی شدن شوروی ایفا کرد. گورباچف زمانی که با بحران اقتصادی ناشی از سیاست خود روبه رو شد، به این نتیجه رسید که این بحران از گروه های مخالف پنهان در نهادهای دولتی و حزبی نشات گرفته است و نه از ماهیت و طرز اجرای اصلاحات خود.گورباچف در سیاست اقتصادی خود بزرگ ترین و تاثیرگذارترین اشتباه ها را انجام داد. ویژگی های سیاست اقتصادی گورباچف عبارت بودند از؛ «۱- نادانی نسبی گورباچف در مورد مساله های اقتصادی و تمایل نداشتن او به واگذار کردن تصمیم گیری در زمینه سیاست های اقتصادی و مالی به متخصصین
۲) نداشتن جرات سیاسی برای اعمال اصلاحات قیمت ها.»گورباچف به طور کلی آثار بالقوه سیاست اقتصادی خود را در سیاست فدرال و محلی، در زمان باز شدن فضای سیاسی، خط مشی نسبت به چند ملیت و روابط بین حکومت مرکزی و دولت های محلی در نظر نگرفت. یک رهبر موثر، به ویژه رهبری که تصمیم دارد اصلاحاتی انجام دهد، قبل از اجرای سیاست خود باید نتایج احتمالی آن را در نظر بگیرد. خلاصه اینکه گورباچف نه اقتصاد و نه اصول اساسی اقتصاد سیاسی خود را درک نکرد. این امر نقش سرنوشت سازی در فروپاشی شوروی ایفا کرد. به عبارت دیگر باید علت عمده سقوط ابرقدرت سوسیالیست را در سیاست و اصلاحات اقتصادی نسنجیده گورباچف جست. بحران اقتصادی ناشی از چنین اصلاحاتی سبب مشروعیت زدایی حزب کمونیست، ضعیف شدن کنترل حکومت مرکزی بر جمهوری ها و هرج و مرج در نهادهای دولتی و حزبی شد.یک حسن طرز حکومت گورباچف این بود که او خود را رهبر سیاسی و ایدئولوژیک اصلاحات می دانست. او طی سه، چهار سال اول حکومت خود چارچوب ایدئولوژیک و ابعاد اصلاحات را تعیین می کرد. از حیث سیاست اجرایی او خود را رهبر مخالف می دانست که علیه نیروهای محافظه کارانه و غیر مردم سالار می جنگید. به عبارت دیگر گورباچف در جهت خنثی کردن و حتی از بین بردن نیروهای ضد انقلاب فعالانه تلاش می کرد. همزمان او نه تنها سعی داشت نیروهای اصلاح طلب را متحد کند بلکه می کوشید افراد اصلاح طلب افراطی را خنثی و از میدان سیاست بیرون کند. گورباچف به یک اصلاح طلب افراطی از شهر لنینگراد گفت؛ «اتحاد شوروی تنها از مسکو و لنینگراد تشکیل نشده است. کشور عظیمی است که دارای ملت ها، مذهب ها و نظرهای مختلف است اگر این طور نبود می توانستیم یک جور دیگر عمل کنیم.
می توانستیم اصلاحات را سریع تر انجام بدهیم.» منظور گورباچف این بود که نظریات لیبرال هایی که در شهرهای بزرگ مسکو و لنینگراد رایج بود، انعکاس نظرهای سیاسی تمامی شوروی نیست.گورباچف از ریسک کردن نیز نمی ترسید، او غالباً در جلسه های غیرعلنی می گفت؛ «نبرد را شروع می کنیم و بعدش ببینیم چه خواهد شد.» او حرف های لنین را نیز مرتب تکرار می کرد؛ «دوستان نباید از هرج و مرج ترسید.» گورباچف با این حرف ها می خواست خود را تصمیم گیرنده قاطع نشان دهد.اما قاطعیت و استواری تنها حسن نیستند. قاطعیت و استواری در راه سیاست های نسنجیده و غیرعملی فقط سبب هرج و مرج و مشروعیت زدایی نظام می شود. آنچه گورباچف را به قدرت رساند و به حفظ قدرت او کمک کرد زبردستی و بی رحمی او در مبارزه های پشت پرده بود. زمانی که او رئیس حزب کمونیست شد در جهت تحکیم قدرت خود در نهادهای فدرال، مرکزی و محلی اقدام کرد. او صدها کارمند حزبی و دولتی را اخراج و افراد خود را جایگزین آنها کرد. او قدرت خود در نهادها را با سرعت و وسعت بیشتری از دیگر رهبران شوروی البته غیر از استالین پیش برد و تحکیم بخشید. شخصیت سیاسی گورباچف این طور بود که هیچ کس نمی توانست رفتار و واکنش او را پیش بینی کند. به عنوان مثال گورباچف دو سه بار تهدید به استعفا کرد البته زمانی که با فشار و انتقاد شدید از طرف محافظه کاران روبه رو شده بود. محافظه کاران در حالی که قادر نبودند تشخیص دهند که در واقع گورباچف استعفا می کند یا نه، وی عقب نشینی کرد.محافظه کاران از واکنش احتمالی عمومی نسبت به کناره گیری گورباچف می ترسیدند. گورباچف آن را خوب می فهمید و از این استفاده می کرد.
گورباچف با آنکه از مردم سالاری و لزوم انتقاد کردن حرف می زد، فرصت کمی به رقبای خود برای ایستادگی کردن در برابر اصلاحات می داد. در این مورد بهترین مثال اداره کردن آزادی مطبوعات و روزنامه ها توسط گورباچف است. استراتژی گورباچف در این مورد چند بعد داشت؛ او حاضر نبود آزادی کامل به مطبوعات دهد. ترس او از این بود که مطبوعات و روزنامه ها خارج از کنترل گورباچف می توانند زیر کنترل محافظه کاران یا اصلاح طلبان افراطی بروند. گورباچف فهمید اصلاح طلبان افراطی به احتمال زیاد بی موقع و بیخود و بی جهت جناح راست را به دشمنی فعالانه برمی انگیزند و علیه گورباچف متحد می کنند. در زمانی که اصلاحات هنوز ریشه دار نشده است و قدرت گورباچف هنوز جا نیفتاده است گلاس نوست یعنی آزادی مطبوعات و روزنامه ها باید جنبش و سیاست گورباچف را تشویق کنند و نه به آنها آسیب برسانند.در سال ۱۹۸۶ گورباچف با حمایت از طبقه حاکم شوروی اعلام کرد محدودیت هایی بر مطبوعات و روزنامه ها حاکم شده است به عبارت دیگر وسعت سانسور کاهش یافته است.
همزمان گورباچف با استفاده از مطبوعات و روزنامه ها به رقیب های خود حمله می کرد و باعث کاهش محبوبیت آنها شد. خلاصه او مطبوعات و روزنامه ها را ابزاری برای رسیدن به اهداف سیاسی خود می دانست و نه یک ابزار برای تمامی طیف های سیاسی و به ویژه برای نیروهای محافظه کارانه و جنبش اصلاح طلبان افراطی.
با آنکه گورباچف سانسور را کم کرد، حاضر نبود آزادی کامل بدهد مطبوعات و روزنامه ها هنوز تحت تاثیر پولیت یورو از سانسور غیررسمی رنج می بردند. در هر صورت گورباچف از اصلاح طلبان افراطی و خرابکاری احتمالی آنها می ترسید.گورباچف با مشاور نزدیک خود یعنی الکساندر یکولو طی سال های حکومت به طور مرتب با سردبیر روزنامه های بزرگ شوروی ملاقات داشت تا نوشته های آنها به اصلاحات آسیب نرسانند. گورباچف به یکولو قبل از جلسه ملاقات چنین می گفت؛ «همان گونه که تصمیم گرفتیم عمل کن. اطمینان حاصل کن که مطالب تحریک کننده ننوشتند با سردبیران صحبت کن و در عین حال از خط مشی ما نیز دفاع کن.»این به این معنی بود که افکار محافظه کاران و نیز اصلاح طلبان نباید در مطبوعات چاپ شود.نقطه ضعف دیگر گورباچف این بود که قادر نبود خود را از یک رهبر حزب کمونیست و مبارزی پشت پرده به یک سیاستمدار و رهبر دموکراتیک تبدیل کند. نباید فراموش کرد زمانی که گورباچف به قدرت رسید قصد مردم سالار کردن نهادهای شوروی را نداشت. موقعی که او به این نتیجه رسید نهادهای حزبی و دولتی و کارمندهای آنان مانع اصلاحات اقتصادی وی بودند تصمیم گرفت اصلاحات سیاسی را انجام دهد. او می خواست از بالا و پایین به نهادها و کارمندها فشار وارد کند. اما گورباچف خود را مردمی نکرد. در سال ۱۹۸۸ گورباچف انتخابات کنگره نمایندگان خلق (پارلمان شوروی) که اولین انتخابات نسبتاً آزاد و رقابتی مردم و مهم ترین اقدام گورباچف در راه مردم سالار شدن شوروی به شمار می رود را برگزار کرد.
گورباچف تصمیم گرفت در انتخابات شرکت نکند. ترجیح داد یکی از کرسی هایی که متعلق به حزب کمونیست در این پارلمان بود را برای خود بگیرد. در سال ۱۹۹۰ گورباچف ریاست جمهوری اتحاد شوروی را تاسیس کرد. او تصمیم گرفت انتخابات عمومی برگزار نکند و توسط کنگره نمایندگان خلق به بلندپایه ترین مقام دولت شوروی برسد. به عبارت دیگر حاضر نبود در یک انتخابات رقابتی و عمومی شرکت کند. همزمان گورباچف در جمهوری های شوروی انتخابات ریاست جمهوری را برگزار کرد. بنابراین همه روسای جمهور جمهوری های شوروی به غیر از رئیس جمهور شوروی یعنی گورباچف، توسط رای مردم به قدرت رسیدند. سپس زمانی که گورباچف با درخواست های روسای جمهوری مختلف برای بیشتر شدن خود مختاری روبه رو شد، نمی توانست در برابر این درخواست ایستادگی کند. چون حمایت مردمی را که انتخابات به یک سیاستمدار در شوروی می داد، نداشت.
اگر گورباچف در انتخابات شرکت می کرد و نماینده تمامی ملت های شوروی می شد از حیث قوانین و مشروعیت سیاسی می توانست تا حد زیادی در مقابل خواسته های این روسای جمهور ایستادگی کند و حتی افراد افراطی را مانند یلتسین تا حدی خنثی کند. می توانست اکثر جمهوری های شوروی را در چارچوب شوروی جدید نگه دارد. یک مساله دیگر برای گورباچف استفاده کردن یا استفاده نکردن از نیروی مسلح و زور علیه مردم بود. گورباچف به این نتیجه رسید که استفاده از زور نمی تواند مساله سیاسی را حل کند. نظر او تا حدی درست بود. اما زمانی که سیاستمداران یا مردم از قوانین حکومت و اساسی سرپیچی می کنند، یا به این توجه نمی کنند دولت چه کاری باید بکند؟ درست است که گورباچف از سال ۱۹۸۸ دنبال مردم سالار شدن نهادها بود، بنابراین از استفاده از زور پرهیز می کرد. اما از سال ۱۹۸۸ برخی از سیاستمداران و از جمله رئیس جمهور شوروی و حتی مردم؛ نه تنها قوانین فدرال شوروی را نقض می کردند؛ بلکه به نهادهای مرکزی حمله می کردند. گورباچف درک نکرد که بین مردم سالاری و استفاده از زور در چارچوب قانون برای حفظ قانون و نظم ارتباطی وجود ندارد. حکومت ها در غرب نیز نهادهای قوی و نیروی مسلح دارند که سبب ثبات سیاسی و اجرای قانون اساسی است. گورباچف به این علت که حاضر نبود دست از دفاع از قوانین فدرال شوروی و قدرت حکومت مرکزی بردارد، سقوط شوروی را اجتناب ناپذیر کرد.
به علت شخصیت سیاسی گورباچف و سیاست های اقتصادی و سیاسی نسنجیده و نادرست او، شوروی تا سال ۱۹۹۰ در حال متلاشی شدن بود. گذشته از این معلوم بود گورباچف خود قادر نیست بر این بحران های سیاسی و اقتصادی غلبه کند. او نمی دانست چگونه بر بحران ها غلبه کند. در اثر این عامل افراد طبقه حاکم که حاضر بودند برای حل مشکلات به گورباچف فرصت دهند، دیگر از او فاصله گرفتند. در نتیجه کودتای آگوست ۱۹۹۱ در واقع علیه مردم سالار شدن شوروی نبود. کودتاکنندگان می خواستند جلوی متلاشی شدن و فروپاشی کشور خود را بگیرند. اما تا آن موقع به علت نتایج سیاست های گورباچف، نهادهای شوروی زیادی سست شدند و قوت و توانی برای برقراری نظم و حکومت دولت مرکزی نداشتند.
گذشته از این نیروی مسلح شوروی که هیچ وقت در سیاست دخالت نکرده بود، اکراه داشت این بار در کودتا علیه رئیس جمهوری دست داشته باشد، حتی اراده کودتاکنندگان قوی نبود. در نتیجه کودتا شکست خورد. با آنکه اکثر جمعیت شوروی به دعوت یلتسین برای تظاهرات و اعتصاب علیه کودتا پاسخ نگفتند، حتی در مسکو و لنینگراد نیز افراد خیلی کمی در حد چند هزار نفر به خیابان های اصلی شهرها ریختند زیرا اکثر مردم در زمان کودتا زندگی عادی خود را سپری می کردند.
سیاست گورباچف و فروپاشی شوروی که نتیجه سیاست وی بوده، نشان می دهد شیوه انقلابی و افراطی در محافظه کاران و اصلاح طلبان نمی تواند جامعه یی را جلو بیندازد. بنابراین ما باید قبول داشته باشیم که برداشت خاتمی و ماهیت سیاست وی که نتیجه دیدگاه تاریخی خاتمی است، تنها راه برای پیشرفت یک کشور است. این دیدگاه غیرتاریخی گورباچف و انقلابی بودنش در چارچوب شوروی علل عمده شکست گورباچف در فروپاشی شوروی است. در واقع گورباچف یک سیاستمدار ناموفق بود. چون به هدف خودش نرسید. چنانچه در سال گذشته گورباچف اعتراف کرد «عجول بودن» جایگاهی در سیاست، مخصوصاً در یک جنبش اصلاح طلبانه ندارد.
دکتر ژندشکیبی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید