جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


خلق منطق دیوانه‌وار


خلق منطق دیوانه‌وار
اغلب منتقدان حرفه‌ای سینما معمولا فیلم‌های اکشن پرماجرا را چندان تحویل نمی‌گیرند و با القابی همچون سطحی، مبتذل و بچگانه همه آنها را به یک چوب می‌رانند. از دید این منتقدان فیلم‌ اکشن ماجرایی خوراک تماشاگرانی است که با هر افت و خیز روایی به هیجان می‌آیند و نمی‌توانند با فیلم‌های عمیق و چالش‌برانگیز ارتباط برقرار کنند. اما همه آنها هم این‌طور فکر نمی‌کنند. در یادداشتی که پیش رو دارید دیوید بوردول منتقد و مورخ مشهور سینما ضمن تاکید بر علاقه‌اش به «گنجینه ملی» به عنوان یکی از فیلم‌های شاخص اکشن ماجرایی سعی می‌کند برای علاقه‌‌اش به این‌گونه فیلم‌ها دلیل بیاورد. این روزها که چهارمین قسمت مجموعه ایندیانا جونز اکران به لحاظ تجاری موفقی را پشت سر گذاشته و سومین قسمت مجموعه مومیایی، تازه روی پرده رفته، شاید نگاه بوردول به مجموعه «گنجینه ملی» که کمابیش از خانواده «ایندیانا جونز» و «مومیایی» است، شاید توجیهی برای علاقه مفرط سینماروها به این ژانر سینمایی به دست بدهد.
«گنجینه ملی» آموزندگی بیشتری نسبت به «فارنهایت ۱۱/۹» درباره تاریخ آمریکا دارد و تماشای آن خیلی بیشتر از «من آنجا نیستم» لذت‌بخش است و خشونت گرافیگی‌اش کمتر از تقریبا هر فیلمی است که احتمالا به تماشایش می‌نشینید. وقتی پای «گنجینه ملی» به میان می‌آید دیگر چه چیزی می‌خواهید بگویم؟
به اعتقاد من جری بروکهایمر باهوش‌ترین تهیه‌کننده‌ای است که این روزها در هالیوود کار می‌کند. می‌توانم شواهد زیادی برای اثبات این هوشمندی ارائه کنم اما بگذارید به اولین قسمت «گنجینه ملی» اکتفا کنیم؛ فیلمی بدون موسیقی پاپ، بدون بد‌دهنی، بدون برهنگی،‌ بدون مواد مخدر، بدون صحنه‌های جنسی و تقریبا بدون هر گونه خشونتی (تنها شخصیت منفی فیلم اتفاقی داخل حفره سیاه می‌افتد و کشته می‌شود). همان موقع که «گنجینه ملی» اکران شد گفتم این فیلم می‌تواند فیلم ایده‌آلی برای پدربزرگ‌ها باشد تا دست نوه‌ها خود را بگیرند و به سینما بروند - اگر از کریستین (تامسون) بپرسید حرفم را تایید می‌کند. نکته جالب اینکه جری بروکهایمر که فیلم‌هایی همچون «پسران بد» و «CSI» را به ما عرضه کرده است متوجه شده که این روزها فیلم‌های اکشن ماجرایی با درجه نمایشی PG جایگاه ویژه‌ای در بازار دارند. به همین دلیل در «گنجینه ملی» شاهد همهمه دلپذیری هستیم که از عناصر و اتفاقاتی مانند فراماسون‌ها، شوالیه‌های معبد، فرقه‌های عرفانی مسیحی، بن فرانکلین و تا آنجا که یادم می‌آید قاضی کارتر، آتلانتیس و جنایت کودک لیندبرگ تشکیل شده است.
همکاران دانشگاهی و همسرم فکر می‌کنند علاقه من به «گنجینه ملی» فقط با عنوان دیوانگی قابل توجیه است. اما برای دفاع از خود می‌توانم توجه آنها را به تصاویر مهیج و موتیف‌های ماسونی، مالی و پدرانه‌ای جلب کنم که در سرتاسر فیلم به چشم می‌خورند. اما می‌دانم که نباید به خودم زیاد فشار بیاورم چون لذتی که در این فیلم وجود دارد بیشتر از آنکه لذتی مضمونی باشد به عناصر موجود در فیلم برمی‌گردد.
عناصری مانند کدهای مخفی، شوالیه‌ها، گنجینه گمشده،‌ بریتانیایی‌های منحرف و پولدار، حفره‌های عمیقی که با تار عنکبوت پر شده‌اند و رمزی که بر پشت بیانیه استقلال نقش بسته است. تمامی این عناصر با همراهی یک قهرمان باهوش و دانا کنار هم جمع می‌شوند که یک میهن‌پرست از مد افتاده است (یکی دیگر از شگرد‌های جری بروکهایمر که فیلم «صخره» را به یادمان می‌آورد) و می‌تواند اندوخته باارزش فیلم را بدون اینکه دستش بلرزد به حکومت ایالات متحده واگذار کند. مگر چند وقت یک‌بار با داستانی مواجه می‌شویم که پروتاگونیست‌هایش گذشته را می‌شناسند و نگران آن هستند؟
البته برخی افراد خواهند گفت که (استیون) اسپیلبرگ و (جرج) لوکاس و (لارنس) کاسدان همین کار را در «مهاجمین صندوقچه گمشده» انجام داده‌اند اما نباید فراموش کرد که آن فیلم صرفا یک تلاش زیرکانه برای احیای تصویر خیالی سریال‌های رده B بود. با این حال آیا کسی واقعا معتقد است ایندی (هریسون فورد) همانقدر درباره باستان‌شناسی می‌داند که بن گیتس (نیکلاس کیج) درباره هر موضوع دیگری؟ اگر قائل به این نکته باشیم که «گنجینه ملی» چیزی را بازیافت کرده است آن چیز صرفا فیلم‌های ماجرایی و به درد بخور استودیو دیزنی در دهه ۱۹۵۰ است. «جزیره گنج / ۱۹۵۰»، «دیوی کراکت / ۱۹۵۵» و «تعقیب بزرگ لوکوموتیو / ۱۹۵۶» خوراک نسل قبل بودند و «گنجینه ملی» برای بچه‌های ۱۲‌ ساله امروزی تولید شده است. «گنجینه ملی» را فقط می‌توان با شتاب و هوشمندی و شور و حال آن فیلم‌ها مقایسه کرد. تنها افسوس من به خاطر پایان‌بندی نچسب قسمت اول «گنجینه ملی» است که در آن بن و آبیگل به سمت عمارت بزرگ‌شان می‌روند و رایلی هم سوار بر یک فراری قرمز‌ روشن آنها را تنها می‌گذارد. اگر خبرنگار شما در گزارشش بنویسد که «گنجینه ملی ۲: کتاب اسرار» به خوبی قسمت اول این مجموعه است مطمئنا سرانجامی جز پشیمانی نخواهد داشت قسمت دوم هنوز کاملا سرگرم‌کننده است و فرض اولیه فیلم و پیش کشیدن ماجرای ترور لینکلن و اعتبار از دست رفته اجداد بن ایده مناسب و حتی محرکی است که در سازشکاری‌های موازی پدرـ پسر ریشه دارد و سکانس کلیدی‌اش هم مبتکرانه‌تر از پیوندهای ساده و خطی «اولتیماتوم بورن» است. ترکیب‌بندی‌های بی‌عیب و نقصی در فیلم وجود دارد و نماهای واکنشی میان رایلی و پدر بن به خوبی زمانبندی شده است (قسم می‌خورم بالاخره یک روز متنی درباره نماهای واکنشی که یکی از کلید‌های داستانگویی هالیوودی است می‌نویسم). اما قسمت دوم فاقد پیرنگ فرعی میان بن و رایلی است و پیرنگ فیلم با حوادث و تکانه‌های زیادی انباشته شده است. اختلاف میان بن و آبیگل که در قصر باکیگهام تعبیه شده است به اندازه درخواست توهین‌آمیز بن بعد از سرقت بیانیه استقلال در فیلم اول لذت‌بخش نیست. ارزش دنباله‌ها نباید از نسخه اصلی کمتر باشد اما ظاهرا در «گنجینه ملی: کتاب اسرار» این اتفاق افتاده است. با این حال به من نگویید که این فیلم‌‌ها‌ چیزهای چرندی هستند چون ژانر آنها بر پایه یک امر چرند بنا شده است و چرند بودن صرفا نام میانی آنهاست. در واقع این‌گونه نیست که ژول ورن، اچ. جی. ولز و ادگار رایس باروز با خلق چنین داستان‌هایی کلاف خود را به دور فرضیات نومیدانه و دور از دسترس تنیده باشند. به عبارت دیگر دیوانه خواندن دوستداران این داستان‌ها به همان اندازه‌ بی‌ربط است که تصور کنیم تارزان می‌تواند به خودش خواندن یاد بدهد. وظیفه این داستان‌ها چیزی نیست جز خلق یک منطق دیوانه‌وار خارج از معجون اتفاقات روزمره.
دیوید بوردول
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید