جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

تلخ و شیرین های اسارت


تلخ و شیرین های اسارت
● کولی گرفتن از نگهبان
یک بار دو نفر از بچه ها بر سر کولی گرفتن از سرباز عراقی شرط بندی کردند. یکی از آنها مدعی بود که می تواند از او سواری بگیرد و دیگری می گفت که سر یک بسته سیگار شرط می بندم که نمی توانی! در همین وقت سرباز مذکور وارد آشپزخانه شد و آن برادر از وی پرسید: تو قوی تری یا من؟ سرباز عراقی بادی به غبغب انداخت و خندید وگفت: البته من! تو با این بدن ضعیف و لاغر مردنی و تغذیه کم اصلاً زوری نداری و من از تو خیلی قوی ترم. برادر بسیجی به وی گفت: اگر راست می گویی که زورت زیاد است، دو دور مرا دور آشپزخانه بچرخان، بعد هم من تو را می چرخانم تا ببینیم زور چه کسی بیشتر است؟ سرباز عراقی با نگاهی مردد کمی درباره این پیشنهاد فکر کرد و سپس پذیرفت که او را پشت سر خود سوار کند و دور آشپزخانه بگرداند. نوبت به برادر بسیجی که رسید، او بظاهر قدری تلاش کرد و سپس گفت که متاسفانه نمی تواند آن هیکل گنده را بچرخاند. خبر این موضوع بسرعت در تمام اردوگاه پیچید و تا مدت ها اسباب خنده و شادمانی ما بود. (آزاده محسن غیور)
● فرشته عذاب
عبدالرحمن یکی از نگهبان های عراقی بود که رفتار بسیار عجیبش آزادگان را به شگفت آورده بود به او می گفتیم: چرا به وضع غذایی ما رسیدگی نمی کنید؟ پاسخ می داد: ما به اندازه ای به شما غذا می دهیم که در حد اسکلت باقی بمانید و بتوانید فقط راه بروید، چون اگر شما ایرانی ها سالم باشید و به شما رسیدگی بشود از همین پنکه های سقفی هلی کوپتر می سازید و از اینجا فرار می کنید! موقع غروب که می شد همین عبدالرحمن شکنجه گر یک دشداشه سفید می پوشید و سجاده ای هم پهن می کرد و مشغول نماز می شد. نمازش را زیبا می خواند خیلی هم طول می داد. یک بار بعدازظهر به اوگفتیم: آخر ما نماز خواندن تو را قبول کنیم یا شکنجه کردنت را؟! بلافاصله گفت: من مامور خدا روی زمین هستم تا شما را شکنجه کنم! یکی دیگر از عادات او این بود که پس از شکنجه برادر آزاده ای که به دست او اسیر بود وقتی خسته می شد می نشست دو تا سیگار روشن می کرد یکی را به کسی که شکنجه شده بود می داد و یکی را هم خودش می کشید! همین خصوصیات ضد و نقیض و عجیب و غریب وی موجب شده بود تا او را «فرشته عذاب» بنامیم! (آزاده محسن غیور)
● خاطره ای از کوچک ترین آزاده
وقتی وارد سوله شدیم، با صحنه عجیبی رو به رو شدیم، دختر شانزده ساله تنها و بی پناهی، گوشه سوله بزرگ نشسته بود. همه تاسف می خوردند که عراقی ها از زنی جوان و زخمی، با این وضع نگهداری می کنند. به محض ورود، مادرم به سراغ او رفت و بغلش کرد. نگهبان عراقی فریاد زد:«کسی حق ندارد با او صحبت کند.» اما مادرم جوابش را داد:«به شما ربطی ندارد. این هم مثل دختر من است و ما همگی اسیر شما، مگر می خواهیم فرار کنیم.» او سبیحه (خدیجه) میرشکاری بود و اهل بستان و به اتفاق شوهرش (شهید حبیب شریفی) اسیر شده بود. (کوچکترین آزاده ایرانی غلامرضا رضازاده)
● آمپول ضد شورش
در ایام تاسوعا و عاشورا هر سال بعثی ها بخاطر اینکه جلوی عزاداری ما را بگیرند میامدند و به ما آمپول تزریق می کردند به طوری که بچه ها از درد و تب می افتادند و بعثی ها به خیال خام خود با این کار جلوی عزاداری ما را می خواستند بگیرند. بچه ها اسم این آمپول را گذاشته بودند آمپول ضد شورش. البته ناگفته نماند که عشق امام حسین تمام این درد و رنج ها را از بین می برد و بچه ها با همان حال عزاداری می کردند. (آزاده محسن غیور)
● تهیه شیرینی نوروز در اسارت
نوروز که می آمد بچه ها به یاد روزهایی که در کنار خانواده، سال نو را جشن می گرفتند به تکاپو می افتادند تا لشکر یأس و ناامیدی آن هار ا محزون و افسرده نکند. بچه ها مقدار زیادی آب را با مقداری شکر قاطی می کردند و به جای شربت به هم تعارف می کردند تا آن روز را با خوشی آغاز کنند. برادری داشتیم به نام «عمو جلیل اخباری» که ظاهرا سررشته ای از شیرینی پزی داشت. او ضمن تهیه شیر خشک و چند عدد کاکائو از فروشگاه و جوشاندن و قاطی کردن آن ها با آب و شکر، مشغول درست کردن نوعی شیرینی می شد. بچه های دیگر که در کار حلب بری تبحر داشتند. از حلب های خالی روغن، سینی های مستطیل شکلی درست کرده تا عمو جلیل مایع کاکائویی خود را توی آن ها ریخته و آماده بردن کند.
عموجلیل با ظرافت خاصی کاکائوی سرد و سفت شده را به شکل لوزی می برید و اتاق به اتاق بین بچه ها می گرداند و به آن ها تبریک می گفت. بعدها که فروشگاه، اجناس متنوع تر از جمله شیرعسل آورد، شیرینی های ما نیز متنوع تر شد.
● صبر از شما سعی از ما
بچه ها در اسارت خود را مقید به حفظ فرمایشات حضرت امام می کردند لذا اگر از کسی سخنی از امام شنیده می شد بچه ها آن را حفظ می کردند.
مثلا جمله معروفی بود که حضرت امام درباره اسرا فرموده بودند: عزیزان من صبر از شما سعی از ما. این جمله را همه بچه ها حفظ کرده بودند و همیشه در خاطر داشتند. این جمله یکی از پیام های بسیار زیبا و الهام بخش امام برای ما بود.
همان طور که خورشید اثری حیاتی در موجودات زنده دارد یاد و خاطره حضرت امام و ذکر نام ائمه معصومین(ع) و توسل به آنها نیز در حیات اسرای ما نقش داشت، خصوصا زمانی که رزمندگان اسلام در عملیات های خود موفق عمل می کردند روحیه بچه ها با این جملات امام بسیار بالا می رفت. (آزاده مرحوم حاج آقای سیدعلی اکبر ابوترابی)
کسی حاضر نشد به غیر از ایران کشور دیگری را انتخاب کند
آزاده، میرعلی اکبری می گوید: جمعه ۲۶ مرداد فرا رسید. همه گوش هاشان برای شنیدن خبر تبادل اسرا تیز شده بود. هنگام غروب آن روز خبر تبادل اولین گروه اعلام شد و فردا و فرداهای پس از آن نیز خبر تبادل گروه های دیگری از اسرا پخش گردید.
کم کم وارد شهریورماه می شدیم و همه منتظر بودند که یک روز هم اتوبوس های خالی بیایند و اسرای اردوگاه تکریت ۵ را با خود ببرند. یکی دو روزی هم بود که خبرهای ضد و نقیضی از احتمال قطع تبادل اسرا در اردوگاه پخش شده بود. من از ابتدای اسارت توکل بر خدا کرده و خیلی خود را برای این گونه موارد به زحمت نمی انداختم. همین که خداوند شرایطی را پیش آورده بود که بتوانیم دوباره به کشور برگردیم خیلی جای شکر داشت. حالا چهار روز عقب و جلو زیاد مهم نبود؛ ولی بودند کسانی که روی ساعت ها و دقایق هم حساب باز کرده بودند و چون ساعت موردنظر می رسید و خبری نمی شد تاثیر منفی بر روحیه آنها می گذاشت.
روز شنبه سوم شهریورماه هم رسید و گذشت و حدود ساعت ۱۲ شب همه خوابیدند. ساعت حدود ۳۰:۲ بامداد یکی از بچه ها مرا صدا زد و گفت: «گویا در آسایشگاه خلبان ها جنب و جوشی به چشم می خورد.» بقیه بچه ها هم بیدار شدند و دیدیم که خلبان ها در حال جمع کردن وسایل خود هستند. از نگهبان عراقی موضوع را پرسیدیم. او گفت: «خلبان ها فردا به ایران باز می گردند.» خوشحال شدیم که بالاخره نوبت به اردوگاه ما رسید و خوشحال تر اینکه چون خلبان ها را مبادله می کنند پس به طریق اولی سایر افسران را هم مبادله خواهند کرد. با این ذهنیت و خوشحالی دوباره خوابیدم.پس از اقامه نماز صبح نیز چرتی زدیم.
ساعت ۳۰:۷ صبح بود که یکی از بچه ها سراسیمه وارد آسایشگاه شد و فریاد کشید: «بچه ها به خلبان ها گفته اند که شما فعلا اعزام نمی شوید و بقیه افسران آماده باشند»! این خبر در عین اینکه باورکردنی نبود اما صحت داشت؛ زیرا برخی دوستان خلبان نزد ما آمدند و درستی آن راتایید کردند. دست و پای خود را گم کرده بودیم. خدایا یعنی پس از این مدت طولانی دوباره ایران را می بینیم و به شهر و محله خود باز می گردیم؟ باورکردنی نبود.
از یک طرف شادی و شعف خود را نمی دانستیم پنهان کنیم و از طرف دیگر قیافه های گرفته برخی دوستان خلبانمان را پیش رو داشتیم.
کم کم همه اسرا جمع شدند. نزدیک در بزرگ اردوگاه، عراقی ها برای آخرین بار از ما آمار گرفتند. سر و کله هیات صلیب سرخ یکی دو ساعت بعد پیدا شد. آنها پس از ورود به محوطه، میز و صندلیشان را چیدند و از اسرا شروع به ثبت نام کردند. از هر اسیری می پرسیدند: «آیا مایلید به کشور دیگری به جز کشور خود بروید»؟ آن روز کسی حاضر نشد به غیر از ایران کشور دیگری را انتخاب کند.
استفاده از اسرای ایرانی
● به جای سیبل!
براساس یکی از اسناد ارائه شده در دادگاه صدام، دیکتاتور عراق شخصا دستور اعدام برخی اسیران ایرانی را در طول سال های پس از آغاز جنگ تحمیلی صادر کرده است.
«احمد جنابی» محقق عراقی بررسی کننده جنایات صدام طی هشت سال جنگ عراق علیه ایران با اعلام این مطلب گفت: بر اساس گزارش ها در مورد وجود جاسوسان در میان اسرای ایرانی برای صدام، وی جمعا با اعدام ۷۲۴ اسیر ایرانی موافقت کرده است.
وی افزود: اسنادی به دست آورده است که حداقل در دو نوبت اعدام اسرای ایرانی، صدام شخصا حاضر بوده است.
محقق دادگاه صدام گفت: اعدام شدگان عمدتا از پاسداران و یا افسرانی بوده اند که پس ازتحمل شکنجه های قرون وسطایی و عدم موفقیت در کسب اطلاعات اعدام می شدند.
جنابی افزود: در یکی از اعدام ها که صدام و پسرش قصی حضور داشته اند از اسرای ایرانی به عنوان سیبل هدف با تعیین نشانه گذاری روی بدن آنها رفتار شده است.
وی تصریح کرد: این اسیران در لیست صلیب سرخ ثبت نام نشده بودند و زمان دستور اعدام آنها بیشتر در مواقع شکست های ارتش صدام در حملات ایرانی ها و برای روحیه دادن به ارتش بعث صادر می شد.
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید