جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

غریب آشنا یادمان شصتمین سالگرد میلاد استاد شهید مهندس محمدجواد تندگویان


غریب آشنا یادمان شصتمین سالگرد میلاد استاد شهید مهندس محمدجواد تندگویان
شهید مهندس محمد جوان تندگویان در سپیده دم روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۲۷ هجری شمسی پا به عرصه هستی نهاد. قدمش مایه برکت و خیر برای خانواده بود و وجودش روشنی بخش جانشان. قبل از اینکه به مدرسه برود، پدرش او را به مسجد برد و با قرآن آشنا کرد. پدرش از هواداران آیت الله «کاشانی» روحانی مبارز و مشهور نهضت ملی شدن نفت ایران بود. جواد در محیط ساده خانواده آموخت که معیار اصلی و هدف واقعی زندگی تجمل و رفاه نیست، بلکه غیر از مادیات، ارزشهای والاتر و برتر دیگری نیز وجود دارد. به همین دلیل در طول زندگی خود هیچ گاه اجازه نداد، وسیله برای او هدف شود.
شوق آموختن و علاقه به اینکه جواد بتواند خودش کتاب بخواند و خط بنویسد، باعث شد که پدر زودتر او را در دبستان نام نویسی کند. دبستان اسلامی که جواد درآن درس می خواند، از شهرت خاصی در خانی آباد برخوردار بود. مدیر و معلمان مدرسه به این کودک لاغر اندام اما با هوش که می توانست بیشتر آیات و سوره های کوچک قرآن را که از پدرش آموخته بود، بخواند؛ علاقه شدیدی داشتند و تا پایان دروه ابتدایی اجازه ندادند، خانواده اش او را از آن مدرسه به مدرسه دیگری منتقل کنند.
قبل از ورود به مدرسه، نام شهید« نواب صفوی» را شنیده بود، نام «غلامرضاتختی» را نیز در دبستان از سایر دانش آموزان شنید. این دو الگوی کودکی جواد بودند و اگرچه جواد نتوانست جسم خود را پرورش دهد اما از نظر روحی، روحیه ای مقاوم و نیرومند پیدا کرد.
یک شب جواد در مسجد محله شگفتی آفرید. ماجرای آن شب را، بعد از گذشت سالها، هنوز قدیمی ترهای خانی آباد به یاد دارند. در آن ایام، معمولا سرشب برق محلات تهران قطع می شد و مومنین مجبور می شدند قبل از وقت مسجد را ترک کنند. آن شب به محض اینکه برق قطع شد، جواد بلافاصله باصدای کودکانه خود شروع به خواندن دعای کمیل کرد و مانع ترک مسجد شد.
در دوره دانش آموزی جواد در دبستان، در فاصله بین سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۶ اوضاع سیاسی و اقتصادی کشور نیز دگرگون شد و حوادثی روی داد که زمینه ساز قیام خونین ۱۵خرداد ۱۳۴۲ در ایران شد. البته این وقایع در جنوب شهر بیشترین تاثیر را بر جای گذاشت و بر وضع خانواده تندگویان نیز تاثیر مستقیم داشت.
در چنین وضعیتی، جواد با معدل بیست، دوره دبستان را پشت سر گذاشت و آماده ورود به مراحل بالاتر تحصیلی شد. در حالی که نفر دوم با معدل ۱۶ قبول شده بود و اصولا در آن زمان خصوصا در مدارس جنوب شهر، سطح نمرات دانش آموزان بالا نبود. لذا معدل بالای جواد در منطقه سروصدا به راه انداخت و جواد تندگویان در سراسر مناطق جنوب شهر تهران نفر اول شناخته شد و جایزه گرفت.
وضع مالی پدر جواد همچون بقیه مردم نجیب جنوب شهر بود. از یکسو رکود کسب و کار و از سوی دیگر مخالفت با رژیم و بحران مالی شدید، او را به شدت تحت فشار قرار داده بود.
دوران کودکی و نوجوانی جواد، چه در دبستان و چه در هنگام تحصیل در دبیرستان و دانشکده رنگی از رفاه نداشت. او بیشتر خرج تحصیل خود را در دوران دبیرستان، از راه کارکردن و تدریس خصوصی ریاضی، عربی و زبان انگلیسی تأمین می کرد.
جالب اینجاست که با همان بدن ضعیف در حد مقدورات خود هیچ گاه اجازه نداد ظالمی برمظلومی بتازد و همیشه مدافع مظلومان بود و با همان بدن شکننده، مقاومتی حیرت انگیز در مقابل دژخیمان ساواک از خود نشان داد و بازجویان و شکنجه گران خود را، بعد از تحمل هشت ماه شکنجه، مجبور کرد به شکست خود اعتراف کنند.
تحصیل او در دبیرستان اسلامی «جعفری» مصادف با قیام خونین پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ بود. شاه قصد داشت به آمریکا امتیازات بیشتری برای غارت منابع ایران بدهد و هستی ملت را یکسره بر باد دهد. او این کارها را به بهانه رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ صورت می داد. از جمله برای اتباع آمریکا، حق کاپیتولاسیون یا حق قضاوت کنسولی داده بود و قصد داشت تحت عنوان آزادی زنان و اعطای حقوق به آنان، بعضی از مواد قانون مشروطه را ملغی و به جای آن قوانین دلخواه آمریکا و مخالف با اسلام را جایگزین کند.
در تاریخ دهم ذیقعده الحرام ۱۳۸۲ اعلامیه ای از سوی امام خمینی(ره) در مخالفت با رژیم منتشر شد. پدر جواد طبق معمول تعدادی از این اعلامیه ها را به دست آورد و در بازار تهران پخش کرد و نسخه ای از آن را نیز به خانه آورد و به جواد داد.
این اعلامیه و تلگرافی که به مناسبت چهلم فاجعه قم از طرف امام خمینی(ره) انتشار یافته بود، تحول عمیقی در روحیه این نوجوان سیزده ساله به وجود آورد و او را یکسره دگرگون کرد.
دگرگونی که باعث شد او تا آخرین نفس و آخرین قطره خونش سربازی فداکار و رزمنده ای شجاع برای امام خمینی(ره) باشد و جانش را فدای عقیده الهی اش کند.
اکثر شبها، با قدم های کودکانه اش همراه پدر و پدربزرگ به مسجد بینایی و هیات بنی فاطمه و فاطمیون درخانی آباد می رفت. ساکت و آرام در گوشه ای می نشست و به نماز خواندن مومنان نگاه می کرد و گوش او به تدریج با دعا و گفتار عالمان دین آشنا شد. هنوز به دبستان نرفته بود که در صف نماز جماعت در کنار پدر و پدربزرگ خود ایستاد و نماز خواند و درس خضوع و خشوع در برابر حق و ایستادگی در مقابل هرچه غیرخدایی، را آموخت. در کنار پدر و پدربزرگش در جلساتی که بعد از هیات به گونه ای خصوصی برگزار می شد، شرکت داشت و با مبارزه مکتبی آشنا شد و تا آخرین دقایق حیات پرافتخارش از مبارزه دست نکشید و مسجد و هیات را ترک نکرد.
مهندس «تندگویان» با وجود اینکه امتیاز لازم را برای اعزام به خارج به عنوان سهمیه بانک ملی به دست آورده بود، در مصاحبه به دلیل اینکه مذهبی شناخته شد، کنار گذاشته واز اعزام او به خارج از کشور برای تحصیل ممانعت به عمل آمد. ایشان با توجه به علاقه ای که داشتند، در سال ۱۳۵۴ به تحصیل در دانشکده «نفت» در «آبادان» مشغول می شوند و فعالیت های اسلامی و انقلابی خود را در انجمن اسلامی این دانشکده دنبال می کنند. پس از انقلاب با توجه به سوابق انقلابی مهندس تندگویان، ایشان از سوی شهید رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی شدند. ۴۰ روز بعد شهید تندگویان که به قصد تشویق و تقدیر کارکنان شجاع تاسیسات نفتی از یک راه فرعی عازم آبادان بودند، مورد تهاجم مزدوران صدام قرار گرفتند و به اسارت دشمن درآمدند. او پس از تحمل سالها اسارت وسخت ترین شکنجه ها در زندانهای مخوف عراق در حکومت دیکتاتوری صدام به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خاطرات پدرشهید: یک ساعت قبل از آخرین سفرش، به مغازه من تلفن کرد و گفت: پدر من دارم به جنوب می روم، می خواستم خداحافظی کنم. گفتم: مواظب خودت باش. خندید و گفت: به من حسودی می کنی پدر؟ پرسیدم: حسودی؟! از چه بابت؟ گفت: برای اینکه ممکن است شهید بشوم! در پایان صحبت خود، مبلغی را نام برد که بابت خمس و زکات بدهکار است. از من خواست چنانچه از سفر بازنگشت. این مبلغ را بپردازم.
مادر شهید: هرگاه در منزل کاری نداشت از نوارهای قرآن که در خانه داشتیم، استفاده می کرد و من ندیدم که وقتش را به بطالت طی کند. همیشه می گفت: اگر امروزم با دیروزم یکی باشد، از غصه دق می کنم.
صفت سخاوت در او به قدری برجسته بود که صفات دیگرش را تحت الشعاع قرار داده بود، به طوری که مادرم (مادر بزرگ جواد) می گفت: جواد باعث خدا بیامرزی من است.
آقای مرندی: قرار بود که وزرای نفت و بهداشت با معاونان خودشان به اهواز بروند. پرواز راس ساعت هفت صبح، از پایگاه اول شکاری شروع می شد. همه به جز شهید تندگویان و چند نفر از همکارانش سرقرار حاضر شدند. هر چه تلاش کردند، دسترسی به آنان مقدور نشد و بالاخره پس از تاخیر، هواپیما راه افتاد. قبل از اوج گرفتن خبر رسید که شهید تندگویان و همراهان آمده اند. دوباره هواپیما بازگشت و آنها سوار شدند و به طرف اهواز حرکت کردیم. در اهواز به علت طوفانی بودن هوا، فرود هواپیما میسر نشد. شهید تندگویان گفتند: به اصفهان برویم واز پالایشگاه نفت آنجا بازدید کنیم. بنده نظر دادم که چون برای آمدن به اهواز هماهنگی زیادی انجام شده است به پایگاه وحدتی برویم. همه قبول کردند و شب را در باشگاه نفت مستقر شدیم. همان شب خبر آوردند که حصر آبادان سخت تر شده است و در شهر تنها سیب زمینی و پنیر موجود است. فردا به دو گروه تقسیم شدیم. قرار شد عده ای با شهید تندگویان به سمت آبادان حرکت کنند. آخرین ماشین این گروه هنوز چندان دور نشده بود که با یک کامیون برخورد کرد و چند نفری مجروح شدند. با این حادثه همه آن گروه بازگشتند و تا بستری شدن، این افراد در آنجا ماندند. این پیش آمد موجب شد که برخی از افراد که در ماشین شهید تندگویان نبودند، داخل این ماشین شوند و عده ای هم که داخل آن ماشین شده بودند، به ماشین دیگری منتقل شوند. این گونه بود که تقدیر با یک تصادف کامیون، همسفران آن شهید را برای اسارت برگزید.
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید