شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


دنیا جای پلیدی است


دنیا جای پلیدی است
« پیش از آنکه شیطان بداند مرده ای» به عنوان یک تریلر شروع می شود و با نقبی به فیلم های تارانتینو ادامه می یابد. در اواسط فیلم، تبدیل می شود به یک ملودرام خانوادگی و در نهایت با یک پایان بندی انتقام جویانه به پایان می رسد.
فیلم، در ابتدا داستان دو برادر به نام های اندی و هنک هنسون است که هر کدام گرفتاری های مالی خاص خود را دارند و یکی به ظاهر موفق است و دیگری که کم سن تر و جوان تر است کوله باری از مشکلات مالی و خانوادگی را به همراه خود دارد. اندی به پول نیاز دارد و به برادرش پیشنهاد می دهد از مغازه جواهر فروشی پدرشان که زمانی در آن کار می کرده اند دزدی کنند. مقدمات دزدی انجام می گیرد، اما یک محاسبه اشتباه باعث می شود سرقت که توسط هنک صورت می گیرد، با شکست مواجه شود.
مادر دو برادر، در تیراندازی کشته میشود و حالا پدر پیرشان با بازی آلبرت فینی که همسرش را از دست داده، تصمیم به انتقام گرفته است و در عین حال میخواهد در موقعیت جدید فرزندانش را دوباره بازشناسد.
سیدنی لومت در ایران بیشتر با فیلمهایی چون بعد از «ظهر سگی» و «سرپیکو» شناخته می شود. او متعلق به نسل فیلم سازان دهه هفتاد آمریکا است. فیلم سازان جوانی که با ایستادن در مقابل سیستم محافظه کارانه هالیوود در دهه شصت و دهه هفتاد باعث شدند که در آن سال ها سینمای آمریکا از رونق بسیاری برخوردار باشد. لومت متعلق به نسلی است که سیدنی پولاک، فرانسیس فورد کاپولا، مارتین اسکورسیزی و ... از آن می آیند. اما سینمای لومت تشکیل شده است از ملودرام های قوی در کنار فیلم هایی بازمینه های قوی اجتماعی که «سرپیکو» و «بعداز ظهر سگی» نمونه های آن هستند. حالا در سال ۲۰۰۷ این فیلمساز کهنه کار ۸۳ ساله بار دیگر به سراغ ژانر آشنا و مورد علاقه خود رفته است و سعی کرده است یک ملودرام خوش ساخت بسازد، کاری که استاد انجام آن است. اما در مورد فیلم «پیش از آنکه شیطان بداند مرده ای» این اتفاق نمی افتد.
زمانی تارانتینو با ساخت فیلمی به نام «داستان عامه پسند» فصل جدیدی را در سینمای روزگار ما آغاز کرد. او با عقب و جلو رفتن در زمان و به هم ریختن قالب کلاسیک یکی از بهترین فیلم های آن سال ها را ساخت، اما قضیه به همین جا ختم نشد. کشف تارانتینو، فیلم سازان و فیلمنامه نویسان را به منبع عظیمی از خلاقیت رسانید و آن ها هنوز که هنوز است از این منبع عظیم استفاده می کنند و آن، استفاده درست و به جا از فلاش بک و فلاش فوروارد در دل داستان ها است. سیدنی لومت فیلم ساز قصه گویی است و استاد چیره دست ساختن ملودرام های پرکشش است که از قصه ای خطی و کلاسیک بهره می گیرند.
اما این بار در آخرین تجربه اش، با فیلم «پیش از آن که شیطان بداند مرده ای» به سراغ همین فرم روایی رفته است و سعی کرده است برای ملتهب کردن اتمسفر فیلم و همچنین وسعت بخشیدن به وجه تراژیک فیلم، داستان را از چند منظر متفاوت برایمان تعریف کند. برای همین از همان ابتدای فیلم ما با شخصیت های فیلم در زمان جلو و عقب میرویم و از زوایه جدیدی به قصه نگاه می کنیم تا موقعیت های شخصیت های فیلم را بهتر درک کنیم. اما عملا چنین اتفاقی نمی افتد.
هر چند برای ساخت یک ملودرام پرکشش باید توجه داشت که قصه با ضرباهنگ یک دست شروع شود و تا پایان آن را حفظ کند، اما در این جا ضرباهنگ فیلم یک دست نیست. فیلم ساز تلاشی برای معرفی کامل شخصیت ها نمی کند و ما واقعا نمی دانیم که چرا این دو برادر این گونه دچار مشکل شده اند. انگیزه اولیه اندی برای دزدی به هیچ وجه در فیلم عنوان نمی شود و ما شخصیتی که از هنک می بینیم، شخصیتی متزلزل و شکست خورده در عرصه زندگی شخصی و کاری است. فیلم ساز علاوه بر این به گذشته دو برادر و رابطه شان با پدر هم توجهی نکرده است. دلایل نفرت پسر بزرگ تر یعنی اندی از پدرش چیست؟ با همه این سکته های روایی، قصه ادامه می یابد و وارد نیمه دوم و پس از سرقت می شود. در این جا فیلم ساز روند حرکتی فیلم را تغییر می دهد.
حالا که همه پتانسیل های روایی موجود در سکانس های دزدی تمام شده است، کارگردان باید بتواند تماشاگر را متقاعد کند تا به تماشای بقیه فیلم بنشنید. فیلم وارد فضای ملودرام های اجتماعی می شود، پدری بعد از سال ها و بعد از مرگ همسر، تازه به این نتیجه رسیده است که باید به فرزندان خود توجه بیشتر کند. در این جای داستان لحن فیلم افت می کند و قرار است در این سکانس ها ما مقهور بازی های بازیگران باشیم، اما در واقع چنین موضوعی اتفاق نمی افتد.
بازی فیلیپ سیمور هافمن کاملا عادی است و خبری از بازی شگفت انگیز و اسکاری او در فیلم کاپوتی نیست. آلبرت فینی پیرتر از آن است که بتواند لحن تراژیک فیلم را بر روی دوش خود حمل کند و ایتان هاوک مانند کودکی کتک خورده است که حتی نمی داند چرا تنبیه می شود. اما فیلم باز هم به داستان اش ادامه می دهد و آلبرت فینی در نقش پدر و جواهر فروش کهنه کار درست و دقیق، به سراغ جواهر فروش پیری می رود که اموال دزدی را می خرد و آنجا در می یابد که قصه از چه قرار است. او تصمیم به انتقام از پسرانش می گیرد و شروع به تعقیب آن ها می کند.
در این جا کارگردان دیگر فراموش می کند که بازی های زمانی به چه کار می آیند و به سراغ همان نوع قصه گویی مورد علاقه خود می رود و قصه گویی کلاسیک می شود. در نهایت این تعقیب است که طی حادثه ای، اندی زخمی می شود و هنک با پول ها فرار می کند و پدر که فقط ناظری به همه این تلاش های مذبوحانه فرزندان خود بوده است، به سراغ اندی می رود و کار او تمام می کند.
فیلم ساز کهنه کاری مانند لومت برای ماندن در جریان اصلی فیلم سازی هالیوود به سراغ بازی های زمانی رفته است، اما از پس چنین کاری بر نیامده است. بازی های زمانی که در فیلم های تارانتینو و ایناریتو به کار برده می شود، حاصل نبوغ و تلاش فکرشده است که خود را در فیلم نشان می دهد. داستان های چنین کارگردان هایی می طلبد که به چنین فرم روایی برسند و با استفاده از چنین فرم روایی فیلمی مانند بابل بسازند که بازتاب دهنده روح ناآرام بشر در عصر حاضر است، کاری که لومت هم با داستان تراژیک خود خواسته است انجام بدهد اما موفق نشده است. او حتی در کارگردانی سعی کرده است قصه هر شخصیت میزانس خاص خودش را داشته باشد.
مثلا نگاه کنید به سکانس داخل کافه بعد از دزدی که دو برادر در حال چک کردن موقعیتشان هستند تا مطمئن شوند که خطری تهدیدشان نمی کند. در داستان اندی، ما از زاویه دید او هنک را می بینیم. گویی که شخصیت قوی اندی بر روی هنک شکست خورده سایه انداخته است و در داستان هنک دوربین از روبرو او را نشان می دهد و فقط دست های اندی دیده می شود و چهره هنک نشان دهنده وخامت اوضاع است. البته این تمهید کارگردان هم قوام نمی گیرد و در بقیه سکانس ها و داستان هایی که با زاویه متفاوت تعریف می شوند، ما هیچ چیز تازه ای را از میزانس و بازی ها در نمی یابیم، فقط کمی در موقعیت شخصیتی که داستانش تعریف می شود قرار می گیریم.
فیلمی چنین تراژیک باید پایان بندی قوی ای داشته باشد. پایان بندی ای که بتواند معنای نهفته در کل داستان را در نهایت به تماشاگر منتقل کند و وقتی تماشاگر از سینما بیرون می آید متوجه باشد که روابط خانوادگی و انسانی در عصر ما به چه جاهای باریکی کشیده شده است. اما پایان بندی فیلم بسیار ساده لوحانه و سردستی اجرا می شود. نه تعلیقی به وجود می آید، نه حس انتقام پدر خوب از کار در می آید. در نهایت فیلم ساز به سمت آرمان های خود بر می گردد و قهرمان فیلمش و پاک ترین شخصیت فیلم، یعنی پدر را در هاله ای از نور سفید پنهان می کند.
محمد مقدسی
تیتر فیلم بخشی از دیالوگ فیلم است.
منبع : لوح


همچنین مشاهده کنید