جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


جوانی بدون جوانی


جوانی بدون جوانی
● کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا
● فیلمنامه: فرانسیس فورد کاپولا (بر اساس رمانی از مرشیا الیاده)
● مدیر فیلمبرداری: میهای مالایماره جونیور
● تدوین: والتر مورچ
● موسیقی متن: اوسوالدو گولیجف
● بازیگران: تیم راث، الکساندرا ماریا لارا، برونو گنز، مارسل یورس، آندره هنیکه، آدریان پینته آ
● محصول: ۲۰۰۷، آمریکا، آلمان، ایتالیا، فرانسه، رومانی
مدت زمان: ۱۲۴ دقیقه
گزیده جوایز: نامزد جایزه اسپیرت برای بهترین فیلمبرداری
● خلاصه داستان:
"جوانی بدون جوانی" داستان زندگی یک زبان شناس رومانیایی به نام دومنیک (تیم راث) است که می ترسد، در تنهایی بمیرد و کارش را ناتمام بگذارد. او سعی دارد خودکشی کند اما به طور اتفاقی صاعقه یی به او اصابت می کند و نه تنها زنده می ماند بلکه به طرز ناباورانه یی دوباره جوانی اش را باز می یابد. موهای سرش مشکی می شود، دندان های جدیدی درمی آورد، پوستش دوباره شاداب می شود و سلامتی و جوانی اش را باز می یابد. در این میان او حتی قدرت های عجیبی پیدا می کند از جمله اینکه برخی زبان های ناشناخته را درک می کند، با همزادش رابطه برقرار می کند، در خواب واقعیت را پیش بینی می کند و کتاب ها را بدون خواندن می فهمد. او مورد توجه ارتش آلمان که رومانی را اشغال کرده اند، قرار می گیرد. آلمان ها می خواهند از او برای آزمایشات شان استفاده کنند. دومنیک به سوئیس می گریزد و به دنبال ادامه تحقیقاتش درباره منشاء زبان ها می رود. جنگ به پایان می رسد، دومنیک با دختر جوانی به نام ورونیکا بر خورد می کند که او را به یاد لورا (الکساندرا ماریا لارا) معشوق قدیمیش می اندازد. دختر جوان هم بر اثر اثابت رعد و برق با حلول روح یک زن متعلق به زمان باستان در جسم خود روبرو می شود، دومنیک به همراه ورونیکا به هند می رود. در آنجا به وسیله ورونیکا یکسری معجزات می بیند که گاهی از حد رویا هم فراتر می رود و بعد دوباره به همان خیابان برمی گردد و در حالی که به همان پیری ابتدای فیلم بازگشته با شاخه گلی در دست می میرد.
● در حسرت روزگار از دست رفته
با شنیدن خبر ساخت فیلم جدیدی از سوی فرانسیس فورد کاپولا، بسیاری از سینما دوستان بی صبرانه در انتظار دیدن اثر جدیدی از سوی یکی از بزرگان عرصه سینما و هنر بودند. "جوانی بدون جوانی" نام پروژه ای بود که فرانسیس فورد کاپولا قرار بود بعد از ده سال دوری از عرصه فیلم سازی آن را بسازد. اما نکته مهم در این باره این است که بیش از هر چیزی این نام خود کاپولا به عنوان خالق آثاری عظیم بود که بسیاری را مشتاق دیدن فیلمی جدید از او می کرد. خالق آثار درخشانی چون "تریلوژی پدرخوانده"، "مکالمه"، "دراکولای برام استوکر" و "اینک آخر زمان" قرار بود بعد از ده سال اثری دیگر را روانه پرده های سینما کند.
کاپولا "جوانی بدون جوانی" را بر اساس رمانی اثر مرشیا الیاده نویسنده رومانیای ساخته است. کاپولا در این فیلم به دنبال عشق گمشده دوران جوانی می گردد. "جوانی بدون جوانی" برای پیرمردی همچون کاپولا شاید فرصتی برای پرداختن به حسرت های گذشته باشد. خود کاپولا درباره چگونگی انتخاب داستان مرشیا الیاده می گوید: «هر وقت که کتاب را ورق می زدم با اتفاقی دیوانه کننده روبرو می شدم. این مرد هم مثل خودم پیر است. او هم بی قرار و افسرده است، چون نمی تواند کار بزرگی را که دوست دارد انجام دهد؛ دقیقا مثل من». این سخنان کاپولا نشان می دهد که جوانی بدون جوانی تا حد بسیار زیادی روایت دغدغه ها و آمال درونی خود اوست و از اینرو می توان آنرا به عنوان شخصی ترین فیلم کاپولا در میانه تمامی آثار ریز و درشتش معرفی کرد. شاید بسیاری از مخاطبان آثار کاپولا با ذهنیتی که نسبت به فیلمهای پیشینش داشته اند بخواهند به تماشای "جوانی بدون جوانی" بنشینند ولی نکته مهم این است که فیلم در ایجاد ارتباطی تنگاتنگ با مخاطب که خاصه آثار پیشین کاپولاست در می ماند.
در "جوانی بدون جوانی" نه از ساختار مقاوم قصه و نه از شخصیت پردازی مستحکم خبری هست. فیلم سعی در پرداختن به ماهیت زندگی، فلسفه، زبان، انسان و مضامینی چنین دارد و در عین حال از پرداختن به تمام آنها نیز در می ماند. فیلم داستانک های کوتاهی دارد که پیرنگ خاصی ندارند و در راستای خط اصلی داستان نیز پیش نمی روند و در این اثنا تنها ذهن مخاطب را به خود درگیر می کنند و از میزان توجه و اصطکاک با روایت قصه می کاهند. مفهوم فیلم پیرامون داستانی از شاعر چینی به نام لی پو می گردد؛ که در آنجا می گوید «آیا چوانگ چو بود که در رویا دید پروانه یی است؟ یا پروانه بود که خواب دید چوانگ چو است؟» این حکایت مفهوم نسبیت و عدم قطعیت را به ذهن متبادر می کند در فیلم هم چندین بار به این امر اشاره می شود ولی بار مفهومی این حکایت در فیلم قابل رؤیت نیست. شاید گزاف نباشد اگر بگوییم حاصل جمع مرشیا الیاده و فرانسیس فورد کاپولا که هر دو اساتید بزرگی هستند اثر چندان قابل توجهی از آب در نیامده است.
البته فیلم بخشهای قابل توجهی دارد مثل صحنه حلول ارواح تاریخی در تن دختر و سخن گفتن به زبانهای باستانی اما هیچ کدام از جذابیتهای اینگونه فیلم را به اثری قابل توجه مبدل نکرده است. کاپولا کوشیده است تا پندارهای الیاده را که در رمان خود بدانها پرداخته است به تصویر بکشد. اما شاید بسیاری همجون من نتوانند کاپولای جدید را به راحتی بپذیرند. البته کاپولا حق دارد آنگونه که دوست دارد فیلم بسازد اما من نیز به عنوان یک مخاطب حق دارم فارغ از نام کاپولا اثری را دوست داشته باشم یا نه.
● هیجان بازیابی جوانی
جوانی بدون جوانی ثابت می کند که فرانسیس فورد کاپولا هنوز می تواند فیلم بسازد، اما دیگر نمی داند چطور پروژه هایش را انتخاب کند. فیلم، آنهایی را که مدت ۱۰ سال است منتظر فیلمی دیگر از کاپولا بوده اند ناامید می کند. به تنها چیزی که باید امید داشت این است که او دوباره به فیلم سازی روی آورده است.
داستان با دومنیک (تیم راث) ۷۰ ساله آغاز می شود. یک زبان شناس رومانیایی که از این می ترسد، در تنهایی بمیرد و کارش را ناتمام بگذارد. او تصمیم می گیرد که خودش را بکشد، ولی قبل از آن به طور اتفاقی در معرض مستقیم رعد و برق قرار می گیرد. و در حالی که می بایست او را در زمین و پودر شده پیدا کنند او را زنده میابند و او را به بیمارستان می رسانند. بعد جریاناتی عجیب و غریب شروع می شود. او دوباره جوانی اش را باز می یابد، موهای سرش ضخیم تر می شود و رنگ خاکستری اش از بین می رود. دندانهای جدید جای پوسیده ها را می گیرد، پوستش دوباره شاداب می شود و سلامتی اش برمی گردد.
اوایل جنگ جهانی دوم است. و او مورد توجه دانشمندان رایش سوم قرار می گیرد. شاید هیتلر فکر میکرد که سربازان مجروحش توسط او به کلی خوب شوند یا خودش دوباره به زمان نظامی بودنش بر گردد. بعد دومنیک جوان و نیرومند خودش را در حالی می بیند که در دام یک زن جاسوس هوسباز افتاده است. او روزی زنی را می بیند و به یاد لورا می افتد. عشق گمشده ی جوانی اش. البته لورا (الساندرا ماریا لارا) در معرض رعد و برق قرار نگرفته است و در طول زمان پیر شده است.
جوانی دوباره برای دومنیک و اینکه می تواند تحقیقاتش را درباره منشا زبان ادامه دهد خیلی هیجان انگیز است. ولی او غمگین است زیرا به نظر می رسد که عشق را در زندگی کم دارد. عشقی که پیری در طول زمان از او گرفته بود.
کاپولا این داستان را از رمانی رومانیایی که توسط میرسینا ایلاده نوشته شده بود پیدا کرد که ادیبی مذهبی بود و زمانی در دانشگاه شیکاگو مشغول تحقیق بود. مقدور است که ببینیم چقدر فیلم را ساده تر و مختص تر از رمان ساخته اند ولی کاپولا به نظر می رسد که ابهام و نفوذ ناپذیری درون فیلم را می پذیرد.
از مصاحبه هایی که با کاپولا صورت گرفته است می دانیم که داستان فیلم معنی خاصی برای خود کاپولا دارد و شغلش ایجاب می کند که داستان را هم برای ما با معنی و مفهموم سازد. کاپولا فیلم ساز بزرگی است و من مطمئن هستم که این فیلم فقط یک پیش زمینه برای ساختن فیلم هایی گرانبها تر و بزرگتر از کاپولا است.
راجز ایبرت ترجمه: فرید عباسی
آرش سیاوش
http://www.salam۳۰nama.blogfa.com/cat-۵۱.aspx


همچنین مشاهده کنید