جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


چگونه به خود آمدم


چگونه به خود آمدم
جری ماندر را می‏توان یکی از برجسته‏ترین فعالان در حوزه فرهنگ و اجتماع برشمرد که آثار و نظریات وی جایگاه ویژه ای در بین کارشناسان و صاحب‏نظران دارد. آنچه در پی می‏آید، شرح حال اجمالی‏ای از گذشته وی و تحولی است که سبب شد، توجه وی به این حوزه جلب شود.
اگر کسی در پی آن باشد تا لحظه‏های تاریخی و روشنگر زندگی خود را جست‌وجو کند، بی‏شک این زمان برای من، سال ۱۹۶۴ بود که در حال صرف نوشیدنی با دیوید برور، در مورد مجموعه‏ای از تبلیغات بحث می‏کردیم؛ تبلیغاتی که وی از من درخواست کرده بود تا آنها را طراحی کنم. موضوع تبلیغات، به تصویر کشیدن مخالفت با سدهایی عظیم بود که هدف از آن، شکل دادن به ژرف دره‏هایی مصنوعی بود.
در آن زمان، شغل من فعالیت در تبلیغات تجاری بود. از این که می‏توانستم تصویری در مغز میلیون‏ها نفر ایجاد کنم تا به مخالفت با این موضوع بپردازند، سخت شگفت زده و خوشحال بودم. البته، با گذشت زمان، شاهد آن بودم که چگونه تکنولوژی‏های نوین و حیرت‏انگیز که محصول هجوم تخیلات بشری است، رفته رفته به نوعی استیلای جهانی می‏انجامند؛ اما باز هم به عقیده من، مشکل این نبود.
تحقق خواسته برور هم کار ساده‏ای نبود، چرا که مردم لاس و گاس سخت علاقمند به داشتن سدهایی بزرگ به منظور تأمین برق برای انتقال آن به دشت‏های جنوب غربی بودند. به اعتقاد برور، باید کاری اساسی صورت می‏گرفت، چرا که این سدها، صدها مایل از تنک‌‏های طبیعی را به زیر آب می‏برد و عمق دریاچه‏های طبیعی را تا یک مایل افزایش می‏داد. لایه‏های شکوهمند دیواره‏های این ژرف دره که در طول میلیون‏ها سال شکل گرفته بود، به نحوی نمایانگر تاریخ زمین شناختی جهان بود. برور می‏خواست طرح من به گونه‏ای باشد که خودآگاهی مردم را نسبت به خلقت و ریشه‏های حیات برانگیزد. به اعتقاد وی، به زیر آب بردن ژرف دره‏های طبیعی با هدف سودجویی در عصر صنعتی، در حقیقت نوعی تعدی و بی‏حرمتی به طبیعت، خودآگاهی بشر و خداوند است.
طراحان آن سدها بر این باور بودند که این سدها می‏توانند به قدری شگفت‏انگیز باشند که جهانگردان را وادار سازد تا برای دیدن دیواره‏ها از نزدیک به این منطقه بیایند. از این‌رو، اولین آگهی از مجموعه ما با این عنوان بود: «آیا ما باید برای آن که جهانگردان از نزدیک بام کلیسای سیستن را مشاهده کنند، آن را تا سقف به زیر آب ببریم؟» این آگهی تبلیغاتی سبب شد تا ده‌ها هزار نامه مکتوب به کنگره ارسال شود. همین اعتراض‏ها بود که موجب توقف عملیات سد شد. استوارت اودال، مدیر داخلی طرح جانسون با ستودن این اقدام ما، آن را به عنوان اولین جنبش نوین در عرصه محیط زیست برشمرد.
ادامه این رقابت سبب شد تا از عرصه طراحی تبلیغات تجاری خارج شوم و خود را غرق در شرایط جدیدی ببینم. دریافتم که شرایط به نحوی است که حیات در قالب کالا و چیزی بی‏ارزش در حال تجلی یافتن است. از این رو دفتر تجاری خود را تعطیل کردم و شرکتی غیرانتفاعی در حوزه مسایل زیست‏محیطی، اجتماعی و ضدجنگ و خشونت دایر نمودم و این شرکت تاکنون در سانفرانسیسکو با نام پابلیک مدیان سنتر به فعالیت مشغول است.
در آغاز دهه هفتاد بود که اولین آمار مبتنی بر گسترش تماشای تلویزیون منتشر شد. در آن زمان، متوسط تماشای تلویزیون برای هر نفر، چهار ساعت در روز بود و در برخی کشورها و به ویژه در ایالات متحده، بررسی‏ها حکایت از آن داشت که هر فرد سالانه بیش از بیست و سه هزار آگهی تبلیغاتی در تلویزیون می‏بیند. جدای از خواب، مدرسه و کار، تلویزیون بیشترین وقت افراد را در زندگی روزمره به خود اختصاص داده بود. برای غالب مردم، تماشای تلویزیون مهم‌ترین فعالیت روزانه بود. شرایط به نحوی بود که رسانه‏های جدید به جانشین تجربه و دانش بشری و به نوعی حقیقت مجازی تبدیل شده بودند. نگاه ارول به مقوله کنترل فکر در حال تحقق بود.
این پدیده به کشورهای صنعتی اختصاص نداشت، چرا که حتی مردم ساکن در ابتدایی‏ترین منازل در برنوا هم به مدد ماهواره شاهد تصاویری از دالاس و بیواج بودند. رسانه‏های جمعی، به نحوی خودآگاهی‏های متعدد فرهنگی را به مجموعه‏ای از فرهنگ‏های مادی تقلیل می‏دادند؛ و نتایج این پدیده، در همه جا مشهود بود. این مسأله عاملی شد تا تصمیم به نوشتن کتاب «چهار استدلال برای حذف تلویزیون» بگیرم تا در آن به تأثیرات و پیامدهای کنترل‏کننده، تهاجم‏آمیز، ملال‏آور و همگون کننده تلویزیون بپردازم؛ رسانه‏ای که در حال حاضر در دستان معدودی از غول‏های رسانه‏ای جهان است.
در ابتدا تصور نمی‏کردم که این کتاب، کتابی علیه جهانی‏سازی باشد، اما امروزه به این باور رسیده‏ام. دومین کتاب با عنوان «در غیاب سرزمین مقدس» به دو موضوع پرداخته بود؛ نخست، نقش تکنولوژی‏های مدرن در تغییر تجربه و زندگی در روند هجمه‏شان و دوم، نقش فزاینده و رو به گسترش ۳۰۰ میلیون بومی جهان در مقابله با این روند بود.
بی‏شک دانش بومی و رفتارها و آداب فرهنگی، اقتصادی و معنوی، تجلّی جوامع بکری است که ریشه در تماس مستقیم با طبیعت دارند. این جوامع به نوعی پادزهر علیه تنگناهای مدرن مجهزند. بی‏شک موفقیت شگفت‏آور بومیان در حفظ جوامع سنتی خود و بکر ماندن سرزمین، تنوع زیستی، حیات ‏وحش، جنگل‏ها، آب‏ها و... آنها را به هدف اصلی شرکت‏های فراملی تبدیل نموده تا به منابع و سرزمین آنها هجوم آورند و آن را به استثمار خود بکشند. هم‏اکنون شاهد مقاومت بومیان علیه این جریان هستیم که نماد بارز آن آمریکای جنوبی و کشورهایی چون بولیوی، اکوادور و پرو است؛ جریان‏هایی که باید مورد توجه و حمایت فعالان سراسر جهان قرار بگیرد.
این کتاب در سال ۱۹۹۱ منتشر شد. در همین سال بود که وارد مناظرات و مباحثاتی با دوگ تاپکین شدم که اهمیت آن همپای صحبت‏هایم با برور در سال ۱۹۶۴ بود. دوگ که در آن زمان سی‏ساله بود، پیش‏تر شرکت پوشاکی با عنوان اسپریت را تأسیس کرده، اما پس از مدتی کوتاه آن را تعطیل کرده بود. او از من خواست تا در تأسیس بنیاد «دیپ اکولوژی» به او کمک کنم.
یکی از نخستین موضوعاتی که برای همکاری درباره آن به توافق رسیدیم، مقابله با تهدید جدی جهانی‏سازی اقتصادی بود. اگر رسانه‏های جمعی نمایانگر روند همگون‏سازی اذهان و افکار بودند، جهانی سازی اقتصادی یا آن ساختارهای نوین جهانی که قدرت واقعی جوامع محلی را به کنار می‏زند و نهادها و شرکت‏های جهانی را به جایگزین آنها مبدل می‏سازد، نمایانگر روند بیرونی تمرکزگرایی و همگون سازی است؛ روندی که هدف آن نوسازی اقتصادی و سیاست، با هدف همراهی و تطابق آن با اهداف خاص شرکت‏ها می‏باشد، که در این میان، طبیعت بزرگ‌ترین قربانی است. در سال ۱۹۹۳، فعالان و متفکران مطرح این عرصه را دور هم جمع کردیم که از آن جمله می‏توان به ادوارد گلداسمیت، واندانا شیوا، مواد بارلو، هلنا نوربرگ‌هاج، تونی کلارک و... اشاره کرد. به سرعت این انجمن به شکل‏گیری نشست بین‏المللی جهانی سازی (IFG) انجامید که به عنوان جنبش مخالفی علیه پدیده جهانی سازی مطرح شد. این همکاری‏ها سبب شد تا به همراه گلداسمیت، سومین کتاب خود را با عنوان «پرونده‏ای علیه اقتصاد جهانی و پرونده‏ای در دفاع از اقتصاد محلی» منتشر سازم.
تاکنون فعالیت‏های ما در این عرصه ادامه دارد که حاصل آن توجه بسیاری از گروه‏ها به ارج نهادن به اقتصادهای محلی و بومی بوده است. حال که به گذشته خود نگاه می‏کنم، درمی‏یابم که آنچه سبب بیداری خودآگاهی‏ام شد، همان مصاحبت من با برور بود.
محسن داوری
جری ماندر
منبع: WWW.resurgence.org


همچنین مشاهده کنید