جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا
زنجیرهای همیشه
مثل یک کابوس روی زندگی همه پخش میشود، یعنی خودش را ولو میکند روی تو، روی زندگی، روی روزها، زمان، مکان، یعنی روی هر چیزی که هست، خودش میشود همهچیز، یک جور نابودی ممتد، یک جور کش آمدن، یک جور زنجیر که تو را بستهاند، نابودت میکنند، نمیگذارند نفس بکشی، همیشه هستند، برای همیشه خواهند بود: این کابوس کسی است که جنگی را گذرانده باشد، کابوس وحشتناکتر میشود وقتی آن جنگ، دومین جنگ جهانی باشد و تو آلمانی باشی، یک بچه آلمانی که حالا جنگ را دارد از نقطه پایانش تمام میکند (بچهجان لطفا دیگر هایل هیتلر نگو، و تو نمیفهمی چرا، و زنگ در را میزنند و آمریکاییها پشت در هستند) و همهچیز تغییر میکند، دیگر جنگی نیست. دیگر بمبارانی نیست (پسرم، ۸۰ درصد هامبورگ قشنگ ما دیشب در بمباران سوخت) و تو در جنگ هستی، حالا بزرگتر میشوی و میبینی برادر نازنینت، همانی که در اوکراین کشته شد، یک مامور اساس بوده، یک نفر از گردان جمجمه، از همان یونیفرمهایی میپوشیده که مامورهای اردوگاههای کار اجباری میپوشیدهاند، جایی بوده که نسلکشی کردهاند (به دستور ژنرال ۳۳هزار و ۷۷۰ نفر یهودی در درهای نزدیک شهر تیرباران شدند) و سالها میگذرد، زمان عوض میشود، پدر را مستی و رخوت و رکود اقتصادی میگیرد، مادر را سکته قلبی، در ۸۰ و چند سالگی، خواهر را بیماری و جراحی، در ۷۰ و چند سالگی، و اووِه تیم جوان میماند، با کابوسی که هنوز ممتد است، ۲۰۰۳ رمان کوتاه، هولناک و غریب زندگی خودش را منتشر میکند: «مثلا، برادرم»، کتابی که خواب را بر خواننده خود حرام میکند. کتاب بلافاصله مورد توجه همه قرار میگیرد. به ۲۰ زبان ترجمه میشود از جمله فارسی. محمود حسینیزاد، با کپیرایت قانونی نشر افق، کتاب را ترجمه و انتشار آن در ایران با استقبال قوی ادبیاتچیهای ما روبهرو میشود.
● اعترافات
رمان رودررویی با خویشتن است. با نامههای برادر، با یادداشتهای برادر، با تصویری بود، یعنی تنها تصویری که در ذهن داشت، (برادری که از مرخصی آمده و او را بغل میکند و به هوا پرتاب میکند و او تازه راه رفتن را یاد گرفته) و تنها عکسی که هست، (از دور، در یک پادگان) و واقعیتهایی که بعد از جنگ سرازیر شدند: تصویرهای اردوگاههای کار اجباری، صحنههای کشتار غیرنظامیان، انبوهی از جنایتها که این بشر مرتکب شده بود و... اووِه تیم آنقدر شجاع است که با کابوس روبهرو شود، حالا گیریم بعد از ۶۰ سال و خردهای. آنقدر قوی هست که روبهروی همه دنیا بایستد و آرام و با لکنت زمزمه کند: ما اشتباه کردیم. این کار... کار همه ما بود. آنهایی که میکشتند، آنهایی که اعتراض نمیکردند، و ما که سکوت کرده بودیم. این... ما بودیم: همه ما مقصر هستیم. همه ما توی داستان دست داشتیم. واقعا دست داشتیم.
● چهل تکه ذهن و رویاها
به نظر شما خواندن یک کتاب ۱۶۸ صفحهای چقدر باید طول بکشد؟ دو ساعت؟ «مثلا، برادرم» تمام نمیشود. کلمات کش میآیند و درهم قاطی میشوند و یک جوری اثر پیش میرود که تمام وجودت به هم میریزد. کتاب شیرین شروع میشود: از بچهای که از پلهها پایین میآید و برادری که بعد از مدتها به مرخصی آمده (۱۹ سال داشت) و او را قاپ میزند، میبوسد و به هوا پرتاب میکند، و یک دفعه پرت میشوی به حجم نامحدودی از اندوه، بغض، ناآرامی. کتاب بازسازی است. بازسازی همهچیز: اول از همه خاطرات، که، که، بودیم. خانواده را شرح میدهد و با شگفتی میبیند که نه از پدر و گذشتهاش چندان میداند و نه از مادر. همهچیز صرف همان چیزهایی است که برایش، خودشان، تعریف کردهاند و خود هیچوقت نگفته: بیشتر، بیشتر تعریف کنید. بعد میآید به بازسازی جنگ، آنطوری که در سالهای بعد از جنگ آدمها عادت داشتند برای هم تعریف کنند. و بعد میآید سراغ اسناد رسمی و این بازسازی آدم را میترساند: چه جوری میلیونها آدم خودشان را گول زدند و باز هم گول زدند و این کارها را کردند؟ آقای تیم با کسی شوخی ندارد، کلی سند میآورد که چه کارهایی کردند و آخرسر وقت اعتراف است: جایی که خود اووِه تیم، نه هیچکس دیگری، به این باور میرسد که چه چیزهایی را از دست داده، جایی که میفهمد برادری نداشته، یک جانی را تمام عمر ستایش میکرده است. کتاب برای همین مهم شده: کتاب از درون خویشتن حرف میزند. با خودش حرف میزند. ما صرف کسانی هستیم که پشت در گوش ایستادهایم. کتاب پاراگرافهای کوتاهی است، که هر کدام در کنار دیگری، نقش زنجیرهایی را میسازند که همیشه در روح آقای تیم سنگینی میکردهاند و حالا آنها را برایمان نوشته، کاری دردناک، کاری شاید ناشدنی که حالا بیان شده است. حالا روبهروی ماست: حالا که بیاییم و ببینیم انسان کیست. انسان چه تواناییهایی دارد: در ۱۶۸ صفحه دنیایی را میسازد و ویران میکند و بعد بر فراز ویرانهها میایستد و خویشتن را پیدا میکند که چقدر، چقدر وحشتناک تنهاست. کتاب بیان تنهایی، سکوت، و غم است: در کنار بیان صریح واقعیت، نقد خویشتن و جامعه و هر چیزی که بود، و اعتراف.
● سیدمحمود حسینیزاد
وقتی صحبت از ادبیات آلمانیزبان در بازار کتاب ما میشود، دو گروه داریم، یکی کلاسیککارها که صرف کار کلاسیک بیرون میدهند و خب، واقعا هم مهم هستند. دومی را شاید فقط بتوان در یک نام خلاصه کرد: دکتر حسینیزاد که مستقیم با ادبیات آلمان در ارتباط است و نقشی حیاتی در معرفی ادبیات روز این کشور به ما داشته است. نام او بر کتابهای درخشانی در این سالها نقش بسته: «گذران روز»، «این سوی رودخانه اُدر»، کتابهای پلیسی فردریش دورنمانت، و... و حالا «مثلا، برادرم». دکتر حسینیزاد عادت دارد، کتابهای کمحجم عجیب انتخاب میکند که هم سریعخوان هستند و هم هر کدام انبوهی از موارد را برای بحث رودرروی چشمهای خواننده قرار میدهند و مدتی است هر کتاب ایشان، سهمگینتر از قبلی است؛ «مثلا، برادرم» کتابی است در حد و اندازه «در غرب خبری نیست» ماریارمارک؛ کتابی که دنیا را تکان داد و به دنیا یادآوری کرد که بوده و چه کرده. اینبار نه مستقیم در خط نبرد جنگی چند ساله، که در روح بیان میشود: و این اشک آدم را در میآورد. کتاب را بخوانید تا باور کنید.
▪ مثلا، برادرم
▪ اووِه تیم
▪ سید محمود حسینیزاد،
▪ نشر افق
▪ چاپ اول: ۱۳۸۷
▪ شمارگان: ۲۰۰۰ نسخه
▪ قیمت: ۲۳۰۰ تومان.
سید مصطفی رضیئی
منبع : روزنامه کارگزاران
همچنین مشاهده کنید